مبانى فقهى حكومت اسلامى جلد 7

مشخصات كتاب

سرشناسه : منتظری، حسینعلی، 1301 - 1388.

عنوان قراردادی : دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه. فارسی

عنوان و نام پديدآور : مبانی فقهی حکومت اسلامی/ منتظری؛ ترجمه و تقریر محمود صلواتی.

مشخصات نشر : تهران : کیهان ،1367 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : انتشارات کیهان؛66. معارف اسلامی ؛7.

شابک : 12000ریال(ج.1) ؛ 3200 ریال( ج.2،چاپ دوم) ؛ 3700 ریال ( ج.4)

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوم: 1371).

يادداشت : ج.4( چاپ اول: 1371).

يادداشت : جلد دوم و چهارم ترجمه ابوالفضل شکوری و توسط نشر تفکر منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : ج.1. دولت و حکومت .-- ج. 2. امامت و رهبری.-- ج. 4 احکام و آداب زندانها و استخبارات.-

موضوع : ولایت فقیه

موضوع : اسلام و دولت

شناسه افزوده : صلواتی، محمود، 1332 -، مترجم

شناسه افزوده : شکوری، ابوالفضل، 1334 - ، مترجم

شناسه افزوده : سازمان انتشارات کیهان

رده بندی کنگره : BP223/8 /م78د4041 1367

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : م 68-376

منابع مالى حكومت اسلامى في ء، انفال

گفتار مترجم

دو منبع ديگر از منابع مالى حكومت اسلامى فى ء و انفال است.

فى ء يعنى اموالى كه از كفار به مسلمانان بازگردانده شده، يا به عبارت ديگر درآمدهايى كه حكومت اسلامى از كفار به دست مى آورد؛ اموالى مانند خراج، جزيه، غنايم جنگ، درآمد سرزمينهايى كه با جنگ گشوده شده و ديگر درآمدها.

بى ترديد در زمانهاى گذشته كه فتوحات رواج داشته و هر كشور با مرزهاى اعتقادى از كشورهاى ديگر متمايز مى شده است، فى ء يك منبع درآمد عمده براى كشور اسلام محسوب مى شده است. به ويژه زمان خلافت خلفاى بنى اميه و بنى عباس رقم عمده درآمد دولت اسلام از همين درآمدهايى بوده كه به عنوان خراج از سرزمينهاى تازه گشوده شده به دست مى آمده است.

اما در اين زمان با توجه به دگرگونى شرايط اجتماعى و روابط دولت ها و حكومت ها، پيدايش سازمان ملل و گسترش مفهوم شهروندى در جوامع و كمرنگ شدن صبغۀ مذهب و دين در ارتباط با پرداخت ماليات به حكومت ها، اكنون ديگر مفهوم فى ء در طراز درآمد كشورهاى اسلامى رقم چندانى را به خود اختصاص نمى دهد.

اكنون ديگر امپراتورى حكومت اسلامى كه در زمانهاى گذشته استقرار يافته بود متلاشى شده و اقليتهاى غير مسلمان كه در كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند تقريباً به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 16

صورت يكسان با مسلمانان به عنوان يك شهروند از آنان ماليات دريافت مى شود.

اما از سوى ديگر امروز انفال كه يكى ديگر از منابع مالى حكومت اسلامى و ديگر حكومت هاست، همچنان يكى از منابع مهم مالى دولت ها و حكومت ها به شمار مى آيد؛ و بر خلاف زمانهاى گذشته كه كمتر بدان توجه مى شده، عمدۀ درآمد دولت ها و حكومت ها از طريق آن تأمين مى گردد.

انفال همان منابع طبيعى و ثروتهاى ملى جامعه است كه خداوند متعال براى رفاه و آسايش و تلاش و كوشش مردم در نهاد طبيعت قرار داده است، ثروتهاى بى بديل و ارزشمندى همانند درياها، جنگلها، زمينهاى موات، رودخانه ها، معادن زيرزمينى و روزمينى، موزه ها و آثار تاريخى و باستانى كه از پادشاهان و روزگاران گذشته در هر كشور به يادگار مانده است؛ امروز حتى هوا و فضا خود به عنوان يك منبع عمده در آمد است كه در شهرهاى بزرگ شهرداريها براى ساختن آسمانخراشها به عنوان تراكم آن را به فروش مى رسانند و دولت ها از عبور هواپيماها بر فراز آسمان حق ترانزيت مى گيرند. و ديگر منابع طبيعى كه هنوز ناشناخته مانده

و مورد استفاده بشر قرار نگرفته است.

امروز در ايران اسلامى رقمى كلان از بودجه كل كشور را درآمد حاصل از فروش نفت- كه يكى از معادن زيرزمينى است- تشكيل مى دهد، و برخى از كشورها از جلب گردشگر و صنعت توريسم رقمى چندين برابر درآمد نفت ايران را به دست مى آورند.

در اين مجلد همانند مجلدات پيشين به ذكر آيات و روايات و مبانى فقهى و فتاواى فقها و پيشينۀ تاريخى اين دو مبحث مهم پرداخته شده است كه از نظر مى گذرانيم.

و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكلت و اليه انيب.

پاييز 1385- حوزۀ علميه قم

محمود صلواتى

فصل چهارم: فى ء و برخى از مصاديق آن

اشاره

بخش نخست:

* آيات سورۀ حشر دربارۀ فى ء

* اموال به دست آمده بدون جنگ

* بخشش فدك به فاطمه زهرا (س)

* انواع فى ء و روايات آن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 19

[بخش نخست:] فى ء و برخى از مصاديق آن

[آيات سورۀ حشر دربارۀ فى ء]
اشاره

ظاهراً واژه «فى ء» از سخن خداوند متعال در سورۀ حشر گرفته شده، و آيات سوره حشر اين است: «1»

«وَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ* مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لٰا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ، وَ مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ* لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً وَ يَنْصُرُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِكَ هُمُ الصّٰادِقُونَ* وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِيمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لٰا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ* وَ الَّذِينَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ وَ لٰا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنٰا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا، رَبَّنٰا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» «2»

______________________________

(1)- باب هشتم كتاب پيرامون منابع مالى حكومت اسلامى است كه يك مقدمه و شش فصل را دربرگرفته است. فصل اول درباره زكات، فصل دوم درباره خمس و فصل سوم درباره غنايم جنگ و اراضى مفتوح عنوة بود كه به تفصيل در جلد ششم

مبانى فقهى به ترجمه و تقرير آن پرداختيم، و اكنون فصل چهارم از اين باب يعنى مبحث فى ء است كه خدمت شما تقديم مى گردد. (مقرر)

(2)- حشر (59)/ 6- 10.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 20

و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبرش گرداند [شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى سازد.

و خدا بر هر چيز تواناست.* آنچه خدا از دارايى ساكنان آن قريه ها عايد پيامبر گرداند، از آن خدا و از آن پيامبر و متعلق به خويشاوندان نزديك [وى] و يتيمان و بينوايان و درراه ماندگان است، تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. و آنچه را پيامبر به شما داد آن را بگيريد، و از آنچه بازتان داشت دست بازداريد و از خدا پروا گيريد كه خدا سخت كيفر است.* [اين غنايم، نخست] از آنِ بينوايان مهاجرى است كه از ديار و اموالشان رانده شدند و خواستار فضل خدا و خشنودى اويند و خدا و پيامبرش را يارى مى كنند؛ اينان همان راستگويانند.* و نيز كسانى كه پيش از [مهاجرين] در [مدينه] جاى گرفته و ايمان آورده اند؛ هر كه را به سويشان كوچيده دوست مى دارند؛ و نسبت بدانچه به كوچندگان داده شده در دلهايشان حسدى نمى يابند؛ هر چند خود نيازمند باشند. و آنان كه از منت نفس خويش در امانند، ايشان رستگارانند.* و نيز كسانى كه پس از آنان [مهاجرين و انصار] آمده اند [و] مى گويند پروردگارا، ما را و برادرانمان را كه در ايمان از ما پيشى جسته اند بيامرز، و در دلهايمان نسبت به كسانى كه گرويده اند كينه اى مگذار!

پروردگارا به راستى كه تو رئوف و مهربان هستى.

در توضيح واژه هاى اين آيه شريفه بايد گفت: واژه «افاء» از ريشه «فى ء» به معناى بازگشت است. «ايجاف» حركت اسبان و شتران است از وجف وجيفاً، هنگامى كه حيوان با تندى و اضطراب حركت كند. مراد از «ركاب» شتر است، و «خصاصه» به معنى تنگدستى و نيازمندى است، و «شحّ» به معنى بخل و يا بخل همراه با حرص است.

چند روايت در باره شأن نزول و توضيح آيۀ شريفه:

1- در تفسير الدّر المنثور به سند خود از سعيد بن جبير آمده است كه گفت:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 21

«به ابن عباس گفتم: سورۀ حشر؛ گفت: بگو سورۀ بنى نضير. «1» [چون آياتى از اين سوره دربارۀ بنى نضير نازل شده است].»

2- باز در همان كتاب به سند خود از سعيد بن جبير روايت شده كه گفت:

«به ابن عباس گفتم: سورۀ حشر؛ گفت: اين سوره درباره بنى نضير فرود آمده است.» «2»

3- [برخى از مورخان و مفسران نيز] گفته اند:

«اين سوره دربارۀ آوارگان بنى نضير- كه از يهوديان مدينه بودند- فرود آمده است. و اين از آن روست كه چون پيامبر (ص) وارد مدينه شد بنى نضير با او قرارداد مصالحه امضاء كردند كه نه با او بجنگند و نه به همراه او بجنگند، آنگاه پيمان را شكستند. كعب بن اشرف [سركرده بنى نضير] به مكه سفر كرد و با ابو سفيان و قريش پيمان امضاء كرد كه آنان يكپارچه عليه محمد (ص) باشند. جبرئيل فرود آمد و داستان اين پيمان نامه را براى پيامبر (ص) بازگفت.

از سوى ديگر پيامبر خدا (ص) به نزد بنى نضير رفت و از آنان درباره ديۀ دو كشته از

بنى عامر كمك خواست، آنان كه پيامبر را تنها ديدند به يكديگر گفتند: شما هيچ گاه او را بدين صورت نمى يابيد، اكنون از بام اين خانه سنگى بر سر او بيندازيد و او را بكشيد. خبر اين توطئه نيز از آسمان به پيامبر (ص) رسيد، حضرت بپاخاست و به سوى مدينه روان شد. آنگاه اصحاب خويش را فراخواند و داستان مكر يهود را براى آنان بازگفت و محمد بن مسلمه را فرمان داد تا رئيس آنان كعب بن اشرف را به قتل برساند، و خود با جمعى از مردم به سوى آنان حركت كرد. و آنان در قلعه هاى مستحكم پناه گرفتند. در اين ميان عبد الله بن ابىّ منافق نيز پيامى براى بنى نضير فرستاد كه اگر شما قيام كنيد ما نيز با شما قيام مى كنيم و اگر مورد حمله قرار گرفتيد ما نيز شما را يارى مى دهيم، ولى به وعده

______________________________

(1)- الدّر المنثور 6/ 187.

(2)- همان.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 22

خود عمل نكردند و خداوند ترس را بر بنى نضير غالب نمود و لذا به مصالحه با پيامبر راضى شدند، به اينگونه كه از خانه ها و سرزمينشان بيرون روند، و براى هر سه نفر از آنان يك شتر و امكانات حمل آب قرارداد و آنان به سوى خيبر و اذرعات شام و ديگر شهرها كوچ كردند.»

براى آگاهى از تفصيل اين داستان به كتاب تفسير على بن ابراهيم قمى، سيرۀ ابن هشام، مغازى واقدى [كه در اين كتاب به صورت مفصل تر آمده است] مجمع البيان، تبيان، قرطبى، درّ المنثور و ديگر تفاسير مراجعه فرمائيد. «1»

[چند نقل از كتابهاى تاريخ راجع به اين دو آيه]

4- در كتابهاى تاريخ نيز بدين گونه آمده

است: «2»

«و آنان همه اموال خويش را براى پيامبر خدا (ص) گذاشتند و رفتند تا آن حضرت به هر صورتى كه خواست به مصرف برساند، آن حضرت نيز آنها را در بين مهاجرين نخستين تقسيم كرد و به انصار چيزى نداد مگر به سهل بن حنيف و ابا دجانه- سماك بن خرشه- كه اظهار نيازمندى كردند و پيامبر خدا (ص) بخشى را به آن دو اختصاص داد ...

و تمام سورۀ حشر درباره بنى نضير فرود آمد، كه در آن عذابهايى را كه خداوند بر آنان فرود آورده و اينكه خدا پيامبرش را بر آنان پيروزى داده و كارهايى كه در مورد آنان انجام داد ذكر شده است.» «3»

5- در مغازى واقدى به سند خود آمده است:

«عمر گفت: اى رسول خدا آيا همان گونه كه اموال را در جنگ بدر به پنج قسمت تقسيم كردى، اموالى كه از بنى نضير به دست آورده اى را به پنج قسمت تقسيم

______________________________

(1)- تفسير على بن ابراهيم/ 672؛ (چاپ ديگر 2/ 358)؛ سيره ابن هشام 3/ 199؛ مغازى واقدى 1/ 363؛ مجمع البيان 5/ 256؛ تبيان 2/ 665؛ تفسير قرطبى 18/ 4؛ درّ المنثور 6/ 187.

(2)- چون در اين مورد حوادث تاريخى مورد استناد فقهى قرار مى گيرد، در اينجا به ذكر آن پرداخته ايم. (الف- م، جلسه 399 درس).

(3)- سيره ابن هشام 3/ 201.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 23

نمى كنى؟ پيامبر فرمود: چيزى را كه خداوند بر اساس آيۀ شريفه «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ» براى من قرار داده همانند آنچه كه مسلمانان در آن سهم هايى دارند قرار نخواهم داد.» «1»

روشن است كه مقصود عمر در اينكه پيامبر

خدا (ص) يك پنجم را بردارد، اين است كه مابقى را همانند غنايم در ميان مسلمانان تقسيم كند. اين روايت گواه بر اين است كه در جنگ بدر تخميس در اموال صورت پذيرفته است.

6- باز در همان كتاب مطالبى آمده كه فشرده آن اينگونه است:

«چون پيامبر خدا (ص) اموال بنى نضير را به دست آورد، ثابت بن قيس را فراخواند و فرمود: قومت را فرابخوان. وى اوس و خزرج را فراخواند، پيامبر درود و ثنا بر خداوند فرستاد. آنگاه لطف و عنايت آنان را به مهاجرين و اينكه آنان را در خانه هاى خود جاى دادند و بر خويش مقدم داشتند يادآور شد، آنگاه فرمود: اگر دوست داشته باشيد من اين اموال بنى نضير را كه خداوند در اختيار من قرار داده بين شما و مهاجرين تقسيم مى كنم و مهاجران همچنان در خانه ها و اموال شما باقى خواهند ماند، و اگر بخواهيد من اين اموال را در اختيار آنان بگذارم و آنان از خانه هاى شما بيرون روند.

سعد بن عباده و سعد بن معاذ گفتند: اى پيامبر خدا، اين اموال را بين مهاجران تقسيم كن و آنان همچنان در خانه هاى ما باقى بمانند. انصار نيز بانگ برآوردند و گفتند: ما نيز اى پيامبر خدا همين تصميم را مى پذيريم و خرسنديم. پس پيامبر خدا (ص) اموال را در بين مهاجران تقسيم كرد و مگر به دو نفر كه تهيدست بودند- سهل بن حنيف و ابا دجانه- به ديگر انصار چيزى نداد.» «2»

______________________________

(1)- مغازى واقدى 1/ 377.

(2)- مغازى واقدى 1/ 379. برخى مفسرين نوشته اند آيه شريفه و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة در اين باره نازل شده

است. (الف- م، جلسه 399 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 24

اين روايت در تحف العقول نيز آمده است. «1»

7- سنن بيهقى به سند خود از زُهرى «2» از مالك بن اوس از عمر در روايتى نقل مى كند كه گفت:

«اموال بنى نضير از اموالى بود كه هيچ اسب سوار و شترسوارى از مسلمانان براى به دست آوردن آن نتاختند و خدا در اختيار پيامبرش قرار داد و خالصه پيامبر خدا بود و مسلمانان در آن سهمى نداشتند. پيامبر خدا از آنها خرج يك سال خانواده خود را برمى داشت و بقيه را به تهيه تجهيزات و سلاح براى پيكار مسلمانان در راه خدا اختصاص مى داد.» «3»

مانند اين روايت در «امّ» شافعى «4» و نيز «الاموال» أبو عبيد آمده است. «5»

8- باز در سنن بيهقى به سند خود از زهرى آمده است:

«اموال بنى نضير ويژه پيامبر اكرم (ص) بود و با پيكار نظامى گشوده نشد. آنها خود با پيامبر خدا مصالحه كردند، پيامبر خدا نيز آن را بين مهاجران تقسيم كرد و چيزى از آن را به انصار نداد، مگر به دو نفر از آنان كه نيازمند بودند.» «6»

9- در مجمع البيان نيز آمده است:

«خداوند اموال بنى نضير را ويژه پيامبرش قرار داد، كه هرگونه خواست به مصرف برساند، و پيامبر (ص) آن را بين مهاجران قسمت كرد، و به انصار چيزى نداد مگر به سه نفر كه نيازمند بودند، و آنان ابو دجانه، سهل بن حنيف و حارث

______________________________

(1)- تحف العقول/ 341، نامه أبي عبد اللّٰه (ع) در مورد غنايم و وجوب خمس.

(2)- اين همان محمد بن حسن شهاب زهرى است كه از علماى مهم

اهل سنت و معاصر حضرت على بن حسين (ع) بوده است. امام سجاد در نامه اى كه به او مى نويسد و در تحف العقول آمده است مى فرمايد: تو همين اندازه كه در دستگاه بنى اميه هستى و آبرويى كه به آنها مى دهى، هيچ كس نمى تواند به اين اندازه به آنها خدمت كند. و حضرت وى را در اين رابطه نكوهش مى كند. (الف- م، جلسه 399 درس)

(3)- سنن بيهقى 6/ 296، كتاب تقسيم فى ء و غنيمت، باب مصرف چهارپنجم فى ء.

(4)- الام شافعى 4/ 64.

(5)- الاموال/ 15.

(6)- سنن بيهقى 6/ 296، كتاب تقسيم فى ء و غنيمت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 25

بن صمّه بودند. «1»

10- در كتاب اموال ابو عبيد آمده است:

«نخستين چيزى كه بايد درباره اموال يادآور شويم اموالى است كه ويژه پيامبر خداست نه ديگر مردم، و اين سه نوع اموال است.

1- اموالى كه خداوند از مشركان به پيامبر بازمى گرداند، و سواره و پياده اى براى به دست آوردن آن به كار گرفته نمى شود، و آن فدك و اموال بنى نضير است كه آنها را به پيامبر خدا (ص) مصالحه كردند بدون آنكه جنگى واقع شود و يا سپاه مسلمانان به آن منطقه حركت كند.

2- صفايا و اموال برگزيده اى كه ويژه پيامبر خداست و آن حضرت پيش از تقسيم غنايم برمى گزيند.

3- يك پنجم از خمس پس از آنكه غنايم تخميس و تقسيم گرديده؛ و در مورد همه اينها مصالحى آشكار و شناخته شده وجود دارد.» «2»

[چند مطلب مربوط به اين بحث]
اشاره

با توجه به آنچه گفته شد در اينجا چند مطلب است كه بايد به اجمال مورد گفتگو قرار گيرد:

مطلب اوّل- آيا موضوع دو آيه شريفه [آيۀ ششم و هفتم سوره حشر] در

اينجا يكى است يا اينكه موضوع در آيه دوم گسترده تر است؟

مطلب دوم- حكم اموال و زمينهايى كه سواره و پياده اى براى آزادسازى آن نتاخته اند چيست؟

مطلب سوّم- آيا در فى ء خمس است يا نه؟

مطلب چهارم- مفهوم فى ء و مراد از آن در زبان شارع چيست، و نسبت بين آن و بين غنايم و انفال و صدقات كدام است؟

______________________________

(1)- مجمع البيان 5/ 260.

(2)- الاموال/ 14.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 26

مطلب پنجم- برخى از انواع و نمونه هاى فى ء.

مطلب اول: آيا موضوع دو آيه پيرامون فى ء يكى است؟

دربارۀ دو آيۀ شريفه اى كه در مورد فى ء مطرح است [و در ابتداى بحث از نظر خوانندگان گرامى گذشت] برخى گفته اند هر دو دربارۀ اموال بنى نضير است، در آيه نخست يادآور مى شود كه چون اين اموال با تاختن سپاه به دست نيامده از رزمندگان نيست، و در آيه دوم چگونگى مصرف آن را يادآور شده است.

برخى نيز گفته اند: موضوع آيۀ نخست اموال بنى نضير است ولى در آيۀ دوم تمام آن چيزهايى است كه خداوند در اختيار پيامبرش گذاشته است. اموال بنى نضير و غير آن.

در تفسير مجمع البيان آمده است:

«ابن عباس گفت: آيۀ شريفۀ «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ» در مورد اموال كفار قصبات است و آنان بنى قريظه و بنى نضير هستند كه در مدينه بودند و نيز اموال اهالى فدك كه در يك فرسنگى مدينه بود و اهالى خيبر و روستاهاى عرينه و ينبع كه خدا اينها را براى پيامبرش قرار داد كه به هرگونه كه خواست به مصرف برساند و بدين گونه خبر داد كه همه از آنِ اوست. برخى از مردم گفتند آيا آنها را تقسيم نمى كنى؟ پس اين

آيه فرود آمد.

و برخى گفته اند: آيه نخست بيان اموال بنى نضير است. كه خداوند متعال فرموده: آنچه را خداوند از اموال آنان در اختيار پيامبرش نهاده است ... ولى در آيه دوم بيان تمام اموالى است كه بدون جنگ به دست آمده است. برخى نيز گفته اند هر دو آيه يكى است و آيه دوم بيان چگونگى تقسيم اموالى است كه در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 27

آيۀ نخست آمده است.» «1»

از گفتار ايشان استفاده مى شود كه در اين رابطه سه نظر وجود دارد؛ و بنابر نظر اول، آيه دوم آنچه را كه به وسيله جنگ به دست مى آيد نيز شامل مى شود؛ مانند اموال خيبر. و بسا گواه همين نظريه باشد خبر محمد بن مسلم از امام باقر (ع) كه در آن برخى از مصاديق فى ء و انفال آمده است، و در آنجا گفته شده كه آنها از آن امام است. آنگاه فرموده: و اما آيۀ شريفه «وَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ» فرمود: آيا نمى بينى كه اين همان است؟ و اما آيۀ شريفه «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ» آنچه در اين آيه ذكر شده به منزله غنيمت است [كه ديگران نيز در آن سهيم هستند] پدرم مى فرمود: براى ما در آن جز دو سهم وجود ندارد. «2»

و شايد قول به نسخ شدن اين آيه توسط آيه خمس، مبتنى بر همين نظريه باشد. و در مباحث آينده بيشتر به اين نظريه خواهيم پرداخت.

در كتاب الدر المنثور آمده است:

«ابن مردويه از ابن عباس نقل مى كند در مورد آيۀ شريفه «وَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ

عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ» گفت: خداوند به پيامبرش دستور فرمود كه به سوى قريظه و نضير حركت كند، و مؤمنان در آن روز اسب و شتر چندانى نداشتند پس پيامبر خدا (ص) در مورد آن هر گونه كه مى خواست دستور مى فرمود، و در آن روز اسب و شترى نبود كه بدان سرزمينها بتازند، و ايجاف همان تاختن است. از اين رو اين اموال در اختيار پيامبر خداست و خيبر و فدك و

______________________________

(1)- مجمع البيان 5/ 260.

(2)- قال و اما قوله «و ما افاء اللّٰه على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب.» قال: أ لا ترى هو هذا؟ و اما قوله «و ما افاء اللّٰه على رسوله من اهل القرى» فهذا بمنزلة المغنم، كان ابى يقول ذلك و ليس لنافيه غير سهمين. (وسائل 6/ 368، ابواب انفال، باب 1، حديث 12).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 28

روستاهاى عرينه از همين مورد است. آنگاه خداوند به پيامبر دستور فرمود كه براى فتح «يَنبُع» آماده شود، پيامبر نيز بدان خطه آمد و همه آنها را در اختيار گرفت، آنگاه برخى از مردم گفتند: آيا آنها را در ميان مسلمانان تقسيم نمى كنى؟

پس آيۀ شريفه آن حضرت را از تقسيم معذور داشت و فرمود آنچه خدا از روستاها در اختيار پيامبرش نهاده از آنِ خدا و پيامبر اوست.» «1»

مانعى نيست كه آيه نخست به قرينه كلمه «منهم» درباره بنى نضير باشد و آيه دوم گسترده تر باشد. مانند آنچه ما در آيه انفال احتمال داديم كه پرسش در مورد غنايم جنگ بدر باشد اما پاسخ چيزى فراتر از

آن در مورد همه انفال باشد، كه در اين صورت الف و لام در «الانفال» اول الف و لام عهد، و در دوم [قل الانفال] براى جنس است.

مگر آنكه گفته شود از اينكه خداوند در آيات بعد مى فرمايد: «لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ» و آيات بعد آن- به قرينه آنچه در تفسير آن از روايات رسيده است كه برخى از آنها را پيش از اين يادآور شديم- شايد قرينه بر اين باشد كه مجموع آيات مربوط به داستان بنى نضير است.

در هر صورت اين حكم منحصر به اموال بنى نضير يا خصوص اموالى كه بدون جنگ در زمان پيامبر (ص) به دست آمده نيست، بلكه همه موارد مشابه آن را و لو در زمان غيبت در بر مى گيرد. و صاحب اختيار اين موارد امام مسلمانان است، چنانكه پس از اين در مبحث انفال بدان خواهيم پرداخت.

مطلب دوم: حكم اموال به دست آمده بدون جنگ
[روايات مسألة]

روايات مستفيض و بلكه متواترى «2» وارد شده كه سرزمينهايى كه بر آن اسب و

______________________________

(1)- الدر المنثور 6/ 192.

(2)- در اين گونه مباحث كه واژه «امام» به كار رفته است به اين نكته بايد توجه داشت كه: در زمانهاى گذشته حكومت ها به صورت فردى اداره مى شده و شخص رهبر يا حاكم يا پادشاه در اينگونه امور تصميم گيرنده بوده است؛ ولى در زمان ما كه اداره حكومت توسط مردم و نمايندگان آنان در مجالس قانون گذارى انجام مى گيرد، تصميم گيرى در اينگونه موارد بايد طبق صلاحديد و قوانين مصوب آنان صورت پذيرد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 29

شترى تاخته نشده از انفال است و از پيامبر خدا (ص) و پس از وى از آن امام است و ما در مباحث انفال به

ذكر آن خواهيم پرداخت. البته ما پيش از اين گفتيم و پس از اين هم خواهيم گفت كه مراد از امام در اينجا منصب امامت است. انفال در اختيار منصب امامت است و شخص امام و والى، ولى امر و اختياردار آن است. اين اموال از اموال شخصى امام نيست، بلكه از اموالى است كه براى مصالح عموم مردم در نظر گرفته شده است. «1»

بله، ادارۀ شئون شخص امام و خانواده و افراد تحت سرپرستى وى نيز از مهم ترين مصالح جامعه است.

از سوى ديگر اموال عمومى- كه مصداق انفال است- گاهى به خدا، گاهى به پيامبر، گاهى به امام و گاهى به عموم مسلمانان نسبت داده مى شود و بازگشت همه آنها به يكى است، [كه در روايات زير نمونه هايى از آن را از نظر مى گذرانيم]:

1- در خطبه شقشقيه نهج البلاغه آمده است: «و بنى اميه با او [عثمان] بپاخاستند كه اموال خدا را مى بلعيدند همانند شتر كه گياهان بهارى را مى بلعد. «2» [كه در اينجا اموال عمومى به خداوند نسبت داده شده است.]»

2- باز در نهج البلاغه در سخن آن حضرت با عبد الله بن زمعة كه مالى را از آن حضرت درخواست مى كرد، آمده است: «اين مال نه از آن من و نه از آن توست، از همه مسلمانان است كه دست آورد شمشيرهاى آنهاست. «3» [در اينجا اموال عمومى به همه مسلمانان نسبت داده شده است.]»

______________________________

(1)- روايت مستفيض روايتى است كه راويان آن بيش از دو نفر باشد ولى به حدى نرسد كه موجب اطمينان گردد. روايت متواتر آن است كه رواياتش به حدّى است كه موجب اطمينان مى شود. (مقرر)

(2)- و قام

معه بنو امية يخضمون مال اللّٰه خضمة الابل نبتة الربيع. نهج البلاغه، فيض/ 51؛ لح/ 49، خطبه 3.

(3)- ان هذا المال ليس لى و لا لك و انما هو فى ء للمسلمين و جلب اسيافهم. نهج البلاغه، فيض/ 728؛ لح/ 353، خطبه 232.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 30

3- در وسائل به سند خود از عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) درباره غنيمت آمده است كه فرمود: «خمس را از آن جدا مى كنند و مابقى را در ميان رزمندگان و گردانندگان آن تقسيم مى كنند. و اما فى ء و انفال ويژه پيامبر خداست. «1» [در اين مورد اموال عمومى به پيامبر نسبت داده شده است.]»

4- باز در همان كتاب به سند موثق از سماعه روايت نموده كه گفت: «از آن حضرت درباره انفال پرسيدم. فرمود: «هر زمين ويرانه يا چيزى كه از آن پادشاهان است ويژه امام است و مردم در آن سهمى ندارند، آنگاه فرمود: و بحرين از اين مورد است كه اسب و شترى بر آن نتاخته اند. «2» [در اينجا اموال عمومى به امام نسبت داده شده است.]»

و مانند آن روايات بسيار ديگرى كه دلالت بر اين دارد كه فى ء و انفال از امام است.

از سوى ديگر در آيه شريفه فى ء، مقصود تقسيم فى ء به شش قسمت مساوى يا غير مساوى كه ممكن است به ذهن برسد نيست، بلكه ما هيچ يك از فقهاى شيعه را نيافته ايم كه در فى ء و انفال بدين تقسيم فتوى داده باشند، گرچه در خمس چنين فتوايى وجود دارد و برخى از روايات هم بدين مضمون دلالت دارد.

پس شايد مقصود همان گونه كه در باب خمس

گفته شده ترتيب در اختصاص است و سياق دو آيه در هر دو باب يكى است. پس فى ء در اختيار كسى است كه حق حكومت دارد. و چون حكومت اولًا و بالذات از آن خداوند است و از سوى خداوند متعال اين حق به پيامبر واگذار شده و از سوى پيامبر (ص) براى امام از اهل بيت او قرار داده شده است، پس فى ء از مالياتهاى حكومت اسلامى است كه همه آن از آن خدا و در اختيار اوست، و از سوى او در اختيار پيامبر و از سوى پيامبر در اختيار امام قرار گرفته است.

______________________________

(1)- يخرج منه الخمس و يقسم مابقى بين من قاتل عليه و ولى ذلك. و اما الفى ء و الانفال فهو خالص لرسول اللّٰه (ص). (وسائل 6/ 374، ابواب انفال، باب 2، حديث 3).

(2)- كل ارض خربة او شى ء يكون للملوك فهو خالص للامام و ليس للناس فيها سهم، قال: و منها البحرين لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 8)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 31

و مراد به ذى القربى نيز همان امام از عترت و اهل بيت آن حضرت است، چنانكه در باب خمس بر آن ادعاى اجماع كرده اند و پيش از آن مورد گفتگو قرار گرفت و رواياتى از جمله روايت زير بر آن دلالت دارد.

در كافى به سند خود از سليم بن قيس آمده است كه گفت: «از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود: به خدا سوگند ما هستيم آن ذى القربى كه خداوند آنان را در كنار خود و پيامبرش آورده و فرموده: «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ

رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ» «كه اين اموال ويژه ماست و براى ما در صدقه سهمى قرار نداده است.» «1»

و اما اصناف سه گانه ديگر آنها صرفاً موارد مصرف هستند كه مخارج آنها به عهده امام است، و به همين جهت نه در اينجا و نه در آيه خمس لام مالكيت بر اصناف سه گانه وارد نشده است. اخبار وارده در اين زمينه و سخنان اصحاب ما نيز دلالت بر اين دارد كه اصناف سه گانه مذكور در اين آيات نيز از بنى هاشم هستند نه همه افراد، و علت اينكه اصناف سه گانه مشخصاً ذكر شده اند به خاطر احترام و توجه به شأن و مقام آنهاست و نيز به خاطر آنكه از سوى امت به فراموشى سپرده نشوند.

و ما پيش از اين كه مصارف خمس را بيان مى كرديم، محتملات آيه شريفه و ديدگاهها در مورد اصناف سه گانه، و واژه ذى القربى و سخنان فقها و بزرگان در اين زمينه را يادآور شديم، و در آنجا اين ديدگاه را تقويت كرديم كه خمس و نيز فى ء حق واحدى است كه همۀ آن در اختيار امام است و امام نيازمنديهاى خود و خانه و خانواده خود و نيازمنديهاى جامعه را با آن برطرف مى كند، چنانكه پيامبر اكرم (ص) اينگونه رفتار مى كرد. و به همين خاطر آن حضرت اموال بنى نضير را با آنكه ويژه آن حضرت

______________________________

(1)- نحن و اللّٰه الذين عنى اللّٰه بذى القربى الذين قرنهم اللّٰه بنفسه و نبيّه (ص) فقال: «ما افاء اللّٰه على رسوله من اهل القرى فللّٰه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين»

منا خاصه و لم يجعل لنا سهماً فى الصدقة. (كافى 1/ 539، كتاب الحجة، باب الفى ء و الانفال، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 32

بود- چنانكه در روايات پيشين گذشت- در مخارج خود و خانواده و همسران و براى مخارج نيازمندان مهاجرين و انصار به مصرف مى رسانيد. آيات گذشته نيز همين دريافت را بازگو مى كرد؛ و اينكه در آيه آمده بود «براى نيازمندان مهاجران» در حقيقت بيان يكى از مصارف بود و گويى بيان جايگزينى براى موارد پيشين است.

و اينكه فرمود: «وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِيمٰانَ» آنان كه [در مدينه] جاى گرفته و گرويدند- و نيز «وَ الَّذِينَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ»- كسانى كه پس از آنان آمدند، احتمال دارد كه اين آيات عطف به آيات پيشين باشد و نيز احتمال دارد كه عطف نباشد و جمله مستأنفه باشد كه در صورت اول انصار و تابعين با مهاجرين در فى ء شريك هستند، البته نه به صورت ملكيت بلكه در جهت مصرف. و همين احتمال را عمر مورد استناد قرار داده است در روايت طولانى اى كه «مالك بن اوس بن حدثان» از او نقل مى كند كه در آخر آن مى گويد: عمر گفت: «اگر چيزى از آن باقى ماند من حق آن بچه چوپان را كه در صنعا زندگى مى كند در حالى كه خونش در چهره او مى دود [بدون معطلى] پرداخت خواهم كرد.»

اين داستان را سيوطى در در المنثور از ابى عبيد و بخارى و مسلم و ابو داود و ترمذى و ديگران نقل كرده اند، كه مى توان بدان مراجعه نمود. «1»

البته اين حديث مشتمل بر چيزهايى است كه ما به هيچ وجه ملتزم بدان

نيستيم و در آن مطالبى است كه مورد نظر خليفه بوده است. و اين نكته اى است شايان توجه.

بخشيدن فدك به فاطمه زهرا (س)

[همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم فدك از مصاديق فى ء است و] حفظ بيت وحى و رسالت و شاخه هاى درخت نبوت و شئون عترت طاهرين (سلام اللّٰه عليهم اجمعين) كه پيامبر خدا (ص) آنان را طبق حديث ثقلين كه در ميان شيعه و سنت متواتر

______________________________

(1)- الدر المنثور 6/ 193.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 33

است در كنار كتاب خدا قرار داده، و كشتى هاى نجات امت و ريسمان پيوند ملت هستند، بى ترديد از مهم ترين مصالح عمومى جامعه است كه پيامبر خدا (ص) براى آينده امت اسلامى بايد نسبت بدان اهتمام مى ورزيد.

به همين جهت آن حضرت فدك را كه خالصه وى بود به فاطمه (س) كه همسر باب علم و حكمت و درّ صدف عترت طاهرين (ع) بود بخشيد. [در اين باب رواياتى است كه از نظر مى گذرانيم.]

1- در كتاب الدر المنثور آمده است:

«بزاز و أبو يعلى و ابن أبي حاتم و ابن مردويه از أبي سعيد خدرى روايت مى كنند كه گفت: چون آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ» فرود آمد، پيامبر خدا (ص) فاطمه (س) را فراخواند و فدك را به او بخشيد. ابن مردويه نيز از ابن عباس روايت نموده كه گفت چون «وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ» نازل شد پيامبر خدا (ص) فدك را به فاطمه بخشيد.» «1»

2- در كتاب وسائل به سند خود از على بن اسباط از أبي الحسن موسى (ع) آمده است كه فرمود:

«چون خداوند فدك و حومه آن را بدون هيچ گونه نيروى نظامى براى پيامبرش گشود، آيه شريفه «وَ

آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ»- حق خويشاوند را بده- بر آن حضرت نازل شد و پيامبر خدا (ص) نمى دانست كه آنان چه كسانى هستند؛ در اين مورد از جبرئيل جويا شد و جبرئيل از پروردگارش، پس خداوند به وى وحى فرمود كه فدك را به فاطمه بده.» «2»

______________________________

(1)- عن ابى سعيد الخدرى قال: لما نزلت هذه الآية «و آت ذا القربى حقه» دعا رسول اللّٰه (ص) فاطمة فاعطاها فدك. (الدر المنثور 4/ 177).

(2)- عن أبي الحسن موسى (ع) فى حديث قال: ان اللّٰه لمّا فتح على نبيه فدك و ما والاها لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب فانزل اللّٰه على نبيه: «و آت ذا القربى حقه» فلم يدر رسول اللّٰه (ص) من هم فراجع فى ذلك جبرئيل و راجع جبرئيل ربه، فاوحى اللّٰه اليه ان ادفع فدك الى فاطمة. (وسائل 6/ 366، ابواب انفال، باب 1، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 34

3- مرحوم صدوق در كتاب عيون أخبار الرضا مى نويسد:

«پنجمين آيه گفتار خداوند عزّ و جلّ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ» است كه چون آيه بر پيامبر خدا (ص) نازل شد فرمود: فاطمه را نزد من فراخوانيد، او را فراخواندند، فرمود: اى فاطمه! عرض كرد بله يا رسول اللّٰه، فرمود: اين فدك است كه بدون هيچ نيروى نظامى گشوده شده است و اين ويژه من است و نه ديگر مسلمانان و من اين را به دستور خداوند متعال در اختيار تو قرار مى دهم، آن را بگير از آنِ تو و فرزندانت باشد.» «1»

اين روايت در تحف العقول نيز آمده است. «2»

4- در شرح ابن أبي الحديد به سند خود از زهرى نقل

شده است كه گفت:

«باقيمانده هاى اهل خيبر كه در قلعه ها محصور ماندند از پيامبر خدا (ص) درخواست كردند كه آنان را از آنجا كوچ دهد و خونشان محفوظ باشد، پيامبر خدا (ص) پذيرفت. اين خبر به گوش مردم فدك رسيد، آنان نيز به خدمت پيامبر خدا (ص) رسيده و مانند همان را درخواست كردند، و بدين صورت فدك خالصه پيامبر خدا (ص) شد، چرا كه هيچ نيروى نظامى براى گشودن آن به كار گرفته نشد.» «3»

مانند اين نقل را نيز بلاذرى در فتوح البلدان آورده است. «4»

5- باز در همان كتاب (شرح نهج البلاغه) آمده است:

«أبو بكر- احمد بن عبد العزيز جوهرى- گويد: محمد بن اسحاق نيز روايت كرده

______________________________

(1)- و الآية الخامسة قول اللّٰه عزّ و جلّ «و آت ذا القربى حقه» ... فلما نزلت هذه الآية على رسول اللّٰه (ص) قال: ادعوا الىّ فاطمة فدعيت له فقال يا فاطمة قالت: لبيك يا رسول اللّٰه فقال: هذه فدك هى ممّا لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب و هى لى خاصّة دون المسلمين، و قد جعلتها لك لما امرنى اللّٰه تعالى به فخذيها لك و لولدك. (عيون أخبار الرضا/ 233، باب 23، حديث 1).

(2)- تحف العقول/ 430.

(3)- شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد 16/ 210.

(4)- فتوح البلدان/ 43.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 35

است كه چون پيامبر خدا (ص) از جنگ خيبر فراغت يافت خداوند در دلهاى اهل فدك ترس افكند، از اين رو افرادى را نزد پيامبر خدا (ص) فرستادند و با آن حضرت بر سر نصف فدك مصالحه كردند. فرستادگان اينان در خيبر يا در بين راه يا در مدينه خدمت پيامبر

خدا (ص) رسيدند، پيامبر (ص) از آنان پذيرفت. و فدك خالصه رسول خدا بود، چون هيچ نيروى نظامى بر آن نتاخته بود. گويد: و در برخى از نقل ها آمده است كه همه آن را با آن حضرت مصالحه كردند.» «1»

و ديگر اخبار و نقل هاى فراوانى كه در اين زمينه رسيده است.

پس به طور خلاصه بايد گفت فدك از سرزمينهايى است كه براى فتح آن نيروى نظامى به كار گرفته نشده، و همه آن خالصه پيامبر خدا (ص) بوده، يعنى حق رزمندگان بدان تعلق نگرفته، و همه آن در اختيار پيامبر خدا (ص) بوده و آن حضرت در هر جهت كه مصلحت مى ديده مى توانسته است آن را مورد استفاده قرار دهد. و آن حضرت آن را به فاطمه (س) بخشيد، نه صرفاً بخاطر اينكه دخترش بوده است بلكه به خاطر اينكه آن خانه جايگاه نزول فرشتگان و محور نگهبانى از كتاب و سنت و ضمانتى براى آينده امت اسلامى بوده است، و اين از مهم ترين مصالح عمومى جامعه است. در حقيقت آن حضرت خواسته است بدين وسيله بيت امامت را از جهت اقتصادى استحكام بخشد، و به همين جهت فدك را به فاطمه (س) بخشيد و به همين دليل هم غاصبان درصدد تصرف آن برآمدند.

و مطالبه ميراث هم [كه در كلمات حضرت فاطمه زهرا (س) آمده است] چنانكه بر پژوهندگان پوشيده نيست از باب مماشات بوده است.

در نهج البلاغه نيز آمده است: «آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكند فدك در دست

______________________________

(1)- شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد 16/ 210.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 36

ما بود. مردمى بر آن بخل ورزيدند و

مردمى سخاوتمندانه از آن ديده پوشيدند. و بهترين داور پروردگار است، و مرا با فدك و جز فدك چه كار است، با آنكه فردا جايگاه آدمى گور است» «1»

ظاهر اين فرمايش امام اين است كه فدك در دست آن حضرت و در تصرف وى بوده است و بر اين اساس بود كه خليفه- أبو بكر- نمى توانست از آن حضرت بيّنه بخواهد؛ چرا كه در چنين شرايطى كه فدك در تصرف حضرت زهرا (س) بود خواستن بيّنه و گواه، خلاف موازين قضاوت است.

و اين كه پيامبر خدا (ص) چيزى را به فاطمه زهرا (س) و خاندان او بخشيده باشد، كار منحصر به فرد و ويژه اى نبوده است. بلكه چنانكه در فتوح البلدان بلاذرى آمده آن حضرت از اراضى بنى نضير قسمتى را به أبو بكر و عبد الرحمن بن عوف و ابو دجانه و ديگران بخشيد. «2» به زبير بن عوام نيز قطعه اى از زمينهاى بنى نضير را كه داراى درخت خرما بود بخشيد. «3» و قسمتى از زمينها را كه در آن كوه و معدن بود به بلال واگذار كرد. «4» و انس بن مالك گويد پيامبر خدا (ص) معدنهاى كنار جاده را به بلال بن حارث واگذار كرد، و در اين مورد اختلافى بين علماى ما نيست. «5» و به على (ع) چهار قطعه زمين: دو زمين [كم آب يا كم حاصل] و چاه قيس و زمين داراى درخت را واگذار كرد. «6»

أبو بكر نيز زمين جرف را به زبير واگذار كرد، عمر نيز تمام عقيق را به وى بخشيد. «7» و من در شگفتم كه چرا فدك را كه بخشش پدرش به آن

حضرت بود از آن حضرت گرفتند. آيا (به نظر آنها) تنها همين يك قطعه از اموال عمومى مسلمانان بود؟ بله فدك پشتوانه بيت امامت و وصايت بود و به همين جهت آنها اصرار داشتند كه آن را از دست

______________________________

(1)- بلى كانت فى أيدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحَكَم اللّٰه. و ما اصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها فى غد جدث. (نهج البلاغه، فيض/ 967؛ لح/ 417، نامه 45).

(2)- فتوح البلدان/ 31.

(3)- فتوح البلدان/ 34.

(4)- فتوح البلدان/ 27.

(5)- فتوح البلدان/ 27.

(6)- فتوح البلدان/ 27.

(7)- فتوح البلدان/ 34.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 37

فاطمه زهرا (س) خارج سازند.

و از جمله چيزهايى كه گواه بر اين است كه مسأله فدك با موضوع خلافت و امامت ارتباط تنگاتنگ دارد و بخشش فدك به فاطمه زهرا (س) براى تقويت بيت امامت بوده است نه به لحاظ عواطف شخصى، اين نكته است كه بخشش فدك به فاطمه (س) پس از نزول آيه شريفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ»- حق خويشاوند را بده- انجام گرفته و همه اصحاب ما اماميه مگر اندكى از آنها بر اين مسأله اتفاق و اجماع دارند كه مراد به «ذَا الْقُرْبىٰ» همان امام است. در برخى روايات نيز «ذَا الْقُرْبىٰ» به امام تفسير شده است.

پس آن حضرت فدك را به بانو فاطمه زهرا (س) بخشيد به خاطر اين كه مادر ائمه طاهرين و همسر نخستين اوصياء «على (ع)» بود. و شايد به خاطر اين بود كه قرابت نزديك وى با پيامبر خدا (ص) موجب شرم آنان شود و حريم

آن حضرت را نشكنند، و عواطف مانع سلب حق آن حضرت گردد.

ولى ديديم كه دست سياست پايه هايى را كه پيامبر خدا (ص) بنيان نهاده بود ويران ساخت، و واقعاً چيز بسيار غريب و عجيبى است سياست!

مؤيد همين برداشت است آنچه در كتاب مناقب، از كتاب اخبار الخلفا، از امام موسى بن جعفر (ع) روايت شده و آن روايت بدين مضمون است:

«هارون الرشيد به موسى بن جعفر (ع) گفت فدك را بگير تا آن را به شما بازگردانم. آن حضرت انكار ورزيد و او بر اصرار خود افزود، حضرت فرمود: آن را فقط در چارچوبه حدودش بازپس مى گيرم، گفت حدود آن چيست؟ فرمود: اگر حدود آن را بازگويم آن را به من بازنمى گردانى؛ گفت به جدّت سوگند چنين خواهم كرد. فرمود: حد اول عدن است. در اين هنگام چهره هارون دگرگون شد و گفت اوه! فرمود: حد دوم سمرقند است. چهره هارون به تيرگى گراييد. فرمود:

حد سوم آفريقاست، چهره وى نيلگون شد و گفت هيه! فرمود: حد چهارم سيف البحر نزديك جزر و إرمينيه (در كناره درياى روم و ارمنستان) است. هارون

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 38

گفت در اين صورت چيزى براى ما باقى نمى ماند، شما بفرماييد به جاى ما بنشينيد! حضرت فرمود: من به تو گفتم كه اگر حدود آن را مشخص كنم تو آن را بازنمى گردانى. و در اين هنگام بود كه وى تصميم به قتل آن حضرت گرفت.» «1»

اين روايت به نقل از وى در كتاب بحار نيز آمده است. «2»

در روايت على بن اسباط نيز آمده است كه گفت:

«چون أبو الحسن موسى بن جعفر (ع) بر مهدى عباسى وارد

شد، ديد كه وى مظالم را به مردم بازمى گرداند، فرمود: اى امير المؤمنين (ع) چرا آنچه را كه در مورد آن به ما ستم رفته است به ما بازنمى گردانى؟ گفت: آن چيست؟ اى أبو الحسن! فرمود: چون خداوند فدك و اطراف آن را بدون آنكه شتر و اسبى بر آن بتازد براى پيامبرش (ص) بازگشود، اين آيه شريفه را بر پيامبرش فرود آورد «وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ» و پيامبر نمى دانست كه مراد از «ذَا الْقُرْبىٰ» كيست، از جبرئيل پرسيد و جبرئيل از خداوند، پس خداوند به وى وحى فرمود: «فدك را به فاطمه بده». پيامبر خدا (ص) فاطمه را فراخواند و فرمود: اى فاطمه! خداوند به من دستور فرمود كه فدك را به تو بدهم، گفت: اى پيامبر خدا از خداوند و از تو پذيرفتم. و پيوسته وكلاى آن حضرت تا زمانى كه پيامبر خدا زنده بود بر سر فدك بودند، ولى چون أبو بكر خلافت را به دست گرفت وكلاى آن حضرت را از آنجا بيرون راند، آن حضرت نزد وى آمد و از وى خواست كه آن را به وى بازگرداند و او گفت: سياهپوستى يا سرخ پوستى بياور كه به نفع تو گواهى دهند، آن حضرت امير المؤمنين و امّ ايمن را براى شهادت معرفى نمود و آنها شهادت دادند ...

______________________________

(1)- ان هارون الرشيد كان يقول لموسى بن جعفر (ع) خذ فدك حتى اردّها اليك، فيأبى حتى ألحّ عليه، فقال (ع): لا آخذها الا بحدودها، قال: و ما حدودها؟ قال: ان حددتها لم تردّها، قال: بحق جدّك إلّا فعلت، قال: اما الحد الاول فعدن، فتغير وجه الرشيد، و قال: ايهاً قال: و

الحد الثانى سمرقند فاربدّ وجهه، قال: و الحد الثالث افريقية، فاسودّ وجهه و قال: هيه. قال: و الرابع سيف البحر مما يلى الجزر و الارمينية، قال الرشيد: فلم يبق لناشى فتحول الى مجلسى! قال موسى: قد اعلمتك اننى ان حددتها لم تردها، فعند ذلك عزم على قتله. (مناقب، 3/، ص 435)

(2)- بحار الأنوار 48/ 144، تاريخ امام موسى بن جعفر (ع)، باب 6، حديث 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 39

مهدى گفت: اى أبو الحسن حدود آن را مشخص فرما فرمود؛ حدى از آن به كوه احد و حدى به عريش مصر و حدى به سيف البحر و حدى به دومة الجندل.

گفت همه اينها؟! فرمود: بله اى امير المؤمنين، همه اينها جاهايى است كه پيامبر خدا براى گشودن آن اسب و شترى نتاخت. مهدى گفت اينها زياد است، در مورد اين كار فكر مى كنم.» «1»

بخشى از اين روايت در وسائل «2» نيز آمده كه پيش از اين از نظر خوانندگان گرامى گذشت. «3»

آيا آيه فى ء نسخ شده است؟

در كتاب دُرّ المنثور آمده است:

«عبد بن حميد از قتاده نقل كرده است كه آيه شريفه «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» كه تمام فى ء را از آن خدا و رسول و ذى القربى و ... قلمداد كرده است توسط آيه اى كه در سوره انفال آمده نسخ شده است. آيه انفال اين است «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» كه اين آيه آيه سوره حشر كه يك پنجم از غنيمت را براى

صاحبان فى ء و مابقى را براى ديگر مردم و كسانى كه براى به دست آوردن آن جنگيده اند قرار داده نسخ كرده است.» «4»

در تفسير قرطبى نيز آمده است:

______________________________

(1)- كافى 1/ 543، كتاب الحجة، باب الفى ء و الانفال، حديث 5.

(2)- وسائل 6/ 366، ابواب انفال، باب 1، حديث 5.

(3)- همان گونه كه ملاحظه مى فرماييد استاد بزرگوار علاوه بر اينكه به صراحت بيان داشته اند پيامبر خدا (ص) به دستور خداوند فدك را به دختر خود فاطمه زهرا (س) بخشيد، فدك را سمبل حكومت مى دانند، كه از اين روايات نيز استفاده مى شود، و ما در كتابچه اى زير عنوان «فدك مرثيه اى كه دوباره بايد خواند» به اين موضوع پرداخته ايم.- اين كتاب در پاييز 1379 در قم توسط انتشارات فاضل به چاپ رسيده است- مرحوم شهيد آية اللّٰه سيد محمد باقر صدر نيز كتابى دارند به نام: «فدك فى التاريخ» كه به فارسى نيز ترجمه شده است كه ديدگاه ايشان مؤيد نظر استاد است و در اين زمينه قابل توجه و خواندنى است. (مقرر)

(4)- الدر المنثور 6/ 192.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 40

«گروهى از دانشمندان گفته اند گفتار خداوند متعال «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ» با آيه اى كه در سوره انفال آمده و يك پنجم را براى موارد مذكور و چهار پنجم را براى رزمندگان برشمرده نسخ شده است. در ابتداى اسلام غنيمت بين موارد مذكور تقسيم مى شد و به كسانى كه براى آن جنگيده بودند چيزى داده نمى شد، كه بدين وسيله نسخ گرديد. اين قول يزيد بن رومان و قتاده و جز آنان است و مانند اين را مالك نيز گفته است.» «1»

اما اشكالى كه بر

نظريه قتاده و ديگران وارد است اين است كه اولًا موضوع حكم در اينجا فى ء است ولى در آيه خمس غنيمت است و بيشتر علماء بين اين دو فرق مى گذارند به خاطر اينكه در مفهوم فى ء به دست آمدن مال بدون جهاد فرض شده است ولى مفهوم غنيمت كسب مال در جنگ است. گرچه مى توان اين تفاوت را مورد مناقشه قرار داد.

ثانياً ظهور واژه «غَنِمْتُمْ» اين است كه غنيمت توسط رزمندگان به دست آمده است و جملۀ «فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ» آنچه بدون تاختن اسب و شتر به دست آورده ايد- به صراحت به دست آمدن مال در جنگ را نفى مى كند بلكه تسلط رسول اللّٰه توسط خدا صورت پذيرفته است. و ظاهراً موضوع دو آيه فى ء در سوره حشر تنها اموال بنى نضير است كه پيشتر بدان اشاره شد.

ثالثاً آنچه از روايات و كتابهاى تاريخ استفاده مى شود آيه خمس پس از جنگ بدر فرود آمده است [در سال دوم هجرت] و آيه فى ء در مورد بنى نضير است كه پس از جنگ احد صورت پذيرفته است [در سال چهارم هجرت] و اين معنى ندارد كه متقدم متأخر را نسخ كند.

در هر صورت حكم نزد ما روشن است، چرا كه آنچه بدون جنگ به دست آمده از

______________________________

(1)- تفسير قرطبى 18/ 12.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 41

انفال است و چنانكه بعداً خواهيم گفت تمام انفال در اختيار امام است. «1» و ما پيش از اين نيز گفتيم كه غنايم هم از انفال است. و در آن نيز تقسيم متعين نيست [بلكه محول به صلاحديد حاكميت است]. در اين مورد به

آنچه ما در ابتداى بحث غنايم نگاشتيم مراجعه شود. «2»

مطلب سوم: آيا فى ء و انفال خمس دارد؟

پيش از اين ما در بحث غنايم گفتيم كه خمس در غنائم، پس از برطرف كردن نيازمنديهاى فورى است و به آن جهت است كه مى خواهند غنايم را بين رزمندگان تقسيم كنند. يعنى خمس غنائم به لحاظ تقسيم آن بين رزمندگان و اختصاص آن به رزمندگان است، زيرا خمس در واقع يك نوع ماليات اسلامى است كه از مردم به نفع بيت المال و دولت اسلامى گرفته مى شود و در اختيار امام و رهبر به عنوان اينكه رهبر مسلمانان است قرار مى گيرد.

و فى ء و انفال همه از آنِ امام و خالصه اوست و ديگر مجالى براى قرار دادن خمس در آن نيست. «3»

و در گذشته از واقدى نقل شد كه عمر به پيامبر گفت: آيا اموال بنى نضير را همانند اموال جنگ بدر تخميس نمى كنى؟ پيامبر خدا (ص) فرمود: «چيزى را كه خداوند

______________________________

(1)- و بلكه از ثروتهاى ملى است و در اختيار حكومت و به تعبير استاد ملك منصب امامت است. (مقرر)

(2)- به ويژه در اين زمان كه رزمندگان با امكانات و خرج شخصى خود به جبهه نمى روند و تمام امكانات را دولت در اختيار آنان مى گذارد و به آنها حقوق و مزايا هم مى دهد. (مقرر)

(3)- خمس در اختيار بيت المال قرار مى گيرد و ديگر معنا ندارد بيت المال هم خمس بدهد. فرض بفرماييد طلاى سكه دار اگر در خانه بماند بايد زكات بدهيم ولى اگر در خزانه دولت بماند باز بايد زكات بدهيم؟ اگر كسى معدن را استخراج كرد بايد خمس بدهد ولى اگر دولت استخراج كرد بايد خمس بدهد؟ نه، در ماليات ديگر

ماليات نيست. (الف- م، جلسه 402 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 42

بر اساس آيه شريفه «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ ...» براى من قرار داده نه ديگر مؤمنان، من آن را مانند اموالى كه در آن دو سهم براى مسلمانان قرار داده قرار نمى دهم. «1» ظاهر اين فرمايش حضرت اين است كه همه اين مال از آن حضرت است و تقسيم و خمسى در آن نيست. ولى از شافعى نقل شده كه وى همانند غنيمت، در فى ء هم خمس را ثابت مى داند، و از ظاهر نوشته كتاب خلاف هم همين به دست مى آيد:

1- در خلاف (مسأله 2 از كتاب فى ء و تقسيم غنايم) آمده است:

«فى ء ويژه رسول خداست، و پس از آن حضرت براى ديگر امامان است كه جانشين آن حضرت هستند. و همين گفتار را على (ع) و ابن عباس و عمر نيز گفته اند و ما در مخالفت آنان كسى را نمى شناسيم.

و شافعى گفته است: فى ء در زمان پيامبر خدا (ص) به بيست و پنج سهم تقسيم مى شد، چهارپنجم آن كه بيست سهم مى شد از آنِ پيامبر بود و يك پنجم از باقيمانده نيز از آنِ اوست، كه در مجموع سهم پيامبر بيست و يك سهم مى شود، و چهار سهم باقيمانده بين ذوى القربى و يتيمان و بينوايان و درراه ماندگان تقسيم مى شد. و ابو حنيفه گفته است: همه فى ء و خمس غنيمت به سه قسمت تقسيم مى شود؛ زيرا آن حضرت به پنج قسمت تقسيم مى كرد و چون آن حضرت از دنيا رفتند سهم آن حضرت و سهم ذى القربى به سهم هاى ديگر بازمى گردد، پس فى ء به سه سهم تقسيم مى شود

[سهم يتيمان، بينوايان و درراه ماندگان.] و به نظر ما فى ء از آن پيامبر بود مگر يك پنجم آن، و نزد شافعى چهارپنجم فى ء و يك پنجم از باقيمانده از آن پيامبر بود. دليل ما بر اين مسأله اجماع فرقه اماميه است.» «2»

______________________________

(1)- لا اجعل شيئاً جعله اللّٰه لى دون المؤمنين بقوله تعالى «ما أفاء اللّٰه على رسوله من اهل القرى ...» كهيئة ما وقع فيه السهمان للمسلمين. مغازى 1/ 377.

(2)- خلاف 2/ 328.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 43

2- باز در همان خلاف (مسأله 3) آمده است:

«حكم فى ء پس از پيامبر همان حكم زمان پيامبر است. و فى ء ويژه جانشين آن حضرت است، و شافعى در مورد مصرف چهارپنجم و يك پنجم و مابقى دو نظر دارد: يكى اينكه بايد صرف رزمندگان شود، دوم اينكه صرف هر مصلحتى مى توان نمود.» «1»

فرمايش شيخ «قدس سره» كه در ابتدا فرمود: فى ء ويژه پيامبر خدا (ص) يا جانشين اوست، با اين جمله اخير ايشان كه فرمود: پيامبر (ص) صاحب اختيار فى ء است مگر يك پنجم آن، منافات دارد؛ مگر اينكه گفته شود اين كه فرمود: ويژه رسول خداست.

مرادشان اين باشد كه بين رزمندگان تقسيم نمى شود نه اينكه براى افراد ديگرى جز پيامبر نيست. علاوه بر اينكه براى پيامبر خدا (ص) در يك پنجم از مابقى هم حق است.

پس چرا ايشان به طور مطلق يك پنجم را استثناء كردند؟

و شايد شافعى و همچنين شيخ تصور كرده اند كه فى ء براى شخص پيامبر (ص) و از اموال شخص اوست پس حكم به تخميس آن كرده اند. با آنكه فى ء و انفال براى منصب امامت است و براى امام است به عنوان اينكه رهبر جامعه است. و

خمس نيز به همين گونه است؛ پس با توجه به اينكه اين اموال به اين عنوان براى اوست ديگر نمى توان گفت به اين اموال خمس تعلق مى گيرد. و من در نهايه و مبسوط شيخ چيزى را نيافتم كه متعرض شده باشد كه فى ء و انفال نيز خمس داشته باشد، بلكه ظاهر اين دو كتاب اين است كه همه آن براى امام است.

بله در مبسوط آمده است:

«و اما آنچه از جزيه و صلح و ده يك «2» گرفته مى شود خمس آن پرداخت

______________________________

(1)- خلاف 2/ 329.

(2)- «جزيه» پولى است كه از كفارى كه در پناه اسلام بودند گرفته مى شد، «صلح» اموالى است كه خود كفار مصالحه مى كنند، «ده يك» يا «اعشار» مالياتى است كه از تجار مسيحى گرفته مى شد. (الف- م، جلسه 3. 4 درس.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 44

مى گردد، زيرا طبق تفسيرى كه ما ارائه داديم آن از جمله غنايم است.» «1»

و ظاهراً آنچه ايشان فرموده اند از موارد فى ء است؛ چنانچه ما آن را توضيح خواهيم داد؛ و شمردن آن از غنايم خالى از مسامحه نيست.

از سوى ديگر از كتاب خلاف ايشان بر خلاف آنچه در مبسوط گفته اند به دست مى آيد، زيرا در آن كتاب (مسأله 7 از كتاب فى ء) مى نويسند:

«آنچه به صورت جزيه و صلح و خراج و ميراث من لا وارث له و مال مرتد گرفته مى شود، ديگر در آن خمس نيست بلكه در مصارفى كه لازم است مصرف مى گردد؛ و عموم فقها نيز همين نظريه را دارند. براى شافعى در اين مورد دو نظر است يك نظر همانند آنچه ما گفتيم، و نظر دوم كه نظر جديد ايشان است اين كه خمس

آن پرداخت مى شود، و نزد آنان همين نظر صحيح است. دليل ما بر اينكه نبايد خمس آن داده شود اينكه بر پرداخت خمس آن دليلى در شرع وجود ندارد، پس واجب نيست كه خمس آن پرداخت شود و در همان جهات و مصارف لازم كه بايد مصرف شود.» «2»

ولى در بين اصحاب ما كسى كه اين مسأله را مطرح كرده باشد نيافتم.

3- در كتاب ام شافعى نيز آمده است:

«و آنچه فرمانروايان از مشركان مى گيرند از جزيه و صلح از زمينهاى خودشان و آنچه از اموال آنان گرفته مى شود هنگامى كه در كشورهاى اسلامى رفت و آمد مى كنند و اموالى كه از آنان گرفته مى شود اگر خود ببخشند بدون آنكه اسب و شترى بر آن بتازد، و اموال اموات آنان كه وارثى ندارند، و آنچه همانند اينهاست كه فرمانروايان از اموال مشركان مى گيرند، در همه اينها خمس ثابت است، و

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 65.

(2)- خلاف 2/ 330

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 45

بر طبق آنچه خدا در اموال كفار كه به صورت غنيمت گرفته مى شود فرموده، مصرف مى گردد؛ و اين از آن مواردى است كه در كتاب خدا حكم آن مشخص شده است.» «1»

4- باز در همان كتاب آمده است:

«پس غنيمت و فى ء در اين جهت مشترك هستند كه در هر دو خمس هست، چرا كه خداوند موارد مصرف آن را مشخص فرموده، و آنچه را خداوند در هر دو آيه [آيه فى ء سوره حشر و آيه غنيمت سوره انفال] نام برده همه مشترك هستند و با يكديگر تفاوتى ندارند.» «2»

بيهقى در كتاب سنن خود نيز از شافعى نقل كرده و گفته است: نظر سابق

او انحصار خمس در غنيمتى بوده كه با نيروى نظامى به دست آمده است. «3»

5- در بدايه ابن رشد در بخش فى ء آمده است:

«برخى گفته اند كه فى ء براى همه مسلمانان اعم از فقير و غنى است و امام بخشى از آن را به رزمندگان و كارگزاران و فرمانروايان مى دهد و بخشى از آن را در مورد نيازمنديهاى جامعه مانند ساختن پل ها و تعمير مساجد و موارد ديگر به مصرف مى رساند و در هيچ يك از اينها خمس نيست؛ جمهور فقها نيز همين نظر را دارند و از أبو بكر و عمر هم همين سيره ثابت شده است.

ولى شافعى گفته در آن خمس است. و خمس آن در همان اصناف كه در آيه غنيمت آمده صرف مى شود و مصرف باقيماندۀ آن موكول است به نظر امام كه در مصارف عمومى و شخصى صرف نمايد.

و من گمان مى كنم كه برخى گفته اند فى ء خمس ندارد ولى در همان اصناف

______________________________

(1)- الامّ 4/ 77.

(2)- الامّ 4/ 64.

(3)- سنن بيهقى 6/ 294، كتاب تقسيم فى ء و غنيمت، باب وجوب خمس در غنيمت و ...

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 46

پنجگانه اى كه خمس در بين آنان تقسيم مى شود تقسيم مى گردد، و اين يكى از دو نظر شافعى است تا آنجا كه من اطلاع دارم ...

و اما اينكه بايد خمس فى ء پرداخت شود را هيچ كس پيش از شافعى نگفته است اما آنچه باعث شده كه او اين نظر را ابراز دارد اين است كه او ملاحظه كرده است كه موارد مصرف آيه فى ء و آيۀ خمس يكى است. پس به اين نتيجه رسيده است كه فى ء نيز خمس دارد و

پنداشته كه اين گونه تقسيم تنها در خمس است ولى اين گونه نيست، بلكه ظهور آيه اين است كه تمام فى ء بايد در اين مصارف مصرف شود نه خمس آن، و اين همان راهى است كه بعضى ديگر به آن نظر داشته اند.

مسلم نيز از عمر نقل مى كند كه گفت اموال بنى نضير از اموالى بود كه خداوند به پيامبرش واگذار كرد و هيچ اسب و شترى بر آن نتاخته بود پس ويژه پيامبر (ص) بود؛ آن حضرت خرج سال خانواده اش را از آن برمى داشت و مابقى را در تجهيزات و سلاح سپاهيان براى جنگ در راه خدا به مصرف مى رسانيد. مذهب مالك نيز بر همين دلالت دارد.» «1»

آنچه از مالك در اينجا نقل شده مشابه همان چيزى است كه در خمس از وى نقل شده است، در آنجا نظر او اين است كه «خمس موكول به نظر امام و اجتهاد اوست، بدون آنكه اندازه اى براى آن مشخص باشد از خمس برداشت مى كند و به نزديكان طبق اجتهاد و نظر خود مى بخشد و مابقى را در مصالح مسلمانان به مصرف مى رساند؛ خلفاى چهارگانه نيز همين نظر را داشتند و بدان عمل مى كردند.» «2»

و اين همان نظرى است كه ما در باب خمس آن را به واقع نزديكتر دانستيم و در باب فى ء نيز همين نظر را درست تر مى دانيم. چرا كه خمس و فى ء هر دو حق واحدى است براى امام به عنوان اينكه رهبر مسلمانان است. به وسيله اين اموال مشكلات مالى افراد

______________________________

(1)- بداية المجتهد 1/ 389 (چاپ ديگر 1/ 342).

(2)- تفسير قرطبى 8/ 11.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 47

تحت سرپرستى خود را

برطرف مى كند، كه از آن جمله مصارف شخص خود و خانواده اوست. نهايت امر آنكه برطرف كردن نيازمنديهاى اصناف سه گانه از بنى هاشم- كه در دو آيه شريفه به خاطر بيان شرافت مقام آنان آمده- بر عهده اوست، پس نصف كردن يا تقسيم كردن متعين نيست چنانكه در كلمات اكثر فقها آمده است.

و محتمل است كه مالك نيز اين فتوى را در مدينه از ائمه طاهرين (ع) گرفته باشد.

6- در مختصر خرقى آمده است: خمس فى ء و غنيمت به پنج سهم تقسيم مى شود.

و ابن قدامه در حاشيه اى كه بر اين گفته ايشان در كتاب مغنى خويش زده است مى نويسد:

«در اين مسأله چهار فصل است: 1- اينكه فى ء نيز همانند غنيمت تخميس مى گردد، مطابق با يكى از دو روايتى كه در اين باره رسيده است و آن مذهب شافعى است، و روايت دوم اين است كه تخميس نمى گردد. اين را ابو طالب نقل كرده است و گفته است تنها غنيمت تخميس مى شود. قاضى گفته است من بر آنچه خرقى گفته كه فى ء نيز تخميس مى گردد دليلى نمى يابم، آنچه بر آن دليل داريم اين است كه فى ء تخميس نمى شود. و اين گفته عموم اهل علم است.

ابن منذر نيز گفته است من پيش از شافعى كسى را در خاطر ندارم كه گفته باشد فى ء نيز مانند غنيمت تخميس مى شود. «1»

7- در ناصريات [سيد مرتضى] مسأله 121 به نقل از ناصر [جد سيد مرتضى] آمده است كه گفت:

«در عسل كم يا زياد آن خمس هست و چون آنها از جنس فى ء هستند.» آنگاه سيد (ره) فرموده است در عسل نه ده يك هست نه پنج يك [نه خمس هست نه زكات]

«2»

______________________________

(1)- مغنى 7/ 299.

(2)- جوامع الفقهية/ 241 (چاپ ديگر/ 205).

در زمان سابق شغل زنبوردارى مرسوم نبوده، زنبورهاى عسل در شكاف كوهها و تنه درختان زندگى مى كرده اند و در نتيجه عسل جزء انفال بوده كه صاحب مشخصى نداشته است. (الف- م، جلسه 403 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 48

از كلام ناصر آشكار مى شود كه ايشان قائل به اين بوده است كه فى ء به طور مطلق تخميس مى شود؛ و چنانكه گفته شده ايشان از پيشوايان زيديه بوده اند.

در هر صورت ظاهراً فى ء و انفال و انواع جزيه ها و ده يك ها و زكات ها و خمس ها و نيز زمينهايى كه با شمشير گشوده شده است- چنانكه پيش از اين گذشت- همه از اموال عمومى و زير نظر امام هستند و خمس و ديگر مالياتها به آنها تعلق نمى گيرد، زيرا ماليات بر داراييهاى مردم به سود بيت المال و دولت اسلامى وضع مى گردد و به امام به عنوان اينكه امام مسلمانان است پرداخت مى شود. و بر اموالى كه در اختيار امام است به عنوان اينكه امام است مالياتى تعلق نمى گيرد، و به همين جهت به طلا و نقره هايى هم كه در خزانه دولت اسلامى است زكات تعلق نمى گيرد.

و اشاره به همين مضمون شده در مرسله طولانى حماد كه مى گويد: «در مال خمس زكات نيست به خاطر آنكه نيازمندان مردم روزيهاى آنها در اموال مردم قرار داده شده است .... و به همين جهت در مال پيامبر و حاكم زكات نيست.» «1»

و شايد همين مورد نظر باشد در آن روايتى كه أبو بصير از امام صادق (ع) روايت كرده است كه گفت: «به آن حضرت عرض كردم آيا بر امام زكات

هست؟ فرمود: من همه آن را حلال كردم اى أبو محمد! آيا ندانسته اى كه دنيا و آخرت از آن امام است، آن را هركجا بخواهد مى نهد و به هر كه خواهد مى بخشد.» «2»

كه در اينجا مقصود اموال امام است به عنوان امام نه اموال شخص وى، زيرا روشن است كه امام صادق (ع) مثلًا همان گونه كه تكليف نماز متوجه آن حضرت است تكليف زكات هم متوجه اوست زمانى كه دارايى هاى شخصى اش به حد نصاب برسد، و گواه اين نكته همين جمله اى است كه امام فرمود: «مگر ندانسته اى كه دنيا و آخرت از آن امام است» زيرا اين دو مال

______________________________

(1)- وسائل 6/ 359، ابواب تقسيم خمس، باب 1، حديث 8.

(2)- كافى 1/ 408، كتاب الحجة، باب ان الارض كلّها للامام (ع)، حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 49

امام [معصوم] است به عنوان اينكه امام است نه اموال شخصى او.

اگر گفته شود: بر پايه ادلّه، معادن نيز از انفال است ولى با اين حال بدان خمس تعلق مى گيرد، در جواب گفته مى شود: بلى خمس به معادن تعلق مى گيرد ولى پس از آنكه امام آن را به اشخاص واگذار كرده است، و در حقيقت خمس به منزله حق بهره بردارى است و لذا اگر همان معدن را دولت اسلامى استخراج كند ديگر خمس بدان تعلق نمى گيرد؛ و در اينجا نكته اى است شايان تأمل.

اگر گفته شود: آنچه شما گفتيد كه در فى ء و انفال و ديگر اموال عمومى خمس نيست اگر چه موافق با اعتبار است ولى با آنچه عياشى از زراره و محمد بن مسلم و أبو بصير روايت كرده اند كه به آن حضرت گفتند

حق امام در اموال مردم چيست؟

فرمود: فى ء و انفال و خمس، و هر چه در آن چيزى از فى ء و انفال و خمس و غنيمت باشد خمس آن از آنان است، همانا خداوند فرمود: «بدانيد كه از هر چيز غنيمت برديد همانا براى خدا و براى پيامبر و براى نزديكان و يتيمان و بينوايان خمس آن است،» و هر چيزى كه در دنياست بهره اى براى آنان است؛ پس هر كه چيزى از اين اموال را به آنان برساند، آنچه براى خودش مى ماند بيشتر از آن چيزى است كه آنان از او مى گيرند. در وسائل نيز روايتى به همين مضمون آمده است. «1»

در پاسخ بايد گفت: اولًا اين حديث مرسل است و زنجيره سند آن گسسته شده پس اعتبارى بدان نيست. ثانياً ابتداى اين سخن با آنچه ما گفتيم كه فى ء و انفال و خمس به تمامى حق واحدى مى باشد. كه در اختيار امام است موافق است.

______________________________

(1)- ما حق الامام فى اموال الناس؟ قال الفى ء و الانفال و الخمس. و كل ما دخل منه فى ء او انفال او خمس او غنيمة فان لهم خمسه فان اللّٰه يقول و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان للّٰه خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين. و كل شى ء فى الدنيا فان لهم فيه نصيباً، فمن وصلهم بشى ء فما يدعون له لا مما يأخذون منه. (وسائل 6/ 373، ابواب انفال، باب 1، حديث 33). در تفسير عياشى آمده است: «فمن وصلهم بشى ء مما يدعون له اكثر مما يأخذون منه.» (تفسير عياشى 2/ 62). در هر دو عبارت ابهام وجود دارد، محتمل است عبارت تفسير صحيح باشد و

«مما» غلط است و صحيح آن «فما» باشد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 50

و اما اينكه گفته است «خمس آن از آن امام است» اشكالى كه بدان وارد است اين است كه در خمس به طور قطع ديگر خمس نيست. پس ممكن است بدين معنا حمل شود كه خمس و فى ء را براى مصرف به پنج قسمت تقسيم مى كنند، چنانكه شافعى و ديگران اين گونه گفته اند، و صحيحه ربعى «1» نيز بدان دلالت داشت؛ و مراد از اينكه خمس در آن است سهم ذى القربى است كه در آيه خمس و آيه فى ء آمده است. و مورد نيز مورد احتجاج و جدل در برابر خلفاى جور بوده است، چرا كه آنان پس از وفات پيامبر اكرم (ص) سهم ذى القربى را از موارد خمس حذف كرده بودند.

اين حديث قويترين گواه بر اين است كه فى ء بر صدقات و زكوات اطلاق نمى گردد، زيرا سهمى براى ذوى القربى در آنها قرار داده نشده است.

در اوايل كتاب خراج تأليف يحيى بن آدم قرشى به سند خود از سفيان بن سعيد آمده است:

غنيمت آن است كه مسلمانان با قدرت نظامى به دست آورده اند كه در آن براى كسانى كه خداوند در آيه شريفه نام برده خمس است و چهارپنجم آن براى كسانى است كه در كارزار حضور داشته اند. و فى ء آن چيزى است كه بدون جنگ با مسلمانان مصالحه شده است و در آن خمس نيست، بلكه براى كسانى است كه خدا و پيامبرش از آنان نام برده اند. «2»

و ممكن است بر آنچه ما يادآور شديم نيز به صحيحه عبد الله بن سنان استدلال شود كه گفت شنيد

م كه امام صادق (ع) مى فرمود: «خمس تنها در خصوص غنايم است» «3» بدين صورت كه موضوع بحث در اينجا خصوص اموالى است كه از كفار به مسلمانان مى رسد؛ پس حصر اضافى است، يعنى از اموال كفار كه به دست مسلمانها مى رسد

______________________________

(1)- ر. ك. وسائل 6/ 356، ابواب قسمة الخمس، باب 1، حديث 3.

(2)- خراج يحيى/ 19.

(3)- ليس الخمس الا فى الغنائم خاصة. (وسائل 6/ 338، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 2، حديث 1.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 51

فقط آنچه غنيمت است خمس دارد.

مطلب چهارم: فى ء چيست و مقصود از آن در زبان شارع كدام است؟
[فى ء در لغت]

1- راغب در مفردات گويد:

«فى ء بازگشت به حالت نيكى است كه پيش از آن بوده است. خداوند متعال مى فرمايد: «حَتّٰى تَفِي ءَ إِلىٰ أَمْرِ اللّٰهِ»، «فَإِنْ فٰاءَتْ» و «فَإِنْ فٰاؤُ». و از همين مورد است «فاء الظل» سايه برگشت. و فى ء گفته نمى شود مگر براى آن بخش از سايه كه بازمى گردد. مى فرمايد: «يتفيؤ ظلاله» سايه هايش بازمى گردد. و به غنيمتى كه بدون مشقت و سختى به دست آمده فى ء گفته مى شود. خداوند متعال مى فرمايد «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ» آنچه خدا- بدون جنگ- به پيامبرش بازگردانيد. «مِمّٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلَيْكَ» آنچه خدا به تو بازگردانيد. «1»

2- در نهايه آمده است:

«واژۀ فى ء در حديث با صيغه هاى مختلف زياد آمده است. و آن چيزى است از اموال كفار كه بدون جنگ و پيكار در دست مسلمانان قرار مى گيرد. و اصل فى ء به معنى رجوع است. گفته مى شود: «فاء يفي ء فئة و فيوءً» گويا اين اموال در اصل مال مسلمانان بوده است و اكنون به آنان بازگشت داده مى شود. «2»

[فى ء در تفسير]

3- در تفسير سوره حشر از تفسير تبيان نيز آمده است:

«فى ء به معنى بازگرداندن چيزى است كه از آن مشركان بوده به مسلمانان، بدين گونه كه خدا آن اموال را بر اساس شرايطى كه در آن مشخص فرموده به تمليك مسلمانان در آورده است. گفته مى شود: «فاء يفي ء فيئاً» هنگامى كه چيزى بازگشت داده مى شود و «أفأته انا عليه» يعنى چيزى را به وى بازگرداندم. عمر بن

______________________________

(1)- مفردات/ 402.

(2)- نهايه ابن أثير 3/ 482.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 52

خطاب و معمر گفته اند: مال فى ء همان جزيه و خراج است و فى ء هر چيزى از اموال كفار است

كه به مسلمانان مى رسد كه بخشى از آن غنيمت است و بخشى غير غنيمت؛ غنيمت چيزى است كه به وسيله شمشير گرفته مى شود، كه چهارپنجم آن براى رزمندگان است و يك پنجم آن براى كسانى است كه خداوند متعال در آيه شريفه (و اعلموا انما غنمتم ...) بيان فرموده است، و بسيارى از دانشمندان گفته اند كه فى ء در اين آيه همان غنيمت است.

برخى ديگر گفته اند: مال فى ء بر خلاف مال صدقات است، زيرا مال فى ء مورد مصرف آن گسترده تر است و مى توان در تمام مصالح مسلمانان آن را مصرف نمود؛ ولى مال صدقات ويژه مصارف هشت گانه است.

و برخى گفته اند مال فى ء اموالى است كه در زمان عمر به اجماع صحابه خويشاوندان نيازمند پيامبر خدا (ص) از آن بهره مى برده اند، و در اين مورد كسى با وى مخالفت نكرده است مگر شافعى كه گفته هم نيازمندان و هم توانگران از آن مصرف مى كنند، و از آن رو در آيه نام برده شده اند كه آنان از صدقه بازداشته شده اند و خداوند بيان فرموده كه آنان در مال فى ء حقى دارند. و عمر بن خطاب گفته است مال بنى نضير فى ء پيامبر خدا (ص) و ويژه آن حضرت و خويشان رسول خدا (ص) از بنى هاشم و بنى عبد المطلب بود. ولى آنچه مورد قبول ماست اين است كه مال فى ء غير از مال غنيمت است، پس غنيمت هر مالى است كه از دار الحرب با زور به وسيله شمشير گرفته مى شود و امكان انتقال آن به دار الاسلام مى باشد، ولى آنچه امكان انتقال آن به دار الاسلام وجود ندارد آن براى همه مسلمانان است كه امام آن را

مورد بررسى قرار مى دهد تا منافع و درآمد آن را در بيت المال گردآورد و در جهت مصالح مسلمانان مورد استفاده قرار گيرد.

و فى ء هر چيزى است كه از كفار بدون جنگ يا با كوچاندن اهلش به دست

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 53

مى آيد، و آن ويژه پيامبر است و در مواردى كه در آيه شريفه آمده است به مصرف مى رساند و آن براى جانشينان آن حضرت از پيشوايان راشدين است.» «1»

4- در مجمع البيان ذيل آيه خمس آمده است:

غنيمت آن است كه از اموال اهل حرب از كفار به وسيله جنگ گرفته مى شود، و آن هبه اى است از سوى خدا براى مسلمانان؛ و فى ء چيزى است كه بدون جنگ به دست مى آيد و آن نظر عطاء و مذهب شافعى و سفيان است. و همان از پيشوايان ما روايت شده است. و برخى گفته اند غنيمت و فى ء يكى است؛ و ادعا كرده اند كه اين آيه ناسخ آيه اى است كه در سوره حشر آمده است. «2»

در ابتداى مبحث غنايم شبيه به همين مطلب از تفسير قرطبى نيز گذشت. «3»

[فى ء در كلمات أهل سنت]

5- در امّ شافعى آمده است:

«غنيمت چيزى است كه براى به دست آوردن آن اسب و شتر تاخته شده است و براى كسى است كه در آن معركه حاضر بوده؛ و فى ء چيزى است كه براى به دست آوردن آن اسب و شترى تاخته نشده است.» «4»

6- در تفسير سوره حشر از قرطبى آمده است:

«سوم: اموالى است كه پيشوايان و حاكمان در آن دخالت دارند كه سه دسته مى باشد:

1- آن دسته كه از مسلمانان براى پاكيزه كردن آنان گرفته مى شود مانند صدقه ها و زكاتها.

2- غنايم؛

و آن اموالى است از اموال كافران كه به وسيله جنگ و قدرت و پيروزى اى كه بر آنان حاصل مى شود در دست مسلمانان قرار مى گيرد.

3- فى ء؛ و آن اموالى است كه از راه بخشش و مصالحه بدون جنگ و لشكركشى از كفار به مسلمانان بازگردانده مى شود، مانند صلح و جزيه و خراج و ده يك كه

______________________________

(1)- تبيان 2/ 666.

(2)- مجمع البيان 2/ 543.

(3)- تفسير قرطبى 8/ 1.

(4)- الأمّ 4/ 64.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 54

از تاجران كفار گرفته مى شود، و مانند آن است مواردى كه مشركان بگريزند و اموالشان را برجاى نهند، يا يكى از آنها در دار الاسلام بميرد و وارثى نداشته باشد ...

و اما چگونگى تقسيم فى ء همانند تقسيم خمس است. و به نظر مالك چگونگى تقسيم آن با امام است، اگر صلاح دانست آنها را ذخيره مى كند براى بلايايى كه براى مسلمانان پيشامد مى كند. و اگر تقسيم هر دو يا يكى از آنها را صلاح دانست، همه آن را بين مردم چه عرب باشند و چه بردگان آزاد شده تقسيم مى كند.» «1»

7- ماوردى نيز مى نويسد:

«باب دوازدهم در تقسيم فى ء و غنيمت است، و اموال فى ء و غنايم آن چيزى است كه از مشركان به دست مى آيد يا آنكه آنان علت به دست آمدن آن هستند.

و اين دو مال در حكم با هم متفاوتند و هر دو با اموال صدقات از چهار جهت تفاوت دارد:

1- اينكه صدقات از مسلمانان براى پاكيزه ساختن آنان گرفته مى شود ولى فى ء و غنيمت از كفار براى مجازاتِ آنان گرفته مى شود.

2- مصرف صدقات مشخص است و از سوى شارع جايگاه آن مشخص شده است و پيشوايان

نمى توانند در آن اموال به نظر خود عمل كنند. ولى در اموال فى ء و غنيمت مواردى است كه مصرف آن به نظر پيشوايان واگذار شده است.

3- اموال صدقات را جايز است كه صاحبان آن به اهل آن بپردازند، و صاحبان فى ء و غنيمت نمى توانند آن را در ميان نيازمندان تقسيم كنند مگر آنكه پيشوايان صاحب نظر آن را بر عهده بگيرند.

______________________________

(1)- تفسير قرطبى 18/ 14.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 55

4- اختلاف موارد مصرف است كه ما به توضيح آن مى پردازيم.

اما فى ء و غنيمت از دو جهت با هم هماهنگ اند و از دو جهت با هم متفاوت:

اما جهت هماهنگى آنان اين است كه هر دو مال از كفار به مسلمانان مى رسد.

دوم اينكه مصرف يك پنجم هر دو يكى است.

اما جهت تفاوت آنها اين است كه: 1- مال فى ء با گذشت به دست مى آيد و مال غنيمت با جنگ. 2- مصرف چهارپنجم فى ء متفاوت است با مصرف چهارپنجم غنيمت، كه ما بعداً إن شاء اللّٰه به توضيح آن خواهيم پرداخت.

و اكنون به مال فى ء مى پردازيم و مى گوييم هر مالى از مشركين كه با گذشت آنان بدون جنگ و لشكركشى به دست آيد، همانند مال زمان صلح و جزيه و ده يك از اموال تجار آنان است يا همانند هر مالى كه به گونه اى از كفار به دست آيد كه پس از دريافت بايد خمس آن در ميان اهل خمس كه پنج دسته هستند تقسيم شود. و ابو حنيفه گفته است در فى ء خمس نيست.» «1»

مانند همين سخن را أبو يعلى فراء در احكام السلطانية آورده و گفته است اصحاب احمد حنبل در خمس اختلاف نظر دارند. «2»

ماوردى

از علماى شافعيه است و ما پيش از اين گفتيم كه شافعى قائل به ثبوت خمس در فى ء بوده است و از خلاف نيز نقل كرديم كه وى موافق اين نظر بوده است و اشكالى نيز در اين مورد داشتيم كه پيش از اين ذكر آن گذشت.

و اما گفتار ماوردى كه گفته است اموال صدقات را صاحبان آن مى توانند خود در ميان نيازمندان آن تقسيم كنند، اگر چه در زمان مبسوط اليد نبودن امام عادل در نزد ما سخن حق و درستى است، ولى با بسط يدِ وى به ويژه اگر وى مطالبه كند در آن صورت بايد زكاتها به وى پرداخت شود يا در مصرف آن از وى اجازه گرفته شود، چرا كه در اين

______________________________

(1)- احكام السلطانية/ 126.

(2)- احكام السلطانية/ 136.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 56

مورد روايات زيادى رسيده است كه ما در جهت سوم از مباحث زكات آن را مورد گفتگو قرار داديم.

8- در مختصر أبو القاسم خرقى كه از فقهاى حنابله است آمده است:

اموال سه دسته اند: فى ء و غنيمت و صدقه؛ فى ء آن است كه از اموال مشركين دريافت شده است بدون آنكه اسب و شترى بر آن تاخته باشد، و غنيمت آن است كه با لشكركشى به دست آمده باشد.

در مغنى كه در شرح مختصر است آمده است:

«فى ء آن است كه بدون جنگ از مال كفار به مسلمانان بازگردانده شده باشد.

گفته مى شود «سايه برگشت» يعنى به سوى مشرق متمايل شد. و غنيمت چيزى است كه از آنان با جنگ به دست آمده است. غنيمت از غُنم كه به معنى فايده است مشتق شده، و هر يك از اينها

در حقيقت هم فى ء است و هم غنيمت، و هر يك با نامى مشخص شده است تا از ديگرى متمايز باشد.» «1»

پس در نزد اين نويسندگان فى ء چيزى است كه بدون جنگ به دست آمده باشد و در برابر غنيمت است. ولى مرحوم كلينى فى ء را در مواردى دانسته كه چيزى با جنگ به دست آمده باشد، و چيزى را كه بدون جنگ به دست آمده است از انفال مى داند، پس در نزد ايشان فى ء مساوى غنيمت و در برابر انفال است.

[فى ء در أصول كافي]

9- در اصول كافى در باب فى ء و انفال اين گونه آمده است:

«همانا خداوند متعال همه دنيا را براى خليفه خود قرارداد آنگاه كه به فرشتگان گفت: «إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» «2»- من در زمين خليفه قرار خواهم داد- پس همه دنيا براى آدم قرار داده شد و پس از او براى نيكان از فرزندان و جانشينان او قرار گرفت. پس هرگاه دشمنان آنان بر آنان غلبه يابند آنگاه به وسيله جنگ يا

______________________________

(1)- مغنى 7/ 297.

(2)- بقره (2)/ 30.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 57

غلبه به آنان بازگردانده شود آن فى ء است، و اين در حقيقت به وسيله پيروزى و جنگ به آنان بازگردانده شده است و حكم آن همان است كه خداوند متعال مى فرمايد كه هر چه از غنيمت به دست آورديد خمس آن از خدا و از آن پيامبر و از آن خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و درراه ماندگان است. پس آنها از خدا و پيامبر و خويشاوندان پيامبر است. اين همان فى ء است كه بازگشته است و در دست ديگران بوده كه با شمشير از دست آنان

گرفته شده است.

و اما آنچه به آنان بدون لشكركشى بازگردانده شده از انفال است كه ويژه خدا و پيامبر است و كسى را در آن سهمى نيست؛ و مشاركت در جايى است كه براى به دست آوردن آن جنگى واقع شده است، كه در آن صورت براى رزمندگان چهار سهم و براى پيامبر سهمى در نظر گرفته شده است؛ و آنچه در سهم پيامبر است نيز به شش سهم تقسيم مى شود، سه سهم براى او و سه سهم براى يتيمان و بينوايان و درراه ماندگان است.

و اما انفال كه بدين گونه به دست نيامده ويژه پيامبر است. و فدك نيز ويژه پيامبر خدا (ص) بود چون وى و امير المؤمنين (ع) آن را گشودند و هيچ كس به همراه آنان نبود كه در اين صورت عنوان فى ء بدان داده نمى شود بلكه نام انفال بدان صادق است، و نيز بيشه زارها و معادن و درياها و بيابانها همه ويژه امام است.» «1»

بايد گفت آنچه ايشان فرموده اند مخالف صريح آيه شريفه در سوره حشر [كه به آنچه بدون جنگ به دست آمده فى ء گفته شده] و روايات بسيار زيادى است كه در اين باب رسيده است و به ذكر آن خواهيم پرداخت، و نيز مخالف آن چيزى است كه ما از علماى فريقين شيعه و سنت نقل كرديم.

[فى ء در تفسير نعمانى]

10- در تفسير نعمانى فى ء را اعم از چيزهايى كه با لشكركشى يا جز آن به دست

______________________________

(1)- كافى/ 1 538، كتاب الحجة.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 58

آمده قرار داده و گفته است:

«فى ء بر دو گونه است: برخى آن چيزى است كه ويژه امام است، و آن گفتار خداوند

عزّ و جلّ است كه در سوره حشر فرمود: «ما افاء اللّٰه» و آن شهرهايى است كه مسلمانان اسب و شترى بر آن نتاخته اند. نوع ديگر آن سرزمينهايى است كه در اصل از مسلمانان غصب شده و اكنون به آنان بازگردانده مى شود.

خداوند متعال مى فرمايد: «إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً». كه همه دنيا به تمامى از آن آدم (ع) بود زيرا وى جانشين خدا در زمين بود، آنگاه آن براى برگزيدگانى است كه خداوند آنان را برگزيده است و از گناه محفوظشان داشته است كه اينان خلفاء در زمين هستند، و چون ستمگران حقى را كه خدا و پيامبرش براى آنان قرار داده بود غصب كردند و اين سرزمينها در دست كفار قرار گرفت و همچنان به صورت غصب در دست آنان بود تا اينكه خداوند پيامبرش حضرت محمد (ص) را به پيامبرى برانگيخت، اينها به وى و به جانشينان وى بازگشت و هر چه به صورت غصب در دست آنان باقى مانده به وسيله شمشير از آنان گرفته مى شود، و اين از همان چيزهايى است كه خداوند به پيامبرش بازمى گرداند.

و دليل بر اينكه فى ء به معناى بازگشتن است گفتار خداوند است كه مى فرمايد «لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» كسانى كه زنانشان را ايلاء مى كنند «1» چهار ماه درنگ كنند پس اگر بازگشتند بى گمان خدا آمرزگارى است مهربان. كه معناى آن اين است كه به زندگى زناشويى بازگردند. و نيز اين آيه شريفه كه فرمود: «وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا ... حَتّٰى تَفِي ءَ إِلىٰ أَمْرِ اللّٰهِ» اگر دو طايفه از مؤمنان با هم پيكار كردند

بين

______________________________

(1)- ايلاء آن است كه مرد قسم بخورد كه براى هميشه يا مدت زيادى با همسرش نزديكى نكند. اگر همسرش راضى بود و صبر كرد چيزى بر شوهر نيست؛ اما اگر صبر نكرد مى تواند به حاكم شرع شكايت كند، حاكم شوهر را به مدت چهار ماه براى رجوع مهلت مى دهد، اگر رجوع ننمود او را به رجوع به همسرش مجبور مى سازد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 59

آنان آشتى برقرار كنيد ... تا آنگاه كه به امر خدا بازگردند. كه در اينجا تفي به معنى ترجع است». «1»

اين تفسير اگر چه همه آن منسوب به امير المؤمنين (ع) است ولى اينكه هر چه در آن است روايت از آن حضرت باشد معلوم نيست، و بلكه معلوم است كه از آن حضرت نيست براى آنكه مطالبى را در بردارد كه نمى توان بدان ملتزم شد. البته در آن مطالب صحيح، مهم مفيد هم هست كه براى استفاده مى توان بدان مراجعه نمود.

در هر صورت ظاهر كلماتى كه پيش از اين گذشت و غير آن از ديگر كلمات كه ملاحظه فرموديد، اين است كه فى ء نزد آنان اسم است براى خصوص آنچه از ناحيه كفار به امام مسلمانان و بيت المال آنان بازگردانده مى شود، چه به صورت مطلق همان گونه كه در تفسير مذكور آمده است، يا تنها اموالى كه بدون جنگ به دست مى آيد چنانكه بيشتر علماء قائل بدان بودند، يا آن چيزهايى كه به وسيله جنگ به دست مى آيد چنانكه در كافى آمده است. پس گويا همه بر اين مسأله اجماع و اتفاق دارند كه زكات ها و خمس هايى كه از مسلمانان دريافت مى شود فى ء نيست.

اموالى

كه به دست امام مسلمانان مى رسد بر دو قسمت است: يك قسمت مالياتهايى است كه بر اموال و درآمدهاى مسلمانان وضع مى شود و ديگر اموالى را كه از گسترش حكومت اسلامى و سلطه آن بر اراضى كفر و شهرهاى آنان به وسيله جنگ يا مصالحه به دست مى آيد؛ كه بر قسمت دوم فى ء اطلاق مى گردد. حال يا بر بعضى از انواع آن يا به صورت مطلق بر همه آن، و شايد دومى با توجه به روايات گسترده اى كه در ابواب مختلف در اين مورد رسيده است آشكارتر باشد، پس فى ء غنيمت هاى جنگ و چيزهاى ديگرى مانند اينها را شامل مى شود.

و شايد اطلاق فى ء بر اينها بدين جهت بوده است كه حكومت كفر با تمام شعبه ها و

______________________________

(1)- بحار الأنوار 90/ 47 (چاپ ديگر 93/ 47)، كتاب القرآن. ابتداى اين روايت در وسائل 6/ 370، باب 1 از ابواب انفال، حديث 19 آمده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 60

شاخه هاى آن گويى بر همه اموال و شهرها و زمين ها و كوهها و بيابانها و ديگر اموال عمومى كه خداوند براى بندگان شايسته اش آفريده است مسلط شده بود، و در زمان پيامبر (ص) به حكم اسلام اينها به پيامبر خدا (ص) و امام مسلمانان بازگردانيده شده است.

در ابتداى مبحث غنايم نيز گذشت كه آيه انفال در مورد غنايم جنگ بدر نازل شده، كه از آن آشكار مى شود لفظ انفال چيزهايى را كه به وسيله جنگ به دست آمده نيز شامل مى شود، پس هر دو لفظ [فى ء و انفال] از نظر مورد با هم برابرند گرچه از نظر مفهوم با هم متفاوتند. ولى در زمانهاى بعد اين

معنا شايع شد كه لفظ انفال ويژه چيزهايى است كه بدون جنگ به دست آمده و حق رزمندگان بدان تعلق نگرفته است؛ بلكه در جايى ديده نشده كه بر مانند خراج و جزيه و ديگر مالياتهايى كه بتدريج گرفته مى شده است، هر چند به واسطه غلبه بر كفار باشد، واژه انفال اطلاق شده باشد.

چنانكه لفظ فى ء نيز بر آنچه بدون جنگ به دست آمده اطلاق شده است. و شايد اين جهت به خاطر آيه شريفه «وَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ ...» بوده است.

همچنين لفظ غنيمت در خصوص چيزى كه به وسيله جنگ به دست آمده رواج يافته است، با آنكه به حسب لغت معنايى گسترده تر از آن دارد؛ پس بر اين اساس لفظ فى ء و انفال در كاربردهاى رايج در برابر مفهوم غنيمت قرار مى گيرند و فى ء مرادف انفال يا مفهومى گسترده تر از آن دارد. البته در صورتى كه ما بگوييم انفال بر اموالى مانند خراج و جزيه صدق نمى كند.

و اما مالياتهايى مانند زكات ها و خمس ها كه از اموال مسلمانان گرفته مى شود من تاكنون در جايى نديده ام كه بر اينها لفظ فى ء يا انفال گفته شده باشد، بلكه در كلمات بزرگان همواره در برابر آن قرار داشته است. و پيش از اين سخن ماوردى و أبو يعلى و قرطبى و خرقى گذشت كه فى ء و غنيمت را در برابر صدقات قرار داده بودند. مگر آنكه ما همه آنچه را در بيت المال است از باب مسامحه و تغليب به عنوان فى ء قلمداد كنيم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 61

[فى ء در نهج البلاغه و عياشي]

در نهج البلاغه آمده است: قرآن بر پيامبر (ص) فرود آمد و دارايى ها بر

چهار گونه بودند: اموال مسلمانان كه آنها را بين ورثه با سهامى مشخص تقسيم مى كرد، و فى ء كه آن را بين نيازمندان آن تقسيم مى نمود، و خمس كه آن را خداوند در جايگاههاى خود قرار داده بود، و صدقات كه خداوند جايگاه پرداخت آن را مشخص فرموده بود. «1» كه در اين روايت فى ء در مقابل صدقات قرار گرفته است.

در خبر عياشى نيز آمده بود:

«و هر چيزى كه در آن فى ء يا انفال يا خمس يا غنيمت است، خمس آن براى آنان است.» «2» و پيش از اين گفتيم كه مراد از آنان سهم ذى القربى است، و روشن است كه ذى القربى در صدقات سهمى ندارند.

در عصر خلفاى عباسى و اموى بيشترين چيزى كه در بيت المال وجود داشت به خاطر كثرت فتوحات اسلامى در آن زمانها غنايم و صفايا و خراج و جزيه ها بوده است، و آنان نيز در گرفتن و مصرف آنها استبداد به خرج مى دادند و طبق خواستها و هوسهاى خودشان به صورتى كه مى خواستند به مصرف مى رساندند.

و اما زكات ها و نيز خمس ها شايد نسبت به آنها بسيار كم بوده، و معمولًا زكات ها در جهت فقراء و امور خيريه و مانند آن مصرف مى شده است.

برخى روايات درباره فى ء
اشاره

در هر صورت ما در اينجا برخى روايات را كه واژه فى ء در آنها آمده و مصارف آن را مشخص نموده، براى كامل شدن بحث يادآور مى شويم. اين روايات را به سه دسته مى توان تقسيم نمود.

______________________________

(1)- نهج البلاغه، فيض/ 1217؛ لح/ 523، حكمت 270.

(2)- تفسير عياشى 2/ 61؛ و نيز وسائل 6/ 373، ابواب انفال، باب 1، حديث 33.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 62

دسته نخست: رواياتى كه در آن فى ء در برابر غنيمت كه با زور گرفته شده قرار دارد.

1- شيخ به سند خود از عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) درباره غنيمت روايت كرده است كه گفت:

«خمس آن جدا مى شود و مابقى بين كسانى كه براى آن جنگيده اند و كارگردان آن بوده اند تقسيم مى شود. و اما فى ء و انفال ويژه پيامبر خداست.» «1»

مانند اين روايت از عياشى از ابن سنان نقل شده است. «2»

ممكن است در اين روايت كه انفال عطف بر فى ء شده است عطف تفسيرى و توضيحى باشد، و به همين جهت به هر دو ضمير مفرد بازگردانده شده است.

2- موثقه محمد بن مسلم از امام صادق (ع) كه از آن حضرت شنيده بود كه مى فرمود:

«همانا انفال از زمينى است كه براى آن خونى ريخته نشده است، و يا مردمى آن را مصالحه كرده و با دستان خود بخشيده اند، يا سرزمينهايى كه مخروبه شده، يا گستره بيابانها كه همه اينها از فى ء است؛ و انفال از آن خدا و پيامبر اوست، پس آنچه از آنِ خداست از آنِ پيامبر است كه آن را هر جا دوست داشته باشد قرار مى دهد.» «3»

ظاهر اين موثقه در ابتداى نظر اين است كه فى ء و انفال مترادف است و بسا روايت زير هم گواه بر همين معنى

باشد.

3- موثقه ديگرى از امام باقر (ع) است كه گفت از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) فى الغنيمة، قال: يخرج منه الخمس و يقسم مابقى بين من قاتل عليه و ولى ذلك. و اما الفى ء و الانفال فهو خالص لرسول اللّٰه (ص). (وسائل 6/ 374، ابواب انفال، باب 2، حديث 3).

(2)- وسائل 6/ 361، ابواب قسمة الخمس، باب 1، حديث 14.

(3)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) انه سمعه يقول: «ان الانفال ما كان من ارض لم يكن فيها هراقة دم او قوم صولحوا و اعطوا بايديهم و ما كان من ارض خربة او بطون اودية فهذا كله من الفى ء و الانفال للّٰه و للرسول فما كان للّٰه فهو للرسول يضعه حيث يحب». (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 10).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 63

«فى ء و انفال از زمينهايى است كه براى گشودن آن خونها ريخته نشده است و مردمى آن را مصالحه كرده و با دستان خود بخشيده اند، و آن سرزمينهايى كه مخروبه شده است يا گستره بيابانها، كه همه اينها از فى ء است و از آن خدا و پيامبر اوست، پس هر چه براى خداست از آنِ پيامبر اوست هر جا بخواهد آن را قرار مى دهد. و آن براى امام پس از پيامبر است. و اما گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ» فرمود: آيا ملاحظه نمى كنى كه آن نيز همين است؟ و اما آيه شريفه: «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ» آن به منزله غنيمت است. پدرم اين را مى فرمود؛

و براى ما جز سهمين در آن نيست، سهم رسول و سهم ذى القربى، آنگاه در مابقى آن ما با مردم شريك هستيم.» «1»

ابتداى اين روايت را عياشى نيز نقل كرده است. «2»

همان گونه كه روشن است ذيل اين روايت دلالت بر تقيه دارد، و ظاهر اين روايت اين است كه موضوع در آيه دوم گسترده تر از آيه اول است. و همان گونه كه پيش از اين گفتم ظاهر اين روايت اين است كه فى ء و انفال مترادف هم هستند مگر آنكه گفته شود ذكر انفال پس از فى ء از قبيل ذكر خاص بعد از عام است، [يعنى فى ء اعم است از آنچه با جنگ به دست آمده، و انفال مخصوص اموالى است كه بدون جنگ به دست آمده است].

4- خبر حلبى از امام صادق (ع) كه در آن آمده است:

«فى ء اموالى است كه براى آن خونريزى و قتل صورت نگرفته است، و انفال مانند

______________________________

(1)- عن أبي جعفر (ع) قال سمعته يقول: الفى ء و الانفال ما كان من ارض لم يكن فيها هراقة الدماء، و قوم صولحوا و اعطوا بايديهم و ما كان من ارض خربة او بطون اودية فهو كله من الفي ء، فهذا لِلّه و لرسوله فما كان للّٰه فهو لرسوله يضعه حيث شاء و هو للامام بعد الرسول. و اما قوله: «ما أفاء اللّٰه على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب» قال: أ لا ترى هو هذا؟ و اما قوله: «ما أفاء اللّٰه على رسوله من اهل القرى» فهذا بمنزلة المغنم. كان ابى يقول ذلك. و ليس لنافيه غير سهمين: سهم الرسول و سهم القربى ثم نحن شركاء

الناس فيما بقى. (وسائل 6/ 368، ابواب انفال، باب 1، حديث 12).

(2)- مستدرك الوسائل 1/ 554، ابواب انفال، باب 1، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 64

آن و به منزله آن است.» «1»

5- مرفوعه احمد بن محمد از برخى اصحاب ما كه فرمود:

[از جمله انفال است] هر مالى كه بدون جنگ و بدون آنكه اسب و شترى تاخته شود به دست آمده، كه اصحاب ما مى آيند بر سر آن مال با صاحبان آن معامله مى كنند، پس چگونه مالى كه صاحبش به نصف يا ثلث يا ربع با اصحاب ما حاضر به معامله مى شود از انفال نباشد؟ و نيز مالى كه سهم مخصوص امام است [نظير صفاياى ملوك] و هيچ كس را در آن اموال چيزى نيست مگر همان اندازه كه امام به وى بدهد و نيز گستره بيابانها و بلندى كوهها و زمينهاى موات كه همه از آنِ اوست، و آن گفتار خداوند متعال كه فرمود: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ» بدين جهت بود كه مى خواستند چيزى از انفال بدانان بدهد و لذا فرمود: «قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ» بگو انفال از آن خدا و رسول است، و چنين: نيست كه بگويد آنان دربارۀ انفال پرسشى داشتند. و نيز آنچه از روستاها به وى بخشيده شده و نيز ميراث كسى كه ميراث برى ندارد، كه همه ويژه اوست، و آن گفتار خداوند عزّ و جلّ است كه فرمود: «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ». «2»

ظاهراً اين روايت نيز همانند روايت گذشته فى ء و انفال را يكى دانسته است، و كلمه «عن» در «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ» زائده است، پس روايت با آنچه از ابن مسعود

و ديگران در قرائت آيه نقل شده مطابق است. [كه بدون «عن» قرائت كرده اند.] ولى به نظر ما اينكه در كتاب خدا افزونى و يا كاستى اى وجود داشته باشد درست نيست، و اين بايد

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) الفى ء ما كان من اموال لم يكن فيها هراقة دم او قتل و الانفال مثل ذلك هو بمنزلته. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 11).

(2)- و ما كان من فتح لم يقاتل عليه و لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب الا ان اصحابنا يأتونه فيعاملون عليه فكيف ما عاملهم عليه النصف او الثلث او الربع او ما كان يسهم له خاصه و ليس لاحد فيه شى ء إلّا ما اعطاه هو منه و بطون الاودية و رءوس الجبال و الموات كلها هى له و هو قوله تعالى «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ» ان تعطيهم منه «قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ» و ليس هو «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ» و ما كان من القرى و ميراث من لا وارث له فهو له خاصة و هو قوله عزّ و جلّ» «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ.» وسائل 6/ 369، ابواب انفال، باب 1، حديث 17. و الظاهر انه كان فى الخبر «يسألونك الانفال» باسقاط لفظة «عن».

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 65

در جايگاه خود مورد گفتگو قرار گيرد. و شايد مراد به ميراثِ كسى كه وارثى ندارد كه در روايت آمده، ميراث كافرى است كه پس از مسافرت به كشور اسلامى از دنيا رفته است؛ و اما مسلمانى كه در شهر خود از دنيا رفته بسيار كم مى شود، اگر چه در اقوام بسيار دور وارثى نداشته

باشد. «1»

چنانكه پيش از اين خوانديم در عبارت قرطبى نيز همين معنا آمده بود.

دسته دوم: رواياتى كه در آن فى ء در مالى كه با جنگ به دست آمده استعمال شده است.

1- در نهج البلاغه آمده است كه حضرت در گفتگو با عبد الله بن زمعه كه نزد آن حضرت آمده و مالى را درخواست نمود فرمود:

«اين مال نه از آن من است نه از آن تو، بى گمان آن فى ء مسلمانان و دستاورد شمشيرهاى آنهاست؛ اگر با آنان در جنگ شركت كرده اى، تو نيز مانند آنها بهره اى دارى؛ و الا چيده شده دستانشان جز براى دهانهايشان نيست. «2»

2- باز در همان كتاب در نامه آن حضرت به مصقلة بن هبيره شيبانى آمده است:

«از تو كارى به من گزارش شده كه اگر انجامش داده باشى پروردگارت را به خشم آورده و امامت را نافرمانى كرده اى؛ تو فى ء مسلمانان كه نيزه ها و اسبانشان آن را گردآورى كرده و براى به دست آوردنش خونهايشان ريخته شده را در ميان عربهايى كه تو را برگزيده و خويشاوندان تواند مى پراكنى. «3»

______________________________

(1)- البته هيچ بعيد نيست كه كسى از دنيا برود و وارثى نداشته باشد، ولى اينكه كسى از بلاد كفر به تنهايى به كشور اسلامى سفر كند و مالى به همراه داشته باشد و از دنيا برود بيشتر دور از ذهن است. (مقرر)

(2)- ان هذا المال ليس لى و لا لك و إنّما هو فى ء للمسلمين و جلب اسيافهم فإن شركتهم فى حربهم كان لك مثل حظّهم و الا فجناة ايديهم لا تكون لغير افواههم. (نهج البلاغه، فيض/ 728؛ لح/ 353، خطبه 232).

(3)- بلغنى عنك امرٌ إن كنت فعلته فقد اسخطت الهٰك و اغضبت (عصيت) إمامك انك تقسم فى ء المسلمين الذي حازته رماحهم و خيولهم و اريقت

عليه دماؤهم فيمن اعتامك من اعراب قومك. (نهج البلاغه، فيض/ 961؛ لح/ 415، نامه 43).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 66

3- در وسائل در روايت مروان حكم آمده است كه گفت:

«چون على (ع) ما را در بصره پراكنده ساخت ... گوينده اى به وى گفت فى ء و اسيران را بين ما تقسيم كن.» «1»

4- باز درهمان كتاب در موثقه سماعه از يكى از آن دو [امام باقر (ع) و يا امام صادق (ع)] روايت شده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) در جنگ زنان را به همراه خود مى برد تا مجروحين را مداوا كنند، چيزى از فى ء را ميان آنان تقسيم نمى كرد ولى چيزى به آنها مى بخشيد.» «2»

5- باز در همان كتاب است كه على (ع) فرمود:

«اگر در سرزمينى كه جنگ جريان دارد فرزندى به دنيا آمد، از آنچه خدا به عنوان فى ء بازگردانده، قسمتى براى وى در نظر گرفته خواهد شد.» «3»

6- باز در همان كتاب در روايت حلبى از امام صادق (ع) آمده است كه گفت:

«از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه دشمن به او زده و مالى يا كالايى را از او گرفته است آنگاه مسلمانان سررسيده اند و آن مال را به دست آورده اند، اكنون با كالاى اين مرد چه بايد بكنند؟ حضرت فرمود: اگر مسلمانان هنگامى سررسيده اند كه هنوز آنان كالاى اين شخص را تصرف نكرده اند، اين مال به صاحبش بازگردانده مى شود؛ و اگر پس از آنكه تصرف كرده اند از آنان پس گرفته شده است، در اين صورت فى ء مسلمانان است ولى او [صاحب اوّلى] در اين مال شراكت از ديگران سزاوارتر است.» «4»

______________________________

(1)- بلغنى عنك امرٌ إن كنت فعلته فقد اسخطت

الهٰك و اغضبت (عصيت) إمامك انك تقسم فى ء المسلمين الذي حازته رماحهم و خيولهم و اريقت عليه دماؤهم فيمن اعتامك من اعراب قومك. (نهج البلاغه، فيض/ 961؛ لح/ 415، نامه 43).

(2)- ان رسول اللّٰه (ص) خرج بالنساء فى الحرب يداوين الجرحى و لم يقسم لهنّ من الفى ء شيئاً و لكنه نفلهن. (وسائل 11/ 86، ابواب جهاد عدو، باب 41، حديث 6).

(3)- ان علياً (ع) قال اذا ولد المولود فى ارض الحرب قسم له مما افاء اللّٰه عليهم. (وسائل 11/ 87، باب 41 از ابواب جهاد عدو، حديث 8).

(4)- و فيه أيضاً فى رواية الحلبى عن أبى عبد اللّٰه (ع) قال: «سألته عن رجل لقيه العدو و أصاب منه مالًا أو متاعاً ثم إن المسلمين أصابوا ذلك كيف يصنع بمتاع الرجل؟ فقال إذا كانوا أصابوه قبل أن يحوزوا متاع الرجل رد عليه و إن كانوا أصابوه بعد ما حازوه فهو فى ء المسلمين فهو أحق بالشفعة». (وسائل 11/ 74، ابواب جهاد عدو، باب 35، حديث 2.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 67

7- باز در همان كتاب در روايت حفص بن غياث آمده است كه گفت:

«از امام صادق (ع) از فردى از اهل حرب پرسش كردم كه در دار الحرب مسلمان شده است آنگاه مسلمانان پس از آن بر آنان دست يافته اند، حضرت فرمود: اسلام او براى فرزندان كوچك وى پذيرفته است و آنان آزادند و فرزند و كالا و بردگانش از آن اوست، اما فرزندان بزرگ وى فى ء مسلمانانند مگر آنكه آنان نيز پيش از اين اسلام آورده باشند، اما خانه ها و زمينهايشان فى ء است و از آنان نيست. «1»

8- باز در همان كتاب در خبر

أبي الربيع شامى از امام صادق (ع) آمده است كه گفت:

«از اراضى سواد چيزى را مخر مگر آنكه از اهل ذمه باشد زيرا آنها فى ء مسلمانان است.» «2»

9- باز در همان كتاب به سند خود از امام صادق (ع) آمده است كه گفت:

«از آن حضرت درباره مردى كه با كنيزى پيش از آنكه تقسيم شود آميزش كرده بود پرسيده شد، حضرت فرمود: كنيز قيمت گذارى شود و به قيمت به او فروخته شود؛ آنگاه سهم وى از فى ء كسر شود.» «3»

10- باز در همان كتاب است خبر ابن سنان از امام صادق (ع) كه گفت:

«به آن حضرت گفتم مردى از فى ء دزديده است، فرمود: بعد از تقسيم يا پيش از آن؟

گفتم: در مورد هر دو پاسخ بفرماييد. فرمود: اگر پس از آن باشد كه سهميه او پرداخت شده، دستش قطع مى شود؛ و اگر پيش از تقسيم باشد، بريده نمى شود تا مشخص شود

______________________________

(1)- و فيه أيضاً فى رواية حفص بن غياث قال سألت أبا عبد الله (ع) عن الرجل من أهل الحرب إذا أسلم فى دار الحرب فظهر عليهم المسلمون بعد ذلك؟ فقال «اسلامه إسلام لنفسه و لولده الصغار و هم أحرار و ولده و متاعه و رقيقه له فأما الولد الكبار فهم فى ء للمسلمين الا أن يكونوا أسلموا قبل ذلك فأما الدور و الارضون فهى فى ء و لا تكون له. (وسائل 11/ 89، ابواب جهاد عدو، باب 43، حديث 1).

(2)- و فيه أيضاً خبر أبى الربيع الشامى عن أبى عبد الله (ع) قال: «لا تشتر من أرض السواد (أراضى أهل السواد خ، ل) شيئاً الامن كانت له ذمة فانما هو و فى ء للمسلمين.» (وسائل 12/

274، ابواب عقد بيع، باب 21، حديث 5.)

(3)- و فيه أيضا بسنده عن أبى عبد الله (ع) قال سئل عن رجل أصاب جارية من الفي ء فوطأها قبل ان يقسم؟ قال «تقوّم الجارية و تدفع اليه بالقيمة و يحطّ له منها ما يصيبه من الفي ء.» وسايل 18/ 391، ابواب حدّ زنا باب 22، حديث 6.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 68

كه از آن مال چه اندازه به او مى رسيده است.» «1»

11- باز در همان كتاب به سند صحيح از زراره آمده است كه گفت:

«امام مى تواند حكم براند و ببخشد و بدهد هر چه بخواهد پيش از آنكه سهام تقسيم شود. پيامبر خدا به همراه قومى جنگيد كه براى آنان در فى ء بهره اى قرار داده نشده بود، و اگر خواست آن را بين آنان تقسيم مى كند. «2»

12- در سيره ابن هشام آمده است:

«چون پيامبر خدا اسيران جنگ حنين را به خانواده خودشان بازگردانيد، سوار بر مركب شد و مردم به دنبال او حركت مى كردند و مى گفتند: اى پيامبر خدا فى ء ما را از شتر و گوسفندان بين ما تقسيم فرما ... آنگاه آن حضرت در كنار شترى ايستاد و مقدارى از كرك كوهان او را در بين دو انگشت گرفت، آنگاه آن را بالا برد و فرمود: اى مردم! به خدا سوگند براى من از فى ء شما و حتى از اين مقدار كرك چيزى نيست، مگر يك پنجم آن و آن يك پنجم نيز به شما بازگردانده مى شود. «3»

13- در سنن أبي داود به سند خود درباره داستان حنين اين گونه آمده است:

«پس پيامبر خدا (ص) گفت زنان و فرزندانشان را به آنان بازگردانيد، پس هر كه به

چيزى از اين فى ء چنگ آويخته براى او در اين فى ء بر ما شش فريضه است از اولين چيزى كه خداوند آن را به ما بازمى گرداند. آنگاه پيامبر (ص) در كنار شترى ايستاد و

______________________________

(1)- و فيه أيضاً خبر ابن سنان عن أبى عبد اللّٰه (ع) قال قلت له: رجل سرق من الفي ء؟ قال: بعد ما قسم أو قبل؟ قلت: أجبنى فيهما جميعاً. قال «ان كان سرق بعد ما أخذ حصّته منه قطع و ان كان سرق قبل أن يقسم لم يقطع حتى ينظر ماله فيه.» (وسائل 18/ 519، ابواب حد دزد، باب 24، حديث 6).

(2)- و فيه أيضاً بسند صحيح عن زرارة قال: «الامام يجرى و ينفل و يعطى ما يشاء قبل أن تقع السهام و قد قاتل رسول اللّٰه (ص) بقوم لم يجعل لهم فى الفى ء نصيباً و ان شاء قسم ذلك بينهم.» (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 2).

(3)- و فى سيرة ابن هشام «و لما فرغ رسول اللّٰه (ص) من ردّ سبايا حنين الى أهلها ركب و أتبعه الناس يقولون يا رسول اللّٰه اقسم علينا فيئنا من الابل و الغنم ... ثم قام الى جنب بعير فأخذ و برة من سنامه فجعلها بين اصبعيه ثم رفعها ثم قال أيها الناس و اللّٰه مالى من فيئكم و لا هذه الوبرة الا الخمس و الخمس مردود عليكم.» الحديث. (سيره ابن هشام 4/ 134).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 69

مقدارى كرك از كوهان آن گرفت و فرمود: اى مردم! براى من از اين فى ء و حتى از اين كرك چيزى نيست مگر يك پنجم، و آن يك پنجم نيز به شما بازگردانيده مى شود.

«1»

اين روايت را احمد نيز در مسند خود نقل كرده است. «2»

14- در كتاب الاموال أبي عبيد نيز آمده است:

«اما حكم در مورد زمينى كه با جنگ گرفته شده اين است كه همانا عبد الله بن صالح براى ما از ليث بن سعد از يونس بن يزيد ايلى از ابن شهاب نقل كرده است كه پيامبر خدا (ص) خيبر را با جنگ فتح كرد و آن از چيزهايى بود كه خداوند به پيامبرش بخشيد.» «3»

«روايات ديگرى نيز به همين معنى وجود دارد.

دسته سوم: رواياتى كه در آن فى ء به صورت مطلق يا به گونه مبهم آمده است.

1- در نهج البلاغه آمده است:

«اما حق شما بر من اين است كه شما را نصيحت كنم و فى ء شما را به شما بپردازم.» «4»

2- باز در همان كتاب است:

«مردم ناچارند كه فرمانروايى داشته باشند نيكوكار باشد يا بدكار ... تا به وسيله او

______________________________

(1)- و فى سنن أبى داود فى قصّة حنين بسنده «فقال رسول اللّٰه (ص) «ردّوا عليهم نساءهم و أبناءهم فمن تمسك بشى ء من هذا الفي ء فان له به علينا ست فرائض من اول شي ء يفيئه اللّٰه علينا» ثم دنا يعنى النبى (ص) من بعير فأخذ و برة من سنامه ثم قال «يا أيها الناس انه ليس لى من هذا الفى شى ء و لا هذا الا الخمس و الخمس مردود عليكم.» (سنن ابى داود 2/ 57، كتاب جهاد، باب فداء الاسير بالمال).

(2)- مسند احمد 2/ 184.

(3)- و فى كتاب الاموال لأبي عبيد «فأما الحكم فى أرض العنوة فان عبد الله بن صالح حدثنا عن الليث بن سعد عن يونس بن يزيد الايلى عن ابن شهاب أن رسول اللّٰه افتتح خيبر عنوة بعد القتال و كانت مما افاء اللّٰه على رسوله.»

(الاموال/ 70)

(4)- ما فى نهج البلاغة فأما حقكم علىّ فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم. (نهج البلاغه، فيض/ 114؛ لح/ 79، خطبه 34).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 70

فى ء گردآورى شود.» «1»

3- باز در همان كتاب است:

«شما نيك مى دانيد كه پيامبر خدا (ص) زناكارى را كه داراى همسر است سنگسار مى كرد آنگاه بر وى نماز مى خواند و خانواده اش از وى ارث مى بردند، قاتل را مى كشت و خانواده اش از وى ارث مى بردند، دست دزد را مى بريد و زناكار بدون همسر را تازيانه مى زد آنگاه سهم آنان را از فى ء پرداخت مى فرمود.» «2»

4- باز در همان كتاب در نامه اى كه آن حضرت به زياد بن أبيه مى نويسد آمده است:

«من به سوگندى راست به خدا سوگند مى خورم كه اگر به من گزارش شود كه تو در فى ء مسلمانان چيزى چه كوچك و چه بزرگ خيانت ورزيده اى، بر تو سخت خواهم گرفت.» «3»

5- باز در همان كتاب در نامه اى كه آن حضرت به بعضى از كارگزارانش مى نويسد آمده است:

«و گويا مى خواستى با اين امت در دنيايشان نيرنگ بازى و در بهره گيرى از فى ء آنها را فريب دهى.» «4»

6- باز در آنجاست:

______________________________

(1)- و فيه أيضاً «و انه لا بد للناس من اميرٍ بَرّ أو فاجر ... و يجمع به الفي ء.» الحديث. (نهج البلاغه، فيض/ 125؛ لح/ 82، خطبه 40).

(2)- و فيه أيضاً «و قد علمتم أن رسول اللّٰه (ص) رجم الزانى (المحصن خ. ل) ثم صلى عليه ثم ورثه أهله و قتل القاتل و ورث ميراثه أهله و قطع السارق و جلد الزانى غير المحصن ثم قسم عليهما من الفى ء.» نهج البلاغه، فيض/ 392؛ لح/ 184، خطبه 127).

(3)- و

فيه ايضاً من كتاب له الى زياد بن أبيه «و انّى أقسم باللّٰه قسماً صادقاً لئن بلغنى أنك خنت من فى ء المسلمين شيئاً صغيراً أو كبيراً لأشدّنّ عليك.» (نهج البلاغه، فيض/ 870؛ لح/ 377، نامه 20).

(4)- و فيه أيضاً من كتاب له الى بعض عماله «و كأنك انما كنت تكيد هذه الامة عن دنياهم و تنوى غرتهم عن فيئهم.» (نهج البلاغه، فيض/ 956؛ لح/ 413، نامه 41).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 71

«اموال چهارگونه است: اموال مسلمانان كه آن طبق قوانين ارث بين ورثه تقسيم مى گردد، و فى ء كه بين نيازمندان آن تقسيم مى شود، و خمس كه آن را خداوند در جاى خود قرار داده، و صدقات. «1»

7- در خطبه حضرت سيد الشهداء (ع) كه براى اصحاب خود و اصحاب حر مى خواند آمده است:

«هان اينان پيروى شيطان را برگزيدند، اطاعت رحمن را رها كردند، و فساد را آشكار ساختند، و حدود را تعطيل نمودند، و فى ء را به خود اختصاص دادند. «2»

8- در وسائل از عياشى از ثمالى از امام باقر (ع) روايت شده كه گفت:

«از آن حضرت شنيدم كه درباره فرمانروايانى كه به مردم چيزى را به اقطاع [واگذارى و بخشش] مى دهند مى فرمود: آن بخشى از فى ء يا انفال يا چيزى مانند اينهاست.» «3»

9- باز در همان كتاب از عياشى از زراره و محمد بن مسلم و أبي بصير است كه آنان به آن حضرت [امام باقر (ع)] گفتند:

«حق امام در اموال مردم چيست؟ فرمود: فى ء و انفال و خمس. و هر چه كه در آن فى ء يا انفال يا خمس يا غنيمت است خمس آن از آنان است.» «4»

______________________________

(1)- و فيه أيضاً

«و الاموال أربعةٍ: أموال المسلمين فقسمها بين الورثة فى الفرائض، و الفى ء فقسمه على مستحقيه، و الخمس فوضعه اللّٰه حيث وضعه، و الصدقات.» (نهج البلاغه، فيض/ 1217؛ لح/ 523، حكمت 270).

(2)- و فى خطبة سيد الشهداء (ع) لأصحابه و أصحاب الحر «ألا و انّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد و عطّلوا الحدود و استأثروا بالفى ء.» تاريخ طبرى 7/ 300 (چاپ ليدن).

(3)- و فى الوسائل عن العياشى عن الثمالى عن أبى جعفر (ع) قال سمعته يقول فى الملوك الذين يقطعون الناس قال: «هو من الفي ء و الأنفال و أشباه ذلك.» وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 30)

(4)- عن زرارة و محمد بن مسلم و أبى بصير أنهم قالوا له، ماحق الامام فى أموال الناس؟ قال «الفي ء و الانفال و الخمس و كل ما دخل منه فى ء أو أنفال أو خمس أو غنيمة فان لهم خمسه.» (وسائل 6/ 373، ابواب انفال، باب 1، حديث 33).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 72

و اين حديث قويترين گواه بر آن است كه بر زكات ها و صدقه ها فى ء گفته نمى شود، زيرا سهمى براى ذوى القربى در آنها نيست.

10- باز در همان كتاب به سند خود از فضيل از امام صادق (ع) است كه فرمود:

«امير المؤمنين (ع) به فاطمه (س) فرمود بهره خويش از فى ء را براى پدران شيعيان ما حلال كن تا آنان فرزندان پاك پديد آورند.» «1»

11- باز در همان كتاب به سند خود از ابو حمزه از امام باقر (ع) است كه فرمود:

«همانا خدا براى ما اهل بيت سه سهم در تمام فى ء قرار داده و فرموده «وَ اعْلَمُوا

أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ ...» پس ما اصحاب خمس و فى ء هستيم. «2»

12- باز در همان كتاب از كلينى به سند خود از امام صادق (ع) است كه در روايتى طولانى كه در آن جهاد و ويژگى هاى مجاهدان را يادآور شده است فرمود:

«و اين از آن روست كه همه آنچه مابين آسمان و زمين است از آن خداوند عزّ و جلّ و پيامبر او و پيروان او از مؤمنين كه داراى اين ويژگى ايمانند مى باشد.

پس آنچه از دنيا در دست مشركان و كفار و ستمگران و گناهكاران از اهل خلاف است از آن پيامبر خداست. و كسى كه از اطاعت خدا و پيامبر سرپيچيده، نسبت بدانچه در دست اوست به مؤمنان و كسانى كه داراى اين صفات هستند ستم كرده و نسبت به آنچه خدا به پيامبرش بخشيده به ناروا تصرف نموده؛ پس آن حق آنان است كه خدا به آنان بخشيده و به آنان بازگردانده؛ و همانا معنى فى ء هر چيزى است كه به دست مشركين افتاده آنگاه از آنچه نزد آنان و در دست آنان

______________________________

(1)- عن أبى عبد اللّٰه (ع) قال قال أمير المؤمنين (ع) لفاطمة (س) أحلّي نصيبك من الفي ء لآباء شيعتنا ليطيبوا.» (وسائل 6/ 381، ابواب انفال، باب 4، حديث 10).

(2)- عن أبى جعفر (ع) قال: «ان اللّٰه جعل لنا أهل البيت سهاماً ثلاثة فى جميع الفي ء فقال تبارك و تعالى «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ ...» فنحن أصحاب الخمس و الفي ء.» (وسائل 6/ 385، ابواب انفال، باب 4، حديث 19).

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان،

قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 7، ص: 73

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 73

است به پيامبر بازگردانده شده؛ پس هر چيزى كه به جايگاه خودش چه گفتار باشد و چه كردار بازگردد، آن فى ء است؛ مانند گفتار خداوند عزّ و جلّ كه مى فرمايد: «لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» كه كلمه «فاؤوا» به معنى بازگشت از قَسَم خود مبنى بر ترك زناشوئى با همسر است.

پس فى ء به معناى بازگشت هر چيز است به جايگاهى كه بر آن يا در آن بوده؛ و به خورشيد آنگاه كه به سوى مغرب بازگردد گفته مى شود «فاءت الشمس» و نيز آنچه را خدا از كافران به مؤمنان بازگردانده ويژۀ مؤمنان است كه پس از ستم كفار بازگردانده شده است.» «1»

مفاد اين روايت همان گونه كه مشخص است فى ء را در آنچه از كفار و مشركين به دست مى آيد منحصر كرده و ظاهر آن نيز اطلاق دارد و آنچه را با جنگ به دست مى آيد نيز شامل مى شود.

13- باز در همان كتاب به سند خود از امام صادق (ع) از پدران خويش روايت شده است كه امير المؤمنين (ع) فرمود:

«مسلمان به همراه كسى كه امين حكومت نباشد و در فى ء امر خدا را نافذ

______________________________

(1)- عن أبى عبد اللّٰه (ع) فى حديث طويل يتعرض فيه للجهاد و أوصاف المجاهدين و فيه «و ذلك أن جميع مابين السماء و الارض للّٰه عزّ و جلّ و لرسوله (ص) و لاتباعهم من المؤمنين من أهل هذه الصفة. فما كان من الدنيا فى أيدى المشركين و الكفار و الظلمة و

الفجار من أهل الخلاف لرسول اللّه (ص) و المولى عن طاعتهما مما كان فى أيديهم ظلموا فيه المؤمنين من أهل هذه الصفات و غلبوهم على ما أفاء اللّٰه على رسوله فهو حقهم أفاء اللّٰه عليهم و ردّه اليهم و انما كان معنى الفي ء كل ما صار الى المشركين ثم رجع مما كان غلب عليه أوفيه فما رجع الى مكانه من قول أو فعل فقد فاء مثل قول اللّٰه عزّ و جلّ «لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» أى رجعوا ...

فذلك الدليل على ان الفى ء كل راجع الى مكان قد كان عليه أو فيه و يقال للشمس اذا زالت: قد فاءت الشمس حين يفي ء الفى ء عند رجوع الشمس الى زوالها و كذلك ما أفاء اللّٰه على المؤمنين من الكفار فانما هى حقوق المؤمنين رجعت اليهم بعد ظلم الكفار اياهم. (وسائل 11/ 25، ابواب جهاد عدو، باب 9، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 74

نمى داند براى جهاد بيرون نمى رود.» «1»

14- باز در همان كتاب به سند خود از پيامبر (ص) در روايتى طولانى آمده است:

«و اگر سرباززدند كه هجرت كنند و ديار خود را برگزيدند و نخواستند كه در دار الهجره وارد شوند، اينان به منزله باديه نشينان مؤمن هستند كه بر آنان روا مى شود آنچه بر باديه نشينان مؤمن رواست و چيزى از فى ء و چيزى از تقسيم [غنائم] به آنان نمى رسد مگر آنكه مهاجرت كنند.» «2»

15- باز در همان كتاب روايت صحيح محمد بن مسلم است از امام صادق (ع) كه فرمود:

«چون على (ع) خلافت را به عهده گرفت بر منبر تشريف برده و سپاس و درود بر

خداوند متعال فرستاد آنگاه فرمود: به خدا سوگند تا هنگامى كه درخت خرمايى در يثرب دارم چشم طمع به درهمى از فى ء شما ندارم.» «3»

16- باز در همان كتاب در حديثى از كتاب الغارات آمده است:

«آنگاه زن عرب گفت اى امير مؤمنان من زنى از عرب هستم و اين زنى است از عجم؛ على (ع) فرمود به خدا سوگند من براى بنى اسماعيل در اين فى ء برترى اى بر بنى اسحاق نمى يابم.» «4»

17- باز در همان كتاب به سند خود از زهرى از على بن الحسين (ع) آمده است كه فرمود:

«اسير هنگامى كه تسليم شود خون او محفوظ است و فى ء مسلمانان

______________________________

(1)- عن ابى عبد اللّه (ع) عن آبائه (ع) قال: قال أمير المؤمنين (ع): «لا يخرج المسلم فى الجهاد مع من لا يؤمن على الحكم و لا ينفذ فى الفى ء أمر الله عزّ و جلّ.» (وسائل 11/ 34، ابواب جهاد عدو، باب 12، حديث 8).

(2)- عن النبى (ص) فى حديث طويل: «و ان أبو أن يهاجروا و اختاروا ديارهم و ابوا ان يدخلوا فى دار الهجرة كانوا بمنزلة أعراب المؤمنين يجرى عليهم ما يجرى على أعراب المؤمنين و لا يجرى لهم فى الفى ء و لا فى القسمة شيئا الا ان يهاجروا.» (وسائل 11/ 44، ابواب جهاد عدو، باب 15، حديث 3).

(3)- عن أبى عبد اللّه (ع) قال: لما ولىّ على (ع) صعد المنبر فحمد اللّه و اثنى عليه ثم قال: اما انى و اللّه ما ارزأكم من فيئكم هذا درهما ما قام لى عذق بيثرب.» الحديث. (وسائل 11/ 79، ابواب جهاد عدو، باب 39، حديث 1).

(4)- فقالت: انى امرأة من العرب و هذه امرأة

من العجم فقال على (ع) «و اللّٰه لا أجد لبنى اسماعيل فى هذا الفى ء فضلًا على بنى اسحاق.» (وسائل 11/ 81، ابواب جهاد عدو، باب 39، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 75

مى گردد.» «1»

18- باز در همان كتاب به سند خود از امام صادق (ع) آمده است:

«پيامبر خدا (ص) فى ء را تقسيم كرد و قطعه زمينى به على (ع) رسيد.» «2»

19- در سنن أبي داود به سند خود از رويفع بن ثابت انصارى آمده است كه پيامبر (ص) فرمود:

«هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نبايد مركبى را از فى ء مسلمانان سوار شود تا آنگاه كه آن را ناتوان ساخت به بيت المال برگرداند؛ و هر كه به خدا و روز قيامت باور دارد نبايد از فى ء مسلمانان لباسى را بپوشد تا آنگاه كه كهنه اش كرد آن را بدان بازگرداند.» «3»

مانند همين روايت را احمد نيز در كتاب مسند خود آورده است. «4»

20- باز در همان كتاب به سند خود از عوف بن مالك آمده است:

«همانا پيامبر خدا (ص) هنگامى كه فى ء را نزد او مى آوردند در همان روز آن را تقسيم مى كرد، افراد متأهل را دو سهم و افراد مجرد را يك سهم مى داد.» «5»

اين روايت را نيز احمد در مسند آورده است. «6»

21- در مسند احمد به سند خود از ابو ذر روايت كرده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: تو با پيشوايان پس از من چگونه اى؟ آنان اين فى ء را به

______________________________

(1)- عن على بن الحسين (ع) قال: «الاسير اذا أسلم فقد حقن دمه و صار فيئاً.» (وسائل 11/ 54، ابواب جهاد عدو، باب 23، حديث 2).

(2)- عن

أبى عبد اللّٰه (ع) «قسم رسول اللّٰه (ص) الفى ء فأصاب علياً (ع) أرض.» الحديث. (وسايل 13/ 303، كتاب وقوف و صدقات، باب 6، حديث 2)

(3)- عن رويفع بن ثابت الانصارى ان النبى (ص) قال: «من كان يؤمن باللّٰه و باليوم الآخر فلا يركب دابّة من فى ء المسلمين حتى اذا أعجفها ردها فيه و من كان يؤمن باللّٰه و باليوم الآخر فلا يلبس ثوباً من فى ء المسلمين حتى اذا أخلقه ردّه فيه.» (سنن ابى داود 2/ 61، كتاب جهاد، باب فى الرجل ينتفع من الغنيمة بالشى ء).

(4)- مسند احمد 4/ 108.

(5)- ان رسول اللّٰه (ص) كان اذا اتاه الفى ء قسمه فى يومه فاعطى الآهل حظّين و أعطى العزب حظاً. (سنن أبي داود 2/ 123، كتاب الخراج و الفى ء و الاماره، باب تقسيم فى ء).

(6)- مسند احمد 6/ 25.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 76

خويش اختصاص مى دهند.» «1»

و روايات بسيار ديگرى كه جستجوگر بدان دست خواهد يافت.

با توجه به رواياتى كه خوانده شد روشن شد كه واژه فى ء به مواردى كه جنگ و خونريزى در كار نباشد اختصاص ندارد. بله شايد در زمانهاى اخير به كار بردن آن در اين معنى رواج يافته باشد و اين معنا از آيه شريفه گرفته شده باشد.

از سوى ديگر ما موردى نداريم كه لفظ فى ء بر زكات ها و خمس ها يعنى مالياتهايى كه از مسلمانان گرفته مى شود اطلاق شده باشد. و شايد فى ء و انفال از نظر مورد با هم مترادف اما از نظر مفهوم با هم مخالف باشند. مگر آنكه بگوييم انفال بر مالياتهايى كه بتدريج گردآورى مى شود مانند خراج و جزيه و ده يك ها اطلاق نمى شود، كه در اين صورت انفال اعم

از فى ء مى شود.

و بسا مؤيد همين نظر باشد اينكه امام انفال را مى تواند در مخارج شخص خود و خانواده اش به طور قطع مصرف كند، ولى ما جايى نديده ايم كه بتواند خراج و جزيه را در مصارف شخص خود مصرف كند، بلكه در مرسله طولانى حماد كه در مورد مصرف اراضى مفتوح عنوه است آمده است:

«پس از آن بايد آن را براى مخارج روزانه يارانش كه وى را بر دين خدا يارى داده اند و در مصالح كسانى كه او را در تقويت اسلام و تقويت دين يارى داده اند و در راههاى جهاد و غير از اينها در مواردى كه مصلحت عامه است به مصرف برساند، و براى خود او در آن نه كم و نه زياد هيچ نيست. «2»

از سوى ديگر از روايات بسيار زيادى كه در سيره پيامبر (ص) در جريان خيبر وارد شده به دست مى آيد كه آن حضرت با اهل خيبر بر نصف از محصولات آن معامله كرد و براى خود و همسرانش نيز سهمى از آن قرار داد، كه ما آن را پيش از اين در بحث از

______________________________

(1)- عن أبي ذر قال رسول اللّٰه (ص): كيف انت و ائمة من بعدى يستأثرون بهذا الفى ء. (مسند احمد 5/ 180).

(2)- كافى 1/ 541، كتاب الحجة، باب فى ء و انفال و تفسير خمس، حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 77

زمين هائى كه با جنگ گشوده شده نگاشتيم، مراجعه شود.

بر اين اساس بايد آنچه در مرسله آمده است بر اين حمل شود كه خراج، ملك شخص امام نيست نه اينكه نمى تواند آن را در مصارف مورد نياز خود هنگامى كه مصلحت عموم آن را

اقتضا كند به مصرف برساند.

مطلب پنجم: برخى از انواع فى ء

از آن جهت كه بيشتر انواع فى ء در روايات و فتاواى اصحاب ما به نام انفال ذكر شده، بهتر اين است كه در فصل آينده كتاب كه براى بيان انفال است بدان بپردازيم. ولى در اينجا سه چيز است كه در سخنان آنان جزء فى ء شمرده شده و در باب انفال ذكرى از آن به ميان نيامده است، و آن سه «خراج» و «جزيه» و «عشور» يعنى ده يك ها مى باشد كه از تجار اهل ذمه و اهل حرب گرفته مى شود، و در اينجا بدان مى پردازيم.

أبو عبيد در كتاب الاموال خود مى گويد:

«اموالى كه پيشوايان مسلمانان به گردآورى آن مى پردازند سه چيز است كه عمر آن را ذكر كرده و از كتاب خداى عزّ و جلّ به دست آورده است: فى ء و خمس و صدقه ....

اما صدقه عبارت است از زكات اموال مسلمانان از قبيل طلا، پول، شتر، گاو، گوسفند، حبوبات و ميوه ها. اينها متعلق است به اصناف هشتگانه كه خداوند در قرآن از آنها نام برده است و ديگرى در آنها حقّى ندارد. و لذا عمر گفته است: اين اموال مال اينهاست.

و اما مال فى ء آن چيزى است كه از اموال اهل ذمه گردآورى مى شود كه بابت ماليات سرانه خود مصالحه كرده اند تا به وسيله آن خونها و اموال خود را از تعرض مصون نگه دارند. و از همين مورد است خراج زمينهايى كه با جنگ

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 78

گشوده شده است، آنگاه امام آنها را در دست اهل ذمه وانهاده است تا ماليات آن را بپردازند. و از همين مورد است ماليات زمينهاى صلح كه اهل آن

از تصرف در آن بازداشته مى شوند تا ماليات مشخصى را بر اساس قرارداد بپردازند. و از همين مورد است آنچه مأمورين ماليات از ده يك اموال تجار اهل ذمه كه براى تجارت تردد مى كنند مى گيرند و نيز آنچه از اهل حرب كه براى تجارت به كشورهاى اسلامى مسافرت مى كنند گرفته مى شود.

همه اينها از فى ء است و همه مسلمانان چه غنى و چه فقير را در بر مى گيرد، پس حقوق سپاهيان و رزق و روزى نوباوگان [ذوى القربى] و هر چه را امام براى حسن نظر به اسلام و اهل آن به نيابت از مردم با اين اموال انجام دهد در بر مى گيرد.

و اما خمس، پس خمس غنايم اهل حرب است؛ و امّا گنج هاى معمولى و آنچه از غوّاصى به دست مى آيد يا معدن ها، اهل علم در آن اختلاف نظر دارند. «1»

در هر صورت ما در اينجا به طور خلاصه مبحث خراج و جزيه را از نظر مى گذرانيم.

چون اين دو در شريعت اسلامى بى هيچ شبهه اى ثابت شده اند و روايات بسيارى هم در اين مورد رسيده است؛ اما بحث ده يك ها و گمركات را به بحث ديگرى كه تحت عنوان مالياتهايى كه متناسب با نياز زمان- علاوه بر مالياتهاى متعارف- حكومت حقه عادله مى تواند وضع كند وانهاده ايم، كه در ادامه همين مباحث به آن خواهيم پرداخت.

بخش دوم: جزيه

اشاره

* جزيه و خراج و تفاوت بين آنها

* جزيه از چه كسانى گرفته مى شود؟

* اندازۀ جزيه

* جزيه از چه چيزهايى گرفته مى شود؟

* مصرف جزيه

* شرايط ذمّه

______________________________

(1)- الاموال/ 24.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 80

جزيه و خراج و تفاوت بين آنها

جزيه مالياتى است كه به طور معمول سرانه بر اهل ذمه بسته مى شود، اگر چه برخى موارد از زمينهاى آنان نيز همين ماليات گرفته مى شود.

و خراج به مالياتى گفته مى شود كه بر زمينهايى كه با جنگ گشوده شده يا زمينهايى كه خود آنها به مسلمانان و يا پيشواى مسلمانان بخشيده اند يا زمينهايى كه مردمش از آنجا كوچ كرده اند بسته مى شود. بلكه طبق احتمالى كه بعداً بيان خواهيم كرد بر زمينهاى موات نيز خراج بسته مى شود.

دادن اراضى به افراد ممكن است به صورت اجاره و يا به صورت مزارعه باشد، و بسا هر چيزى كه از آنها گرفته مى شود به هر صورت عنوان خراج بر آن اطلاق گردد، و ممكن است گفته شود آنچه به صورت اجاره گرفته مى شود خراج است و آنچه به صورت مزارعه گرفته مى شود مقاسمه نام دارد.

اما آنچه از صحيحه محمد بن مسلم استفاده مى شود اين است كه واژه خراج بر جزيه نيز اطلاق مى گردد. پس مفهوم خراج چيزى گسترده تر و اعم از جزيه است. در اين صحيحه آمده است: «از آن حضرت از اهل ذمه پرسيدم كه چه بايد بدهند تا خونها و اموالشان در پناه اسلام باشد؟ فرمود: خراج بايد بدهند. اگر از سرانه آنها جزيه گرفته شود ديگر بر زمينهاى آنها چيزى نيست، و اگر از زمينهاى آنها چيزى گرفته شود ديگر

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 82

نبايد

سرانه چيزى بپردازند.» «1»

ولى آنچه از كلام ماوردى آشكار مى شود اين است كه اين دو واژه متباين هستند [نه مترادف و يا به صورت اعم و اخص].

ماوردى در باب سيزدهم از احكام السلطانية مى گويد:

«جزيه و خراج دو حق هستند كه خداوند آن دو را از مشركان بهره مسلمانان ساخته است، در سه جهت با هم مشتركند و در سه جهت با هم متفاوتند، كه احكام هر يك را خواهيم گفت:

در آن جهات كه با هم مشتركند يكى اين است كه هر يك از اينها از مشركان با ذلّت و خوارى گرفته مى شود. دوم اينكه اينها هر دو مال فى ء هستند كه در مصارف فى ء مصرف مى گردند. سوم اينكه هر يك از اينها با گذشت يك سال واجب مى گردند و پيش از يك سال پرداخت آنها واجب نمى باشد.

و اما در آن جهات كه با هم متفاوتند يكى اين است كه جزيه نص است ولى خراج به اجتهاد است. دوم اينكه حد اقل جزيه را شرع مشخص كرده و زياده آن با اجتهاد مشخص مى گردد ولى خراج اقل و اكثر آن با اجتهاد مشخص مى شود.

[به نظر اهل سنت حد اقل جزيه مشخص است هرچند در آن اختلاف وجود دارد.]

سوم اينكه جزيه در صورت بقاء به كفر گرفته مى شود و اگر اسلام آورد ساقط مى گردد ولى خراج در صورت كفر و اسلام گرفته مى شود. «2»

مانند اين سخن را أبو يعلى فراء نيز گفته است. «3»

آنچه ايشان گفته اند كه اين دو در مصارف فى ء مصرف مى گردند، مفهوم آن اين

______________________________

(1)- قال سألته عن اهل الذمة ما ذا عليهم مما يحقنون به دماءهم و اموالهم؟ قال الخراج و إن اخذ

من رءوسهم الجزية فلا سبيل على ارضهم و ان اخذ من ارضهم فلا سبيل على رءوسهم. (وسائل 11/ 114، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 3).

(2)- الاحكام السلطانية/ 142.

(3)- الاحكام السلطانية/ 153.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 83

است كه به مقتضاى آيه سوره حشر پيامبر و ذوى القربى نيز در آن دو سهيم هستند. ولى ما پيش از اين گفتيم كه در مورد انواع جزيه ها چنين چيزى معهود نبوده است، كه بايد در جاى خود مورد پژوهش قرار گيرد.

در هر صورت در اينجا دو مسأله است: يكى مسأله جزيه و ديگرى مسأله خراج، كه بدان خواهيم پرداخت.

مسأله نخست: جزيه
اشاره

اصل در جزيه گفتار خداوند متعال است كه در سوره توبه مى فرمايد: «قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لٰا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لٰا يُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لٰا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» «1» با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا و نه به روز جزا ايمان دارند و نه آنچه را خدا و پيامبرش تحريم كرده حرام مى شمرند و نه آيين حق را مى پذيرند پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم جزيه را به دست خود بپردازند.

در تفسير مجمع البيان آمده است:

«برخى گفته اند اين آيه زمانى كه پيامبر خدا (ص) دستور جنگ روم را صادر فرمود نازل شده است آنگاه پس از نزول اين آيه جنگ تبوك به وقوع پيوست. اين گفته از مجاهد است. و برخى گفته اند اين آيه عام است و ويژه جنگ خاصى نيست. «2»

ظاهراً در آيه شريفه «من» بيانيه است [يعنى اهل كتاب همانانند كه

به خدا و پيامبر و ... نگرويده اند] نه تبعيضيه [كه اهل كتاب بخشى از غير گروندگان باشند]. و اينكه ايمان به خدا و روز قيامت با آنكه از اهل كتابند از آنان نفى شده، به خاطر اين است كه

______________________________

(1)- سوره توبه (9)/ 29.

(2)- مجمع البيان 3/ 21، جزء 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 84

آنان واقعيت توحيد و معاد را درنيافته اند و در مقام عمل به لوازم آن ملتزم نيستند.

برخى نيز گفته اند از آن جهت است كه آنان چيزهايى را به خدا نسبت مى دهند كه شايسته او نيست، پس گويا او را نشناخته اند تا به وى ايمان بياورند.

و مراد به رسول نيز يا حضرت محمد (ص) است كه در تورات و انجيل نام وى ذكر شده بوده و يا پيامبر خودشان مانند موسى و عيسى بوده است. پس معنى آيه اين است كه هر يك از اين امت ها حتى آنچه را پيامبر خودشان نيز حرام شمرده بود حرام نمى دانستند، چرا كه اينان كتاب خدا را پشت سر افكنده بودند و خداوند متعال آنان را بدين ويژگى هاى ناپسند مذمت نمود و به همين جهت جنگ با آنان را واجب فرموده و مؤمنان را بدين كار مورد تشويق قرار داده است.

از سوى ديگر گمان اين است كه «جزيه» معرّب «گزيت» فارسى باشد كه در قرآن كريم مورد استفاده قرار گرفته است.

اما ماوردى مى گويد:

«واژه جزيه مشتق از «جزاء» است؛ يا به خاطر مكافات كفرشان كه با خوارى بايد بپردازند يا به خاطر پاداش امانى كه به آنها مى دهيم و با مدارا مالياتشان را وصول مى كنيم.» «1»

مانند همين سخن را أبو يعلى نيز گفته است. «2»

در جواهر

نيز آمده است:

«جزيه بر وزن فعله از جزى يجزى گرفته شده است، گفته مى شود «جزيت دَينى» يعنى قرضم را ادا كردم.» «3»

بر اين اساس بايد گفت «گزيت» فارسى از «جزيه» عربى گرفته شده است. و ممكن است هر دو كلمه بوده و وابسته به زبانهاى خود باشند و هيچ يك از ديگرى گرفته نشده باشد.

______________________________

(1)- احكام السلطانية/ 142.

(2)- احكام السلطانية/ 153.

(3)- جواهر الكلام 21/ 227.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 85

در هر صورت جزيه مالياتى است كه از اهل كتاب گرفته مى شود در برابر تعهدى كه نظام اسلامى در برابر آنان دارد كه از آنان دفاع كند و پاسدار حقوق و شئون آنان باشد. و بى ترديد هر حكومتى اگر بخواهد روى پاى خود بايستد حق باشد يا باطل، براى اداره جامعه از ماليات بى نياز نيست.

و شايد واژه «يد» در آيه شريفه كنايه از قوه و قدرت باشد و مراد اين باشد كه آنان با توجه به قدرت و سلطه اى كه شما بر آنان داريد ماليات خود را بپردازند و تسليم و خاضع در برابر حكومت اسلامى باشند. پس آيه دلالت بر يكى از دو ركن قرارداد ذمه يعنى پرداخت ماليات و التزام به رعايت احكام مسلمانان دارد. برخى نيز گفته اند كه «يد» عنايت به قدرت مالى و توان پرداخت آنان است. برخى نيز گفته اند يعنى نقداً بپردازند نه اينكه بخواهند بعداً نسيه بدهند. برخى نيز گفته اند بايد با دست خود به مأمور گردآورى ماليات بپردازند بدون آنكه كسى واسطه باشد، همان گونه كه گفته مى شود دهان به دهان با او سخن گفتم يعنى رو در رو و بدون واسطه؛ و اللّٰه اعلم.

و ظاهراً واژه

«صغار» نيز چيزى علاوه بر التزام به احكام ما و اظهار تسليم در برابر حكومت اسلامى نيست، كه تفصيل آن بعداً خواهد آمد.

و ظاهر آيه اين است كه قبول جزيه از اهل كتاب الزامى است و نمى توان پس از آنكه پرداخت جزيه پذيرفته شد با آنان جنگيد. مگر آنكه گفته شود اعطاء جزيه كه در آيه شريفه آمده است نهايت وجوب قتال است نه جواز آن؛ و منظور اين است كه امر به قتال اگر مفاد آن وجوب باشد كه از ظاهر آيه همين استفاده مى شود، در آن صورت اعطاء جزيه نهايت وجوب آن است، پس با بقاى جواز آن پس از پرداخت منافاتى ندارد.

بله اگر گفته شود مفاد امر در اينجا جواز است- چون در مقام توهم حظر است «1»-

______________________________

(1)- «توهم حظر» يعنى احتمال حرمت و ممنوعيت چيزى. اگر به چيزى امر شد كه احتمال منع و حرمت آن در بين باشد، چنين امرى قطعاً ظهور و دلالت بر وجوب آن چيز ندارد، بلكه فقط ظهور در جواز آن خواهد داشت. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 86

نهايت نيز نهايت جواز مى شود. پس هنگامى كه پرداخت جزيه را قبول كردند ديگر جنگ با آنان جايز نيست.

و آيه نيز به تنهايى قبول جزيه از ديگر كفار غير اهل كتاب را نفى نمى كند. چرا كه اين از قبيل مفهوم لقب است و مفهوم لقب حجت نيست. «1»

و مراد به اهل كتاب همان گونه كه در آن زمانها از اين واژه به ذهن پيشى مى گرفت همان يهود و نصارى هستند و مجوس نيز به خاطر برخى روايات به آنان ملحق شده است، و اختلاف و بحث

در غير آنان است كه گفتگو پيرامون آن پس از اين خواهد آمد.

در هر صورت بحث در اينجا از چند جهت قابل گفتگو است.

مطلب اول:. جزيه از چه كسانى گرفته مى شود؟
اشاره

آيا جزيه يهود و نصارى از ديگر كفار نيز گرفته مى شود يا نه؟ آيا از عربها نيز گرفته مى شود؟

[ديدگاه فقها در اين زمينه:]

1- مرحوم شيخ [طوسى] در كتاب جزيه خلاف مى گويد:

«مسأله 1- از بت پرستان جزيه گرفتن جايز نيست چه از عجم باشند و چه از عرب، شافعى نيز همين نظر را دارد. ابو حنيفه گفته است از عجم ها گرفته مى شود ولى از عرب نه. مالك گويد از همه كفار مگر مشركان قريشى جزيه گرفته مى شود. دليل ما اجماع فرقه اماميه و روايات آنهاست. و نيز گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» هر جا مشركين را يافتيد بكشيد؛ و نيز: «فَإِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ» هر جا مشركان را ديديد گردن بزنيد، و

______________________________

(1)- اگر گفتيم عيسى رسول اللّٰه (ص) است دليل بر اين نيست كه موسى رسول اللّٰه (ص) نيست؛ اگر گفته شد از اهل كتاب جزيه بپذيريد، مفهوم آن اين نيست كه از ديگر كفار جزيه نپذيريد؛ اين موارد از قبيل مفهوم لقب در علم اصول است كه نمى توان طبق مفهوم آن، موارد ديگر را از حكم خارج ساخت. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 87

هيچ مشركى را استثناء نكرده است؛ و نيز گفته خداوند متعال كه فرموده: «قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لٰا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ» با كسانى كه به خدا و روز قيامت نمى گروند پيكار كنيد و در اين آيه تنها گفته است از اهل كتاب جزيه بگيريد نه ديگران.

و نيز فرمايش پيامبر خدا (ص) كه فرمود من مأمورم با مردم پيكار كنم تا بگويند معبودى جز خدا نيست.

مسأله 2- از اهل كتاب عرب جزيه گرفتن جايز است و همه

فقها اين را گفته اند و أبو يوسف گفته است جايز نيست. دليل ما گفتار خداوند متعال است كه فرمود:

«مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ: عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» كه هيچ فرقى بين عرب و عجم نگذاشته است. و نيز فرستادن پيامبر خدا (ص) خالد بن وليد را به دومة الجندل كه خالد بر آنجا هجوم برد و در دومة «اكيدر» را بازداشت كرد و او را به نزد پيامبر خدا (ص) آورد و آن حضرت با وى بر جزيه مصالحه كرد. شافعى گويد اكيدر بن حسان مردى از قبيله كنده يا قبيله غسان بود و هر دو از عرب بودند. و پيامبر خدا (ص) جزيه را از اهل نجران گرفت و در ميان آنها عرب ها نيز بودند.

مسأله 3- مجوس نيز داراى كتاب بودند كه از آنها گرفته شد، و اين از دو نظر شافعى صحيح ترين است، وى نظر ديگرى نيز دارد كه مى گويد مجوس داراى كتابى نبوده اند. ابو حنيفه نيز همين نظر را دارد. دليل ما اجماع فرقه و روايات آنان است. در روايتى از على (ع) روايت شده كه فرمود: آنان داراى كتاب بودند كه آن را آتش زدند و داراى پيامبرى بودند كه او را كشتند، پس ثابت شد كه آنان اهل كتاب بودند.» «1»

2- در نهايه مى گويد:

«از ديگر اصناف كفار، همه كسانى كه با اسلام مخالف اند، واجب است با آنان

______________________________

(1)- خلاف 3/ 237.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 88

پيكار كرد؛ جز اينكه آنان به دو دسته تقسيم مى شوند: گروهى از آنان جز اعتراف به اسلام از آنان پذيرفته نمى شود، و يا بايد كشته شوند و خانواده شان اسير و

اموالشان گرفته شود، و آنان همه اصناف كفار هستند مگر يهود و نصارى و مجوس.

دسته ديگر كسانى هستند كه از آنان جزيه گرفته مى شود، و آنان همان سه فرقه هستند كه يادآور شديم، كه اگر آنان جزيه را پذيرفتند و به شرايط آن تن دادند جنگ با آنان جايز نيست و نمى توان خانواده و فرزندانشان را اسير كرد؛ و اگر از جزيه سرباززدند و شرايط آن را زير پا نهادند، در آن صورت حكم آنان حكم ديگر كفار است كه واجب است با آنان جنگيد و خانواده شان را اسير كرد و اموالشان را گرفت.» «1»

3- باز در همان كتاب است:

«جزيه بر اهل كتاب كه اسلام را نپذيرفته اند و شرايط ذمه را پذيرفته اند واجب است، و آنان يهود و نصارى هستند. و مجوس نيز در حكم يهود و نصارى است.» «2»

4- و در جهاد مبسوط فرمايد:

«كفار بر سه دسته اند: اهل كتاب كه آنان يهود و نصارى هستند و اينان جايز است كه بر دين خود باقى بمانند به شرط آنكه جزيه را بپذيرند. دوم كسانى كه شبهه اهل كتاب بودن در آنهاست و آنان مجوس هستند كه حكم آنان حكم اهل كتاب است كه به شرط پذيرفتن جزيه بر دين خويش باقى مى مانند. سوم كسانى كه كتاب ندارند و شبهه كتابى بودن نيز ندارند و آنان جز اين سه دسته هستند؛ كسانى كه بت و ستاره و چيزهاى ديگر مى پرستند، كه اينان با پذيرفتن جزيه بر دين خود باقى نمى مانند.

و هنگامى كه اهل كتاب از پرداخت جزيه سرباززنند، با آنان پيكار مى شود و

______________________________

(1)- نهايه/ 291.

(2)- نهايه/ 291.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 89

زنان و

فرزندانشان اسير مى شوند و اموالشان نيز فى ء محسوب مى گردد.» «1»

نظير همين مطلب از ايشان در اول كتاب جزيه هاى مبسوط آمده است. «2»

شايد اينكه مجوس را گفته اند شبهه كتابى بودن دارند اين است كه آنچه اكنون در دست آنان است از كتابهاى آسمانى شمرده نشده است، چون كتاب آنان سوزانده شده است. و اين مطلبى است در خور پژوهش.

5- در احكام السلطانية ماوردى آمده است:

«بر ولىّ امر واجب است بر كسانى از اهل كتاب كه ذمه را پذيرفته اند جزيه مقرر دارد تا با پرداخت آن در دار الاسلام استقرار يابند و متقابلًا در برابر پرداخت آن، دو حق را ملتزم مى گردد: يكى آن كه آنان را وانهد و ديگر آن كه از آنان حمايت كند تا آنكه با وانهادن آنان در آرامش و امنيت زندگى كنند و در حمايت دولت مصون و محفوظ باشند. نافع از فرزند عمر روايت كرده است كه گفت آخرين سخنى كه پيامبر خدا (ص) فرمود اين بود كه گفت حرمت مرا در ميان افرادى كه در ذمه من هستند نگاه داريد.

عرب نيز چون ديگران از آنان جزيه دريافت مى شود. ابو حنيفه گفته است از عرب جزيه نمى گيرند تا اينكه آنان خوار نگردند.

از كسى كه مرتد شده و از دين بيرون رفته و نيز از مادى و بت پرست جزيه گرفته نمى شود. ابو حنيفه گفته است از بت پرست در صورتى كه عجم باشد جزيه گرفته مى شود اما اگر عرب باشد گرفته نمى شود.

اهل كتاب همان يهود و نصارى هستند و كتابشان تورات و انجيل است. مجوس نيز در اين جهت همانند يهود و نصارى است كه از آنان جزيه پذيرفته مى شود.

اگر چه خوردن ذبايحشان

و ازدواج با زنان آنان جايز نيست.

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 9.

(2)- مبسوط 2/ 36.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 90

از ستاره پرستان و گوساله پرستان (سامره) «1» نيز در صورتى كه در اصل اعتقادات با يهود و نصارى موافق باشند، اگر چه در فروع با آنان مخالف باشند، پذيرفته مى شود؛ ولى اگر با يهود و نصارى در اصل اعتقادات مخالف باشند، از آنان پذيرفته نمى شود.» «2»

لازم به ذكر است كه ماوردى از علماى شافعيه است.

6- در مبحث جهاد كتاب بدايه ابن رشد پس از ذكر جزيه اهل كتاب و ذكر آيه شريفه مى نويسد:

«و عموم فقها بر اين اتفاق نظر دارند كه جزيه از مجوس گرفته مى شود بر اساس گفته پيامبر (ص) كه فرمود «سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب» با آنان همانند سنت اهل كتاب رفتار كنيد. اما جز اهل كتاب نسبت به ديگر مشركان اختلاف است كه آيا از آنان جزيه پذيرفته مى شود يا نه، برخى گفته اند از هر مشركى جزيه پذيرفته مى شود، مالك نيز همين نظر را دارد، و برخى مشركان عرب را استثناء كرده اند.

اما شافعى و ابو ثور و جماعتى گفته اند كه جز از اهل كتاب و مجوس جزيه پذيرفته نمى شود.» «3»

7- در خراج أبو يوسف آمده است:

«أبو يوسف گويد: جزيه بر همه اهل ذمه واجب است. از كسانى كه در عراق هستند و ديگران كه اهل حيره و ديگر شهرها هستند، يهودى باشند يا مسيحى يا مجوسى يا ستاره پرست يا گوساله پرست، بجز مسيحيان بنى تغلب و به ويژه اهل نجران.» «4»

______________________________

(1)- آن گونه كه در قاموس اللغة آمده: مقصود از سامرة- در عبارت ماوردى- يا همان گوساله پرست است، يا دهرى و يا قومى از

يهود كه در بعضى عقائد با آنها مخالف اند.

(2)- احكام السلطانية/ 143.

(3)- بداية المجتهد 1/ 376 (چاپ ديگر 1/ 331).

(4)- خراج/ 122.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 91

8- باز در همان كتاب است:

«و همه مشركان چه مجوسى باشند يا بت پرست و آتش پرست و سنگ پرست و ستاره پرست و گوساله پرست، از همه اينها جزيه پذيرفته مى شود؛ مگر كسانى كه اهل ردّه هستند و بت پرستان عرب.» «1»

9- در مختصر خرقى كه در فقه حنابله است آمده است:

«جزيه مگر از يهودى يا مسيحى يا مجوسى پذيرفته نمى شود، در صورتى كه بدانچه بر آن پيمان بسته اند پايدار بمانند. و ديگران يا بايد اسلام را بپذيرند يا كشته شوند.» «2»

در مغنى ابن قدامه در شرح اين جمله آمده است:

«يعنى بجز يهود و نصارى و مجوس جزيه از آنان پذيرفته نمى شود و بر دين خود واگذارده نمى شوند و جز اسلام از آنان پذيرفته نمى شود، و اگر اسلام نياوردند كشته مى شوند. اين ظاهر مذهب احمد است، و حسن بن ثواب از او نقل كرده است كه از همه كفار مگر بت پرستان عرب جزيه پذيرفته مى شود، به خاطر اين كه حديث بُريده به خاطر عام بودن آن دلالت بر اين دارد كه از همه كفار جزيه پذيرفته مى شود، فقط بت پرستان عرب از آن استثناء شده اند ...» «3»

10- در منتهى آمده است:

«بر هر فرد از اهل كتاب كه عاقل بالغ مذكر باشد جزيه منعقد مى گردد. مراد ما از اهل كتاب كسانى هستند كه به حقيقت داراى كتاب هستند، مانند يهود و نصارى و كسانى كه شبهۀ دارا بودن كتاب دارند و آنان مجوس مى باشند، كه از آن سه دسته جزيه گرفته مى شود. و در اين

مسأله بين علماى اسلام چه گذشته و چه جديد اختلافى نيست، چرا كه صحابه بر آن اجماع داشتند و فقهاى پيشين و

______________________________

(1)- خراج/ 128.

(2)- مغنى 10/ 568 و 573.

(3)- مغنى 10/ 573.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 92

پس از آنان تا زمان ما از اهل حجاز و عراق و شام و مصر و جاهاى ديگر از همه زمانها و مكانها هم بدان عمل كرده اند، بر اساس آيه شريفه كه دلالت بر جزيه دارد و نيز احاديث پيشين و كردار پيامبر اكرم (ص) و اينكه آن حضرت از مجوسيان هجر جزيه گرفت و معاذ را به يمن فرستاد و دستور داد كه از هر مرد بالغ يك دينار و يا معادل آن از پارچه هاى معافرى آنان بگيرد، و اين مسأله اجماعى است.» «1»

در نهايه ابن أثير پس از ذكر حديث مى نويسد:

«معافرى [كه در متن روايت آمده است] نوعى پارچۀ گران قيمت يمنى است كه منسوب به معافر است كه قبيله اى است در يمن.» «2»

11- باز در همان كتاب است:

«بجز گروههاى سه گانه از ديگر كفار جز اسلام پذيرفته نيست و اگر جزيه بپردازند از آنها پذيرفته نمى گردد، مانند بت پرستان و سنگ پرستان و آتش پرستان و خورشيدپرستان و ديگر مشركان از عرب و عجم كه يهودى و مسيحى و مجوسى نيستند؛ اين سخن را شافعى نيز گفته است. ابو حنيفه گفته: از همه كفار پذيرفته مى شود مگر آنكه عرب باشند، احمد گفته از همه پذيرفته مى شود مگر بت پرستان از عرب، مالك نيز گفته از همه آنان پذيرفته مى شود مگر مشركان قريشى چرا كه آنان مرتد شده اند. اوزاعى و سعيد بن عبد العزيز گفته اند از همه آنان پذيرفته مى شود.»

«3»

12- در كتاب جهاد شرايع در احكام ذمّه آمده است:

«اول از چه كسى جزيه گرفته مى شود؟ كسى كه مى توان او را به دينش وانهاد، و آنها يهود و نصارى هستند و كسى كه شبهه كتابى بودن دارد و آنان مجوسند، و از

______________________________

(1)- منتهى 2/ 959.

(2)- نهايه ابن اثير 3/ 262.

(3)- منتهى 2/ 960.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 93

ديگر آنان جز اسلام پذيرفته نمى شود. و آن سه فرقه اگر به شرايط ذمه ملتزم شوند، به دين خويش رها مى شوند چه عرب باشند و چه عجم؛ و اگر اهل حرب ادعا كنند كه از آنانند و جزيه بپردازند، از آنان پذيرفته مى شود و مكلف به آوردن گواه نمى باشند.» «1»

13- در جواهر ذيل گفتار محقق كه مى فرمايد: «و از ديگر آنان جز اسلام پذيرفته نيست» مى نويسد:

«بدون آنكه در آن اختلافى يافته باشم، بلكه از غنيه و كتابهاى ديگر ادعاى اجماع بر آن شده است، بلكه اشكالى در آن نيست پس از گفتار خداى متعال كه مى فرمايد: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»- مشركان را هر جا يافتيد بكشيد- و نيز آيه شريفه: «فَإِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ»- چون كافران را ديديد گردن بزنيد- و آيات ديگر و رواياتى كه در اين زمينه است و فرقى نمى كند كه براى آنها يكى از كتابهاى پيامبران گذشته از ابراهيم و آدم و ادريس و داود باشد يا نباشد، زيرا عنوان كتاب كه در قرآن مجيد آمده همان تورات و انجيل است.» «2»

خلاصه آنچه تاكنون از كلمات بزرگان نقل كرديم اين شد كه نزد اصحاب ما در قبول جزيه از يهود و نصارى و بلكه مجوس اشكالى نيست. بله از

ظاهر عمانى استفاده مى شود كه او مجوسيان را به بت پرستان و ديگر كفار كه از آنان جز اسلام پذيرفته نيست ملحق كرده است، ولى در جواهر آمده است در اين مورد اجماع به هر دو نوع آن: اجماع محصل و اجماع منقول «3» شكل گرفته است و مجوس نيز ملحق به اهل كتابند. «4»

و اصحاب ما اين گونه فتوى داده اند كه بجز مذاهب سه گانه از ديگران جزيه پذيرفته

______________________________

(1)- منتهى 2/ 960.

(2)- جواهر 21/ 231.

(3)- اجماع محصل اجماعى است كه خود انسان با تتبع و تحقيق بر آن مطلع شود. و اجماع منقول آن است كه با تتبع ديگران و به نقل از آنان باشد. (مقرر)

(4)- جواهر 21/ 228.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 94

نيست، شافعى نيز همين را گفته است، ابو حنيفه و مالك و احمد در روايتى گفته اند از همه كفار مگر مشركان عرب يا قريش پذيرفته مى شود، و برخى نيز گفته اند از همه آنان پذيرفته مى شود.

14- ولى در كتاب سِيَر از خلاف مسأله 24 آمده است:

«اگر امام با گروهى از مشركان قرارداد صلح امضاء كرد كه سرزمينى را براى خود آماده نموده و آنان را در آن باقى بگذارد و به جاى جزيه بر زمينهاى آنان خراج قرار دهد، جايز است به هر گونه كه خود صلاح بداند، و اين جزيه آنان محسوب مى گردد و اگر اسلام آوردند و يا آن زمينها را به مسلمانان فروختند خراج ساقط مى گردد؛ شافعى نيز همين را گفته مگر آنكه آن را مقيد كرده و گفته است: اين در صورتى است كه بداند اين خراج به اندازه اى است كه بر هر فرد بالغى در يك

سال به يك دينار برسد. ابو حنيفه گفته است اين خراج با اسلام ساقط نمى شود.

دليل ما اجماع فرقه و روايات آنان است.» «1»

ظاهراً قيدى كه شافعى آورده بدين خاطر است كه خراجى كه از آنان گرفته مى شود كمتر از جزيه اهل كتاب نباشد، زيرا حد اقل جزيه نزد او يك دينار طلا بر هر فرد در يك سال است. پوشيده نماند كه اين مسأله با آنچه پيش از اين از خلاف و مبسوط و ديگران خوانديم كه جزيه از مشركان پذيرفته نمى شود منافات دارد. مگر آنكه بين اين دو مسأله فرق گذاشته شود به اينكه پذيرش جزيه از اهل كتاب و مجوس الزامى است، اما از مشركين به صورت جواز و يا رعايت مصلحت است. يا آنكه جزيه اهل كتاب سرانه است و جزيه مشركين بر زمينهاى آنها. يا آنكه جزيه اهل كتاب به صورت دائمى و هميشگى است و جزيه مشركين به صورت موقت است، زيرا قرارداد آتش بس با مشركان بيشتر از ده سال جايز نيست چنانكه در جايگاه خود مورد گفتگو قرار گرفته است.

______________________________

(1)- خلاف 3/ 235.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 95

يا اينكه منع گرفتن جزيه از مشركين و ديگر فرق كفر حمل بر اين شود كه از مشركانى كه در درون جامعه اسلامى زندگى مى كنند جايز نيست ولى از ديگر دولتهاى كافر و فرمانروايان و شهرها و روستاهاى آنها جايز است تا در سايه حمايت حكومت اسلامى و قراردادهاى بين المللى با امنيت زندگى كنند، زيرا بسيار بعيد است كه گفته شود همه كفار را كه در بلاد كفر هستند با همه گستردگى و زيادى آنها بايد كشت، فرقه هايى مانند

هندوها، بودائى ها و ... با توجه به اينكه هيچ گونه اجبارى در دين نيست و دينى كه بر اساس علم و معرفت نباشد اعتبارى به آن نيست. و ما پيش از اين از ماوردى نقل كرديم كه گفت: «پس واجب است ولىّ امر به صورت سرانه بر اهل كتاب كه ذمه را پذيرفته اند جزيه قرار دهد تا در دار الاسلام زندگى كنند.» از اين كلام آشكار مى شود كه محل بحث در جزيه نزد آنان همان اقليت هايى هستند كه در جوامع اسلامى و در دار الاسلام زندگى مى كنند، و مسأله نياز به بحث گسترده تر و پژوهش دارد تا ابعاد و چگونگى آن مشخص گردد.

احتمال بسيار دورى هم هست كه مراد مرحوم شيخ از مشركين در اينجا همان اهل كتاب باشد، و عنوان مسأله براى اين بوده است كه بفرمايد قرار دادن خراج بر زمينها نيز از جزيه سرانه بر افراد كفايت مى كند.

[آيات و روايات مسأله]

در هر صورت ما در اينجا برخى از آيات و رواياتى را كه بدان استدلال شده يادآور مى شويم:

1- خداوند متعال مى فرمايد: «فَإِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ» «1» پس هرگاه با كافران در ميدان جنگ روبرو شديد گردنهايشان را بزنيد.

2- نيز مى فرمايد: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ

______________________________

(1)- سوره محمد (47)/ 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 96

رَحِيمٌ» «1» و چون ماههاى حرام پايان يافت مشركان را هر جا يافتيد بكشيد؛ و آنها را اسير سازيد؛ و محاصره كنيد؛ و در هر كمينگاه بر سر راه آنها بنشينيد. هرگاه

توبه كنند و نماز برپا دارند و زكات بپردازند آنها را رها سازيد، زيرا خداوند آمرزنده اى مهربان است.

3- و مى فرمايد: «وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لٰا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّٰهِ» «2». با آنها پيكار كنيد تا فتنه از ميان برخيزد و دين همه مخصوص خدا گردد. و مانند اينها آيات ديگرى كه از آنها تشويق به جهاد براى گسترش توحيد و عدالت و برچيده شدن اساس كفر و فتنه از گستره زمين استفاده مى شود.

بله ممكن است در استدلال به برخى از اين آيات مناقشه شود كه اين آيات پاسخى است به پندار اينكه نمى توان آنان را كشت، و در مقام رفع توهم حظر است و به چيزى بيشتر از جواز دلالت ندارد. «3»

4- و نيز آيه شريفه اى كه پيش از اين خوانديم: «قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لٰا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لٰا يُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لٰا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» «4» با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا و نه به روز جزا ايمان دارند و نه آنچه را خدا و رسولش حرام كرده اند حرام مى شمرند و نه آيين حق را مى پذيرند پيكار كنيد تا زمانى كه تسليم شده و با دست خود جزيه بپردازند.

شرح اين آيه و مقدار دلالتى كه بر موضوع دارد در ابتداى بحث از نظر خوانندگان گذشت.

5- بيهقى به سند خود از أبو هريره روايت كرده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«من مأمور شدم با مردم پيكار كنم تا بگويند: معبودى جز خداى يكتا نيست پس هر كه «لا إله إلّا اللّٰه» گفت

از سوى من جان و مالش مگر در جايگاهى كه مجازات حق اوست

______________________________

(1)- سوره توبه (9)/ 5.

(2)- سوره انفال (8)/ 39.

(3)- معناى توهم حظر و مانع بودن آن براى فهميدن وجوب از امر، پيش از اين گذشت.

(4)- سورۀ توبه (9)/ 29.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 97

در امان است، و حساب وى با خداوند است».

اين روايت را مسلم و نيز بخارى در صحيح خود آورده اند. «1»

6- باز در همان كتاب به سند خود از أبو هريره آمده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: من مأمور شدم كه با مردم پيكار كنم تا بگويند «لا إله إلّا اللّٰه» و چون يكتايى خدا را بر زبان راندند، تصرف در خونها و اموالشان مگر در مواردى كه تصرف در آن رواست بر من جايز نيست و حساب آنان با خداوند است». «2»

اين روايت را مسلم نيز در صحيح خود آورده است.

7- باز در همان كتاب به سند خود از ابن عصام از پدرش روايت نموده است كه:

«چون پيامبر خدا (ص) گروهى را براى پيكار مى فرستاد مى فرمود: اگر صداى اذانى شنيديد و يا مسجدى را در آن منطقه مشاهده كرديد هيچ كس را نكشيد «3»».

از اين گونه آيات و روايات استفاده مى شود كه كافر به اسلام فرا خوانده مى شود اگر پذيرفت بر وى حكم اسلام جارى مى شود و الّا كشته مى گردد، پس جزيه بر خلاف قاعده است كه جز در مواردى كه دليلى براى آن وجود داشته باشد اخذ نمى گردد، و آيه اى كه در سوره توبه در اين ارتباط نازل شده است به منزله استثناء است و مورد آن مخصوص اهل كتاب است.

8- در خبر حفص بن

غياث كه درباره شمشيرهاى پنج گانه است از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:

______________________________

(1)- عن أبي هريرة ان رسول اللّٰه (ص) قال امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا «لا اله إلّا اللّٰه» فمن قال «لا اله إلّا اللّٰه» فقد عصم منى ماله و نفسه الا بحقه و حسابه على الله. سنن بيهقى 9/ 182، كتاب الجزية، باب من لا تؤخذ منه الجزية من اهل الاوثان).

(2)- قال رسول اللّٰه (ص) امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا «لا اله إلّا اللّٰه» فاذا قالوها منعوا منى دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم على اللّٰه. سنن بيهقى 9/ 182، كتاب الجزية، باب من لا تؤخذ منه الجزية من اهل الاوثان).

(3)- ان النبى (ص) اذا بعث سرية قال اذا سمعتم مؤذناً او رأيتم مسجداً فلا تقتلوا احداً. (سنن بيهقى 9/ 182، كتاب الجزيه، باب من لا تؤخذ منه الجزيه من اهل الاوثان).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 98

«اما شمشيرهاى سه گانه شناخته شده يا برافراشته شده، يكى شمشيرى است كه بر مشركان عرب برافراشته شده است؛ خداوند متعال مى فرمايد «مشركان را هر جا يافتيد بكشيد و آنان را گرفته و در محاصره قرار دهيد و بر سر هر گذرگاهى به كمينشان بنشينيد پس اگر توبه كردند يعنى ايمان آوردند و نماز بپا داشته و زكات دادند برادران دينى شما هستند.» اين مشركان جز كشته شدن يا گرويدن به اسلام از آنان پذيرفته نيست و اموال آنان فى ء مسلمانان است و فرزندان اينان اسير مى گردند چنانكه سنت پيامبر خدا (ص) نيز اين گونه بود كه آن حضرت هم اسير مى گرفت و هم مى بخشيد و هم از آنها مالى در

برابر آزادى آنان مى گرفت.

و اما شمشير دوم بر اهل ذمه است؛ خداوند متعال مى فرمايد: با مردم به نيكى سخن گوييد. «1» كه اين آيه درباره اهل ذمه فرود آمده است آنگاه با آيه ديگر كه مى فرمايد «با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز قيامت نمى گروند و آنچه را خدا و پيامبر حرام شمرده اند حرام نمى دانند و آيين حق را برنمى گزينند پيكار كنيد تا با دست خود و با كمال خضوع جزيه بپردازند» نسخ شده است. پس از آنان كسى كه در دار الاسلام است از او جز جزيه يا كشته شدن پذيرفته نيست و مال آنان فى ء مسلمانان است و فرزندانشان اسير مى گردند و چون جزيه را بر جانهاى خويش پذيرفتند به اسارت گرفتن فرزندان و تصرف اموالشان بر ما حرام مى گردد و مى توان با آنان ازدواج نمود. و اما كسانى از آنان كه در دار الحرب زندگى مى كنند، مى توان آنان را به اسارت گرفت و نمى توان با آنان ازدواج كرد و جزيه از آنان پذيرفته نيست مگر آنكه به سرزمين اسلامى درآيند يا جزيه دادن يا كشته شدن را بپذيرند.

و شمشير سوم شمشير بر مشركان عجم از ترك و ديلم و خزر است؛ خداوند

______________________________

(1)- بقره (2)/ 83.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 99

عزّ و جلّ در ابتداى سوره اى كه در آن از كافران ياد مى كند، داستان اينان را بازگو مى كند آنگاه مى فرمايد: «گردنهاى آنان را بزنيد تا آنان را زمين گير سازيد پس آنان را به بند كشيد آنگاه يا بر آنان منت نهاده و بدون پرداخت چيزى آزادشان سازيد و يا با پرداخت مالى آزادشان كنيد تا آنكه آتش

جنگ فروكش كند.» در آيه شريفه اينكه خداوند فرمود: و يا پس از آن بر آنان منت نهيد، يعنى پس از به اسارت گرفتن آنان، و مراد از فداء مبادله اى است كه بين آنان و مسلمانان براى آزادى اسيران صورت مى گيرد. لذا از اين دسته جز كشته شدن يا پذيرش اسلام پذيرفته نيست و تا زمانى كه در دار الحرب هستند ازدواج با آنان جايز نيست». «1»

مخفى نماند نخستين آيه اى كه در اين حديث آمده از در كنار هم نهادن آيه 5 و 11 سوره توبه به دست آمده است و يك آيه مستقل نيست.

9- در مستدرك از عياشى از امام جعفر صادق از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:

______________________________

(1)- فى خبر حفص بن غياث عن أبى عبد اللّٰه (ع) الوارد فى الاسياف الخمسة قال: «فأما السيوف الثلاثة المشهورة (الشاهرة) فسيف على مشركى العرب قال اللّٰه عزّ و جلّ: «فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و 2 احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا (يعنى آمنوا) و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فاخوانكم فى الدين» فهؤلاء لا يقبل منهم الا القتل أو الدخول فى الاسلام و أموالهم (و مالهم) فى ء و ذراريّهم سبى على ما سنّ رسول اللّٰه (ص) فانه سبى و عفا و قبل الفداء.

و السيف الثانى على اهل الذمة قال اللّٰه تعالى: «و قولوا للناس حسناً» نزلت هذه الآية فى اهل الذمه ثم نسخها قوله عزّ و جلّ «قاتلوا الذين لا يؤمنون باللّٰه و لا باليوم الآخر و لا يحرّمون ما حرّم اللّٰه و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد وهم

صاغرون» فمن كان منهم فى دار الاسلام فلن يقبل منهم الا الجزية أو القتل و ما لهم فى ء و ذرارّيهم سبى و اذا قبلوا الجزية على انفسهم حرم علينا سبيهم و حرمت اموالهم، و حلّت لنا مناكحتهم، و من كان منهم فى دار الحرب حلّ لنا سبيهم، و لم تحل لنا مناكحتهم و لم يقبل منهم الا الدخول في دار الاسلام او الجزية او القتل.

و السيف الثالث سيف على مشركى العجم يعنى الترك و الديلم و الخزر قال اللّٰه عزّ و جلّ في اول السورة التى يذكر فيها الذين كفروا فقصّ قصتهم ثم قال: «فَضَرْبَ الرِّقٰابِ حَتّٰى إِذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا» فاما قوله «فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ» يعنى بعد السبى منهم و «إِمّٰا فِدٰاءً» يعنى المفاداة بينهم و بين اهل الاسلام. فهؤلاء لن يقبل منهم الا القتل او الدخول في الاسلام و لا تحل لنا مناكحتهم ما داموا فى دار الحرب.» (وسائل 11/ 16، ابواب جهاد عدو، باب 5، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 100

«خداوند پيامبر را با پنج شمشير برانگيخت، شمشيرى بر مشركان عرب كه فرمود:

مشركان را هر جا يافتيد بكشيد و آنان را بگيريد و در حصر آوريد و بر هر گذرگاهى به كمينشان بنشينيد پس اگر توبه كردند يعنى ايمان آوردند برادران دينى شما هستند، از آنان جز كشته شدن يا اسلام آوردن پذيرفته نيست ...» «1»

10- در وسائل در صحيحه عبد لكريم بن عتبه هاشمى در مناظره اى كه امام صادق (ع) با عمرو بن عبيد و ديگر افراد معتزله درباره محمد بن عبد الله بن حسن دارد آمده است

كه آن حضرت فرمود:

«اى عمرو! اگر من با رفيق تو كه مرا به بيعت با وى فرامى خوانى بيعت كنم و همه مردم نيز با او بيعت كنند و حتى دو نفر هم با شما مخالفت نورزد و شما به جنگ مشركان و كسانى كه مسلمان نمى شوند و جزيه نمى پردازند برويد، بگو چه نظر داريد آيا شما و فرمانده شما به سيره رسول خدا (ص) آگاهى داريد كه آن حضرت در پيكار با مشركان در جنگهايش چگونه عمل فرمود؟ عمرو بن عبيد گفت: بلى، فرمود: چگونه رفتار مى كنيد؟ گفت: آنان را به اسلام فرا مى خوانيم اگر نپذيرفتند از آنان جزيه مطالبه مى كنيم. فرمود: اگر مجوسى باشند و اهل كتاب نباشند چه؟ گفت: فرقى نمى كند يكسانند. فرمود: اگر از مشركان عرب و بت پرست باشند چه؟ گفت يكسانند. فرمود به من بگو آيا قرآن را در اين مورد تلاوت كرده اى؟ گفت: بلى، فرمود: اين آيه را بخوان «قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لٰا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لٰا يُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لٰا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» در اين آيه شريفه

______________________________

(1)- عن جعفر بن محمد عن أبى جعفر (ع) أن اللّٰه بعث محمداً (ص) بخمسة اسياف فسيف على مشركى العرب قال اللّٰه جلّ وجهه: «فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا (يعنى فان آمنوا) فاخوانكم في الدين» لا يقبل منهم الا القتل أو الدخول فى الاسلام. (مستدرك 2/ 246، ابواب جهاد عدو، باب 5، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 101

خداوند اهل كتاب

را استثناء فرموده، آيا غير اهل كتاب با اهل كتاب يكسانند؟ گفت:

بلى، فرمود: اين نظريه را از چه كسى گرفته اى؟ گفت: از مردم شنيدم كه اين گونه مى گويند.» «1»

از اين حديث اجمالًا استفاده مى شود كه اهل كتاب با ديگر كفار در قبول جزيه از آنان متفاوتند، بلكه مجوس نيز با اهل كتاب فرق دارند گرچه حق آن است كه آنان [مجوس] نيز در اين جهت همانند اهل كتابند كه ما بعداً بدين مسأله خواهيم پرداخت.

و چه بسا از اين جمله كه حضرت فرموده: شما به جنگ مشركانى مى رويد كه اسلام را نپذيرفته اند و جزيه نمى پردازند، به ذهن مى رسد كه از مشركان نيز جزيه پذيرفته است ولى ذيل اين روايت با اين ظهور متعارض است.

11- در مستدرك از دعائم الاسلام از امير مؤمنان (ع) روايت شده است كه فرمود:

«از هيچ شخص عربى جزيه پذيرفته نمى شود، و اگر اسلام نياوردند با آنان پيكار مى شود.» «2»

12- در وسائل از كلينى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از أبو يحيى واسطى از برخى از اصحاب ما روايت شده است كه گفت:

______________________________

(1)- و فى الوسائل فى صحيحة عبد لكريم بن عتبة الهاشمى الواردة فى مناظرة الامام الصادق (ع) مع عمرو بن عبيد و غيره من المعتزلة فى شأن محمد بن عبد الله بن الحسن قال (ع): «يا عمرو أ رأيت لو بايعت صاحبك الذي تدعونى الى بيعته ثم اجتمعت لكم الامة فلم يختلف عليكم رجلان فيها فافضيتم الى المشركين الذين لا يسلمون و لا يؤدون الجزية أ كان عندكم و عند صاحبكم من العلم ما تسيرون فيه بسيرة رسول اللّٰه (ص) فى المشركين في حروبه؟ قال: نعم. قال:

فتصنع ما ذا؟ قال: ندعوهم الى الاسلام فان أبوا دعوناهم الى الجزية. قال: ان كانوا مجوساً ليسوا باهل الكتاب؟ قال: سواء. قال: و ان كانوا مشركى العرب و عبدة الاوثان؟ قال: سواء. قال: اخبرنى عن القرآن تقرأه؟ قال: نعم. قال: اقرأ: «قاتلوا الذين لا يؤمنون باللّٰه و لا باليوم الآخر و لا يحرّمون ما حرّم اللّٰه و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون.» فاستثناء اللّٰه تعالى و اشتراطه من أهل الكتاب فهم و الذين لم يؤتوا الكتاب سواء؟ قال: نعم. قال: عمن أخذت ذا؟ قال: سمعت الناس يقولون. وسائل 11/ 28، ابواب جهاد عدو، باب 9، حديث 2).

(2)- عن أمير المؤمنين (ع) انه قال: «لا يقبل من عربى جزية و ان لم يسلموا قوتلوا.» (مستدرك الوسائل 2/ 262، ابواب جهاد عدو، باب 42، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 102

«از امام صادق (ع) از مجوس پرسش نمودم كه آيا آنان پيامبرى داشتند؟ حضرت فرمود: بلى، آيا نشنيده ايد نامه پيامبر (ص) به اهل مكه را كه به آنان نوشت اسلام بياوريد و الّا آماده جنگ باشيد. آنان به آن حضرت نوشتند: از ما جزيه بگير و ما را بر بت پرستى خويش باقى بگذار. آن حضرت به آنان نوشت: من جز از اهل كتاب جزيه نمى گيرم. آنان به آن حضرت نوشتند- و با اين نوشتن مى خواستند آن حضرت را دروغگو قلمداد كنند- مى پندارى كه تنها از اهل كتاب جزيه مى گيرى با آنكه از مجوسيان «هجر» جزيه دريافت كرده اى. پيامبر خدا (ص) به آنان نوشت: مجوس پيامبرى داشتند كه او را كشتند و كتابى داشتند

كه آن را آتش زدند، پيامبر آنها كتابشان را در دوازده هزار پوست گاو برايشان آورد.» «1»

مانند اين روايت را صاحب وسائل از شيخ به سند خود از محمد بن يعقوب و به سند خود از احمد بن محمد نقل كرده است.

در خبر همان گونه كه ملاحظه مى فرماييد ارسال است [چيزى از زنجيره سند افتاده است]. و با توجه به طبقات رجال حديث گمان مى رود كه «أبو يحيى واسطى» كه در روايت آمده همان «زكريا بن يحيى واسطى» باشد كه همانند ديگر رجال حديث فردى مورد اعتماد است.

و اينكه فرموده: «جز از اهل كتاب جزيه نمى گيرم» آيا اين يك حكم الهى كلى است كه تخلف از آن جايز نيست، يا اينكه پيامبر خدا (ص) به عنوان اينكه در زمان خود حاكم

______________________________

(1)- عن أبي يحيى الواسطى عن بعض أصحابنا قال: «سئل أبو عبد اللّٰه (ع) عن المجوس أ كان لهم نبىّ؟ فقال: نعم. اما بلغك كتاب رسول اللّٰه (ص) الى أهل مكة ان اسلموا و الّا نابذتكم بحرب. فكتبوا الى النبى (ص) أن خذ منّا الجزية و دعنا على عبادة الاوثان. فكتب اليهم النبى أنى لست آخذ الجزية الا من اهل الكتاب. فكتبوا اليه- يريدون بذلك تكذيبه- زعمت انك لا تأخذ الجزية الامن أهل الكتاب ثم أخذت الجزية من مجوس هجر. فكتب اليهم رسول اللّٰه (ص) ان المجوس كان لهم نبى فقتلوه و كتاب أحرقوه أتاهم نبيهم بكتابهم فى اثنى عشر ألف جلد ثور.» (وسائل 11/ 96، ابواب جهاد عدو، باب 49، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 103

مسلمانان بوده مصلحت نمى ديده جز از اهل كتاب جزيه گرفته شود، و اين منافات ندارد

كه حاكمان ديگر پس از آن حضرت اگر صلاح اسلام و مسلمانان بدانند از غير اهل كتاب نيز جزيه بپذيرند؟ هر دو نظريه در اين روايت محتمل است، بلكه ظاهر تعبير آن حضرت نظريه دوم است كه آن حضرت به عنوان اينكه حاكم مسلمانان بوده در آن زمان و آن شرايط گرفتن جزيه از غير اهل كتاب را صلاح نمى دانسته.

البته اين با قطع نظر از رواياتى است كه پيش از اين آمد كه بين اهل كتاب و غير اهل كتاب در اين جهت فرق گذاشته بود.

از سوى ديگر از اينكه پيامبر اكرم علت گرفتن جزيه از مجوس هجر را وجود كتاب و پيامبر براى آنان ذكر فرمود، شايد خود دليلى باشد بر اينكه اگر براى امتى پيامبر و كتاب آسمانى ثابت گرديد، هر چند تحت اين سه عنوان يهود و مسيحيت و مجوس نگنجيد، باز اين حكم شامل حال آنان مى شود.

13- باز در همان كتاب [وسائل] از شيخ به سند خود از احمد بن محمد از أبي يحيى واسطى روايت شده است كه گفت:

«از امام صادق (ع) از مجوس پرسيده شد، فرمود: آنان پيامبرى داشتند كه او را كشتند و كتابى كه آن را آتش زدند، پيامبر آنها برايشان كتابى آورد كه در دوازده هزار پوست گاو بود كه به آن جاماسب مى گفتند.» «1»

14- باز در همان كتاب از صدوق در فقيه روايت نموده كه گفت: «از مجوس جزيه گرفته مى شود زيرا پيامبر (ص) فرمود: مانند اهل كتاب با آنان رفتار كنيد، آنان پيامبرى داشتند كه نام او داماسب بود كه او را كشتند و كتابى داشتند كه به آن جاماسب

______________________________

(1)- عن الشيخ باسناده

عن أحمد بن محمد عن أبي يحيى الواسطى قال: سئل أبو عبد اللّٰه (ع) عن المجوس فقال: كان لهم نبى قتلوه و كتاب احرقوه اتاهم نبيهم بكتابهم فى اثنى عشر الف جلد ثور و كان يقال له جاماسب. (وسائل 11/ 97، ابواب جهاد عدو، باب 49، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 104

مى گفتند و در دوازده هزار پوست گاو بود كه آن را آتش زدند.» «1»

15- باز در همان كتاب از مجالس صدوق به سند وى از اصبغ بن نباته روايت مى كند كه گفت:

«همانا على (ع) بر منبر فرمود: «از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد» اشعث بن قيس بپاخاست و گفت: اى امير مؤمنان چگونه از مجوس جزيه گرفته مى شود با آنكه بر آنان كتابى فرود نيامده و پيامبرى نداشته اند؟ حضرت فرمود: بلى اى اشعث، خداوند هم براى آنان كتاب فرستاد و هم پيامبرى داشتند.» «2»

16- باز در همان كتاب از مفيد در مقنعه از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه فرمود:

«مجوس در جزيه و ديات به يهود و نصارى ملحق مى شوند چون در گذشته داراى كتاب بوده اند.» «3»

17- باز در همان كتاب از مجالس فرزند شيخ به سند وى، از على بن موسى الرضا (ع) از پدرش از پدرانش از على بن حسين (ع) روايت نموده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«با آنان به سنت اهل كتاب رفتار كنيد، يعنى با مجوس.» «4»

18- در كتاب اموال أبي عبيد به هنگام نقل نامه هاى پيامبر خدا (ص) به سند خود از عروة بن زبير روايت كرده كه گفت:

______________________________

(1)- عن الصدوق فى الفقيه قال: المجوس تؤخذ منهم الجزية لأنّ النبى (ص) قال: سنّوا بهم

سنّة اهل الكتاب و كان لهم نبىّ اسمه داماسب فقتلوه و كتاب يقال له جاماسب كان يقع فى اثنى عشر ألف جلد ثور فحرقوه. (وسائل 11/ 97، ابواب جهاد عدو، باب 49، حديث 5).

(2)- عن مجالس الصدوق بسنده عن الاصبغ بن نباتة ان علياً (ع) قال على المنبر: سلونى قبل ان تفقدونى، فقام اليه الاشعث فقال: يا أمير المؤمنين كيف تؤخذ الجزية من المجوس و لم ينزل عليهم كتاب و لم يبعث اليهم نبى؟ فقال: بلى يا اشعث قد انزل اللّٰه عليهم كتاباً و بعث اليهم نبياً. (وسائل 11/ 98، ابواب جهاد عدو، باب 49، حديث 7).

(3)- عن امير المؤمنين (ع) انه قال: المجوس انما الحقوا باليهود و النصارى فى الجزية و الديات لانه قد كان لهم فيما مضى كتاب. (وسائل 11/ 98، ابواب جهاد عدو، باب 49، حديث 8).

(4)- عن على بن موسى الرضا (ع) عن أبيه عن آبائه عن على بن الحسين (ع) ان رسول اللّٰه (ص) قال: سنّوا بهم سنة أهل الكتاب يعنى المجوس. (وسائل 11/ 98، ابواب جهاد عدو، باب 49، حديث 9).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 105

«و آن حضرت به اهل يمن نوشت: اين نامه اى است از محمد پيامبر خدا (ص) به اهل يمن، و در اين نامه آمده بود: هر يك از يهوديان يا مسيحيان كه اسلام بياورد از مؤمنان است، براى اوست آنچه براى آنان است و بر اوست آنچه بر آنان است. و هر كه بر يهوديت يا مسيحيت خود بماند تحت فشار قرار نمى گيرد و بايد جزيه بپردازد.» «1»

19- در سنن بيهقى به سند خود از ابن اسحاق روايت نموده كه گفت:

«چون پيامبر خدا

(ص) به تبوك رسيد «يحنة بن روبه» فرمانرواى ايله خدمت آن حضرت رسيد و با وى مصالحه كرد و به وى جزيه پرداخت، و اهل «جربا» و «اذرح» نزد آن حضرت آمدند و جزيه پرداختند.» «2»

20- باز در همان كتاب به سند خود از انس بن مالك و نيز از عثمان بن أبي سليمان روايت شده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) خالد بن وليد را به سوى «اكيدر» فرمانرواى «دومه» فرستاد، او را گرفته و نزد آن حضرت آوردند آن حضرت با وى بر پرداخت جزيه مصالحه كرد.» «3»

21- باز در همان كتاب به سند خود آمده است:

«پيامبر خدا (ص) خالد بن وليد را به سوى اكيدر بن عبد الملك- مردى از طايفه كنده كه فرمانرواى «دومه» بود و نصرانى بود- فرستاد ... آنگاه خالد اكيدر را به نزد رسول خدا (ص) آورد، حضرت وى را بر جان امان داد و بر پرداخت جزيه با وى

______________________________

(1)- عن عروة بن الزبير قال و كتب الى اهل اليمن من محمد رسول اللّٰه (ص) الى أهل اليمن برسالة فيها: و أنه من أسلم من يهودى او نصرانى فانه من المؤمنين له ما لهم و عليه ما عليهم؛ و من كان على يهوديته او نصرانيته فانه لا يفتن عنها و عليه الجزية. (الاموال/ 29).

(2)- عن ابن اسحاق قال فلمّا انتهى رسول اللّٰه (ص) الى تبوك اتاه يحنة بن روبة صاحب ايلة فصالح رسول اللّٰه (ص) و اعطاه الجزية. و اتاه اهل جربا و أذرح فاعطوه الجزية. (سنن بيهقى 9/ 185، كتاب الجزية، باب من يؤخذ منه الجزية ..).

(3)- ان النبى (ص) بعث خالد بن الوليد الى أكيدر دومة

فأخذوه فأتوا به فحقن له دمه و صالحه على الجزية. (سنن بيهقى 9/ 186، كتاب الجزية، باب من قال تؤخذ منهم الجزية ..).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 106

مصالحه كرد و او را آزاد ساخت تا به قريه خود بازگشت.

شافعى گفته است: «پيامبر خدا (ص) از اهل ذمه يمن جزيه گرفت و همه آنان عرب بودند، و از اهل نجران نيز جزيه گرفت كه در ميان آنان اعراب بودند.» «1»

22- باز در همان كتاب به سند خود از معاذ بن جبل روايت شده كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) مرا به يمن فرستاد و دستور فرمود كه از هر فرد بالغى يك دينار يا معادل آن معافر [پارچه اى گران قيمت همچون برد يمانى] بگيرم. يحيى بن آدم گفته است: اين جزيه بر اهل يمن بود و آنان قومى از عرب و اهل كتاب بودند، آيا ملاحظه نكرده ايد كه آن حضرت فرمود: نبايد يهودى را براى دست برداشتن از دين خود تحت فشار قرار دهند.» «2»

23- باز در همان كتاب به سند خود از ابن عباس روايت نموده كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) با اهل نجران بر دو هزار حلّه مصالحه نمود.» «3»

24- باز در همان كتاب به سند خود آمده است كه شافعى گفت: «پيامبر خدا (ص) از «اكيدر غسانى» جزيه گرفت، و روايت كرده اند كه آن حضرت با مردانى از عرب بر پرداخت جزيه مصالحه كرد. اما عمر بن خطاب و خلفاى پس از وى تا امروز از بنى تغلب و تنوخ و بهراء و تيره هايى از دو رگه هاى عرب جزيه مى گرفتند و آنان تا هم اكنون به نصرانيت باقى هستند و مقدار پولى كه بايد بپردازند دو

برابر زكات است و اين جزيه

______________________________

(1)- ان رسول اللّٰه (ص) بعث خالد بن الوليد الى اكيدر بن عبد الملك- رجل من كندة كان ملكاً على دومة و كان نصرانياً ... ثم ان خالداً قدم بالاكيدر على رسول اللّٰه (ص) فحقن له دمه و صالحه على الجزية و خلّى سبيله فرجع الى قريته. (سنن بيهقى 9/ 187، كتاب الجزية، باب من تؤخذ منه الجزية ..).

(2)- عن معاذ بن جبل قال: بعثنى رسول اللّٰه (ص) الى اليمن و امرنى ان آخذ من كل حالم ديناراً او عدله معافر. قال يحيى بن آدم و انما هذه الجزية على اهل اليمن. و هم قوم عرب لانهم اهل كتاب أ لا ترى انه قال: لا يفتن يهودى عن يهوديته. (سنن بيهقى 9/ 187، كتاب الجزية، باب من قال تؤخذ منه الجزية ..).

(3)- عن ابن عباس قال: صالح رسول اللّٰه اهل نجران على الفى حلة. (سنن بيهقى 9/ 187، كتاب الجزية، باب من قال تؤخذ منهم الجزية ..).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 107

است و جزيه بر اديان است نه بر انساب.» «1»

25- باز در همان كتاب به سند خود از نصر بن عاصم آمده است كه گفت:

فروة بن نوفل اشجعى گفت: چرا از مجوس جزيه گرفته مى شود با آنكه اهل كتاب نيستند؟ «مستورد» بپا خاست و جامه او را گرفت و گفت: اى دشمن خدا بر أبو بكر و عمر و بر امير المؤمنين (ع) يعنى على ناروا مى بندى چون از آنان [مجوس] جزيه مى گرفتند؟ آنگاه آنان به سوى قصر [دار الحكومة] روان شدند، على بر آنان وارد شد و گفت همين جا درنگ كنيد. آنان در سايه قصر

نشستند، على فرمود: من داناترين مردم به مجوس هستم، آنان دانشى داشتند كه مى آموختند و كتابى كه آن را تدريس مى كردند، روزى پادشاه آنان در حال مستى به دختر يا خواهر خود تجاوز نمود، برخى از مردم مملكت وى از اين ماجرا باخبر شدند، چون هشيار شد اطراف او گرد آمدند كه بر وى حد جارى كنند، او مخالفت ورزيد آنگاه مردم كشور خويش را فراخواند و چون گردآمدند گفت: آيا شما دينى را بهتر از دين آدم مى شناسيد، او دخترانش را به ازدواج پسرانش درآورد و من بر دين آدم هستم، كدام يك از شما از دين آدم روى مى گرداند؟

گفت: مردم با او بيعت كردند و با مخالفان به جنگ پرداختند تا آنان را كشتند. و بدين گونه بود كه به كتابشان پشت كردند و كتابشان از دستشان رفت و دانشهايى كه در سينه هايشان بود زدوده شد؛ پس اينان اهل كتاب بودند و پيامبر خدا (ص) و أبو بكر و عمر از اينان جزيه دريافت مى كردند.» «2»

______________________________

(1)- قال الشافعى قد اخذ رسول اللّٰه (ص) الجزية من اكيدر الغسانى و يروون انه صالح رجالًا من العرب على الجزية. فاما عمر بن الخطاب و من بعده من الخلفاء الى اليوم فقد اخذوا الجزية من بنى تغلب و تنوخ و بهراء و خلط من خلط العرب و هم الى الساعة مقيمون على النصرانية يضاعف عليهم الصدقة و ذلك جزية و انما الجزية على الاديان لا على الانساب ... (سنن بيهقى 9/ 187، كتاب الجزيه، باب من قال تؤخذ منهم الجزية ..).

(2)- قال فروة بن نوفل الاشجعى: علامَ تؤخذ الجزية من المجوس و ليسوا بأهل كتاب؟ فقام اليه

المستورد فاخذ بتلبيبه فقال يا عدو اللّٰه تطعن على أبي بكر و عمر و على امير المؤمنين يعنى علياً (ع) و قد اخذوا منهم الجزية؟ فذهب به الى القصر فخرج على (ع) عليهما و قال: البداء فجلسا فى ظل القصر فقال على (ع): انا أعلم الناس بالمجوس كان لهم علم يعلمونه و كتاب يدرسونه و ان ملكهم سكر فوقع على ابنته او اخته فاطلع عليه بعض اهل مملكته فلما صحا جاءوا يقيمون عليه الحد فامتنع منهم فدعا اهل مملكته فلما آتوه قال: تعلمون ديناً خيراً من دين آدم و قد كان ينكح بنيه من بناته و انا على دين آدم ما يرغب بكم عن دينه؟ قال: فبايعوه و قاتلوا الذين خالفوهم حتى قتلوهم فاصبحوا و قد اسرى على كتابهم فرفع من بين اظهرهم و ذهب العلم الذي في صدورهم فهم اهل كتاب و قد اخذ رسول اللّٰه (ص) و أبو بكر و عمر منهم الجزية. (سنن بيهقى 9/ 188، كتاب الجزية، باب المجوس من اهل الكتاب ..).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 108

26- باز در همان كتاب به سند خود از مالك از جعفر بن محمد از پدرش (ع) روايت نموده كه گفت:

«عمر بن خطاب از مجوس ياد كرد و گفت: نمى دانم در مورد اينان چه بكنم؟

عبد الرحمن بن عوف گفت: گواهى مى دهم كه از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: با سنت اهل كتاب با اينان رفتار كنيد.» «1»

27- باز در همان كتاب به سند خود آمده است كه گفت: «پيامبر خدا (ص) به مجوسيان «هجر» نوشت اسلام بر مجوس عرضه مى گردد هر كه اسلام آورد از وى پذيرفته مى شود و هر كه

مخالفت ورزيد جزيه بر آنان نهاده مى شود. بدين شرط كه [مسلمانها] ذبيحه آنان را نخورند و با زنان آنان نكاح نكنند.» «2»

28- در صحيح بخارى در گفتار مغيره به فرمانده كسرى در جنگ ايران آمده است كه گفت:

«پيامبر و فرستاده پروردگار ما به ما دستور فرموده كه با شما بجنگيم تا به پروردگار يكتا ايمان بياوريد يا جزيه بپردازيد.» «3»

معلوم است كه ايرانى ها در آن زمان مجوسى بودند.

______________________________

(1)- عن جعفر بن محمد عن أبيه إن عمر بن الخطاب ذكر المجوس فقال ما أدرى كيف اصنع فى امرهم فقال له عبد الرحمن بن عوف: اشهد لسمعت رسول اللّٰه (ص) يقول: سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب. (سنن بيهقى 9/ 189، كتاب الجزيه باب المجوس من اهل الكتاب ..).

(2)- كتب رسول اللّٰه (ص) الى مجوس هجر يعرض عليهم الإسلام فمن اسلم قبل منه و من ابى ضربت عليه الجزية على ان لا توكل لهم ذبيحة و لا تنكح لهم امرأة. (سنن بيهقى 9/ 192، كتاب الجزية، باب الفرق بين نكاح نساء من يؤخذ منه الجزية ..).

(3)- و فى البخارى فيما قاله المغيرة لعامل كسرى فى حرب ايران قال: فامرنا نبينا رسول ربنا (ص) ان نقاتلكم حتى تعبدوا اللّٰه وحده او تؤدوا الجزية. صحيح بخارى 2/ 201، كتاب الجهاد و السير، باب الجزية و الموادعة).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 109

و روايات ديگرى كه در اين زمينه رسيده است.

در جمع بندى آيه جزيه و روايات باب بايد گفت: آنچه آيه شريفه در آن صراحت دارد ثبوت جزيه بر اهل كتاب است ولى پرداخت جزيه از ديگر كفار را نفى نمى كند.

مفاد برخى از اين روايات نيز ثبوت آن در مورد

اهل كتاب يا مجوس است اما بر نفى ديگران صراحت ندارد؛ گرچه برخى از آنها دلالت بر نفى نيز مى كند.

[روايات جواز اخذ جزيه از غير اهل كتاب

] البته برخى از روايات نيز وجود دارد كه بسا از آنها بتوان استفاده نمود كه از غير فرقه هاى سه گانه [يهود و نصارى و مجوس] نيز مى توان جزيه دريافت نمود كه از نظر مى گذرانيم:

1- در وسائل از شيخ [طوسى] به سند وى از أبو بصير روايت شده است كه گفت:

«از امام صادق (ع) از جزيه پرسيدم فرمود: خداوند فقط جزيه از مشركين عرب را حرام كرده است.» «1»

در سند اين روايت وهب است كه فردى است مجهول يا ضعيف. مفاد حديث نيز منطبق است با آنچه از ابو حنيفه نقل شده است، زيرا كلمه انما مفيد حصر است [يعنى گرفتن جزيه از مشركان غير عرب جايز است].

2- باز وسائل از كلينى به سند صحيح از محمد بن مسلم روايت نموده است كه گفت:

«از امام باقر (ع) از گفتار خداوند عزّ و جلّ «وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لٰا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّٰهِ» پرسيدم، فرمود: تأويل اين آيه هنوز نيامده است، زيرا پيامبر خدا (ص) و اصحاب وى به خاطر نيازى كه داشتند با آنان [مشركان] درگير نشدند، و اگر زمان تأويل آيه آمده بود از آنان [جزيه] پذيرفته نشده بود ولى با آنان پيكار مى شد تا خداوند را به يكتايى

______________________________

(1)- عن أبي بصير قال سألت ابا عبد الله (ع) عن الجزية فقال انما حرم اللّٰه الجزية من مشركى العرب. (وسائل 11/ 97، باب 49، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 110

بپرستند و شرك از ميان برخيزد.» «1»

مورد آيه و مرجع ضمير

همان گونه كه مشخص است مشركين مكه هستند.

در كتاب مرآة العقول در توضيح و تفسير اين روايت آمده است:

«يعنى اينكه از اهل كتاب جزيه را و از مشركان فداء [يعنى پرداخت مالى در ازاء آزاد شدن و زنده ماندن] و از منافقان اظهار اسلام را پذيرفت با آنكه مى دانست آنان كافر هستند.» «2»

پس اين روايت صحيحه دلالت بر اين دارد كه در صورت نياز و ضرورت مى توان پيكار با مشركان را ترك كرد.

3- باز كلينى از على بن ابراهيم از هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود:

«هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) فرماندهى را براى سپاهى كوچك مى فرستاد وى را به تقواى خداوند عزّ و جلّ در خصوص خود و اصحابش سفارش مى فرمود، آنگاه مى گفت: ... و چون با دشمن مسلمانان روبرو شديد آنان را به يكى از سه چيز فرا بخوانيد، اگر پاسخ شما را دادند از آنان بپذيريد و دست از آنان بداريد، آنان را به اسلام بخوانيد اگر پذيرفتند از آنان بپذيريد و دست از آنان بكشيد، و آنان را به هجرت پس از اسلام بخوانيد اگر پذيرفتند از آنان بپذيريد و دست از آنان برداريد، و اگر نخواستند مهاجرت كنند و سرزمين خود را اختيار كردند و نخواستند در دار الهجره وارد شوند آنان به منزله عربهاى مؤمنين هستند آنچه بر اعراب مؤمنين روا است بر آنان رواست و براى آنان چيزى از فى ء و قسمت نيست مگر آنكه در راه خدا مهاجرت

______________________________

(1)- عن الكلينى بسند صحيح عن محمد بن مسلم قال قلت لأبي جعفر (ع) قول اللّٰه عزّ و جلّ «قاتلوهم

حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله للّٰه؟» فقال: لم يجي ء تأويل هذه الآية بعد، إن رسول اللّٰه (ص) رخّص لهم لحاجته و حاجة اصحابه فلو قد جاء تأويلها لم يقبل منهم و لكن يقتلون حتى يوحّد اللّٰه و حتى لا يكون شرك. (وسائل 11/ 97، ابواب جهاد عدو، باب 49، حديث 2).

(2)- مرآة العقول 4/ 337، چاپ قديم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 111

(مجاهده خ. ل) كنند؛ اگر از اين دو سرباززدند آنان را به جزيه بخوانيد كه با كمال خضوع و كوچكى بپردازند؛ پس اگر جزيه پرداختند از آنان بپذيريد و دست از آنان بداريد، و اگر سرباززدند از خداوند عزّ و جلّ بر آنان استعانت جوييد و در راه خدا با آنان پيكار كنيد.» «1»

اين روايت را شيخ طوسى نيز از محمد بن يعقوب نقل كرده ولى گفته است چون با دشمن از مشركان برخورد كرديد آنان را بخوانيد. «2»

همان گونه كه روشن است سند اين روايت مورد اعتماد است و اطلاق آن غير اهل كتاب را هم شامل مى شود، بلكه شايد اكثر اعزامهاى پيامبر (ص) به سوى غير اهل كتاب بوده است، علاوه بر اينكه در نقل «تهذيب» و نيز خبر بريده كه بعداً مى آيد لفظ «مشركين» آمده است و اين جمله روايت كه مى گويد: «ان النبى (ص) كان» پيامبر همواره (با توجه به لفظ كان) ظهور در استمرار دارد. و جمله «عن يد و هم صاغرون» از آيه شريفه اقتباس شده است نه اينكه اشاره بدان باشد تا گفته شود مورد آيه اهل كتاب هستند. مگر آنكه گفته شود گفتار آن حضرت (ص) در مرسله واسطى كه فرموده «من

جز از اهل كتاب جزيه نمى گيرم» تفسير اين موثقه است و اطلاق آن را مقيد و محدود مى كند، و در اينجا نكته اى است شايان تأمل.

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال ان النبى (ص) كان اذا بعث أميراً له على سرية امره بتقوى اللّٰه عزّ و جلّ فى خاصة نفسه ثم فى اصحابه عامة ثم يقول ...

و إذا لقيتم عدواً للمسلمين فادعوهم إلى احدى ثلاث فان هم اجابوكم اليها فاقبلوا منهم و كفّوا عنهم. ادعوهم الى الاسلام فان دخلوا فيه فاقبلوا منهم و كفوا عنهم. و ادعوهم الى الهجرة بعد الاسلام فان فعلوا فاقبلوا منهم و كفوا عنهم و إن أبوا ان يهاجروا و اختاروا ديارهم و أبوا أن يدخلوا فى دار الهجرة كانوا بمنزلة اعراب المؤمنين يجرى عليهم ما يجرى على اعراب المؤمنين و لا يجرى لهم فى الفى ء و لا فى القسمة شيئاً الا ان يهاجروا (يجاهدوا خ. ل) فى سبيل اللّٰه. فان ابوا هاتين فادعوهم الى اعطاء الجزية عن يد و هم صاغرون فان أعطوا الجزية فاقبل منهم و كف عنهم و إن أبوا فاستعن باللّٰه عزّ و جلّ عليهم و جاهدهم فى اللّٰه حق جهاده. الحديث. (وسائل 11/ 43، ابواب جهاد عدو، باب 15، حديث 3).

(2)- تهذيب الاحكام 6/ 138، كتاب الجهاد، باب ما ينبغى لوالى الامام ... حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 112

4- نزديك به اين موثقه است آنچه در سنن بيهقى به سند خود از مسلم و ديگران از سليمان بن بريده از پدرش آمده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) چون فرماندهى را براى گروهى جنگى يا سپاهى مى فرستاد او را در مورد خود و ديگر

مسلمانانى كه همراه او بودند به خير و تقوى سفارش مى كرد و مى فرمود: چون با دشمنت از مشركان روبرو شدى آنان را به يكى از سه خصلت [يا راه نجات] فرابخوان، پس هر يك از آنها را كه پذيرفتند از آنان بپذير و دست از آنان بدار، آنان را به اسلام فرابخوان اگر پذيرفتند از آنان بپذير و دست از آنان بدار؛ آنگاه از آنان بخواه كه از سرزمين خود به سرزمين مهاجرين هجرت كنند، به سپاه اسلام بپيوندند، و به آنان گوشزد كن كه اگر چنين كنند آنچه براى مهاجرين است براى آنان است و چيزى كه بر مهاجرين است بر آنان نيز هست. پس اگر سرباززدند و سرزمين خود را برگزيدند به آنان بگو كه مانند عربهاى مسلمانان هستند كه بر آنان حكم خداوند كه بر مؤمنان رواست روا مى گردد ولى در فى ء و غنيمت بهره اى ندارند. مگر آنكه همراه با مسلمانان به جهاد بپردازند. پس اگر سرباز زدند آنان را به پرداخت جزيه فرابخوان، پس اگر پذيرفتند از آنان بپذير و از آنان دست بدار، پس اگر سرباززدند از خدا كمك بخواه و با آنان به پيكار پرداز.» «1»

شوكانى در كتاب «نيل الاوطار» پس از نقل اين روايت مى نويسد:

______________________________

(1)- عن سليمان بن بريدة عن أبيه قال كان رسول اللّٰه (ص) اذا بعث أميراً على سرية او جيش اوصاه بتقوى اللّٰه فى خاصة نفسه و بمن معه من المسلمين خيراً قال: اذا لقيت عدوك من المشركين فادعهم الى احدى ثلاث خصال او خلال فأيّتهن اجابوك اليها فاقبل منهم و كف عنهم. أدعهم الى الاسلام فان اجابوك فاقبل منهم و كف عنهم. ثم ادعهم

الى التحول من دارهم الى دار المهاجرين و اعلمهم انهم أن فعلوا ذلك ان لهم ما للمهاجرين و أن عليهم ما على المهاجرين. فان أبوا و اختاروا دارهم فأعلمهم أنهم يكونون مثل أعراب المسلمين يجرى عليهم حكم اللّٰه الذي كان يجرى على المؤمنين و لا يكون لهم فى الفى ء و الغنيمة نصيب الا ان يجاهدوا مع المسلمين. فإن هم أبوا فادعهم الى إعطاء الجزية فان اجابوك فاقبل منهم و كفّ عنهم فان أبوا فاستعن باللّٰه و قاتلهم. الحديث. (سنن البيهقى 9/ 184 كتاب الجزية، باب من يؤخذ منه الجزية من اهل الكتاب).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 113

«ظاهر اين روايت اين است كه فرقى بين كافر عجمى و عربى و كتابى و غير كتابى نيست. مالك و اوزاعى و جماعتى از اهل علم همين نظر را پذيرفته اند اما شافعى نظرى مخالف آنان دارد.» «1»

5- در مستدرك، از دعائم الاسلام، از امير المؤمنين (ع) آمده است كه آن حضرت فرمود:

«از عربها جزيه پذيرفته نمى شود و اگر اسلام را نپذيرند با آنان پيكار مى شود.» «2»

بلى، استدلال به اين روايت متوقف بر اين است كه ما عموم مفهوم غير عرب بودن را شامل غير اهل كتاب نيز بدانيم ولى اتخاذ معناى عموم از مفهوم درست نيست.

6- در مسند زيد آمده است:

«زيد بن على حديثى نقل كرد براى من از پدرش از جدش از على (ع) كه فرمود از مشركين عرب جز اسلام يا شمشير پذيرفته نيست اما از مشركين عجم جزيه گرفته مى شود. و اما اهل كتاب از عرب و عجم اگر نخواستند اسلام بياورند يا درخواست كردند كه از اهل ذمه باشند، از آنان جزيه را

مى پذيريم.» «3»

مخفى نماند كه حمل مشركين عجم بر خصوص مجوس مشكل است.

7- باز در همان كتاب است: از زيد بن على شنيدم كه مى گفت:

«اگر امام بر سرزمينى پيروزى يافت و مصلحت ديد كه بر مردم آن منت نهد، ماليات را بر سرانه آنها قرار خواهد داد؛ پس اگر تصميم گرفت آن را تقسيم كند، آنجا را سرزمين

______________________________

(1)- نيل الاوطار 7/ 232، كتاب الجهاد و السير، باب الدعوة قبل القتال.

(2)- عن امير المؤمنين (ع) انه قال: لا يقبل من عربى جزية و ان لم يسلموا قوتلوا. (مستدرك الوسائل 2/ 262، ابواب جهاد عدو، باب 42، حديث 1).

(3)- حدثنى زيد بن على عن أبيه عن جده عن على (ع) قال: «لا يقبل من مشركى العرب الا الاسلام أو السيف و اما مشركوا العجم فتؤخذ منهم الجزية. و اما اهل الكتاب من العرب و العجم فان أبوا أن يسلموا او سألونا أن يكونوا من اهل الذمة قبلنا منهم الجزية. (مسند زيد/ 317، كتاب السير، باب العهد و الذمة).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 114

عشر [كه بايد ده يك ماليات بپردازند] قرار خواهد داد.» «1»

اطلاق اين روايت مشرك را هم شامل مى شود، ولى همان گونه كه ملاحظه مى كنيد روايت مقطوعه است. «2»

8- در مصنف عبد الرزاق آمده است:

«معمر از زهرى ما را آگاه ساخت كه گفت: پيامبر خدا (ص) با بت پرستان بر جزيه مصالحه نمود مگر كسانى از آنان كه از عرب بودند، و از اهل بحرين جزيه را پذيرفت و آنان مجوسى بودند.» «3»

9- در درّ المنثور از ابن عساكر از ابى امامه، از پيامبر خدا (ص) روايت كرده است كه فرمود:

«جنگ بر دو گونه است: جنگ

با مشركان تا ايمان بياورند يا با دست خود و با ذلّت جزيه بپردازند، و ديگر جنگ با گروه شورشگر تا به امر خدا بازگردند.» «4»

10- مانند اين روايت از امير المؤمنين (ع) نيز روايت شده است: در تهذيب به سند خود از أبي البخترى، از جعفر، از پدرش روايت نموده كه گفت: على (ع) فرمود:

«پيكار بر دو گونه است: پيكار با اهل شرك كه از آنان دست برداشته نمى شود تا مسلمان شوند و يا با دست خود و با ذلّت جزيه بپردازند، و پيكار با توطئه گران كه از

______________________________

(1)- سمعت زيد بن على (ع) يقول: اذا غلب الامام على ارض فراى أن يمنّ على أهلها جعل الخراج على رءوسهم فإن رأى أن يقسمها جعلها ارض عشر. (مسند زيد/ 316، كتاب السير، باب قسمة الغنايم).

(2)- روايت مقطوعه به روايتى گفته مى شود كه زنجيره سند آن گسسته باشد و سند آن به امام نرسد. (مقرر)

(3)- صالح رسول اللّٰه (ص) عبدة الاوثان على الجزية الا من كان منهم من العرب و قبل الجزية من أهل البحرين و كانوا مجوساً. (المصنف 6/ 86، كتاب اهل الكتاب، حديث 10091).

(4)- عن رسول اللّٰه (ص) قال: القتال قتالان قتال المشركين حتى يؤمنوا او يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ و قتال الفئة الباغية حَتّٰى تَفِي ءَ إِلىٰ أَمْرِ اللّٰهِ. (الحديث در المنثور 3/ 228).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 115

آنان دست برداشته نمى شود تا به امر خدا بازگردند يا كشته شوند. «1»

اين روايت در وسائل نيز از آن حضرت نقل شده است. «2»

در كنار اين گونه روايات بايد گفت: بلكه در زمان خلافت امير المؤمنين (ع) بى ترديد در كشورهاى اسلامى

مانند عراق و ايران و مصر كفار غير اهل كتاب و مجوسيان بسيارى يافت مى شدند ولى شنيده نشده است كه آن حضرت (ع) كارگزاران خويش را به مجبور كردنشان به قبول اسلام و يا كشته شدن فرمان داده باشد.

11- در كتاب الغارات به سند خود آورده است كه گفت:

«على (ع) محمد بن أبي بكر را به عنوان فرمانروا به مصر فرستاد، وى به على (ع) نامه اى نوشت و در آن از مرد مسلمانى كه به زنى نصرانى تجاوز كرده و از كفارى كه برخى از آنان خورشيد و ماه را مى پرستند و در بين آنان كسانى يافت مى شوند كه از اسلام بازگشته اند و از بنده مكاتبى [كه براى آزادى با مولاى خود قراردادى نوشته است] و اكنون از دنيا رفته و مال و فرزندانى به جاى نهاده است پرسش نمود.

على (ع) در پاسخ او نوشت بر مسلمانى كه به زنى نصرانى تجاوز كرده حد جارى كن. و زن نصرانى را به مسيحيان واگذار كن كه هرگونه بخواهند نسبت به وى قضاوت كنند. و درباره زنديقان به وى دستور فرمود: كسانى از آنان را كه ادعاى اسلام داشته اند به قتل برساند، و ديگر كافران را به حال خويش واگذارد تا هر چه را خواستند بپرستند.» «3»

مانند اين روايت در كتاب وسائل نيز آمده است. «4»

و ظاهراً مراد از كشتن كسانى كه ادعاى اسلام داشته اند كشتن زنديقانى است كه

______________________________

(1)- عن امير المؤمنين (ع) ايضاً ففى التهذيب بسنده عن أبي البخترى عن جعفر عن أبيه قال: قال على (ع): القتال قتالان قتال لاهل الشرك لا ينفر عنهم حتى يسلموا او يؤدوا الجزية عن يد و هم صاغرون.

و قتال لاهل الزيغ لا ينفر عنهم حتى يفيئوا إلى أمر اللّٰه أو يقتلوا. (تهذيب 4/ 114، باب الجزية، حديث 4).

(2)- وسائل 11/ 18، ابواب جهاد عدو، باب 5، حديث 3.

(3)- بعث على (ع) محمد بن أبي بكر أميراً علىٰ مصر فكتب الى على (ع) يسأله عن رجل مسلم فجر بامرأة نصرانية و عن زنادقة فيهم من يعبد الشمس و القمر و فيهم من يعبد غير ذلك و فيهم مرتد عن الاسلام، و كتب يسأله عن مكاتب مات و ترك مالًا و ولداً. فكتب اليه على (ع) ان أقم الحد فيهم على المسلم الذي فجر بالنصرانية و ادفع النصرانية الى النصارى يقضون فيها ما شاءوا. و امره فى الزنادقة ان يقتل من كان يدّعى الاسلام و يترك سائرهم يعبدون ما شاءوا. الحديث. (الغارات 1/ 230).

(4)- وسائل 18/ 415، ابواب حد زنا، باب 50، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 116

مسلمان شده و سپس مرتد شده اند، و بى گمان آن حضرت از اين رو به قتل مرتد دستور فرموده كه ارتداد از اسلام بويژه اگر مرتد فطرى باشد كه از ابتدا مسلمان بوده است جهت سياسى داشته و دردى بوده است بى درمان و مسرى كه به سرعت به جامعه سرايت مى كرده و به شوكت دولت اسلام و عظمت آن ضربه وارد مى كرده است.

و شايد از همان ابتدا اين حكم حكمى سياسى و حكومتى بوده كه بايد در آن، شرايط زمان و مكان و جوامع نيز در نظر گرفته شود. «1»

در نامه امام رضا به مأمون آمده است: «كشتن هيچ يك از نواصب و كفار در سرزمين تقيه [جايى كه حاكميت با مخالفين باشد] جايز نيست

مگر آنكه قاتل يا تلاش كننده در گسترش فساد باشند، و اين در صورتى است كه تو بر جان خويش و بر ياران خويش ترسى نداشته باشى.» «2»

در هر صورت حكم به وجوب قتل غير مسلمان غير اهل كتاب به صورت مطلق مشكل و بلكه ممنوع است، و در اين صورت لازم است تصميم گيرى در اين گونه مسائل به رهبر و حاكم مسلمانان واگذار شود تا آنچه را به مصلحت مى داند اعمال كند؛ بله آن گونه كه در اهل كتاب جايز است كه با پرداخت جزيه بر دين خود باقى باشند، در صورت تعميم حكم در مورد غير اهل كتاب اين گونه نيست و نمى توان به طور كلى به

______________________________

(1)- در سوره محمد، آيه 28 آمده است: «انّ الذين ارتدّوا على ادبار هم من بعد ما تبيّن لهم الهدى، الشيطان سوّل لهم و أملى لهم» (كسانى كه پس از روشن شدن حق و هدايت بر ايشان به عقب برگشتند [و مرتد شدند] همانا شيطان آنان را فريب داده و آرزوهايشان را طولانى نموده است).

از اين آيه روشن مى شود كه شرط اصلى ارتداد روشن بودن حق و راه هدايت براى شخص مرتد است، چنين كسى چه بسا قهراً از روى عناد و لجاجت يا اغراض ديگر حق و حقيقت را انكار مى كند. پس اگر در راه تحقيق و رسيدن به حق است در حقى شك كند يا آن را بدون انگيزه عناد مورد انكار قرار دهد مرتد نخواهد بود. براى توضيح بيشتر به جواب حضرت استاد به نامه جناب آقاى دكتر سروش در همين رابطه مراجعه شود. (مقرر)

(2)- فى كتاب الرضا (ع) الى المأمون قال: لا يحل

[لا يجوز. العيون] قتل احد من النّصاب و الكفار فى دار التقية الّا قاتل أو ساع في فساد. و ذلك اذا لم تخف على نفسك و على اصحابك. وسائل 11/ 62، ابواب جهاد عدو، باب 26، حديث 9؛ و نيز وسائل 18/ 552، ابواب حد مرتد، باب 5، حديث 6؛ و نيز عيون اخبار الرضا 2/ 124.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 117

آنان اجازه داد بر كفر و شرك خويش باقى بمانند، و شايد همين مسأله موجب تفاوت بين اهل كتاب و غير اهل كتاب باشد، و در حقيقت مى توان گفت اين يك نوع صلح موقت است و قرارداد ذمه با اهل كتاب يك صلح دائم. خلاصه كلام آنكه: آتش بس و قرارداد صلح بر ترك جنگ و تعرض نسبت به دشمن براى زمان معين اگر امام به مصلحت بداند، بدون هيچ اشكالى جايز است. خداوند متعال مى فرمايد: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ» «1» اگر براى صلح بال گشودند تو نيز بال بگشا و توكل بر خداوند كن.

از سوى ديگر پيامبر خدا (ص) در سال حديبيه بر ترك جنگ با قريش به مدت ده سال مصالحه كرد. و در نامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر آمده است: صلحى را كه دشمن به تو پيشنهاد مى دهد و خداوند بدان راضى است رد مكن؛ زيرا در صلح، سپاهيانت فرصت مى يابند و اندوهت كاهش مى يابد و سرزمينت امن و امان مى گردد. «2» و اطلاق اين فرمايش امام شامل غير اهل كتاب نيز مى شود. و البته از شرايط قرارداد آتش بس اين نيست كه بدون عوض و يك طرفه باشد، بلكه ممكن است در

برابر آن چيزى نهاده شود.

علامه در تذكره مى نويسد:

«مهادنه و موادعه و معاهده واژه هاى مترادفى هستند كه معناى آنها دست كشيدن از كشتار و ترك جنگ براى مدت معين در برابر چيزى يا بدون آن است و آن به نص و اجماع جايز است.» «3»

و چيزى كه در برابر ترك جنگ قرار مى گيرد، ممكن است بر اراضى قرار گيرد يا بر افراد به صورت سرانه. و مراد از جزيه چيزى جز اين نيست، چنانكه در كتاب سير

______________________________

(1)- انفال (8)/ 61.

(2)- و لا تدفعن صلحاً دعاك اليه عدوك و للّٰه فيه رضاً فإن في الصلح دعة لجنودك و راحة من همومك و أمناً لبلادك. نهج البلاغه، فيض/ 1037؛ لح/ 442، نامه 53.

(3)- تذكره 1/ 447.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 118

خلاف كه پيش از اين خوانديم اين معنا آمده بود. منتهاى امر قبول آن به صورت لزوم نيست بلكه قبول آن در اختيار امام گذاشته مى شود و يا اينكه به صورت موقت است و در صورت لزوم تمديد مى گردد.

و شايد آنچه از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه فرمود: «تاركوا الترك ما تركوكم» (تا زمانى كه تُرك زبانان به شما نپرداخته اند به آنان نپردازيد) «1» يا اينكه فرمود: «تاركوا الحبشة ما تركوكم» تا زمانى كه حبشيان به شما نپرداخته اند به آنان نپردازيد) از همين قبيل باشد، زيرا ثابت نشده كه همه افراد ترك و يا اهل حبشه نصرانى و يا مجوسى باشند.

در قرآن كريم نيز آمده است: «لٰا يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقٰاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ إِنَّمٰا يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِينَ قٰاتَلُوكُمْ

فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ وَ ظٰاهَرُوا عَلىٰ إِخْرٰاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ.» «2» خداوند شما را از خوش رفتارى و دادگرى با كسانى كه در دين با شما پيكار نكرده اند و شما را از خانه هايتان بيرون نرانده اند بازنمى دارد، همانا خدا دادگران را دوست مى دارد، بى ترديد خدا شما را از دوستى كسانى كه در دين با شما پيكار كرده اند و شما را از خانه هايتان بيرون رانده اند و بر بيرون راندنتان هم پشت شده اند بازمى دارد. و ظاهر اين آيات اطلاق است [يعنى شامل غير اهل كتاب نيز مى شود] و بلكه مورد آن مشركان مكه هستند. و من گمان نمى كنم كسى ملتزم به وجوب كشتن نزديك به نصف مردم كره زمين در صورت تسلط يافتن بر آنها بشود؛ يعنى كشتن ميلياردها انسان [كه اسلام يا دينى آسمانى را نپذيرفته اند] با آنكه زنده ماندن و ارتباط فرهنگى با آنان چه بسا موجب تنبه تدريجى بسيارى از آنان و جذب گسترده آنان به اسلام بشود. و شايد هدف از پذيرش جزيه نيز چيزى جز مخلوط شدن اهل ذمه با مسلمانان و تأثير پذيرفتن از علوم و اخلاق و مقررات تعالى بخش و دادگرانه اسلام نباشد، و هرگز براى دينى كه بر پايه

______________________________

(1)- ر. ك. وسائل 11/ 42، ابواب جهاد عدو، باب 14.

(2)- ممتحنه (60) آيات 8 و 9.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 119

انديشه و دانش بنا نشده باشد اعتبارى نيست؛ و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

حكم كسانى كه پس از ظهور اسلام يهودى يا نصرانى يا مجوسى شده اند.
اشاره

اگر ما قائل شويم به اينكه جزيه ويژه فرقه هاى سه گانه است، آيا اين حكم ويژه اهل كتاب گذشته و فرزندان آنان نسلى پس از نسلى است يا آنكه شامل كسانى كه پس از آمدن

اسلام و نسخ اديان گذشته يهودى يا نصرانى يا مجوسى شده اند نيز مى گردد؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: ظاهر آيات و روايات كه حكم را معلق به عنوان اهل كتاب يا هر يك از يهود يا نصارى و يا مجوس كرده است اين است كه قضايا به صورت قضاياى حقيقيه است نه قضاياى خارجيه. «1» و ملاك اين است كه واقعاً پيرو يكى از اين سه دين باشند نه آن كه مختص به كسانى باشد كه پيرو يكى از اين اديان بوده اند. پس مراد به نصارى مثلًا كسانى هستند كه در هر عصر و زمان و لو با تغيير دينشان مسيحى هستند، مانند ديگر موضوعات در احكام شرعى كه حال فعلى آنها ملاك است و اينكه حكم منحصر به اهل كتاب گذشته و فرزندان آنان باشد جداً خلاف ظاهر است.

[سخن برخى از بزرگان در اين باره

] براى روشن تر شدن مسأله ديدگاه برخى از فقها را در اين زمينه يادآور مى شويم:

1- در كتاب جزيه خلاف مسأله 19 آمده است:

«اگر فردى ذمّى به دين ديگرى كه ذمه از آنان پذيرفته است تغيير آيين دهد، مانند يهودى اى كه نصرانى شود يا نصرانى اى كه يهودى يا مجوسى گردد، بر همين دين جديد تحت ذمه باقى مى ماند؛ ابو حنيفه نيز همين نظر را دارد؛ و براى شافعى در اين زمينه دو گفتار است: يكى مانند آنچه ما گفتيم و ديگرى كه نزد آنان صحيح ترين نظر است اينكه از ذمه خارج مى شود به دليل گفتار امام (ع)

______________________________

(1)- در قضيه حقيقيه حكم بر ذات و عنوان موضوع مترتب مى شود، خواه وجود خارجى داشته باشد يا نه، و نظر به افراد موجود در خارج ندارد. ولى در

قضيه خارجيه حكم بر افراد ذات موجود در خارج مترتب مى شود. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 120

كه فرمود: «من بدّل دينه فاقتلوه» هر كه دينش را دگرگون كند او را بكشيد. و نيز گفتار خداوند متعال: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلٰامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» هر كه جز اسلام دينى برگزيند از او پذيرفته نخواهد شد. دليل ما اين است كه كفر ملت واحده است به دليل آن كه برخى از آنان از برخى ديگر ارث مى برند اگر چه در دين اختلاف داشته باشند، و اجماع فرقه اماميه بر اين نظريه است.» «1»

2- در مبسوط آمده است:

«و اما اگر كسى از بت پرستان باشد، آنگاه در دين آنان [اهل كتاب] وارد شود، در اين صورت بايد ديد اين وارد شدن پيش از نسخ آئين اهل كتاب است يا پس از آن، اگر پيش از آن باشد كه دين آنان نسخ شود، به همان دين باقى مى ماند؛ و اگر پس از نسخ دين آنان باشد، به آن دين باقى نهاده نمى شود بر اساس گفتار آن حضرت كه فرمود: هر كه دينش را تغيير دهد او را بكشيد؛ و اين سخن عام است مگر آنكه دليلى آن را تخصيص بزند.» «2»

3- باز در همان كتاب آمده است:

«كسى كه بر دينى بوده است و جزيه مى پرداخته، اگر به دين ديگرى درآيد، اگر آن دين جديد دينى است كه اهل آن جزيه مى پردازند، مانند يهودى اى كه نصرانى يا مجوسى شود، ظاهر مذاهب اقتضا مى كند كه در دين دوم نيز ذمه او پذيرفته شود، چون نزد ما كفر مانند ملت واحدى است.

و اگر گفته شود ذمه او پذيرفته نمى شود،

بر اساس آيه شريفه: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلٰامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» هر كه جز اسلام دينى برگزيند از او پذيرفته نمى شود،

______________________________

(1)- خلاف 3/ 241. مقصود از «ملة» در جمله: «الكفر ملة واحدة» مرام و روش است.

(2)- مبسوط 2/ 36. معناى اين كلام آن است كه اگر بت پرستى بعد از زمان ظهور اسلام، يهودى يا نصرانى شد پذيرفته نيست، و بطلان اين نظر واضح است. به علاوه مقصود از دين در حديث: «من بدّل دينه ...» همانگونه كه استاد در صفحات بعد بدان اشاره دارند دين حق يعنى اسلام است نه هر دين يا مرامى. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 121

و نيز بر اساس فرمايش آن حضرت كه: «هر كه دينش را تغيير دهد او را بكشيد» و اين عام است مگر آنكه دليلى آن را تخصيص بزند، اين هم نظريه اى است قوى ... و اما اگر دينى را برگزيند كه ذمه آنان پذيرفته نيست مانند بت پرستى در اين صورت ذمه او پذيرفته نيست.» «1»

4- در تذكره آمده است:

«فردى از كفار كه در دين اهل كتاب وارد شود از او جزيه پذيرفته مى شود، در صورتى كه ورود به آن آيين پيش از نسخ آن آيين باشد، و از فرزندان آنان نيز جزيه پذيرفته است هر چند پس از نسخ به دنيا آمده باشند.

ولى اگر پس از نسخ آن دين بدان وارد شده باشند، چيزى جز اسلام از آنان پذيرفته نيست و به نظر علماى ما جزيه آنان پذيرفته نيست؛ شافعى نيز همين نظر را دارد، بر اساس گفتار آن حضرت (ع) كه «هركه دينش را تغيير بدهد او را بكشيد» و چون

او دينى غير از اسلام پذيرفته است بر اساس گفتار خداوند متعال «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلٰامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» «مزنى» گفته است در هر صورت ذمه او با دادن جزيه پذيرفته است.» «2»

مانند همين مطلب در منتهى آمده است. «3» در كتاب مختلف نيز مطالبى در اين زمينه آمده است. «4»

5- در كتاب جواهر آمده است:

«ظاهراً حكم يهود و نصارى بر كسانى كه بعد از نسخ اين آيين ها يهودى يا نصرانى شده اند بار نمى شود، بلكه از ظاهر كتاب تذكره و منتهى به دست مى آيد كه ادعاى اجماع بر آن شده است. و شايد بنى تغلب بن وائل از عرب از ربيعة بن

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 57.

(2)- تذكره 1/ 438.

(3)- منتهى 2/ 960.

(4)- مختلف/ 336.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 122

نزار [كه به نصرانيت گرويدند] در زمان جاهليت آيين نصرانيت را پذيرفتند [نه بعد از اسلام] چنانكه برخى از اصحاب ما بدان تصريح كرده اند.» «1»

در هر صورت بايد گفت: اگر مسلمانى به هر يك از اشكال مختلف كفر گرايد مرتد مى شود و بى ترديد ذمه او پذيرفته نيست. و فقهاى ما در كتاب حدود احكام هر دو قسم مرتد را [چه مرتد فطرى باشد يا ملى] بيان كرده اند؛ ولى حكم ارتداد بر فرزندانشان جارى نمى شود بلكه آنان چون ديگر كفار اصلى [كه كافرزاده مى باشند] هستند. و ظاهراً اگر بت پرست و يا يكى از اهل كتاب دين ديگرى از اهل كتاب را برگزيند، همان گونه كه پيش از اين گفته شد حكم اهل كتاب را دارد به خاطر اطلاق آيات و رواياتى كه در اين باب رسيده است. و اما آنچه در تذكره و منتهى آمده

است كه خلاف اين را به علماى ما نسبت داده اند و ادعاى اجماع بر آن كرده اند، مى توان در آن مناقشه نمود كه اين مسأله از مسائل اصولى در كتابهايى كه مخصوص فتاواى مأثوره فقهاست نيست و در نتيجه ادعاى اجماع در هر يك از دو طرف مسأله بلا وجه است.

و ظاهراً ادعاى اجماعى هم كه در خلاف شده است مربوط به اصل مسأله نيست بلكه مربوط به مسأله ارث است كه برخى از آنها از برخى ديگر ارث مى برند يا نه.

و اما گفتار آن حضرت كه فرمود: «هر كه دينش را تغيير دهد او را بكشيد» منصرف به مسلمانى است كه از دين خارج شده و مرتد شود؛ و شامل كافرى كه دينش را تغيير دهد و دين ديگرى را بپذيرد نمى شود، همان گونه كه شامل كافرى كه دينش را تغيير دهد و اسلام را بپذيرد نمى شود.

بلكه شايد آيه شريفه نيز منصرف به خصوص مسلمانى باشد كه غير اسلام را بپذيرد، و الّا اين آيه با اهل كتاب بالاصاله كه ذمه آنان پذيرفته است نقض مى شود. و شايد مراد آيه اين باشد كه در قيامت از آنان پذيرفته نيست و ذيل آيه كه مى فرمايد:

______________________________

(1)- جواهر 21/ 232.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 123

«وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِينَ» و (او در آخرت از زيانكاران است) مفسر ابتداى آيه است.

در هر صورت بايد گفت مقتضاى آنچه آقايان گفته اند اين است كه هر نصرانى اى مثلًا بايد شجره نامه اى تاريخى داشته باشد كه نشان دهد از مسيحيان پيش از ظهور اسلام است يا از نسل كسانى است كه پس از اسلام مسيحى شده اند؛ و در اينجا نكته اى است شايان

تأمل.

پژوهشى درباره حكم صابئين
اشاره

1- شيخ طوسى در كتاب جزيه خلاف (مسأله 4) مى گويد:

«از صابئين جزيه گرفته نمى شود و بر دينشان وانهاده نمى شوند، اين سخن را ابو سعيد اصطخرى گفته است. و ديگر فقها گفته اند از آنان جزيه پذيرفته مى شود.

دليل ما اجماع فرقه و روايات آنان است و نيز آيه شريفه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» و نيز: «فَإِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ» چون با كافران [در ميدان جنگ] روبرو شديد گردنهايشان را بزنيد؛ و دستور نفرموده كه از آنان جزيه بگيريد.

و نيز آيه شريفه: «قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ» تا آنجا كه مى فرمايد: «مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» و در اين آيه شريفه شرط اخذ جزيه، اهل كتاب بودن آنان است و اينان- صابئين- اهل كتاب نيستند.» «1»

ما پيش از اين در دلالت آيه اخير بر نفى جزيه از غير اهل كتاب اشكال كرديم زيرا اين، از قبيل مفهوم لقب است و مفهوم لقب حجت نيست [اگر در آيه شريفه گفته شده از اهل كتاب جزيه بگيريد، دليل بر اين نيست كه از ديگر كفار نمى توانيد جزيه بگيريد.

زيرا عنوان اهل كتاب از قبيل لقب است و در علم اصول فقه گفته شده: مفهوم لقب]

______________________________

(1)- خلاف 3/ 238.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 124

[حجت نيست، بلكه به طور كلى لقب فاقد مفهوم است.]

2- مفيد در مقنعه مى نويسد:

«بر كفارى كه جزيه واجب است سه دسته اند: يهود با فرقه هاى مختلفى كه دارند؛ نصارى با همه فرقه هاى آن؛ و مجوس با همه فرقه هايشان. ولى فقهاى عامه در مورد صابئين و كسانى كه در كفر مشابه آنها هستند بجز دسته هاى سه گانه كه يادآور شديم

اختلاف نظر دارند. مالك بن انس و اوزاعى مى گويند:

هر دينى پس از دين اسلام بجز يهود و نصارى مجوسى محسوب مى شود و حكم پيروان آن حكم مجوس است.

از عمر بن عبد العزيز نقل شده كه گفت: صابئين مجوسى هستند. شافعى و جماعتى از اهل عراق مى گويند: حكم آنان حكم مجوس است. و برخى از اهل عراق مى گويند: حكم آنان حكم نصارى است.

و اما ما پذيرش جزيه را جز از كسانى كه برشمرديم جايز نمى دانيم، به خاطر سنت پيامبر خدا (ص) در مورد آنان و توقيفى كه از آن حضرت در مورد حكم آنان وارد شده است. از امير المؤمنين (ع) وارد شده است كه فرمود: «مجوس در جزيه و ديات ملحق به يهود و نصارى هستند به خاطر اينكه آنان در گذشته داراى كتاب بودند». و اگر ما باشيم و قياس، مانويه و مزدكيه و ديصانيه نزد من به مجوسيه نزديكترند تا صابئين، زيرا آنان در اصولشان راهى را مى روند كه با مجوس يكسان است و بسا با يكديگر مشتبه مى گردند ...

اما صابئين در آنچه ما برشمرديم مذهبى منحصر به فرد دارند، زيرا همه آنان تنها يگانگى آفريدگار را در ازل مى دانند و برخى از آنان هيولى [ماده بى شكل] اى قديم و ازلى را در كنار خدا مى دانند كه جهان از آن آفريده شده است و نزد آنان

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 125

همان هيولى اصل خلقت است و اعتقاد دارند كه فلك و آنچه در آن است داراى انديشه و حيات و نطق است. و همان است كه اين عالم را اداره و هدايت مى كند. اينان ستارگان را بزرگ مى شمارند و جز

خداوند عزّ و جلّ آنان را مى پرستند، و برخى از آنان ستارگان را فرشته مى پندارند و برخى از آنان آنها را آلهه مى دانند و براى پرستششان خانه هايى مى سازند. و بر اساس قياس اينان به بت پرستان عرب شباهت بيشترى دارند تا به مجوس. چون اينان پرستش خود را عملًا و تحقيقاً به سوى غير خدا متوجه مى كنند و در دل و جان جز او را مى پرستند و نامهاى خداوند را بر مخلوقات او نهاده اند. «جلّ اللّٰه تبارك و تعالى عما يقول المبطلون» «1»

اين مطالب را مرحوم علامه نيز در جهاد مختلف از ايشان نقل كرده است. «2»

در ارتباط با كلام ايشان بايد گفت شايد در زمان رسول خدا (ص) تنها يهود و نصارى و مجوس مى زيسته اند و ابتلاء آن حضرت به آنان بوده است، پس استدلال به سنت و عمل آن حضرت در گرفتن جزيه از آنان بر نفى جواز گرفتن جزيه از ديگر مدعيان كتاب مشكل است.

و اينكه امير المؤمنين (ع) در سخن خود علت الحاق مجوس به اهل كتاب را اين برشمردند كه آنان در گذشته داراى كتاب بوده اند، خود اقتضاى اين را دارد كه پيروان هر آيينى كه در گذشته داراى كتاب بوده اند به يهود و نصارى ملحق شوند، اگر چه فرض كنيم كه دين آنان تحريف شده و ملتزم به عقايد فاسده هستند. در مورد تورات و انجيل هم اينگونه است كه طبق اعتقاد ما آنها تحريف شده و مسيحيان قائل به اقانيم سه گانه هستند، كه اعتقاد فاسد و باطلى است.

3- در تفسير على بن ابراهيم قمى آمده است:

______________________________

(1)- مقنعه/ 44.

(2)- مختلف 1/ 333.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 126

«صابئين نه

مجوسى هستند نه يهود نه نصارى و نه مسلمان، بلكه مردمى هستند كه سياره ها و ستارگان را مى پرستند.» «1»

4- در مجمع البيان در تفسير آيه 62 از سوره بقره آمده است:

«صابئون جمع صابئ است و آن هر كسى است كه از دينى به دين ديگر تغيير عقيده دهد، و هر كس از دينى كه بر آن بوده است به دينى ديگر جز آن تغيير عقيده دهد در لغت او را صابئى گويند .... و دينى كه آنان [صابئين] وانهاده اند همان يكتاپرستى است كه به پرستش ستارگان و تعظيم آنها روى آورده اند.

قتاده گويد: آنان مردمى شناخته شده هستند و مذهبى ويژه خود دارند و از اركان دين آنان پرستش ستارگان است. آنان آفريدگار و معاد و برخى از پيامبران را قبول دارند.

مجاهد و حسن گويند: صابئين دين مستقلى ندارند، آنان چيزى بين يهود و مجوس هستند.

سُدى گويد: آنان طايفه اى از اهل كتابند كه زبور مى خوانند.

خليل گويد: آنان طايفه اى [از اهل كتاب] هستند كه دينشان مانند دين نصارى است مگر آنكه قبله آنان به سمت وزش باد جنوب در نيمه هاى روز است، مى پندارند كه آنان بر آيين نوح هستند.

ابن زيد گويد: آنان داراى دينى از اديان هستند كه در جزيره- جزيره موصل زندگى مى كنند، مى گويند «لا إله إلّا اللّٰه» ولى به پيامبر خدا (ص) نگرويده اند، به همين جهت مشركين به پيامبر خدا (ص) و اصحاب او مى گفتند اينان صابئى هستند و آنان را با صابئين همانند مى كردند.

برخى ديگر گفته اند آنان طايفه اى از اهل كتابند و فقهاء [عامّه] همه پذيرش

______________________________

(1)- تفسير على بن ابراهيم قمى 1/ 41 (چاپ ديگر 1/ 48).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 127

جزيه از آنان را جايز شمرده اند، ولى به نظر ما جايز نيست چون كه آنان اهل كتاب نيستند.» «1»

5- در تفسير قرطبى آمده است:

«در صابئين اختلاف است؛ سدّى گويد: آنان فرقه اى از اهل كتابند. اين سخن را اسحاق بن راهويه نيز گفته است.

ابن منذر به نقل از اسحاق گويد: ذبيحه صابئين بى اشكال است زيرا آنان طايفه اى از اهل كتابند.

ابو حنيفه گويد: ذبيحه آنها و همسر گرفتن از آنان بى اشكال است.

خليل گويد: آنان مردمى هستند كه دينشان مانند دين نصارى است، مگر آنكه قبله آنان به سمت وزش باد جنوب است و مى پندارند كه بر آيين نوح هستند.

مجاهد و حسن و ابن أبي نُجَيح گويند: آنان مردمى هستند كه دينشان بين يهود و مجوس است و ذبيحه آنان خورده نمى شود.

ابن عباس گويد: زن گرفتن از آنان جايز نيست. همچنين حسن و نيز قتاده گويند:

آنان مردمى هستند كه فرشتگان را مى پرستند، به سوى قبله نماز مى خوانند، زبور تلاوت مى كنند و نمازهاى پنج گانه به جا مى آورند. زياد بن أبي سفيان آنان را ديده و هنگامى كه فهميده آنان فرشتگان را مى پرستند مى خواسته از آنان جزيه نپذيرد.

و خلاصه چيزى كه از مذهب آنان مى توان گفت- طبق آنچه برخى از علماء ما گفته اند- آنان خداپرستانى هستند كه معتقدند ستارگان كارسازند و در امور مؤثرند و به همين جهت ابو سعيد اصطخرى- القادر باللّٰه- هنگامى كه از او درباره

______________________________

(1)- مجمع البيان 1/ 126.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 128

آنان مى پرسند به كفرشان فتوى داده است.» «1»

6- در كتاب مصنّف عبد الرزاق به سند خود از قتاده آمده است كه گفت:

«صابئين مردمى هستند كه فرشتگان را عبادت مى كنند و به

سوى قبله نماز مى خوانند و زبور مى خوانند. و از مجاهد نقل شده كه گفت: صابئين بين مجوس و يهودند و داراى دين ويژه اى نيستند. و باز از او نقل شده كه گفت از ابن عباس درباره صابئين پرسيده شد گفت: آنان مردمى بين يهود و نصارى هستند، ذبيحه هاى آنان و زن گرفتن از آنان حلال نيست.» «2»

7- در اوايل جلد دوم كتاب ملل و نحل شهرستانى در مقام تقسيم ملل و نحله هاى مختلف آمده است:

«تقسيم قانونمند بدين صورت است كه بگوييم:

1- برخى از مردم نه محسوس را قبول دارند و نه معقول را و اينان سوفسطائيان هستند.

2- برخى قائل به محسوسند ولى اعتقادى به معقول ندارند، اينان طبيعيانند.

3- برخى محسوس و معقول را قبول دارند ولى حدود و احكام را نمى پذيرند، اينان فلاسفه دهرى مذهب اند.

4- برخى محسوس و معقول و حدود و احكام را قبول دارند ولى قائل به شريعت و اسلام نيستند، اينان صابئين اند. [اسلام يعنى تسليم در برابر شريعت].

5- برخى همه اينها را قبول دارند و پايبند به شريعتى نيز هستند ولى شريعت پيامبر ما را قبول ندارند، و آنان مجوس و يهود و نصارى هستند.

6- و برخى به همه اينها پايبندند و آنان مسلمانانند.

______________________________

(1)- تفسير قرطبى 1/ 434.

(2)- المصنف 6/ 124، كتاب اهل كتاب، صابئون، احاديث 10206- 10208.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 129

آنگاه ايشان عقايد صابئين و مناظره هايى را كه بين آنان و ديگر دين باوران بوده است به تفصيل يادآور مى شوند، كه مى توان بدان مراجعه نمود.» «1»

8- فاضل محقق سيد محمد محيط طباطبايى نيز مقاله اى تحقيقى درباره صابئين به فارسى نگاشته كه در بخش دوم يادنامه شهيد آيت اللّٰه مرتضى

مطهرى طاب ثراه به چاپ رسيده است. ايشان در آنجا صابئين را به دو دسته تقسيم مى كند: صابئين اصلى مندايى كه در واسط و ميسان خوزستان زندگى مى كنند، و صابئين تحريف شده حرنانى. ايشان در اين رابطه مى نويسد:

«صابئين مندايى اهل كتابند و هم اكنون نيز كتابى به لغت سريانى دارند كه به آن صحف آدم و كنز الرب يا كنز العظيم مى گويند، و معتقدند كه اين كتاب را يحيى بن زكريا از نوح و شيث و آدم براى آنان نقل كرده است. كتاب ديگرى نيز دارند كه بدان دروس يحيى گفته مى شود و حضرت يحيى را آخرين پيامبر خدا مى پندارند.

خداوند متعال در قرآن كريم در سوره مريم مى فرمايد: «يٰا يَحْيىٰ خُذِ الْكِتٰابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنٰاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.» «2» اى يحيى با نيرو كتاب را بگير و ما او را در كودكى كتاب عطا كرديم؛ و در سوره انعام پس از ذكر جمعى از پيامبران و از جمله زكريا و يحيى و عيسى و الياس مى فرمايد: «أُولٰئِكَ الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ» «3» اينانند كه خداوند به آنان كتاب و حكومت و نبوت داده است. از اين آيات آشكار مى شود كه براى يحيى مانند حضرت عيسى كتاب و حكومت و نبوت بوده است.

و بر همين اساس است كه برخى از مفسرين، كتاب زبور را كه منسوب به داود است كتاب صابئين دانسته اند و به همين جهت آنان را اهل كتاب شمرده اند. و وجود صابئين مندائى در منطقه ميسان در زمان حكومت ساسانى امرى قطعى

______________________________

(1)- ملل و نحل 2/ 4.

(2)- مريم (19)/ 12.

(3)- انعام (6)/ 89.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 130

است و شايد

بسيارى از آنها در جزيرة العرب پراكنده بوده اند، آنگاه هنگامى كه يهود و نصارى از آنجا كوچ كرده اند اينان نيز از آنجا كوچ كرده و به سرزمين خويش در ميسان بازگشته اند.

و همين كه خانۀ «مانى» را به طايفه «مغتسله» بطايح منسوب دانسته اند خود بزرگترين گواه است بر اينكه مغتسله در زمان اردشير بابكان مى زيسته اند. و مغتسله همان صابئين مندايى هستند كه ابن نديم در فهرست خود بدانان اشاره كرده است.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 7، ص: 130

«تئودور» برقونى مسيحى نيز در سده دوم هجرى در كتاب خود «شوليون» سابقه سكونت صابئين مندايى در منطقه ميسان را يادآور شده و با نامهاى مندائيه و صابئه و مغتسله از آنان ياد مى كند.

و براى مفسران قرآن كريم در قرن اول هجرى مانند سدّى، قتاده، مقاتل، ابن عباس، مجاهد، كلبى، ابن زيد، حسن و مانند آنان اطلاع صحيحى بر وجود صابئه مغتسله در بطائح «1» ميسان نبوده است؛ از اين رو در تفسير كلمه صابئين كه در قرآن آمده است مطالب ناهمگونى را گفته اند.

مأمون عباسى نيز هنگامى كه به جنگ روم مى رفت در منطقه حرّان به قومى از بقاياى كلدانيان و يونانيان مهاجر برخورد كرد كه ستارگان و ارباب انواع را مى پرستيدند، از دين آنان پرسيد تا بداند كه آيا آنان را بر دينشان باقى گذارد يا نه، و آنان پاسخ قانع كننده اى به وى ندادند. از آنان خواست تا هنگامى كه از جنگ برمى گردد وضعيت دينشان را روشن كنند. پس برخى از

آنان به مسيحيان ملحق شدند و برخى آنان را راهنمايى كردند كه به همان آيين ديرين خود، آيينى كه زمان هجرت از فلسطين به ميسان داشتند بازگردند؛ حرنانى ها نيز اين

______________________________

(1)- بطائح جمع بطيح به معناى مسيل شن زار مى باشد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 131

راهنمايى را پذيرفتند و براى رهايى از گرفتارى، خويش را صابئى ناميدند.

آنگاه پس از وفات مأمون اين گروه منتسب به صابئين در شهرهاى اسلامى پراكنده شدند و علم و آداب آموختند و تحت پوشش صابئين به اظهار عقايد فاسد خود پرداختند و اين نام را سپر جان خود ساختند. و اما صابئين اصلى كه در واسط و ميسان بودند مخفى ماندند. و امر بر مفسرين و مورخين نيز مخفى شد و همان عقايد و آراء فاسده صابئين ساختگى را به صابئين اصلى كه نام آنان در قرآن آمده و در شمار يهود و نصارى هستند نسبت دادند و چون زبان سريانى و آرامى و عبرى نمى دانستند گمان كردند كه كلمه صابى عربى و به معنى خروج از دينى به دين ديگر است با آنكه اين واژه در اين زبانها به معنى غسل كردن و فرورفتن در آب و تعميد است.»

آنگاه ايشان كلام امام فخر رازى و ابو الفتوح در دو تفسيرشان را يادآور مى شوند و آنها را مورد نقد قرار مى دهند آنگاه اينگونه ادامه مى دهند:

«آنگاه در اثر غفلت مفسرين و عدم اطلاع آنان حرنانى ها نام صابئين را براى حفظ جان خود به خود بستند و قرنهاى متمادى زير اين عنوان زندگى كردند. و صابئين اصلى يعنى مغتسله تا قرن حاضر تهمت ستاره پرستى و فرشته پرستى را متحمل شدند و نتوانستند

حق خويش را در مصونيت دينى به دست آورند.

قاضى أبو يوسف نيز در خراج خود صابئين را مانند يهود و نصارى و مجوس از اهل كتاب برشمرده. و قفطى مؤلف تاريخ الحكماء به اختلاف آراء و عقايدى كه بين دو دسته از صابئين بوده متوجه شده، از اين رو اختلاف فقها در نكاح و ذبايح آنها را بر اختلاف در موضوع استفتاء حمل كرده و نكاح و ذبيحه صابئين بطايح را حلال دانسته ولى نكاح و ذبيحه حرنانى هاى ساختگى را حلال

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 132

نشمرده است.» «1»

در ارتباط با فرمايش ايشان ممكن است گفته شود: اينكه آنان كتابى مانند زبور دارند كافى نيست كه آنان را اهل كتاب به حساب آوريم. زيرا ظاهراً مراد از كتاب كتابى است كه دين و شريعت جديدى را آورده باشد، و يحيى پيامبر به نظر ما بر شريعت حضرت موسى بود، البته حضرت نوح داراى دين و شريعت مستقل بود.

از سوى ديگر اين كه ايشان خواسته اند پرستش ستارگان و فرشتگان را به حرنانيين نسبت دهند و دامن صابئين اصلى را از آن پاك سازند، بسا با آنچه از قتاده نقل شد كه پرستش ستارگان از دين آنان است و آنچه حسن و قتاده گفتند كه آنان فرشتگان را مى پرستند و آنچه از زياد ابن ابو سفيان نقل شد كه هنگامى كه دانست آنان فرشتگان را مى پرستند مى خواست از آنان جزيه نپذيرد، منافات دارد؛ زيرا واضح است كه زياد و قتاده و حسن پيش از مأمون مى زيسته اند، كه به نظر ايشان در آن زمان حرنانيون صابئين را منحرف كرده اند. و شايد صابئين بطائح پرستش و تعظيم

ستارگان را از كلدانيان بابل گرفته اند، اگر چه در اصل چنانكه گفته شده از يهوديان فلسطين بوده اند.

در نهايه ابن أثير نيز توضيح در لغت «صبأ» اينگونه آمده است:

«در حديث بنى جُذَيمه است كه چون اسلام مى آوردند مى گفتند: صبأنا، صبأنا؛ و در حديث اين لفظ تكرار شده است. گفته مى شود «صبأ فلان» يعنى از دينى به دين ديگر تغيير عقيده داد؛ و از همين مورد است «صبأ ناب البعير» يعنى دندان شتر آشكار شد؛ و «صبأت النجوم» يعنى ستارگان طلوع كردند. و عربها پيامبر را صابئى

______________________________

(1)- يادنامه علامه شهيد آيت اللّٰه مرتضى مطهرى، جلد 2، مقاله فاضل محقق سيد محمد محيط طباطبايى. اين يادنامه مجموعه مقالاتى است كه زير نظر آقاى دكتر سروش به چاپ رسيده و در آن مقاله اى پيرامون زندگى شهيد آيت اللّٰه مطهرى از استاد بزرگوار آيت اللّٰه منتظرى نيز آمده است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 133

مى گفتند براى آنكه آن حضرت دين قريش را رها كرد و به دين اسلام روى آورد.» «1»

از سخن ابن أثير آشكار مى شود كه كاربرد اين كلمه در بيرون شدن از دينى به دين ديگر در احاديث نيز آمده است، و اين كلمه عربى است كه لام الفعل آن همزه است.

در روايت مفضل از امام صادق (ع) است كه گفت به آن حضرت گفتم: مولاى من، چرا صابئين را صابئين مى نامند؟ فرمود: از آن جهت كه آنان به تعطيل انبياء و رسولان و اديان و شرايع متمايل شدند و گفتند هر چه اينان آورده اند باطل است. «2»

ظاهر اين روايات اين است كه اين كلمه عربى و ناقص واوى [صَبَوَ] است.

9- ابن نديم- متوفاى قرن چهارم

هجرى- در فهرست خود در اين زمينه مطالبى آورده است كه خلاصه آن اينگونه است:

«أبو يوسف إيشع نصرانى در كتاب خود درباره مذاهب حرنانيين كه در زمان ما معروف به صابئه هستند مى نويسد: مأمون در اواخر دوران زمامدارى خويش كه مى خواست به جنگ روميان برود بر ديار مضر گذشت، در آنجا با گروهى از مردم كه در بين آنان حرنانيين كه لباسهاى [بلندى] پوشيده و موهاى درازى داشتند برخورد كرد. مأمون از چگونگى پوشش آنان ابراز ناخشنودى كرد و گفت: شما بر چه دينى هستيد، آيا از اهل ذمه ايد؟ گفتند: ما حرنانى هستيم.

گفت: آيا نصرانى هستيد؟ گفتند: نه. گفت: يهودى هستيد؟ گفتند: نه. گفت:

مجوسى هستيد؟ گفتند: نه. گفت: آيا داراى كتابى يا پيامبرى هستيد؟ در پاسخ

______________________________

(1)- نهايه 3/ 3.

(2)- قال المفضل فقلت يا مولاى فلم سمّى الصابئون الصابئين؟ فقال: إنهم صبوا الى تعطيل الانبياء و الرسل و الملل و الشرائع و قالوا كل ما جاءوا به باطل. (بحار الأنوار 53/ 5، زندگانى امام دوازدهم، باب 25).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 134

به مبهم گويى پرداختند. به آنان گفت: پس شما منكر آفريدگاريد و بت مى پرستيد و شما اهل ذمه نمى باشيد. گفتند: ما جزيه مى پردازيم. گفت: جزيه از اهل دينهايى كه خداوند آنها را نام برده پذيرفته مى شود، ولى شما يكى از دو كار را در پيش گيريد: يا دين اسلام را بپذيريد و يا يكى از اديانى را كه خداوند در كتابش نام برده است، و الا با شما پيكار مى كنم و شما را مى كشم، و تا زمانى كه من از اين سفر برگردم براى تصميم گيرى فرصت داريد. مأمون از آنجا به سوى روم

حركت كرد و آنان لباسشان را تغيير دادند و موهايشان را اصلاح كردند و لباسهاى دراز را به كنارى نهادند. بسيارى از آنان مسيحى شدند، دسته اى اسلام را برگزيدند و تعداد كمى نيز به حال پيشين باقى ماندند و در ترس و نگرانى به سر مى بردند تا آنكه پيرمردى دانا از اهل حران به آنان گفت: هنگامى كه مأمون از سفر خود بازگشت به وى بگوييد ما صابئى هستيم. و اين نام دينى است كه در قرآن آمده است. شما اين دين را برگزينيد و بدين وسيله رهايى مى يابيد، از قضا مأمون در همان سفر از دار دنيا رفت و آنان از آن زمان به همين نام تا اين زمان مانده اند؛ و چون خبر درگذشت مأمون به آنان رسيد بسيارى از آنان كه مسيحى شده بودند به مرام حرنانى خود بازگشتند و موهاى خود را دراز گذاشتند، و آنان كه مسلمان شده بودند به خاطر ترس از ارتداد و كشته شدن به ظاهر از اسلام تنها به عنوان پوشش استفاده مى كردند ...» «1»

10- باز در همان كتاب آمده است:

«مغتسله: اينان مردمى هستند كه در بطايح زندگى مى كنند و اينان صابئين بطايح هستند و هر چه را مى خورند مى شويند و رئيس آنان فردى است به نام «حسيح» و اين همان است كه اين آيين را بنا نهاد و ... اينان در اصل با مانويان يكى بودند اما بعداً از آنان جدا شدند. و در ميان آنان كسانى هستند كه ستارگان را محترم

______________________________

(1)- فهرست ابن نديم/ 459؛ و چاپ ديگر/ 385.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 135

مى شمارند و تا اين زمان هنوز هستند. روايت ديگرى

درباره صابئين بطايح آن است كه آنان بر مذهب نبطى هاى قديم اند كه ستارگان را محترم مى شمارند و براى پرستش، مُثُل ها و بتهايى دارند، و آنان عموم صابئين هستند كه به حرنانيين معروفند، و برخى گفته اند آنان غير آنان هستند. [يعنى صابئين غير از حرنانيين اند].» «1»

ابن نديم نيز در اين گفتار خود آنان را دو دسته دانسته ولى احترام كردن به ستارگان را به هر دو دسته آنان نسبت داده است.

11- در آثار الباقية تأليف ابو ريحان بيرونى در شرح حال كسانى كه ادعاى پيامبرى داشتند در اين زمينه مطالبى آمده است كه خلاصه آن با حفظ الفاظ ايشان بدين گونه است:

«نخستين فرد از آنان «بوذاسف» بود كه پس از گذشت يك سال از پادشاهى طهمورث در سرزمين هند ظهور كرد، و كتابى به فارسى آورد و مردم را به آيين صابئين دعوت كرد و خلق زيادى به وى گرويدند. و پادشاهان پيشداذى و برخى از فرمانروايان كيانى كه در بلخ زندگى مى كردند براى خورشيد و ماه و ستارگان و عناصر اوليه احترام بسيار قائل بودند و آنها را مقدس مى شمردند تا آنگاه كه زردتشت ظهور كرد. و باقى ماندگان اينان [صابئين] حرّان هستند كه به آنان حرّانى مى گويند. و برخى گفته اند اينان منسوب به «هاران بن ترح» برادر ابراهيم (ع) هستند.

و نيز عبد المسيح كندى نصرانى نقل كرده كه آنان به كشتن مردم شناخته شده بودند، ولى آنان در اين زمان امكان نمى يابند كه آشكارا به اين جنايت دست بزنند. ما چيزى از آنان نمى دانيم جز اينكه آنان مردمى هستند كه خدا را به

______________________________

(1)- فهرست ابن نديم/ 491؛ چاپ ديگر/ 403.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7،

ص: 136

يگانگى مى ستايند و او را از زشتى ها منزه مى شمارند و او را با صفات سلبى- نه ايجابى- مى ستايند، مى گويند خداوند محدود نيست، ديده نمى شود، ستم نمى كند، آزار نمى رساند، و او را به مجاز با نامهاى نيك مى خوانند زيرا نزد آنان صفت حقيقت ندارد، و تدبير جهان را به فلك و اجرام سماوى نسبت مى دهند و آنان را داراى حيات و نطق و شنوايى و بينايى مى دانند، و هرگونه نورى را قابل احترام مى دانند.

از جمله آثارى كه از آنان بر جاى مانده گنبدى است بر محرابى در مسجد جامع دمشق كه زمانى كه يونانى ها و رومى ها بر دين آنان بودند اين مسجد جايگاه عبادت آنان بود، آنگاه اين بنا در دست يهوديان قرار گرفت و از آن به عنوان كنيسه [جايگه عبادت يهود] استفاده مى كردند آنگاه به دست مسيحيان افتاد و كليسا شد تا آنكه اسلام آمد و آنجا مسجد مسلمانان شد. آنان مجسمه ها و بت هايى با نامهاى خورشيد با شكل هاى ويژه داشتند، مانند مجسمه خورشيد در بعلبك و مجسمه اى كه منسوب به ماه بود و در حران وجود داشت. و مى نويسند كه كعبه و بت هاى آن نيز از آنان بود و پرستندگان نيز از آنان بودند و بت «لات» سمبل «زحل» بود و «عزّى» سمبل «زهره»، و پيامبران زيادى داشتند كه بيشتر آنان فلاسفه يونان بودند ... و آنان سه نماز واجب داشتند: اول آن به هنگام طلوع خورشيد كه هشت ركعت بود، دومين آن پيش از ظهر كه پنج ركعت بود، و سومين به هنگام غروب آفتاب كه پنج ركعت بود ... و با پاكى و وضو نماز مى خواندند و غسل جنابت

مى كردند اما ختنه نمى كردند و اكثر احكام آنان در ازدواج و حدود مانند احكام مسلمانان بود، و در تنجس به هنگام مس ميت و مانند آن همانند تورات عمل مى كردند و قربانى هايى داشتند كه متعلق به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 137

ستارگان و بت ها و مجسمه هاى آنها بود، و متولى ذبح آنها كاهنان بودند كه آنها را سر مى بريدند ...

برخى گفته اند اين حرانى ها در حقيقت صابئين نيستند بلكه اينان كسانى هستند كه در كتابها از آنان به «حنفاء» يا «وثنيه» نام برده شده. صابئه كسانى هستند كه در بابل زندگى مى كردند و از جمله قبايلى هستند كه در روزگار كورش و روزگار ارطحشست از بيت المقدس كوچ داده شدند و به آيين مجوس متمايل شدند و به دين بخت النصر درآمدند و مانند سامريها در شام مذهبى آميخته از مجوس و يهود را پديد آورند.

بيشتر پيروان اين آئين در واسط و سرزمين عراق در ناحيه جعفر و جامده و دو نهر صله زندگى مى كنند و انوش بن شيث را پيشواى خود مى دانند و با حرانيين مخالف اند و مذهب آنان را مذمت مى كنند و مگر در چيزهايى اندك با آنان توافق ندارند، تا جايى كه اينان به سوى قطب شمال نماز مى خوانند و حرانيه به سوى جنوب.

و برخى از اهل كتاب پنداشته اند كه متوشالح فرزندى داشت غير از لمك كه نام او صبائى بود و صابئين از نسل او هستند و به همين نام نامگذارى شده اند ...» «1»

مرحوم علامه طباطبايى نيز در تفسير آيه سورۀ بقره اين كلام ابو ريحان را آورده است كه مى توان به آنجا نيز مراجعه نمود. «2»

12- باز در آثار

الباقية آمده است:

اما صابئين، ما پيش از اين گفتيم كه اين نام در حقيقت بر كسانى صادق است كه اصحاب اين آيين باشند و آنان همان بقاياى اسراى بابل اند كه بخت النصر آنان را از بيت المقدس به آن مكان انتقال داد. زيرا آنان هنگامى كه در آن سرزمين كار و

______________________________

(1)- الآثار الباقية/ 204- 206.

(2)- الميزان 1/ 194؛ چاپ ديگر 1/ 195.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 138

كوشش كردند و به سرزمين بابل انس گرفتند، بر آنان گران بود كه به شام برگردند از اين رو اقامت در بابل را برگزيدند؛ و چون در آيين خود اصول و پايگاه محكمى نداشتند سخنان مجوس را شنيدند و برخى را پذيرفتند، از اين رو مذهب آنان آميخته اى از مجوس و يهوديت شد، مانند كسانى كه از بابل به شام كوچ كردند كه به سامره معروف شدند.

و بيشتر اين افراد در سرزمين عراق يافت مى شوند و آنان در حقيقت صابئين هستند، اينان به صورت پراكنده زندگى مى كنند و در يك شهر مخصوص به آنان ساكن نيستند و در عين حال داراى اصول و مرام واحدى نيستند، گويا به ركن پايدارى در دين از وحى يا الهام يا چيزى همانند آن دست نيافته اند، و انوش بن شيث بن آدم را مقتداى خويش مى دانند.

گاهى اين نام به حرانى هايى كه بر دين قديم مغرب بوده و پس از مسيحى شدن رومى هاى يونانى از آنجا مهاجرت نمودند گفته مى شود ... و كاربرد اين نام براى آنان از ديگران مشهورتر است؛ اگر چه در زمان دولت عباسى در سال 228 كه بنا بود از اهل ذمه شمرده شوند و از آنان جزيه

دريافت گردد بدين عنوان شناخته شدند و پيش از آن به حنفاء و وثنيه و حرانيه شناخته مى شدند ...» «1»

در اين سخن ابو ريحان نيز صابئين به دو دسته مختلف در آرا و عقايد تقسيم شده اند. و ظاهر سخن ايشان اين است كه صابئين درحقيقت بقاياى يهود بابل هستند كه دينشان با آيين مجوس كه در آن منطقه رايج بود آميخته شد، و صابئين تركيبى از اين دو است.

13- در كتاب (خلاصة الاديان- خلاصۀ اديان) تأليف فاضل محترم دكتر محمد جواد مشكور به هنگام برشمردن مذاهب عرفانى آمده: [يكى از اين مذاهب]

______________________________

(1)- آثار الباقيه/ 318.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 139

«مندائيه» است، و سپس مطالبى در اين زمينه آورده كه خلاصه آن اينگونه است:

«مندائية از لفظ آرامى به معناى معرفت است، و صابئين خود را مندايى مى نامند. و دليل بر اينكه صابئين از سرزمين فلسطين بودند استعمال لفظ «ياردُنا» است كه در آن مذهب به هر آب جارى كه در آن غسل تعميد انجام مى شود اطلاق مى گردد. و صابئين مندايى از فلسطين به عراق و ايران مهاجرت كردند و پيروان يحياى معمد بودند كه شاگردان خود را از جمله عيسى مسيح كه يكى از آنان بود- در رود اردن تعميد مى داد. تأثير علوم نجومى كلدانى در عقايد صابئين از آن جهت است كه صابئين يا مندائيان هنگامى كه از فلسطين به عراق مهاجرت مى كردند در بابل رحل اقامت افكندند و تحت تأثير فرهنگ بابلى از جمله علم تنجيم يا ستاره شناسى آن مردم واقع شدند. سبب مهاجرت صابئين به عراق و ايران اختلاف بين يهود و مندائيان بوده است.

چنانكه در كتاب «گنزا» كه معتبرترين كتاب

مندايى است آمده است: چون يحيى مى خواست از دنيا برود سيصد و شصت و شش تن به عدد روزهاى سال از شاگردان خويش برگزيد و جانشين خود كرد و در بيت المقدس در كنار هيكل «1» [يهود] مستقر ساخت. بر حسب اتفاق «ماريا» دختر «العازار» كاهن بزرگ يهود به دين صابئين درآمد. العازار چون از بازگشت دخترش به دين يهود نوميد شد، يهودان را بر مندائيان بشورانيد. يهودان بر سر آنان ريختند و گروه بسيارى را كشتند. بر اثر اين اختلاف مندائيانى كه جان به سلامت برده بودند از بيم يهود از فلسطين به حران و از آنجا به بابل [و از بابل به جنوب عراق و ايران] مهاجرت كردند.

اين كتاب [گنزا] در ادامه مى افزايد: يحيى پيش از آنكه به دست خويش مسيح را

______________________________

(1)-/ از جمله معانى «هيكل» بناء مرتفع و نيز محلى است در معبد و يا در كليسا براى قربانى كردن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 140

غسل تعميد دهد چهل و دو سال در كنار رود اردن تعميد مى داد، ولى مسيح مذهب يحيى را فاسد ساخت و تعميد در رود اردن را تغيير داد و به جاهاى ديگر منتقل ساخت و همه را به پيروى از تعاليم خود دعوت كرد، مندائيان يحيى [بن زكريا] را پيامبر نمى دانند بلكه او را يكى از مؤمنان و كاهنان مندايى مى شمارند كه روح و جسم مردم را شفا مى داد. و برخى تغييرات در آداب دينى مندائى از جمله كم كردن نماز از پنج نوبت به سه نوبت را به او منسوب مى دانند.

مندائيان مسيح را- [به عنوان اينكه به اسرار خيانت ورزيد]- مرتد مى شمارند و نامگذارى

آنان به «مندائى» به مناسبت اين بوده كه خود را ارباب معرفت مى دانستند، و به «صبى» و يا «مغتسله» به علت شستن خود در آب بوده است.

اينان همان صابئين هستند كه نامشان در قرآن آمده است.

خلاصه اعتقادات مندائيان امروز چنين است: آنان به خداى يكتاى ازلى و ابدى و بى نهايت و منزه از ماده و طبيعت معتقدند كه علت وجود اشياء و پيدايش موجودات است. و در كنار وجود ذات احديت به شمار روزهاى سال به سيصد و شصت قواى روحانى كه دستيار خداوندند معتقدند و مى گويند: هر كدام در عالم منطقه اى جداگانه دارند.

در آيين ايشان مظاهرى از ثنويت وجود دارد تا آنجا كه مى گويند: وجود انسان مركب از روحى است كه از عالم نور گرفته شده و جسمى كه از عالم ظلمت گرفته شده است.

مقدسترين كتاب مذهبى مندايى ها «گنزا» است [كه به معناى گنج است] اين كتاب را «صحف آدم» مى دانند. و اساس دين ايشان بر غُسل و شستشوى تن است و مراسم دينى خود را از چشم هاى مردم پنهان مى دارند و سه نوع غسل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 141

دارند، غسل كامل آنان در روزهاى يكشنبه و پس از تولد و پس از ازدواج و بيمارى و مسافرت است كه با حضور كاهن انجام مى گيرد.

روزه داشتن در نزد ايشان همانند دين زرتشت ممنوع است. ولى نماز از عبادات روزانه آنهاست و همه روزه سه بار ادا مى گردد. و از جمله پيامبران آنان «هرمس» حكيم است. و تورات را كتابى گمراه كننده مى شمارند. آنان اجرام آسمانى را نمى پرستند ولى عقيده دارند كه ستارگان داراى گوهرى هستند كه آن گوهر از آن پادشاه روشنائى

(ملك النور) مى باشد. آنان قتل نفس، ميخوارى، سوگند خوردن به دروغ، خوردن و آشاميدن پيش از اداى غسل جنابت، راهزنى و دزدى، كار كردن در اعياد [مقدس] به ويژه در روز يكشنبه [كه عيد هفتگى آنان است] غيبت كردن، زنا كردن، ختنه كردن، نپرداختن دين و قرض در موعد مقرر، خوردن گوشت هر حيوانى كه دم داشته باشد، ازدواج با زنان بيگانه، پوشيدن جامۀ كبود، شهادت به دروغ، رباخوارى، خيانت در امانت، لواط و قمار را حرام مى دانند. و تعداد نفوس آنان در عراق و ايران به هشت هزار تن مى رسد.» «1»

البته اين كه ايشان فرمودند بين اينان [مندائيه] و يهود در بيت المقدس اختلافى پديد آمده، دليل بر آن نيست كه اينان يهودى نباشند بلكه ممكن است دين يهود مانند ديگر اديان چند فرقه شده باشد اينان نيز شعبه اى از يهود باشند. و ممكن است اينان در آيين يهود مانند صوفيان در ميان مسلمانان باشند كه برخى از آنان برخى ديگر را تكفير مى كنند؛ و اين موضوعى است شايان توجّه.

14- در كتاب الاموال أبي عبيد آمده است:

______________________________

(1)- خلاصة الاديان (خلاصۀ اديان)/ 220- 228؛ اين كتاب به فارسى نگاشته شده و توسط انتشارات شرق در سال 1359 ه. ش در 468 صفحه در تهران به چاپ رسيده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 142

«شرايع [احكام كلى] قرآن همه به صورت مجمل نازل شده و سنت مفسر و مبين آنهاست. و از همين جهت بود كه پيامبر اكرم (ص) از همه عجم ها جزيه مى پذيرفت چه اهل كتاب بودند و چه غير اهل كتاب. ولى از عربها جزيه نمى پذيرفت مگر آنكه از اهل كتاب باشند.»

و

چون پيامبر اكرم (ص) اينگونه عمل مى فرمود ما به عمل آن حضرت استدلال مى كنيم كه آيه شريفه اى كه در آن شرط اهل كتاب بودن براى گرفتن جزيه آمده ويژه عرب است، و از غير عرب در هر صورت جزيه پذيرفته مى شود.

و از چيزهايى كه بيانگر اين نظر است اين است كه همه امت بر اين معنا اجماع دارند كه از صابئين جزيه پذيرفته مى شود با آنكه قرآن كتابى را براى آنان گواهى نداده است. و ما مى بينيم كه مردم اين كار را انجام مى دهند و آن را مستند به عمل پيامبر اكرم (ص) درباره مجوس مى كنند. زيرا مسلمانان از خوردن ذبيحه آنان و ازدواج با آنان بيزارند و آنان را در حد مجوس مى دانند. و تعداد زيادى از علما در اين باره ابراز نظر كرده اند.

و هشيم براى ما روايت كرده است كه گفت: مطرف به من خبر داد كه ما نزد حكم بن عتبه بوديم كه شخصى به او گفت: حسن بصرى مى گويد: صابئين به منزله مجوس هستند. حكم گفت: آيا من اين را به شما نگفته بودم؟ ...

مجاهد گويد: صابئين گروهى از مشركان بين يهود و نصارى هستند كه داراى كتاب نمى باشند.

أبو عبيد گويد: اينگونه از اوزاعى نقل شده كه او مى گفت: هر دينى پس از اسلام جز يهود و نصارى، مجوس است. او مى گفت احكامشان مانند احكام آنان است. نظر مالك نيز همين است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 143

و اهل عراق در مورد آنان اختلاف نظر دارند، بيشتر آنان صابئين را به منزله مجوس مى دانند، و برخى از آنان مى گويند آنان همانند نصارى هستند.

گفت: حديث كرد ما را يزيد از حبيب

بن أبي حبيب از عمر بن هرم، از جابر بن زيد كه از وى درباره صابئين پرسيدند كه آيا اهل كتابند و طعام و زنانشان بر مسلمانان حلال است؟ گفت: بلى. أبو عبيد گويد: مسأله نزد ما اين است كه همان گونه كه مجاهد و حسن و حكم و اوزاعى و مالك گفته اند آنان همانند مجوسند زيرا قرآن كتابى را براى آنان تصديق نكرده است.» «1»

15- در احكام القرآن جصّاص آمده است:

«پيش از اين نيز درباره حكم صابئين سخن گفته شد كه آيا اينان اهل كتابند يا نه، و آنان دو دسته اند:

يك دسته در نواحى كسكر و بطايح كه طبق اطلاعاتى كه به ما رسيده آنان دسته اى از نصارى هستند.- گرچه با آنان اختلاف نظر بسيارى هم دارند- چون نصارى فرقه هاى زيادى هستند كه از آن جمله است مرقونيه، أريوسيه، مارونيه و فرقه هاى سه گانه: نسطوريه و ملكيه و يعقوبيه، از آنان بيزارى مى جويند و ارتباط با آنان را جايز نمى دانند، و اينان خود را به يحيى بن زكريا و شيث منتسب مى دانند، و نوشته هايى دارند كه مى پندارند اينها همان كتابى است كه خداوند بر شيث بن آدم و يحيى بن زكريا فرستاد و نصارى اينان را يوحناسيه مى گويند.

اين فرقه را ابو حنيفه اهل كتاب مى داند و ذبايح و ازدواج با زنشان را حلال مى شمارد.

و فرقه ديگرى هستند كه صابئين ناميده مى شوند و آنان كسانى اند كه در ناحيه حرّان زندگى مى كنند و بت مى پرستند و هيچ يك از پيامبران را پيروى نمى كنند

______________________________

(1)- الاموال/ 654.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 144

و داراى كتابى نيستند، اينان اهل كتاب نمى باشند و اختلافى نيست كه ذبيحه اينان را نمى توان

خورد و با زنانشان نمى توان ازدواج كرد.

پس مذهب ابو حنيفه كه صابئين را اهل كتاب برشمرده، مراد ايشان همان دسته اول است. و اما أبو يوسف و محمد مى گويند: صابئين اهل كتاب نيستند و بين دو دسته آنان فرق نگذاشته اند. و در اين مورد اختلافى بين تابعين روايت شده است.» «1»

16- در كتاب نكاح جواهر آمده است:

«و اما صابئين، از أبي على روايت شده است كه آنان فرقه اى از نصارى هستند.

مبسوط گفته است ظاهراً اينگونه نيست، چون آنان ستارگان را مى پرستند. از تبيان و مجمع البيان نقل شده است كه: به نظر ما گرفتن جزيه از آنان جايز نيست چون كه آنان اهل كتاب نيستند. از كتاب خلاف حكايت شده است كه نقل اجماع كرده كه بر صابئين حكم اهل كتاب جارى نيست. و از كتاب العين نقل شده كه دين آنان شبيه دين نصارى است مگر آنكه قبله آنان به سمت محل وزيدن باد جنوب به هنگام نيمروز است، مى پندارند كه اينان بر آئين حضرت نوح هستند. برخى نيز گفته اند: آنان گروهى از اهل كتابند كه زبور مى خوانند.

برخى گفته اند: آنان بين يهود و مجوسند. برخى گفته اند قوم موحدى هستند كه به پيامبرى نگرويده اند. برخى گفته اند: مردمى هستند كه به خداوند- عزّ و جلّ- اقرار دارند و فرشتگان را مى پرستند و زبور مى خوانند و به سوى كعبه نماز مى خوانند. برخى گفته اند: مردمى هستند از زمان حضرت ابراهيم كه مى گفته اند ما براى شناخت خدا و شناخت چگونگى اطاعت او نيازمند واسطه هاى روحانى نه جسمانى هستيم و چون براى آنان ممكن نبود كه به روحانيات دست

______________________________

(1)- احكام القرآن 3/ 112، باب اخذ الجزية من اهل الكتاب.

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 145

يابند به ستارگان متوجه شدند، برخى از آنان سيارات هفتگانه و برخى ثوابت را مى پرستند. آنگاه برخى از آنان كسانى هستند كه ستارگان را خدا مى دانند و برخى آنان را ملائكه مى شمارند، و برخى از آنها پائين تر آمده و بت ها را مى پرستند.

لكن در قواعد آمده است: اصل در باب اين است كه اينان يعنى سامرى ها و صابئين اگر در فروع با يهود و نصارى اختلاف دارند از آنان محسوب مى شوند، و اگر در اصول با آنان اختلاف دارند ملحد حساب شده و كافر حربى محسوب مى شوند.

در كشف اللثام آمده است: بدين طريق مى توان بين دو نظر جمع كرد، چون مى توان اينان را اهل كتاب به حساب آورد، اگر چه در برخى اصول با آنان اختلاف داشته باشند، همان گونه كه بسيارى از فرقه هاى مسلمانان با آنكه در اصول با يكديگر مخالفت دارند مسلمان محسوب مى شوند، بلكه در غير اماميه نيز امر به همين گونه است. برخى نيز گفته اند در اينكه اينان از اهل كتابند سخنى نيست، بحث بر سر اين است كه چه احكامى براى آنان بيان شده است.

البته در اين ارتباط بايد گفت: اگر ما فرض كرديم كه اينان از يكى از اين دو آيين يعنى يهود و يا نصارى هستند، جايى براى سخن از احكام آنان باقى نمى ماند زيرا احكام هم در نص و هم در فتوى بر كسانى صادق است كه بدين نام (يهود و نصارى) شناخته شده اند و اهل كتاب شامل آنان مى گردد ...» «1»

17- در كتاب جهاد جواهر آمده است:

و اما صابئين، از ابن جنيد به صراحت نقل شده كه وى گفته است: از آنان

جزيه گرفته مى شود و بر دينشان باقى مى مانند و اشكالى بدين سخن نيست اگر آنان از يكى از فرقه هاى سه گانه باشند. شافعى در يكى از دو نظريه خود مى گويد: آنان

______________________________

(1)- جواهر 30/ 45.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 146

از اهل كتاب هستند و با آنان در فروع اختلاف دارند نه در اصول. از ابن [احمد] حنبل و جماعتى از اهل عراق نقل است كه مى گويند: آنان از جنس نصارى هستند. و باز از او نقل است كه مى گويد: آنان شنبه ها را تعطيل مى كنند، پس از يهودند. مجاهد گويد: اينان از يهود يا نصارايند. سدّى گويد: اينان و سامرى ها اهل كتابند. اوزاعى و مالك گويند: پس از دين اسلام هر دينى جز دين يهود و نصارى دين مجوس است. شافعى و جماعتى از اهل عراق گويند: حكم اينان حكم مجوس است؛ و در اين صورت مى توان از آنان جزيه گرفت؛ ولى از آنان نقل شده كه مى گويند: فلك موجودى زنده و گوياست و سيارات هفتگانه آلهه اند. و از تفسير قمى و ديگران نقل است كه گفته اند اينان اهل كتاب نيستند اينان ستارگان را مى پرستند. و اگر اينگونه باشد مى توان گفت جزيه از آنان پذيرفته نيست. و شايد به همين جهت علامه در مختلف به صراحت گفته است از آنان جزيه قبول نمى شود، و همين نظر را از شيخين [مفيد و طوسى] نيز حكايت كرده است. مگر آنكه گفته شود كه فرقه اى از نصارى قائل به اين نظريه هستند، اگر چه مى پندارند كه بر دين مسيح اند. زيرا جزيه از تمام فرقه هاى مسيحيت از يعقوبيه و نسطوريه و ملكيه و فرنگى و رومى و ارمنى و

ديگر كسانى كه معتقد به انجيل اند و شريعت عيسى را پذيرفته اند پذيرفته است، اگر چه در اصول و فروع با يكديگر اختلاف داشته باشند؛ و به همين گونه است آيين يهود و مجوس.» «1»

[خلاصه كلام و نتيجه] از آنچه تاكنون از سخنان بزرگان خوانديم روشن گرديد كه در نزد فقهاى اهل سنت صابئين اهل كتاب شمرده مى شوند و از آنان جزيه پذيرفته مى شود و تنها در اين مورد

______________________________

(1)- جواهر 21/ 230.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 147

ابو سعيد اصطخرى با آنان [فقهاى اهل سنت] مخالف بود. و اما در بين فقهاى ما نظر مشهور اين بود كه جزيه از آنان پذيرفته نمى شود و تنها ابن جنيد نظرى مخالف اين داشت.

اما ممكن است گفته شود: ذكر صابئين در قرآن كريم در كنار يهود و نصارى و مجوس ممكن است بدين معنا رهنمون باشد كه آنان از ديگر كفار متمايزند و در آيين آنان جهت حق و ارتباط با وحى آسمانى مشاهده مى گردد، كه اين يا به خاطر ارتباط آنان با يكى از پيامبران گذشته و يا به خاطر ارتباطى است كه با يكى از فرقه هاى سه گانه يهود و نصارى و مجوس داشته اند. و مطرح شدن آنان در قرآن مستقلًا به عنوان ذكر خاص پس از عام براى رفع شبهه بوده است، و اينكه به عنوان دليل اخذ جزيه از مجوس در بعضى روايات گفته شده كه آنان داراى پيامبر و كتاب بوده اند خود دليل مستقلى است بر اينكه هر فرقه اى كه پيامبر و كتاب آسمانى داشته باشند هر چند از اين سه فرقه مشهور نباشند از آنان نيز جزيه پذيرفته مى شود. خداوند متعال در سوره بقره مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ النَّصٰارىٰ وَ الصّٰابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ»

«1» (آنان كه [به اسلام] گرويدند و آنان كه يهودى و نصرانى و صابئى هستند هر كه به خدا و روز قيامت ايمان بياورد و كردارى شايسته انجام دهد، پاداش اينان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين گردند.)

و در سورۀ مائده مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئُونَ وَ النَّصٰارىٰ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ» «2» (آنان كه [به اسلام] گرويدند و آنان كه يهودى و صابئى و نصرانى شدند هر كه به خدا و روز قيامت ايمان بياورد و كارى شايسته انجام دهد نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين گردند.)

و در سوره حج مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئِينَ وَ النَّصٰارىٰ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّٰهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ» «3» (آنان كه [به اسلام]

______________________________

(1)- بقره (2)،/ 62.

(2)- مائده (5)،/ 69.

(3)- حج (22)،/ 17.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 148

گرويدند و آنان كه يهودى و صابئى و نصرانى و مجوسى شدند و آنان كه به خدا شرك ورزيدند، خداوند روز قيامت ميان آنان داورى خواهد كرد، همانا خدا بر هر چيزى گواه است.)

و اگر ثابت شود كه اينان در اصل اهل كتاب آسمانى بوده اند، اعتقاد ضمنى آنان به عقايد فاسدى كه با شرك درآميخته است، موجب خروج آنان از حكم اهل كتاب نمى شود، همان گونه كه اعتقاد نصارى به اقانيم «1» سه گانه موجب خروج آنان از اين حكم نمى شود. و اين نكته اى است شايان توجه.

[گفتگو با يكى از علماى صابئى مذهب

] روزى با يكى از علماى صابئى مذهب اهواز مواجه

شدم و از وى از برخى عقايد و مراسم مذهبى آنان جويا شدم، ايشان پرسشهاى مرا پاسخ دادند و نسخه اى از مهم ترين كتاب خود «گنزاربّا» كه به زبان آرامى بود و به اعتقاد آنان صحف آدم است و نيز جزوه اى به فارسى كه «درفش» نامگذارى شده بود و حاوى برخى مراسم دينى روزانه آنان بود را به من هديه كردند؛ و آنچه از پاسخ هاى وى و محتواى آن جزوه به دست من آمد اين بود كه: آنان به خداى يكتا كه مجرد از ماده و ازلى و ابدى و جامع صفات نيك است اعتقاد دارند. خدا را مانند هيچ چيز نمى دانند، او را بخشاينده و آمرزگار كه چشمها او را نمى تواند ديد مى دانند. آنان فرشتگان را محترم مى شمارند و در اذكار و دعاهايشان با نام بر آنان درود مى فرستند و از آنان شفاعت مى خواهند. آنان به بهشت و جهنم اعتقاد دارند و مى گويند با مرگ انسان بدن وى فانى مى شود و روح او با كردارش جاودانه مى ماند و با آن پاداش داده مى شود. مى گويند: آدم (ع) نخستين

______________________________

(1)- «اقانيم» جمع «اقنوم» به معناى شخص است و اشاره است به تثليث نصارى يعنى: اب و ابن و روح القدس. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 149

پيامبر بود و به نوح و سام و يحياى معمّد [اشاره به غسل تعميد است] ايمان دارند و او را آخرين پيامبران مى دانند. و موسى و عيسى و تورات و انجيل را منكر مى شوند و مى گويند: ما به زبور داود اعتقادى نداريم؛ و نيز مى گويند: ما ستارگان را نمى پرستيم. او مى گفت: ابراهيم از ما بود آنگاه از ما كناره گرفت

و به همين جهت به وى ايمان ندارند.

او مى گفت: كلمه «صابي» واژه اى است آرامى به معنى شستشو دهنده. آنان از جنابت و مس ميت و نيز براى توبه غسل مى كنند و انسان را به هنگام مرگ غسل مى دهند. و به غسل تعميد در آب جارى بسيار اهتمام مى ورزند، و تاريخ آنان يحيايى است [از ولادت حضرت يحيى آغاز مى شود] و تعطيل آنان روز يكشنبه است؛ چهار عيد دارند و روزانه سه نماز در سه وقت دارند كه با وضوى مخصوص اقامه مى كنند. و به هنگام غسل و وضو و خوردن و سر بريدن حيوان ذكرهاى مخصوص دارند كه به همراه كاهن مى خوانند؛ و به سوى نقطه اى در شمال حيوانات را سر مى برند و كشنده از عملى كه انجام داده در پيشگاه خدا استغفار مى كند، و براى مردگانشان استغفار مى كنند و براى آنان مجالس يادبود و تجليل برگزار مى كنند و براى آنان صدقه مى دهند. قتل نفس و زنا و ربا و دروغ و سخن چينى و غش در معامله و انواع مشروبات الكلى و گوشت خوك و ختنه و ازدواج با خواهر و دختر برادر و خواهر و عمه و خاله و زن برادر را حرام مى دانند و با غير هم كيش خود ازدواج نمى كنند و تعدد ازدواج را در صورت رعايت عدالت حلال مى شمرند.

با توجه به همه اين مطالب اگر ثابت شود كه صابئين اهل كتاب هستند يا ثابت شود كه آنان اهل كتاب نيستند حكم قضيه مشخص است، و اما در صورتى كه احتمال دهيم كه آنان اهل كتابند بايد با رجوع به كتابها و علماى آنان حقيقت قضيه مورد پژوهش قرار گيرد، اما اگر باز

شك و ترديد بر جاى ماند براى حفظ دماء احوط آن است كه آنان بر دينشان باقى گذاشته شوند و از آنان جزيه پذيرفته شود و مشكل است كه به جواز كشتن آنان حكم كنيم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 150

[دلايل نپذيرفتن جزيه از صابئين و پاسخ آنها

] كسانى كه به عدم پذيرش جزيه و جواز قتل صابئين قائل شده اند ممكن است به دلايل ذيل تمسك جويند:

1- آنچه از كتاب خلاف و غير آن به عمومات كتاب و سنّت تمسك شده است مانند آيه شريفه: «فَإِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ» (چون با كافران [در ميدان جنگ] روبرو شديد گردنها را بزنيد.) و مانند آن.

اشكالى كه به اين استدلال وارد است اين است كه اين از قبيل تمسك به عام در شبهه مصداقى براى مخصص لفظى است، زيرا فرض اين است كه [از عموم ذكر شده توسط ادلّه ديگرى اهل كتاب خارج شده اند] اينان محتمل است از اهل كتاب باشند پس استدلال صحيح نيست مگر آنكه مسأله به گونه اى فرض شود كه شبهه به شبهه مفهومى برگردد نه مصداقى. مثل اينكه گفته شود: آيا مقصود از كتاب مطلق كتاب آسمانى است [كه شامل صابئين نيز بشود] يا كتابى كه مشتمل بر دين جديد و شريعت جديدى باشد [كه شامل صابئين نشود].

2- اينكه گفته شود: كفر مقتضى جواز قتل است و اگر كافر اهل كتاب باشد و جزيه بپردازد مانع از اين قتل مى شود، پس در صورت شك در وجود مانع مقتضى به حال خود باقى مى ماند.

در پاسخ بايد گفت: اينجا جاى جريان قاعده مقتضى و مانع نيست، زيرا حكم تابع موضوع خود است و آن مركب از مقتضى و شرايط

و نبود موانع است و در صورت شك در هر يك از اينها قهراً در اصل حكم شك مى شود.

3- اينكه ما عدم مانع براى كشته شدن را ثابت كنيم، بدين گونه كه بگوئيم: اين شخص پيش از آنكه مميز بشود كتابى نبوده است پس ما عدم كتابى بودن وى را استصحاب مى كنيم و مى گوئيم اكنون كه ما در كتابى بودن وى ترديد داريم باز كتابى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 151

نيست. يا اينكه عدم ازلى را استصحاب مى كنيم نظير اينكه مى گوئيم زن پيش از آنكه پديد بيايد قرشى و يا از محارم نبوده است اكنون كه قرشى بودن يا محرم بودن وى مورد شك است همان عدم ازلى را استصحاب مى كنيم.

در پاسخ بايد گفت استصحاب ازلى به صورت سلب مركب «1» درست نيست. زيرا عقلاء در استدلالهاى خود چنين چيزى را لحاظ نمى كنند. و سالبه به انتفاء موضوع چيز شناخته شده اى نزد آنان نيست كه بتوان آن را استصحاب نمود، علاوه بر اينكه معدوم هويتى ندارد تا بتوان بدان اشاره نمود و چيزى را از آن سلب كرد. از سوى ديگر استصحاب حكم آنان در حال صغر اقتضاى عدم جواز قتل دارد، كه اين مبحث بايد در جاى خود مورد پژوهش قرار گيرد.

4- اگر ما رخصت تكليفى يا وضعى را منوط به يك امر وجودى كرديم به دلالت التزام دلالت بر اين دارد كه اين امر به احراز اين امر وجودى منوط شده است و در صورتى كه وجود آن احراز نگردد رخصت نيز منتفى است. پس اگر مولى به بندۀ خود گفت: هيچ كس را اجازه وارد شدن نده مگر آنكه از دوستان

من باشد، در اين صورت بنده اين را وظيفه خود مى داند كه در اجازه دادن احراز دوستى كند و اگر به كسى اجازه دهد كه دوستى او مورد ترديد است عقلا وى را مذمت مى كنند؛ و در مورد بحث، آن كه عدم قتل او رخصت داده شده است اهل كتاب است، و در مورد صابئين مورد ترديد است پس نمى توان عدم جواز قتل وى و قبول جزيه او را پذيرفت.

در پاسخ بايد گفت: اگر مراد از منوط كردن رخصت به امر وجودى بازگشت آن به منوط كردن رخصت واقعى اين امر و منوط كردن رخصت ظاهرى به علم به وجود آن و حكم به عدم آن در صورت شك باشد، پس در حقيقت دو مجهول در بين هست: حكم

______________________________

(1)- «سلب مركب» يعنى سلب و نفى حكم از موضوعى كه خود معدوم بوده است، و مركب بودن آن به اعتبار معدوم بودن حكم و موضوع است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 152

واقعى و ظاهرى كه به دليل واحد جعل مى شود، كه در اين صورت اولى مدلول مطابقى است و دومى مدلول التزامى عرفى، اين به هيچ وجه مورد قبول نيست. [زيرا با يك دليل نمى توان بيش از يك حكم را جعل و تشريع نمود]

و اگر مراد اين باشد كه مجعول شرعى يكى است ولى در اينجا قاعده عقلائيه ظاهريه نظير ديگر قواعد عقلايى در مورد آن جريان دارد، اين نيز قابل قبول نيست.

علاوه بر اينكه توقف اجراى حكم رخصت، بر احراز موضوع آن موجب نمى شود كه حكم عام در مورد مشكوك فيه هم اجرا شود؛ و خلاصه كلام اينكه اجراى هر يك از

اين احكام متوقف بر احراز موضوع آن است، و فرض اين است كه موضوع در طرف عام، مركب از وجود عنوان عام و عدم عنوان خاص است، و در صورت شك، عدم عنوان خاص محرز نيست.

در هر صورت سخن درباره صابئين به درازا كشيد از خوانندگان محترم پوزش مى خواهم.

مطلب دوم: كسانى كه جزيه از آنان ساقط است
[سخن برخى فقها در اين باره]

[در ابتدا سخن برخى فقها درباره كسانى كه از پرداخت جزيه معاف هستند را يادآور مى شويم:]

1- شيخ [طوسى] در كتاب جزيه خلاف مسأله 6 مى گويد:

«ترديدى نيست، كه بر ديوانه دائمى جزيه نيست و اگر زمانى ديوانه است و زمانى عاقل حكم غالب در مورد او جارى است. ابو حنيفه نيز همين را گفته، و شافعى مى گويد: حكم جزيه از مجنون ساقط است و ايام [ديوانگى يا عقل] او محاسبه نمى گردد. و اكثر صحابه او گفته اند ايام سلامت او محاسبه مى شود اگر به يك سال رسيد جزيه بر وى واجب است. دليل ما گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ» و چيزى را از آن استثناء نكرده و سلامت از

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 153

ديوانگى را شرط نكرده و ما ديوانه دائم و كسى كه ديوانگى بر بيشتر روزهاى او غلبه دارد را با دليلى ديگر استثناء كرديم.»

مسأله 7:

«پيرمرد از كار افتاده و صومعه داران و راهبان نيز بايد جزيه بپردازند، و شافعى در اين مورد دو نظر دارد و بنا بر هر دو قول اگر در ميان اسيران بودند آيا كشتنشان جايز است يا نه؟ در ميان اصحاب ما كسانى هستند كه مى گويند از آنان جزيه گرفته نمى شود، دليل ما بر اول [كه بايد جزيه بپردازند] گفتار خداوند متعال است كه

مى فرمايد: «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» و تفصيلى قائل نشده است.»

مسأله 10:

«كسى كه مال و درآمدى ندارد جزيه بر او واجب نيست، اين را ابو حنيفه نيز گفته است، و شافعى دو نظر دارد: يكى آنچه ما گفتيم و ديگرى كه صحيح ترين نظر اوست اين است كه بر وى واجب است.

دليل ما اجماع فرقه اماميه است و نيز اصل برائت ذمه و نيز آيه شريفه «لٰا يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا وُسْعَهٰا» (خداوند بر كسى بيش از توانش تكليف ننهاده است) و نيز آيه شريفه «لٰا يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا مٰا آتٰاهٰا» (خداوند بر هر كسى مگر بدان اندازه كه به وى داده تكليف نمى نهد) و هنگامى كه كسى قدرت بر مال و يا كسب مال ندارد ديگر جزيه اى بر او واجب نيست.» «1»

2- در نهايه شيخ آمده است:

«جزيه بر همه اصناف اگر داراى شرايط مكلفين باشند واجب است، و از كودكان و ديوانگان و ابلهان و زنان آنان ساقط است.» «2»

3- در كتاب جزاياى مبسوط آمده است:

______________________________

(1)- خلاف 3/ 238.

(2)- نهايه/ 193.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 154

«فقيرى كه چيزى به همراه او نيست جزيه بر او واجب است زيرا دليلى بر اسقاط آن از وى نيست، و عموم آيه نيز اقتضاى همين را دارد منتهى اگر قدرت ادا ندارد بر ذمه او باقى است و اگر قدرت مالى پيدا كرد از همان روزى كه به عهده او آمده و عقد قرارداد با او نوشته شده و سالى بر او گذشته از او گرفته مى شود؛ و اما زنان و كودكان و ابلهان و ديوانگان در هر صورت جزيه اى بر آنان

نيست ... اما بندگان نيز جزيه بر آنان نيست بر اساس حديث شريف «لا جزية على العبيد» (بر بردگان جزيه نيست) ... و پيرمردان از كار افتاده و افراد زمين گير و صومعه داران و راهبانى كه در جنگ شركت نمى كنند و نظرى ندارند از آنان نيز جزيه گرفته مى شود به خاطر عموم آيه شريفه، و نيز اگر اينان در ميان اسيران بودند امام مى تواند آنان را به قتل برساند، روايتى نيز در اين زمينه رسيده است كه بر آنان جزيه نيست.» «1»

قابل توجه است كه ايشان «قدس سرّه» در خلاف به عدم وجوب جزيه بر فقير فتوى داده اند و ادعاى اجماع بر آن كرده اند اما در مبسوط به وجوب آن فتوى داده اند. ممكن است اين دو عبارت ايشان را بدين گونه جمع كرد كه بر فقير جزيه هست ولى تا زمانى كه توانگر شود به او مهلت داده مى شود؛ يا اينكه بگوييم موضوع در عبارت مبسوط فقيرى است كه و لو تدريجاً تمكن بر پرداخت داشته باشد و در خلاف كسى را مى خواهند بفرمايند كه به طور كلى كار و مالى ندارد و توان پرداخت نمى يابد، و اين دو با هم متفاوتند؛ و در اينجا نكته اى است شايان تأمل.

4- در جهاد شرايع آمده است:

«جزيه از كودكان و ديوانگان و زنان گرفته نمى شود و آيا از پيرمردان از كار افتاده گرفته مى شود؟ برخى گفته اند: بلى و اين مطابق روايتى است. و برخى گفته اند:

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 38، 40 و 42.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 155

نه و گفته شده كه از برده ساقط است و از غير اينها گرفته مى شود، هر چند راهب و يا از كار

افتاده باشند. بر مردان فقير نيز جزيه واجب است و به آنان مهلت داده مى شود تا در زمان توانايى بپردازند، و اگر بر اهل ذمه جزيه نوشته شد و آنان شرط كردند كه پرداخت جزيه بر زنان باشد چنين صلح و قراردادى صحيح نيست.» «1»

5- در احكام السلطانيه ماوردى آمده است:

«جزيه مگر بر مردان آزاد عاقل واجب نيست، و بر زنان و كودكان و ديوانگان و بردگان واجب نيست جزيه بپردازند چون كه اينان اتباع و فرزندان مردانند.

و اگر زنى نخواست تابع شوهرش يا ديگر نزديكانش باشد باز از وى گرفته نمى شود چون تابع مردان قوم خويش است هر چند آنان از او بيگانه باشند، و اگر زنى به تنهايى در دار الحرب زندگى مى كرد و حاضر شد جزيه بپردازد تا در دار الاسلام زندگى كند بر وى الزامى نيست كه آن را بپردازد و اگر پرداخت حكم بخشش را دارد و اگر امتناع كرد از وى گرفته نمى شود و لازم است ذمه او را پذيرفت هر چند به همراه قومش نباشد.» «2»

مانند همين مطلب را أبو يعلى نيز در احكام السلطانية آورده است. «3»

6- در مختصر أبو القاسم خرقى آمده است:

«بر كودك و ديوانه و زن و فقير و پيرمرد از كار افتاده و زمين گير و كور جزيه نيست، و نيز جزيه بر مولاى برده كه بخواهد براى برده خود بپردازد در صورتى كه مولا مسلمان باشد نخواهد بود.» «4»

7- در خراج أبو يوسف آمده است:

«جزيه بر مردان آنان واجب است نه زنان و كودكان ... و جزيه از بينوايان كه به آنان

______________________________

(1)- شرايع 1/ 327، چاپ ديگر/ 250.

(2)- احكام السلطانيه/ 144.

(3)- احكام

السلطانيه/ 154.

(4)- مغنى 10/ 581 و 585 و 586.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 156

بايد صدقه داد و كوران و كسانى كه حرفه و كارى ندارند و كسى كه به وى صدقه داده مى شود و افراد زمين گير جايز نيست. و از كار افتادگان و زمين گيران اگر توان پرداخت داشته باشند از آنان گرفته مى شود ...» «1»

در هر صورت هيچ اختلاف و اشكالى در سقوط جزيه از زنان و كودكان و ابلهان و ديوانگان دائمى نيست.

در كتاب جواهر پس از نقل كلام مصنف [متن شرايع] كه مى گويد: «جزيه بر كودكان و ديوانگان و زنان نيست» مى نويسد:

«همان گونه كه بسيارى از فقها بر آن تصريح كرده اند بلكه من خلافى در آن نيافته ام بلكه در منتهى و منقول از غنيه و تذكره ادعاى اجماع بر آن شده است و آن خود دليل است». «2»

و در مغنى [ابن قدامه] پس از نقل متن كتاب كه مى گويد: «بر كودك و ديوانه و زن جزيه نيست، مى نويسد: در بين اهل علم من نظر اختلافى در اين مسأله نيافتم. مالك و ابو حنيفه و اصحاب وى و شافعى و ابو ثور نيز اين را گفته اند، و ابن منذر مى گويد: من از ديگران نظر ديگرى در اين مسأله نيافته ام. «3» و مشهور اين است كه از بردگان نيز چنانكه بعداً خواهيم گفت- ساقط است.

و اما در مورد پيرمرد فرتوت و از كار افتاده و زمين گير و كور و فقير و راهب و صومعه داران كه با آنان نبايد جنگيد در بين فقها اختلاف است. اطلاق آيه شريفه و بسيارى از اخبار اقتضا دارد كه بر آنان نيز ثابت باشد مگر آنكه دليلى خلاف

آن را ثابت كند.

از رواياتى كه به طور مطلق در اين باب رسيده است روايت معاذ بن جبل است كه گفت: پيامبر اكرم مرا به يمن فرستاد و فرمود: از هر مرد بالغى يك دينار يا معادل آن مَعافر [پارچه هاى قيمتى] دريافت كنم. «4»

______________________________

(1)- خراج/ 122.

(2)- جواهر 21/ 236.

(3)- مغنى 10/ 581.

(4)- سنن بيهقى 9/ 187، كتاب الجزية، باب من قال تؤخذ منهم الجزية ...

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 157

اكنون به روايات مسأله و تفصيل عناوينى كه در آن آمده است مى پردازيم.

[كسانى كه جزيه از آنان ساقط است از ديدگاه روايات:]

ديدگاه روايات پيرامون كسانى كه جزيه از آنان ساقط است
الف- حكم زنان و كودكان و ديوانگان:

1- در كتاب وسائل از مشايخ سه گانه به سند خودشان از حفص بن غياث طبق روايتى آمده است كه وى از امام صادق (ع) از زنان پرسيد كه چگونه جزيه از آنان ساقط شده است؟ گفت: حضرت فرمود:

«چون پيامبر خدا (ص) از كشتن زنان و كودكان در دار الحرب نهى فرموده بود مگر آنكه به جنگ بپردازند پس اگر به جنگ پرداختند باز نيز تا مى توانى از جنگ با آنان دست بدار تا زمانى كه نقص و اشكالى در كار پيش نيايد، پس چون پيامبر خدا (ص) از كشتن آنان در دار الحرب نهى فرموده در دار الاسلام سزاوارتر است كه از جنگ با آنان پرهيز شود و اگر از پرداخت جزيه سرباززدند نمى توان آنان را به قتل رسانيد. و چون نمى توان آنان را كشت پس جزيه از آنان برداشته شده است. ولى اگر مردان از پرداخت جزيه امتناع ورزيدند در اين صورت نقض عهد كرده اند و خون آنان حلال و كشتنشان رواست چون كشتن مردان در دار الشرك مباح است. و

همچنين است افراد زمين گير از اهل ذمه و نابينا و پيرمرد فرتوت و زنان و كودكان در منطقه جنگى، پس به همين جهت از آنان جزيه برداشته شده است.» «1»

______________________________

(1)- عن حفص بن غياث انه سأل أبا عبد اللّٰه (ع) عن النساء كيف سقطت الجزية عنهن و رفعت عنهن؟ قال: فقال: لأنّ رسول اللّٰه (ص) نهى عن قتل النساء و الولدان في دار الحرب الا ان يقاتلن فان قاتلن ايضاً فامسك عنها ما امكنك و لم تخف خللًا فلما نهى عن قتلهن فى دار الحرب كان فى دار الاسلام اولى و لو امتنعت ان تؤدى الجزية لم يمكن قتلها فلما لم يمكن قتلها رفعت الجزية عنها و لو امتنع الرجال ان يؤدوا الجزية كانوا ناقضين للعهد و حلت دماؤهم و قتلهم لأن قتل الرجال مباح فى دار الشرك و كذلك المقعد من اهل الذمة و الاعمى و الشيخ الفانى و المرأة و الولدان فى أرض الحرب فمن اجل ذلك رفعت عنهم الجزية. (وسائل 11/ 47، ابواب جهاد عدو، باب 18، حديث 1).

نظر استاد دام ظله و اكثر فقهاء در مورد جزيه اين است كه: جزيه عوض زكات و خمس است كه از اهل ذمه گرفته نمى شود، ولى احتمال ديگرى هست كه جزيه مجازات شركت كافر در جنگ با مسلمانان و حكومت اسلامى باشد، وگرنه براى سقوط آن از افرادى كه در جنگ شركت نمى كنند مانند پيران سالخورده و زمين گيران و زنان و نظائر آنان دليلى وجود ندارد، در حالى كه از اين طبقات زكات و خمس نيز گرفته نمى شود. روايت فوق و نظائر آن مؤيد اين احتمال است كه بين جنگ و گرفتن جزيه رابطه اى

وجود دارد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 158

سند اين روايت اگر چه مخدوش است ولى اصحاب روايت حفص را با اين سند در بسيارى از ابواب فقه مورد استناد قرار داده اند، و دلالت آن بر سقوط جزيه از زنان و كودكان واضح است بلكه بر سقوط جزيه از افراد زمين گير و كور و پير و فرتوت نيز دلالت دارد كه بحث آنان بعداً خواهد آمد.

و ظاهر اين روايت ملازمه را بين جواز قتل و ثبوت جزيه مى رساند، پس كسى كه كشتن او جايز نيست جزيه هم بر او نيست.

2- باز وسائل از مشايخ سه گانه به سند خود از طلحه از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«سنت بر اين جارى شده است كه از افراد ابله و ديوانه جزيه گرفته نمى شود.» «1»

سند روايت تا طلحه قابل وثوق است و شيخ گفته است كه كتاب طلحه قابل اعتماد است. «2»

در كتاب صحاح آمده است واژه «المعتوه» كه در متن عربى روايت آمده به معنى ناقص العقل و ابله است. «3» در قاموس نيز آمده است: «عُتِه فهو معتوه» يعنى كسى كه كم خرد و ابله است. «4»

در كتاب جواهر پس از نقل خبر آمده است:

«و شايد مراد از المعتوه كه در روايت آمده چنانكه در مبسوط و نهايه و وسيله و

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه قال: جرت السنه ان لا تؤخذ الجزية من المعتوه و لا من المغلوب على عقله. (وسائل 11/ 48 و 100، باب 18 و 51 از ابواب جهاد عدو حديث 1 و 3.

(2)- فهرست شيخ/ 86؛ چاپ ديگر/ 112.

(3)- صحاح اللغة 6/ 2239.

(4)- قاموس/ 853.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص:

159

سراير آمده، كسى است كه ابله است؛ اگر چه در اينجا به كسى تفسير شده كه بى خرد است. مگر آنكه بگوييم مراد به آن همان گونه كه ديگرى بدان تصريح كرده كسى است كه كم خرد است، بلكه همين مراد است از آنچه كه در منقول از وسيله آمده است كه تعبير به سفيه كرده است، و سفيه در عرف مردم به معنى احمق است نه سفيه شرعى كه هيچ خلافى بر اساس عموم ادله در سقوط جزيه از او نيست.» «1»

دليل بر اينكه مراد از واژه «معتوه» كم خرد است نه بى خرد- در متن عربى روايت- عطف «المغلوب على عقله» است بر او، و ظاهر اين عطف مغايرت است؛ ولى در نهايه در بيان واژه «معتوه» مى گويد: «آن ديوانه اى است كه خرد او آسيب ديده است.» «2»

3- در كتاب مستدرك از صدوق در خصال به سند خود از جابر جعفى آمده است كه گفت:

«از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: .... بر زنان جزيه نيست.» «3»

4- در سنن بيهقى به سند خود از اسلم- برده عمر- آمده است كه گفت: «عمر بن خطاب به كارگزارانش نوشت بر زنان و كودكان جزيه قرار ندهيد، و قرار ندهيد مگر بر كسانى كه تيغ بر سرشان كشيده مى شود [يعنى مردها] و بر گردنهايشان تعهد آمده است- يا بر گردنهايشان صليب مى اندازند- و جزيه آنان را به صورت سرانه دريافت كنيد.» «4»

در اين ارتباط به سنن بيهقى باب كسانى كه از آنها جزيه برداشته شده مراجعه شود. «5»

5- ولى در همان كتاب به سند خود از حَكَم آمده است كه گفت:

______________________________

(1)- جواهر 21/ 237.

(2)- نهايه ابن اثير 3/ 181.

(3)- عن

جابر الجعفى قال سمعت أبا جعفر (ع) يقول: .... و لا جزية على النساء. (مستدرك الوسائل 2/ 267، ابواب جهاد عدو، باب 56، حديث 7).

(4)- إن عمر بن خطاب كتب الى عماله أن لا يضربوا الجزية على النساء و الصبيان و لا يضربوها الّا على من جرت عليه المواسى و يختم فى اعناقهم و يجعل جزيتهم على رءوسهم. (سنن بيهقى 9/ 195، كتاب الجزيه).

(5)- سنن بيهقى 9/ 198، كتاب الجزية ...

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 160

«پيامبر اكرم به معاذ بن جبل در يمن نوشت از هر مرد و زن بالغى يك دينار يا قيمت آن را بگير، و هيچ يهودى اى به خاطر يهودى بودن مورد آزار قرار نمى گيرد. يحيى گفته است: من هرگز نشنيدم كه بر زنان جزيه باشد مگر در اين حديث.» «1»

6- باز در همان كتاب به سند خود از ابن عباس روايت شده كه پيامبر خدا (ص) به معاذ بن جبل نوشت:

«هر يك از اهل ذمه كه اسلام آورد براى اوست آنچه بر مسلمانان است، و كسى كه بر يهوديت يا نصرانيت خود بماند پس بر هر فرد بالغى يك دينار معادل آن از معافر [پارچه قيمتى همچون برد يمانى] است، مرد باشد يا زن، آزاد باشد يا بنده.» «2»

7- باز در همان كتاب به سند خود از أبي زرعة بن سيف بن ذى يزن آمده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) نامه اى به من نوشت كه بخشى از آن نامه اين است: و كسى كه مى خواهد بر يهوديت يا نصرانيت خود بماند مورد آزار قرار نمى گيرد و بايد جزيه بپردازد بر هر بالغى چه مرد باشد چه زن، آزاد باشد

يا بنده، يك دينار يا معادل آن را از معافر بپردازد.» «3»

در همان كتاب سنن بيهقى آمده است كه در ميان راويان اين روايت كسى است كه ناشناخته است و مانند اين روايت نزد اهل علم به اثبات نرسيده است.

8- باز در همان كتاب به سند خود از ابن اسحاق آمده است كه گفت:

______________________________

(1)- كتب رسول اللّٰه (ص) الى معاذ بن جبل باليمن على كل حالم او حالمة ديناراً أو قيمته و لا يفتن يهودى عن يهوديته. (سنن بيهقى 9/ 194، كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

(2)- عن ابن عباس ان النبى كتب الى معاذ بن جبل أن من اسلم من المسلمين فله ما للمسلمين و عليه ما عليهم و من اقام على يهودية او نصرانية فعلى كل حالم ديناراً او عدله من المعافر ذكراً أو أنثى حراً أو مملوكاً. (سنن بيهقى 9/ 194، كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

(3)- عن ابى زرعة بن سيف بن ذى يزن قال: كتب الىّ رسول اللّٰه (ص) كتاباً هذا نسخته- فذكرها و فيها: و من يكن على يهوديته او على نصرانيته فانه لا يفتن عنها و عليه الجزية على كل حالم ذكر أو انثى حرّ او عبد دينار أو قيمته من المعافر. (سنن بيهقى 9/ 194، كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 161

عبد الله بن أبو بكر محمد بن عمرو بن حز روايت كرده است كه گفت: اين نامه رسول خداست نزد ما كه آن را براى عمر بن حزم هنگامى كه او را براى يمن فرستاده نوشته است ... و در آخر آن نامه آمده است: «و كسى كه بر نصرانيت يا يهوديت خود

بماند مورد آزار قرار نمى گيرد؛ و هر فرد بالغى مرد باشد يا زن، آزاد باشد يا بنده، يك دينار كامل و يا برابر آن از لباس بپردازد.» «1»

دربارۀ روايات اخير بايد گفت فقهاى سنت نيز از فتواى به آن اعراض كرده و در زنجيره سند آنها اشكال و مناقشه كرده اند و محتمل است كه در آن نسخ [دستبرد و تحريف] صورت گرفته باشد. در هر صورت سقوط جزيه از زنان و كودكان و ديوانگان از چيزهايى است كه در آن اختلاف و اشكالى نزد شيعه و سنى نيست. بله در اينجا چيزى هست كه لازم است به آن اشاره شود و آن اينكه امام و رهبر جامعه مى تواند متناسب با اهل و عيال افراد جزيه مردان را اضافه كند، زيرا حمايت حكومت اسلامى از آنان و تحت پوشش قرار دادن آنها نياز به هزينه هايى جداگانه دارد و لكن پرداخت آن بر عهده سرپرست خانواده است نه بر خود آنان، و چگونگى آن هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت بر عهده امام است- همان گونه كه بعداً خواهيم گفت- پس وضعيت جزيه همانند زكات فطره است كه بر زن و كودك و بنده [كه تحت تكفّل ديگرى هستند] اگر چه توانمند باشند واجب نيست ولى بر مرد واجب است اگر آنان تحت تكفل او هستند فطره آنان را بپردازد. از سوى ديگر بايد توجه داشت كه اگر زمينهاى خراج در دست زن يا كودك يا ديوانه باشد ظاهراً از آنان نيز بايد خراج دريافت نمود، زيرا وجهى ندارد كه زمينهاى مسلمانان به صورت مجانى در اختيار آنان باشد؛ و اين غير از جزيه اى

است

______________________________

(1)- ... و من كان على نصرانية او يهودية فانه لا يفتن عنها و على كل حالم ذكر أو أنثى حر أو عبد دينار او عرضه من الثياب. (سنن بيهقى 9/ 194، كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

جمله: «او عرضه من الثياب» مرادف همان معناى «معافر» در ساير روايات است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 162

كه بسا بر اراضى قرار داده مى شود، چنانكه بحث آن بعداً خواهد آمد.

در كتاب دعائم الاسلام پس از ذكر جزيه بر مردان آزاد بالغ آمده است:

«علاوه بر آن، كسانى كه زمينهاى خراجى در دست آنهاست بايد جزيه اى براى آن بپردازند، كوچك باشند يا بزرگ، زن باشند يا مرد، كه اين خراج زمين است؛ و اگر كسى مسلمان بشود جزيه از وى برداشته مى شود ولى خراج [ماليات] از او بر داشته نمى شود.» «1»

ب- حكم جزيه بر بردگان:

درباره بردگان علاوه بر آنچه از سخنان بزرگان يادآور شديم در كتاب منتهى آمده است:

«علماى ما در وجوب جزيه بر برده اختلاف نظر دارند. مشهور اين است كه بر وى واجب نيست. شيخ طوسى نيز همين را فرموده، نظر عموم فقهاى اهل سنت نيز همين است. برخى [از علماى شيعه] نيز گفته اند كه از آنان ساقط نيست. شيخ به فرمايش پيامبر خدا (ص) استناد كرده كه فرمود: «لا جزية على العبد- بر برده جزيه نيست- و نيز بدان جهت كه برده مال است و مانند ديگر حيوانات بر وى جزيه نيست.» «2»

پيش از اين نيز از أبو القاسم خرقى خوانديم كه گفت:

«بر مولاى برده در صورتى كه مولاى او مسلمان باشد براى برده اش جزيه نيست.» «3»

در كتاب المغنى در شرح عبارت فوق آمده است:

«من در اين مورد

اختلافى نمى دانم زيرا از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: بر برده جزيه نيست و از فرزند عمر نيز همانند آن نقل شده است و نيز

______________________________

(1)- دعائم الاسلام 1/ 381، كتاب الجهاد، باب صلح و وديعه و جزيه.

(2)- منتهى 2/ 965.

(3)- مغنى 10/ 586.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 163

براى اينكه اگر بر برده چيزى واجب باشد بايد مولاى او بپردازد و لازمه اين آن است كه مولاى او كه مسلمان است جزيه بپردازد، و اگر مولاى او كافر باشد احمد گفته است كه بر مولاى او نيز واجب نيست جزيه برده را بپردازد، و اين نظر عامه اهل علم است. ابن منذر گويد: نظر همه كسانى از اهل علم كه ما مى شناسيم اين است كه بر برده جزيه نيست، و اين به خاطر حديثى است كه در اين باره رسيده است و به خاطر اينكه همانند زنان و كودكان ريختن خون او جايز نيست و نيز به خاطر اينكه مالى از خود ندارد كه جزيه بپردازد و از آن جهت همانند تهيدست و ناتوان است ...» «1»

ولى در وسائل از صدوق به سند خود از أبي الورد (ابو درداء خ. ل) روايت شده است كه وى از امام محمد باقر (ع) درباره برده نصرانى كه مال مرد مسلمانى بود پرسش نمود كه آيا بر وى جزيه است؟ فرمود: بله، گفت: مولاى مسلمان او جزيه را بپردازد؟ فرمود:

بله اين مال اوست كه گاه براى آن فديه مى دهد، پس بايد براى آن نيز جزيه بدهد. «2»

باز در همان كتاب وسائل به سند خود از حسن بن محبوب از هشام بن سالم از

أبي الورد مانند اين روايت نقل شده است.

و در باب عتق كتاب المقنع آمده است:

«و اگر فردى برده اى نصرانى داشت كه بر وى جزيه است، مولاى او بايد جزيه او را بپردازد.» «3»

در كتاب منتهى نيز آمده است:

«ابن جنيد گفته است: در نامه پيامبر خدا (ص) به معاذ و عمرو بن حزم آمده است

______________________________

(1)- مغنى 10/ 586.

(2)- عن أبي الورد (ابى الدرداء خ. ل) سأل أبا جعفر (ع) عن مملوك نصرانى لرجل مسلم، عليه جزية؟ قال: نعم قال: فيؤدّى عنه مولاه المسلم الجزية؟ قال: نعم انما هو ماله يفتديه إذا أخذ يؤدى عنه. (وسائل 11/ 97، ابواب جهاد عدو، باب 49، حديث 6).

(3)- الجوامع الفقهيّة/ 38.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 164

كه از برده نيز جزيه گرفته مى شود، و چون او مشرك است پس جايز نيست كه در سرزمين اسلامى بدون پرداخت ماليات توطن گزيند مانند فرد آزاد، و به خاطر آنكه مولاى او اگر مشرك بود نمى توانست مگر پس از عقد قرارداد ذمه در كشور اسلامى بماند پس برده سزاوارتر است كه جزيه بپردازد، و به خاطر آنكه برده در جنگ شركت مى كند پس جزيه از او ساقط نيست چون خون او مباح است و اين در برابر حفظ جان اوست.» «1»

در ارتباط با سخن اين بزرگواران بايد گفت: آنچه از نامه پيامبر خدا (ص) به معاذ و عمرو بن حزم نقل شده است حاكى از اين است كه زن نيز بايد جزيه بپردازد، و ما پيش از اين گفتيم كه هر دو دسته شيعه و سنى از عمل به اين دو روايت اعراض كرده اند. و اينكه فرموده اند برده به پرداخت جزيه

اولى است، وجه اولويت در اين مورد براى من مشخص نشده است.

خلاصه كلام اينكه در اين مسأله دو نظر وجود دارد و روايت هايى كه نقل شده ضعيف و متعارض است، ولى اطلاق آيه شريفه و برخى از روايات اقتضاى ثبوت دارد.

در هر صورت چون موضوع بحث در زمان ما منتفى است، سخن را در همين جا به پايان مى بريم.

ج- حكم پير فرتوت و زمين گير و كور:

و اما پيرمرد فرتوت پيش از اين از خلاف و مبسوط خوانديم كه جزيه بر وى ثابت است. و در جواهر از اسكافى و نافع و قواعد آمده است كه از وى ساقط است. «2» خرقى نيز به همين نظر فتوى داده است. و از شرايع در اين مسأله ظاهر مى شود كه در آن توقف كرده است.

______________________________

(1)- منتهى 2/ 965.

(2)- جواهر 21/ 237.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 165

و اطلاق آيه و برخى اخبار و از آن جمله خبر معاذ اگر چه اقتضاى ثبوت دارد ولى مقتضاى خبر حفص كه پيش از اين خوانديم اين است كه از وى ساقط است.

و مؤيد همين نظريه است آنچه آن را شيخ به سند خود از صفار از ابراهيم بن هاشم از نوفلى از سكونى از جعفر از پدرش از پدر خود از پدرانش نقل كرده است كه پيامبر خدا (ص) فرمود: مشركان را بكشيد و پيرمردان و كودكانشان را زنده بگذاريد. «1» همان گونه كه ملاحظه مى فرماييد سند اين روايت هم اشكالى بر آن نيست.

و هنگامى كه پيرمردان مشركان كشته نمى شوند پيرمردان اهل كتاب به كشته نشدن سزاوارترند؛ و پيش از اين در روايت حفص خوانديم كه دليل سقوط جزيه از زنان اين است كه چون زنان

را نمى توان كشت، جزيه نيز از آنها برداشته شده است. و اين تعليل در اين مورد نيز جارى است.

و چه بسا كسى بين اين دو مورد تفصيل قائل شود بدين گونه كه اگر پيرمرد صاحب رأى و براى جنگ كارآمد باشد از او گرفته مى شود و الا نه؛ كه در اين صورت جواز اخذ جزيه و عدم آن، تابع جواز قتل و عدم آن است.

در تذكره آمده است:

«پيرمردى كه در ميان رزمندگان است اگر صاحب نظر و رزمنده باشد كشتن وى به اجماع فقها جايز است، و نيز اگر رزمنده باشد ولى صاحب نظر نباشد يا صاحب نظر باشد ولى رزمنده نباشد، به خاطر آنكه «دريد بن صمه» در روز جنگ بدر [ظاهراً در جنگ حنين] كشته شد و يكصد و پنجاه سال سن داشت و بسيار جنگ آزموده بود و مشركان وى را در قفس آهنين به همراه خود مى بردند تا چگونگى جنگ را به آنها بياموزد و مسلمانان وى را كشتند و پيامبر خدا (ص) نيز آنان را بدين كار سرزنش نكرد. ولى اگر صاحب نظر و رزمنده نباشد، نزد ما كشتن وى

______________________________

(1)- وسائل 11/ 48، ابواب جهاد عدو، باب 18، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 166

جايز نيست. ابو حنيفه، ثورى، مالك، ليث، اوزاعى و ابو ثور نيز همين را گفته اند.» «1»

اين تفصيل بدى نيست و احتياط در هر حال نيكوست.

و مقتضاى خبر حفص نيز اين است كه جزيه از زمين گير و نابينا نيز ساقط است. و ما گفتيم كه ابن جنيد نيز همين نظر را دارد و خرقى نيز همين را گفته است؛ و از خراج أبو يوسف پيش

از اين نقل كرديم كه بين توانمند و غير توانمند تفصيل قائل شده بود، ولى مشهور نزد ما اين است كه ساقط نيست.

علامه در مختلف مى گويد: «حفص بن غياث عامى مذهب است، ما به روايات وى تكيه نمى كنيم خصوصاً در صورتى كه با عمومات قرآن معارض باشد.» «2»

در ارتباط با اين سخن علامه بايد گفت: خبر حفص را با همين سند، اصحاب ما در ابواب مختلف بدان عمل كرده اند و رفع يد از آن مشكل است، مگر آنكه ما احراز كنيم كه در مورد خاصى اصحاب از آن اعراض كرده اند. بلى ممكن است كه اطلاق آن را بر موارد غالب در نابينا و زمين گير كه در تهيدستى دائمى به سر مى برند حمل كنيم، پس مواردى را كه شرايط پرداخت داشته باشد شامل نمى شود.

در كتاب جواهر نيز عدم سقوط برگزيده شده است. ايشان در اين باره مى نويسد:

«به خاطر عموم ادله كه مضمون اين خبر- با توجه به عدم وجود چيزى كه ضعف آن را جبران نمايد آن را تخصيص نمى زند و با توجه به اينكه جزيه براى در هم شكستن و سبك كردن كفار در نظر گرفته شده است.» «3»

ولى ظاهراً جزيه براى سبك شمردن كفار در نظر گرفته نشده است، بلكه به خاطر اين است كه اداره جامعه قهراً بر اموال و مالياتها متوقف است و جزيه مالياتى است كه اهل كتاب [براى جامعه اى كه خود در آن زندگى مى كنند و از امكانات آن بهره مند مى شوند] مى پردازند. و مراد از عبارت «وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» كه در آيه شريفه آمده انقياد و

______________________________

(1)- تذكره 1/ 412.

(2)- مختلف 1/ 335.

(3)- جواهر 21/ 237.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7،

ص: 167

تسليم آنان در برابر حكومت اسلامى است، چنانكه بحث آن پس از اين خواهد آمد.

د- حكم بينوايان و تهيدستان:

و اما بينوايان، پيش از اين از خلاف خوانديم كه جزيه از آنان ساقط است و ادعا شده بود كه اين مورد اجماع فرقه اماميه است. ولى مبسوط و شرايع مدعى بودند كه بر بينوايان جزيه ثابت است و خلاف به نقل از ابو حنيفه گفته بود كه از تهيدستان ساقط است، خرقى نيز قائل به همين نظر بود.

و اما در منتهى مطلبى آمده كه خلاصه آن اين گونه است:

«در مورد سقوط جزيه از بينوايان در نزد علماى ما دو نظر است: مشهورترين آنها اين است كه ساقط نمى شود- اين نظر را شيخ اختيار كرده است- بلكه تا هنگام توانايى به وى مهلت داده مى شود، مزنى نيز همين نظر را گفته است و اين يكى از دو نظر شافعى است، احمد نيز قائل به همين نظريه است. دليل ما عموم گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ» يعنى تا زمانى كه ملزم بشوند آن را بپردازند. و دليل ديگر اينكه او كافر است و مكلّف به پرداخت است و قرارداد ذمّه بدون آنكه بهايى بپردازد منعقد نمى گردد. و نيز به خاطر گفتار پيامبر (ص) كه به معاذ فرمود: «از هر فرد بالغى يك دينار بگير» و اين سخنى است عام كه همه [چه غنى و چه بينوا] را در بر مى گيرد. و چون على (ع) بر فقير يك دينار مقرر فرمود.» «1»

در اين ارتباط بايد گفت: اگر مراد به فقير فقير شرعى باشد، يعنى كسى كه مخارج يك سال خود را ندارد، يا فقير عرفى باشد،

كه توان پرداخت جزيه را و لو تدريجاً دارد- مانند بيشتر افراد جامعه- در اين صورت عموم ادلّه شامل وى مى گردد. و خلفاء و

______________________________

(1)- منتهى 2/ 963.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 168

امير المؤمنين (ع) اين گونه افراد را موظف به پرداخت مى كردند چنانكه در روايت مصعب بن يزيد انصارى كه به ذكر آن خواهيم پرداخت آمده است. ولى اگر مراد به فقير كسى است كه هيچ گونه درآمد و مالى نداشته باشد، در اين صورت بايد گفت: جزيه از وى ساقط است. و دليل آن نيز گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: «لٰا يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا مٰا آتٰاهٰا»- (خدا بر هيچ كس مگر بدانچه به وى داده وظيفه نمى نهد). شيخ در خلاف نيز تعبير به فقير نفرموده، بلكه به كسى كه درآمد و ثروتى ندارد تعبير فرموده، پس موضوع بحث وى در خلاف مخالف موضوع بحث ايشان در كتاب مبسوط است.

ه- حكم راهبان و صومعه داران:

و اما در مورد راهبان و صومعه داران پيش از اين از كتاب خلاف خوانديم كه جزيه بر آنان ثابت است. و هم ايشان فرمود: و در ميان اصحاب ما كسى است كه مى گويد: از آنان جزيه گرفته نمى شود، و براى شافعى در اين مورد دو نظر است. «1»

امّا به نظر ما اطلاق آيه شريفه و عموم «كلّ حالم» (هر بالغ) كه در خبر معاذ آمده است اقتضاى ثبوت دارند، و هيچ وجهى براى استثناء آنان نيست، مگر آنكه پير فرتوت و يا فقير باشند، كه ما آنان را از پرداخت جزيه معاف دانستيم، يا اينكه گفته شود: جزيه تابع جوازِ قتل است؛ همان گونه كه در زنان و پيرمردان گفته

شد، و راهبان كشته نمى شوند، بر اساس فرمايش خداوند متعال كه مى فرمايد: «وَ قٰاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَكُمْ وَ لٰا تَعْتَدُوا» «2» (در راه خدا با كسانى كه با شما پيكار مى كنند پيكار كنيد و تجاوزگرى نكنيد.) و راهبان پيكار نمى كنند. و بر اساس گفتار پيامبر اكرم (ص) در خبر مسعده، از امام صادق (ع) از آن حضرت (ص) كه فرمود: با كودكان و كسى كه به كوهى پناه برده است پيكار نكنيد. «3» و نيز در خبر ابن عباس از آن حضرت (ص) آمده كه فرمود:

______________________________

(1)- ر. ك. خلاف 3/ 238، كتاب جزيه، مسأله 7.

(2)- بقره (2)/ 190.

(3)- و لا تقتلوا وليداً و لا متبتلًا فى شاهق. (وسائل 11/ 43، ابواب جهاد عدو، باب 15، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 169

با كودكان و روحانيان پيكار نكنيد. «1»

در مغنى ابن قدامه آمده است:

«بر راهبان صومعه ها جزيه نيست، و محتمل است كه بر آنان واجب باشد، و اين يكى از دو قول شافعى است. و از عمر بن عبد العزيز روايت شده است كه مى گفت: بر راهبان كليساها جزيه واجب شده است. بر هر راهب دو دينار. و دليل آن نيز عموم روايات است، و چون آنها كافر سالم هستند و توان پرداخت جزيه را دارند، پس همانند خدمتگزاران كليسايند. و وجه اوّل آن است كه بدون پرداخت جزيه خون آنان محفوظ است، پس جزيه بر آنان واجب نيست همانند زنان؛ و ما پيش از اين گفتيم كه كشتن آنان حرام است، و روايات مخصوص به زنان است ولى اينان نيز حكم آنان را دارند علاوه بر اينكه اينان درآمدى ندارند و

همانند بينوايان بيكارند.» «2»

اگر گفته شود: ادارۀ جامعه نيازمند به بودجه و ماليات است و جزيه ماليات اهل كتاب است و راهبان نيز از مزاياى دولت عادله بهره مند مى شوند- و هر كس سود مى برد غرامت نيز بر عهده اوست- پس در اين صورت حاكم اسلامى اگر صلاح بداند و آنان نيز قدرت بر پرداخت داشته باشند بر آنان جزيه قرار مى دهد، بعيد نيست چنين نظريه اى سخن درستى باشد. و خداوند متعال داناترين است.

مطلب سوم: اندازۀ جزيه
[كلمات فقهاء]

شيخ در كتاب جزيه خلاف (مسأله 9) مى گويد:

«جزيه داراى اندازۀ معينى نيست، بلكه اين به اجتهاد و نظر امام واگذار شده است كه هر اندازه صلاح بداند و وضعيت مالى آنان اقتضا دارد و با پرداخت آن

______________________________

(1)- لا تقتلوا الولدان و لا اصحاب الصوامع. (سنن بيهقى 9/ 90، كتاب السير، باب ترك قتل من لا قتال فيه من الرهبان.

(2)- مغنى 10/ 587.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 170

انقياد آنان از حكومت روشن مى شود، از آنان دريافت كند. ثورى نيز همين نظريه را دارد. شافعى گويد: اگر كافر يك دينار به عنوان جزيه بپردازد از او پذيرفته مى شود، چه دارا باشد چه ندار و چه متوسط. مالك گويد: كمترين حد جزيه چهار دينار است براى كسانى كه طلا بين آنان رايج است، و چهل و هشت درهم است براى كسانى كه با پول نقره (وَرِق) مبادله مى كنند، «1» در همه مواردى كه ذكر كرديم.

ابو حنيفه گويد: جزيۀ افراد كم درآمد دوازده درهم است و متوسط بيست و چهار درهم و توانگر هشتاد و چهار درهم.

دليل ما اجماع فرقه اماميّه و روايات آنان است، و چون اندازه مشخص كردن براى آن نياز

به دليل شرعى دارد و در شرع هم چيزى كه اندازه اى براى آن مشخص كرده باشد وجود ندارد و آيه شريفه نيز محدوده اى را مشخص نفرموده، به همان اندازه اى كه در برابر حكومت اسلامى ابراز انقياد كنند و تسليم شوند كافى است و شرايط در اين زمينه متفاوت است.» «2»

2- در نهايه آمده است:

«براى جزيه حد محدود و اندازۀ مشخصى نيست، بلكه امام متناسب با دارايى و تهيدستى آنان و نيز به آن اندازه كه در برابر حكومت ابراز انقياد كنند از آنان مى گيرد.» «3»

______________________________

(1)- در زمان گذشته دو نوع پول رايج بوده است: دينار و درهم؛ دينار پول طلا (پول درشت) و درهم پول نقره (پول خرد) است و هر دينار معادل ده درهم و در برخى زمانها و مكانها معادل دوازده درهم بوده است، و شايد اين تفاوت قيمت به جهت وزن يا ويژگى هاى ديگر درهم باشد؛ در هر صورت اين اختلاف قيمت در بعضى روايات كتاب الديات هم آمده است و همين مسأله سبب اختلاف نظر فقها شده است، اكثر فقهاى شيعه يك دينار را معادل ده درهم دانسته اند، و در ميان اهل سنت همانگونه كه ملاحظه مى كنيد مرحوم شيخ در كتاب خلاف از قول شافعى چهار دينار را برابر با چهل و هشت درهم دانسته است. و در سنن بيهقى، ج 9، ص 196، كتاب الجزيه، باب الضيافة فى الصلح نقل مى كند: اسلم گفته است: عمر بن خطاب جزيه را بر شهرهايى كه با طلا معامله مى كردند چهار دينار و بر شهرهايى كه وَرِق (پول نقره) معامله مى كردند چهل درهم قرار داد. (مقرر)

(2)- خلاف 3/ 239.

(3)- نهايه/ 193.

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 7، ص: 171

3- در مبسوط آمده است:

«جزيه حد محدود و اندازۀ معينى ندارد، بلكه امام از زمينهاى آنها و يا به طور سرانه از آنان مى گيرد، متناسب با توان مالى آنها به اندازه اى كه بدان ابراز انقياد كنند.» «1»

آنچه از سخنان مرحوم شيخ استفاده مى شود اين است كه غرض از قرار دادن جزيه اين است كه كافران با پرداخت آن ابراز انقياد كنند. و ظاهراً اين اجتهاد خود ايشان است و شايد اين نظريه را از روايت صحيحه اى كه بعداً مى خوانيم و به توضيح آن خواهيم پرداخت گرفته است. اما آيه شريفه چيزى بيشتر از اين را نمى رساند كه در حال پرداخت جزيه بايد اظهار كوچكى داشته باشند، و ظاهر آن اين است كه اين دو مقارن يكديگرند و در حال پرداخت بايد انقياد و تسليم خود را در برابر حكومت اسلامى ابراز دارند.

4- در كتاب شرايع آمده است:

«دوّم در اندازۀ جزيه است، و اندازه اى براى آن معين نشده است، بلكه مقدار آن به هر اندازه است كه امام مصلحت بداند. و آنچه على (ع) مقرر فرمود متناسب با اقتضاى مصلحتى بود كه در آن ايام وجود داشت. و در صورتى كه اقتضايى براى مشخص كردن اندازه وجود نداشته باشد، پس بهتر است مطرح نشود تا اظهار انقياد صورت پذيرد.» «2»

و ظاهراً مراد ايشان از اينكه فرموده اند مطرح نشود، اين است كه اندازه آن تا هنگام مطالبه آن در آخر سال مشخص نشود و آن وقت به آنان بگويند اين اندازه يا آن اندازه بپردازيد.

5- در كتاب جواهر تعيين نكردن اندازه را به مشهور بين اصحاب نسبت داده كه شهرت گسترده اى دارد، آنگاه فرموده:

«بلكه

در غنيه ادعاى اجماع بر آن شده است. همان گونه كه در سراير آن را به اهل بيت (ع) نسبت داده است، بلكه گفته است: ما از فقهاى خويش كسى را

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 38.

(2)- شرايع 1/ 328 (چاپ ديگر/ 251).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 172

نمى شناسيم كه چه كم و چه زياد براى آن اندازه اى مشخص كرده باشد. گرچه آن را فاضل و ديگران به صورت غير مستند نقل كرده اند، بلى از اسكافى نقل شده است كه حد اقل آن را يك دينار مشخص كرده است.» «1»

6- در احكام السلطانيه ماوردى آمده است:

«در اندازۀ جزيه بين فقها اختلاف است: ابو حنيفه گفته است به سه دسته تقسيم مى شوند: ثروتمندان كه از آنان چهل و هشت درهم گرفته مى شود، افراد متوسط كه از آنان بيست و چهار درهم گرفته مى شود، و تهيدستان كه از آنان دوازده درهم گرفته مى شود؛ پس ايشان حد اقل و اكثرى براى آن معين كرده و از اينكه واليان طبق نظر خود تصميم گيرى كنند پيش گيرى كرده است.

مالك گفته است اقل و اكثر آن معين نيست و كم و زيادى آن به نظر ولات واگذار شده است.

شافعى گفته است حد اقل آن مشخص شده كه يك دينار است و كمتر از آن جايز نيست، و حد اكثر آن معين نيست و به اجتهاد ولات واگذار شده، مى تواند از همه به صورت يكسان دريافت كند و مى تواند بر حسب احوال آنان متفاوت دريافت كند.» «2»

البته آنچه در اينجا ماوردى از مالك و شافعى نقل كرده است مخالف آن چيزى است كه شيخ طوسى از آن دو در خلاف نقل كرده است، كه

بايد در جاى خود اين مسأله را پى گيرى كرد.

7- در كتاب مختصر أبو القاسم خرقى كه در فقه حنابله است آمده است:

«كسانى كه از آنان جزيه دريافت مى شود سه طبقه هستند. از افراد تهيدستشان

______________________________

(1)- جواهر 21/ 245.

(2)- احكام السلطانية/ 144.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 173

دوازده درهم، از متوسطشان بيست و چهار درهم، و از توانمندشان چهل و هشت درهم گرفته مى شود.» «1»

ولى أبو يعلى فراء سه روايت از احمد در اين مسأله نقل كرده است «2». و در اين موضوع به كتاب مغنى نيز مى توان مراجعه نمود. «3»

در هر صورت مسأله نزد ما روشن است و مقدار آن هم در اندازه و چگونگى و هم در كم و زيادى به نظر امام و رهبر [سيستم قانون گذارى] جامعه واگذار شده است.

از سوى ديگر علاوه بر شهرتى كه در اين مسأله وجود دارد و اجماعهايى كه در آن نقل شده، روايتى است كه در وسائل به سند صحيح از زراره آمده كه بر آن دلالت دارد.

و آن روايت اين است:

زراره گويد: به امام صادق (ع) گفتم: حدّ جزيه بر اهل كتاب چيست و آيا بر آنان اندازۀ معينى مقرر شده كه نمى توان جز آن عمل نمود؟ حضرت فرمود: اين به امام واگذار شده است، از هر يك از آنان به اندازه اموال و توانشان دريافت مى كند. اينان مردمى هستند كه جان خود را از اينكه برده يا كشته شوند خريدارى كرده اند. پس به اندازه اى كه توان دارند از آنان جزيه دريافت مى شود تا آنگاه كه اسلام را بپذيرند خداوند متعال مى فرمايد: «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» و چگونه احساس كوچكى كند

اگر از آنچه از او گرفته مى شود احساس ناراحتى (يا ذلّتى خ. ل) نكند، تا اين احساس ناراحتى او را وادارد تا اسلام بياورد؟ «4»

______________________________

(1)- مغنى 10/ 574.

(2)- احكام السلطانية/ 155.

(3)- مغنى 10/ 574.

(4)- عن زرارة، قال: قلت لأبي عبد الله (ع): ما حدّ الجزية على اهل الكتاب و هل عليهم فى ذلك شى ء موظف لا ينبغى ان يجوز الى غيره؟ فقال: ذلك الى الامام، يأخذ من كل انسان منهم ما شاء على قدر ماله و ما يطيق، انما هم قوم فدوا انفسهم من ان يستعبدوا او يقتلوا، فالجزية تؤخذ منهم على قدر ما يطيقون له ان يأخذهم به حتى يسلموا، فان اللّٰه قال: «حتّى يعطوا الجزية عن يدٍ و هم صاغرون» و كيف يكون صاغراً و هو لا يكترث لما يؤخذ منه حتى لا يجد ذلًا (الماً خ. ل) لما اخذ منه فيألم لذلك فيسلم؟! (وسائل 11/ 113، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 174

اين روايت را مستدرك نيز از تفسير عياشى از زراره نقل كرده است. «1»

دلالت اين صحيحه بر مقصود واضح است و بر اين معنى نيز دلالت دارد كه جزيه در عوض دست كشيدن از كشتن يا به بردگى گرفتن آنان است. ولى از بخش آخر آن استفاده مى شود كه غرض از گرفتن جزيه به كوچكى كشاندن و ناراحت كردن آنان است تا اسلام را بپذيرند، ولى التزام به اين مشكل است. به راستى اين چه فشارى است بر آنها كه در سال يك دينار يا دو دينار بپردازند و در چتر حمايت دولت اسلامى زندگى كنند و از مزايا و امكانات آن بهره مند

شوند؟ با آنكه دولت ناچار است براى ادارۀ جامعه از همه شهروندان اموال و ماليات مطالبه كند.

[رواياتى كه از آنها تعيين اندازه استفاده مى شود]

كسانى كه به تعيين اندازه از سوى شرع قائل هستند به رواياتى از دستورات پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) در اين باب استناد كرده اند كه از نظر مى گذرانيم:

1- در سنن بيهقى به سند خود از معاذ بن جبل روايت كرده است كه:

«پيامبر خدا (ص) وى را به يمن فرستاد و به وى دستور فرمود كه از هر سى گاو يك گوساله و از هر چهل گاو يك گاو و از هر فرد بالغ يك دينار يا معادل آن از لباسهاى يمنى (معافر) دريافت كند.» «2»

2- باز در همان كتاب به سند خود، از عمر بن عبد العزيز روايت كرده است كه:

«پيامبر اكرم (ص) به اهل يمن- يعنى اهل ذمّه آنان- نوشت: بر هر انسانى از شما در هر سال يك دينار يا قيمت آن از پارچه هاى يمنى است. «3»»

______________________________

(1)- مستدرك وسائل 2/ 267، ابواب جهاد عدو، باب 56، حديث 6.

(2)- عن معاذ بن جبل: انّ رسول اللّٰه (ص) بعثه الى اليمن و امره أن يأخذ من البقر من كل ثلاثين تبيعاً، و من كلّ اربعين بقرة مسنّة، و من كل حالم ديناراً او عدله ثوب معافِر. (سنن بيهقى 9/ 193، كتاب الجزية، باب كمّ الجزيه).

(3)- عن عمر بن عبد العزيز: انّ النّبى (ص) كتب الى اهل اليمن: انّ على كل انسان منكم ديناراً كلّ سنة او قيمته من المعافر. سنن بيهقى 9/ 193، كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 175

اين نامه از طرق مختلف و با الفاظ متفاوت كه همگى

حاكى از همين مضمون است از آن حضرت (ص) روايت شده است كه مى توان به سنن بيهقى و ديگر كتابها مراجعه نمود.

در نامه اى كه آن حضرت به عمرو بن حزم هنگامى كه وى را به يمن مى فرستد مى نويسد نيز همين مضمون كه در سنن بيهقى است آمده است. «1»

3- باز در همان كتاب به سند خود از ابو الحويرث آمده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) بر هر يك از مسيحيان مكّه در هر سال يك دينار قرار داد.» «2»

4- باز در همان كتاب به سند خود از ابو الحويرث آمده است كه:

«پيامبر خدا (ص) بر شخص نصرانى در مكّه كه به وى موهب گفته مى شد در هر سال يك دينار قرار داد. و پيامبر خدا (ص) بر نصاراى «ايله» در هر سال سيصد دينار قرار داد.

گفت: ابراهيم به ما خبر داد، كه اسحاق بن عبد الله گفته است كه آنان در آن هنگام سيصد نفر بودند و پيامبر (ص) سيصد دينار بر آنان قرار داد.» «3»

5- باز در همان كتاب به سند خود از ابن عباس روايت شده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) با اهل نجران بر دو هزار حلّه مصالحه كرد كه نيمى از آن را در ماه صفر و نيم ديگر را در ماه رجب به مسلمانان بپردازند. و از آنان سيصد زره و سيصد اسب و سيصد شتر و از هر يك از انواع سلاحها كه با آن مى جنگيدند سيصد قبضه عاريه گرفت، كه مسلمانان ضمانت كردند اگر در يمن فتنه و جنگى پيش آمد از آنها استفاده كرده و سپس آنها را به آنان بازگردانند.»

______________________________

(1)- سنن بيهقى 9/ 194، كتاب

الجزية، باب كمّ الجزية.

(2)- عن أبى الحويرث قال: «ضرب رسول اللّٰه (ص) على نصارى بمكة ديناراً لكل سنة.» (سنن بيهقى 9/ 195، كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

(3)- و فيه أيضاً بسنده عن أبى الحويرث: أن النبى (ص) ضرب على نصرانى بمكة يقال له موهب ديناراً كل سنة. و أن النبى (ص) ضرب على نصارى أيلة ثلاثمائة دينار كل سنة. قال: و أخبرنا إبراهيم، أنبأ إسحاق بن عبد الله أنهم كانوا ثلاثمائة فضرب عليهم النبى (ص) يومئذ ثلاثمائة دينار كل سنة. (سنن بيهقى 9/ 195، كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 176

شافعى گويد: از برخى از اهل علم از مسلمانان و از اهل ذمّه اهل نجران شنيدم كه قيمت آنچه كه از آنان گرفته شد بيشتر از يك دينار بود. «1»

شافعى به اينگونه روايات براى اين استدلال كرده كه ثابت كند كه جزيه بر هر فرد در يك سال كمتر از يك دينار نبوده است.

هم ايشان در كتاب «الامّ» در باب اندازۀ جزيه مى نويسد:

پيامبر خدا (ص) كه آنچه را خداوند- عزّ و جلّ- اراده فرموده است بيان مى فرمود، از اهل يمن در هر سال يك دينار يا قيمت آن را از معافرى كه لباسهاى يمنى است دريافت مى كرد.

و روايت شده است كه آن حضرت از اهل ايله و از نصاراى مكه از هر انسان يك دينار دريافت مى كرد. و از اهل نجران به عنوان جزيه لباس مى گرفت، و من نمى دانم كه به چه اندازه از آنان دريافت مى كرد. و از برخى از اهل علم مسلمانان و از اهل ذمّه نجران شنيدم كه مى گفتند: قيمت آنچه از هر فرد گرفته مى شده بيشتر

از يك دينار بوده است. و از اكيدر و از مجوس بحرين نمى دانيم كه چه اندازه گرفته است و كسى را نمى شناسم از پيامبر نقل كرده باشد كه وى از هر فرد كمتر از يك دينار مى گرفته است. «2»

6- در وسائل به سند خود، از مصعب بن يزيد انصارى روايت شده است كه گفت:

«امير المؤمنين على بن أبي طالب (ع) مرا بر چهار روستاى مدائن گماشت، روستاهاى «بهقباذات» و «نهر سير» (شير خ. ل) «نهر جوير» و «نهر الملك». و به من دستور فرمود كه بر هر جريب زراعت فشرده (پرمحصول) يك درهم و نيم و بر هر جريب زراعت متوسط يك درهم و بر هر جريب زراعت رقيق (كم محصول) دو سوم درهم و بر هر جريب تاكستان ده درهم و بر هر جريب

______________________________

(1)- و فيه ايضاً بسنده عن ابن عباس، قال: صالح رسول اللّٰه (ص) أهل نجران على ألفي حلة: النصف فى صفر و النصف فى رجب يؤدونها إلى المسلمين، و عارية ثلاثين درعاً و ثلاثين فرساً و ثلاثين بعيراً و ثلاثين من كل صنف من أصناف السلاح يغزون بها، المسلمون ضامنون لها حتى يردّوها عليهم إن كان باليمن كيد. (سنن بيهقى 9/ 195، كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

(2)- الامّ 4/ 101.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 177

نخلستان ده درهم و بر هر جريب باغستان كه درخت خرما و ديگر درختان دارد ده درهم ماليات قرار دهم. و به من دستور فرمود كه هر تك درختى كه در كنار جاده كاشته شده آن را براى رهگذران و درراه ماندگان رها كنم و چيزى از آن نگيرم. و به من دستور فرمود كه بر كدخدايانى

كه سوار اسبها مى شوند و انگشتر طلا در دست مى كنند بر هر مرد آنان هشتاد و چهار درهم و بر طبقۀ متوسط و تجار آنان براى هر مرد بيست و چهار درهم و بر افراد فرودست و تهيدست آنان دوازده درهم قرار دهم. گفت: من آنها را گردآورى كردم به هجده ميليون درهم در يك سال رسيد.» «1»

مانند اين روايت را بلاذرى در فتوح البلدان آورده است. «2»

در كتاب وسائل آمده است:

«اين روايت را شيخ چنين حمل كرده كه اين نظر مصلحتى آن حضرت در اين زمينه بوده است و مصلحت نيز مى تواند به كمتر يا زيادتر از آن بر اساس آنچه امام مصلحت بداند دگرگونى يابد. شيخ مفيد و ديگران هم همين نظر را ابراز داشته اند.»

7- باز در همان كتاب، از مفيد در مقنعه، از امير المؤمنين (ع) روايت نموده است كه:

«آن حضرت بر ثروتمندانشان چهل و هشت درهم، و بر طبقه متوسط آنان

______________________________

(1)- عن مصعب بن يزيد الأنصاري قال: استعملنى أمير المؤمنين على بن أبى طالب (ع) على أربعة رساتيق المدائن: البهقباذات و نهر سير (شير خ. ل) (بهر سير- فتوح البلدان). و نهر جوير و نهر الملك، و أمرنى أن أضع على كل جريب زرع غليظ درهماً و نصفاً، و على كل جريب وسط درهماً، و على كل جريب زرع رقيق ثلثى درهم، و على كل جريب كرم عشرة دراهم، و على كل جريب نخل عشرة دراهم، و على كل جريب البساتين التى تجمع النخل و الشجر عشرة دراهم. و أمرنى أن ألقى كل نخل شاذّ عن القرى لمارّة الطريق و ابن السبيل و لا آخذ منه شيئاً. و أمرنى

أن أضع على الدهاقين الذين يركبون البراذين و يتختمون بالذهب على كل رجل منهم ثمانية و أربعين درهماً، و على أوساطهم و التجّار منهم على كل رجل منهم أربعة و عشرين درهماً، و على سفلتهم و فقرائهم اثنى عشر درهماً على كل إنسان منهم. قال: فجبيتها ثمانية عشر ألف ألف درهم فى سنة.» (وسائل 11/ 115، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 5).

(2)- فتوح البلدان/ 270.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 178

بيست و چهار درهم، و بر فرودستانشان دوازده درهم قرار داد. و پيش از او نيز عمر بن خطاب بر اساس مشورت با آن حضرت (ع) به همين گونه عمل كرد.» «1»

در هر صورت دستورات پيامبر خدا (ع) و امير المؤمنين (ع) در زمان خودشان در موارد بخصوص كه مقدار مشخصى را قرار داده اند در اين معنا ظهور ندارد كه اين مقدار براى همۀ زمانها و همۀ شهرها و كشورها متعيّن است. بديهى است كه اين گونه امور تابع تعبّد محض نيستند، بلكه مصالح مسلمانان و دولت اسلامى در آن ملاحظه مى شود، و صحيحه زراره بر اين دلالت داشت كه جزيه به جاى كشته شدن يا به بردگى گرفته شدن شخص است، پس اين گونه نيست كه اندازه مشخص داشته باشد، همانند اجرت [كه اندازه مشخصى ندارد].

از سوى ديگر از صحيحه اى كه اصحاب به آن عمل كرده اند كه با اجماع منقول و شهرت به دست آمده تأييد مى شود نيز نمى توان دست برداشت.

مطلب چهارم: در اينكه امام يا نمايندگان او مى توانند جزيه را بر افراد يا زمينها يا هر دو قرار دهند.
[ديدگاه فقها در مسأله]

1- شيخ در كتاب جزيه خلاف (مسأله 17) مى نويسد:

«جايز است امام با مردم مصالحه كند، بدين گونه كه جزيه را بر زمينهاى آنان بدان گونه كه صلاح مى داند قرار دهد، و

هنگامى كه مسلمان شدند جزيه از آنان ساقط مى گردد و بايد ده يك حاصل زمين را به عنوان زكات بپردازند. همين

______________________________

(1)- عن امير المؤمنين (ع): «أنه جعل على أغنيائهم ثمانية و أربعين درهماً، و على أوساطهم أربعة و عشرين درهماً، و جعل على فقرائهم اثنى عشر درهماً.» و كذلك صنع عمر بن الخطاب قبله و إنما صنعه بمشورته (ع). (وسائل 11/ 116، ابواب جهاد عدو،، باب 68، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 179

مطلب را شافعى نيز گفته است مگر اينكه او مقيد كرده است كه بايد چيزى برابر حد اقل جزيه و بالاتر از آن باشد.

ابو حنيفه گفته است: به زمين نمى توان اكتفا كرد و بايد جزيه سرانه هم بر آن علاوه شود. و هنگامى كه مسلمان شدند باز جزيه از اراضى آنان ساقط نمى شود بلكه زمين طبق قرارداد از اراضى خراجيّه باقى مى ماند. دليل ما اجماع فرقه [اماميه] و روايات آنان است.» «1»

2- در نهايه آمده است:

«امام مخيّر است جزيه را بر كسانى كه بر آنان واجب است، بر افراد يا بر زمينهاى آنان قرار دهد. پس اگر بر افراد آنان قرار داد ديگر نبايد از زمينهاى آنان چيزى بگيرد، و اگر از زمينها گرفت نبايد سرانه چيزى دريافت كند.» «2»

ظاهراً مراد ايشان از اينكه مى فرمايند: اگر بر افراد فقط يا بر زمينها فقط قرار داده شد نمى توان از آن تخلف كرد، در صورتى است كه در قرارداد ذمّه قيد شده باشد، نه اينكه از همان ابتدا نمى توان روى هر دوى اينها جزيه قرار داد. و از اقسام قضيّه منفصله، قضيّه «مانعة الخلوّ» است كه منافاتى با جواز جمع آن ندارد.

[رفع جزيه هم از زمين و هم از افراد جايز نيست ولى جمع آن بلااشكال است.]

3- در كتاب مبسوط آمده است:

«براى جزيه حد محدود و اندازۀ معينى نيست، بلكه امام آن را بر زمينها يا بر افراد آنان قرار مى دهد به اندازه توان مالى آنان به آن اندازه كه اظهار انقياد و اطاعت كنند.» «3»

4- در شرايع آمده است:

«جايز است آن را بر افراد يا زمينها وضع كند ولى جمع بين هر دو جايز نيست، و

______________________________

(1)- خلاف 3/ 241.

(2)- نهايه/ 193.

(3)- مبسوط 2/ 38.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 180

برخى گفته اند جايز است، و اين به قواعد فقهى نزديكتر است.» «1»

5- در جواهر ذيل جمله اوّل آمده است:

«من هيچ گونه اختلافى در اين مسأله نيافته ام، و بلكه با توجه به اصل [اصل عدم منع قرار دادن جزيه بر هر يك از دو امر] و عموماتى كه در كتاب و سنت آمده است [كه صرفاً بيانگر اين است كه بايد جزيه بپردازند و سرانه و غير سرانه آن متعين نشده] و نيز روايت به خصوصى كه در اين زمينه رسيده و هر يك از اين دو را جايز دانسته است، هيچ اشكالى در مسأله نيست.» «2»

و در ذيل فرمايش محقق [صاحب شرايع] كه مى فرمايد: «و اين به قواعد فقهى نزديكتر است» مى نويسد:

«نزديكتر است به اصول مذهب و قواعد فقهى شيعه، و از آن جمله آنچه سابقاً شنيدى كه براى جزيه اندازه اى مشخص نشده و از نظر كميّت و كيفيت اندازه آن با امام است، كه مقتضاى اصل [اصل عدم تقييد] و جز آن نيز همين است، و بلكه همين مناسب است با اظهار انقياد

آنان، و دليل بر مشروعيت آن نيز ادلّه اى است كه دلالت دارد بر اينكه عقود و قراردادها بايد بر اساس تراضى طرفين باشد، و دلايل ديگرى كه در اين مسأله هست.» «3»

[روايات مورد استناد در قرار دادن جزيه بر زمين]

و بر جواز قرار دادن جزيه بر زمين علاوه بر اجماعى كه در خلاف ادعا شده و نيز عمومات كتاب و سنت، روايات زير اجمالًا دلالت دارد:

1- صحيحه محمد بن مسلم كه گفت:

______________________________

(1)- شرايع 1/ 328 (چاپ ديگر/ 251).

(2)- جواهر 21/ 249.

(3)- جواهر 21/ 249.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 181

«از آن حضرت در مورد اهل ذمه پرسيدم كه چه چيز بايد بپردازند تا جان و اموالشان محفوظ باشد؟ فرمود بايد ماليات [خراج] بپردازند، اگر از افراد آنان جزيه گرفته شد بر زمينهايشان چيزى نيست، و اگر از زمينهايشان گرفته شد ديگر بر افرادشان چيزى نيست.» «1»

ظاهراً مرجع ضمير در اين روايت [از او پرسيدم ...] به قرينه روايت پيشين آن در كافى، امام صادق (ع) است. علاوه بر اينكه فقيهى مانند محمد بن مسلم از غير امام (ع) روايت نقل نمى كند.

و سياق اين روايت اگر چه در ابتداى نظر عدم جواز جمع بين جزيه بر اراضى و افراد است ولى چون جزيه بر اساس قرارداد ذمّه منعقد مى شود، شايد مراد اين باشد كه پس از آنكه قرارداد ذمّه بر يكى از اينها منعقد گرديد ديگر تخلّف از آن جايز نيست، و اين منافات با آن ندارد كه به هنگام عقد قرارداد بر هر دوى آنها توافق شود.

مراد از كلمه «گرفتن- اخذ» در متن روايت به معنى گنجاندن آن در متن قرارداد است نه وصول خارجى آن، مانند واژه «اعطاء» در آيه

شريفه «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ» كه به معنى پذيرش اعطاى آن است.

2- در صحيحه ديگرى از وى [محمد بن مسلم] آمده است كه گفت:

«به امام صادق (ع) عرض كردم: آيا ملاحظه مى فرماييد كه اينان از زمينهاى جزيه خمس مى گيرند و از دهقانها جزيۀ سرانه دريافت مى كنند، آيا در اين مورد بر آنان چيزى مشخص نيست؟ حضرت فرمود: آنچه خود پذيرفته اند بر آنان است، و براى امام چيزى بيشتر از جزيه نيست، اگر امام بخواهد به صورت

______________________________

(1)- محمّد بن مسلم قال: سألته عن اهل الذمّة ما ذا عليهم مما يحقنون به دماءِهم و اموالهم؟ قال: الخراج و إن أخذ من رءوسهم الجزية فلا سبيل على ارضهم، و ان اخذ من ارضهم فلا سبيل على رءوسهم. (وسائل 11/ 114، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 182

سرانه دريافت مى كند و بر اموالشان چيزى نيست، و اگر بخواهد از اموالشان دريافت مى كند و بر سرانۀ آنان چيزى نيست. گفتم: آيا اين خمس است؟ فرمود:

اين چيزى است كه پيامبر خدا (ص) بر آن با آنان مصالحه فرمود.» «1»

ظاهراً مراد از خمس كه از زمينهاى جزيه در زمان امام صادق (ع) گرفته مى شده همان زكات دو برابرى بوده كه به جاى جزيه سرانه از برخى از قبايل گرفته مى شده. و از حديث آشكار مى شود كه اين روش در زمان پيامبر اكرم (ص) با مصالحه با آنان تثبيت شده بوده است. و اينكه به نظر مى رسد طبق حديث نمى توان جزيه را به صورت جمع- هم سرانه و هم بر اراضى- دريافت كرد، ما پيش از اين پاسخ آن را گفتيم كه مراد اين است كه

از آنچه قرارداد طبق آن بسته شده تخلّف نشود؛ نه اينكه نتوان بر هر دوى آنها قرارداد نوشت؛ بلكه مستفاد از فرمايش امام (ع) كه مى فرمايد: «آنچه را خود پذيرفته اند بر آنان است» و نيز اين جمله كه مى فرمايد: «اين چيزى است كه پيامبر خدا (ص) با آنان مصالحه فرمود» اين است كه چنانچه بر اساس هر دوى آنها با آنان قرارداد بسته شد با توافق و رضايت آنان بى اشكال است؛ زيرا اگر ما گفتيم جزيه حد اكثر آن اندازه مشخصى ندارد و به تصميم گيرى و نظر امام بستگى دارد، ديگر در اين صورت فرقى نمى كند كه به صورت سرانه باشد يا بر اراضى يا بر هر دو تقسيم شود. و مستفاد از خبر مصعب بن يزيد گذشته نيز جواز جمع بين آنها بود. زيرا امير المؤمنين (ع) آنجا كه دستور فرموده بود كه به صورت سرانه از آنان جزيه دريافت كند، مقيّد نفرموده بود كه اراضى خراجيه در دست آنان نباشد، و روايت نيز هم اراضى خراجيّه و هم جزيه سرانه را يادآور شده بود.

______________________________

(1)- ... قال: قلت لأبي عبد اللّٰه (ع) أ رأيت ما يأخذ هؤلاء من هذا الخمس من ارض الجزية و يأخذ من الدهاقين جزية رءوسهم اما عليهم فى ذلك شى ء موظف؟ فقال: كان عليهم ما أجازوا علىٰ انفسهم، و ليس للامام اكثر من الجزية، إن شاء الامام وضع ذلك علىٰ رءوسهم و ليس علىٰ اموالهم شى ء، و ان شاء فعلى اموالهم و ليس على رءوسهم شى ء. فقلت: فهذا الخمس؟ فقال: انما هذا شى ء كان صالحهم عليه رسول اللّٰه (ص). (وسائل 11/ 114، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 2).

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 7، ص: 183

3- از صدوق روايت شده است كه گفت: امام رضا (ع) فرمود:

«بنى تغلب از پرداخت جزيه سرباززدند و از عمر خواستند آنان را از پرداخت آن معاف كند، و عمر ترسيد كه آنان به روم ملحق شوند از اين رو با آنان مصالحه كرد كه جزيه از سرانۀ آنان برداشته شود و در عوض ماليات دو برابر بپردازند.

پس بر آنان است كه آنچه را بر آن مصالحه كرده اند و بدان رضايت داده اند بپردازند، تا آنگاه كه حق آشكار شود.» «1»

ظاهر اين خبر اين است كه در زمان صلح و تقيّه، ملاك همان چيزى است كه بر آن مصالحه كرده و بدان رضايت داده اند، و مقدار مشخصى براى آن متعيّن نيست.

البته از اين روايت استفاده مى شود كه اين يك حكم ثانوى و مقطعى است نه يك حكم اوّلى و هميشگى. و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

مرحوم علامه در منتهى جواز جمع را تقويت كرده و گفته است:

«امام مخيّر است كه جزيه قرار دهد اگر بخواهد بر سرهاى آنان (به صورت سرانه) و اگر بخواهد بر زمينهايشان. و آيا جايز است بر هر دو قرار دهد، بدين گونه كه مقدارى سرانه بگيرد و مقدارى از زمينهايشان؟ دو شيخ [شيخ طوسى و شيخ مفيد] و نيز ابن ادريس گفته اند: جايز نيست، بلكه از يكى از آنها مى تواند دريافت كند. و أبو الصلاح گفته است: از هر دو مى تواند دريافت كند، و به نظر من اين نظر درست تر است.

دليل ما اين است كه طبق آنچه ما پيش از اين گفتيم براى جزيه حد اقل و حد اكثرى مشخص نشده است و مقدار آن

به نظر امام واگذار شده است، از اين رو وى مى تواند به صورت سرانه يا از زمينهايشان دريافت كند، همان گونه كه جايز است چيزى را كه امسال به صورت سرانه مى گرفته سال بعد دو برابر كند،

______________________________

(1)- عن الصدوق قال: قال الرضا (ع): انّ بنى تغلب أنفوا من الجزية و سألوا عمر أن يعفيهم، فخشى ان يلحقوا بالروم، فصالحهم على ان صرف ذلك عن رءوسهم و ضاعف عليهم الصدقة، فعليهم ما صالحوا عليه و رضوا به الىٰ ان يظهر الحق. (وسائل 11/ 116، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 184

و اين با اظهار انقياد آنان مناسب تر است.» «1»

ولى هم ايشان در جهاد مختلف، خلاف اين را گفته است؛ اگر چه در پايان كلامشان از اين نظر هم بازگشته اند. ايشان در اين مورد مى نويسد:

«و آيا امام مى تواند از هر دو دريافت كند؟ شيخ در نهايه مى گويد: نه. ابن حمزه و ابن ادريس نيز همين را مى گويند. ابن جنيد نيز جمع بين اين دو را جايز دانسته، و اين نظر أبو الصلاح است. و نظر درست تر نظر اوّل است.

دليل ما آن چيزى است كه ابن بابويه در روايت صحيحه از محمد بن مسلم روايت كرده است ... و ديگران استدلال كرده اند كه جزيه مقدار مشخصى ندارد، پس جايز است كه بخشى را به صورت سرانه دريافت كند و بخشى را از زمينهايشان.

و پاسخ اين است كه نزاع بر سر تقسيم جزيه بر رءوس و زمينها نيست، بلكه بر سر اين است كه آيا دو جزيه مى تواند وضع كند يا نه، و اجمالًا بايد گفت اين هم نظر بدى نيست.» «2»

عبارت

نهايه را ما پيش از اين نقل كرديم، تصريح نشده بود كه در ابتدا جمع جايز نيست، در مقنعه نيز در اين زمينه ابراز نظرى نشده بود و تنها به ذكر روايات اين باب اكتفا كرده بود. «3» دربارۀ صحيحه محمد بن مسلم نيز ما پيش از اين مطالبى را يادآور شديم.

در جواهر نيز در اين باره مطالبى آمده كه خلاصه آن اين گونه است:

«همانا قرارداد ذمّه چيزى است و اندازه جزيه چيزى ديگر، قرارداد ذمّه عبارت است از تعهدى كه به اهل ذمه داده مى شود كه با امنيّت در سرزمينهاى اسلامى سكونت كنند و در مقابل جزيه بپردازند، و اندازۀ آن نيز به نظر امام است در هر سال به آن اندازه كه از نظر كميت و كيفيت صلاح بداند، و او از همان ابتدا مى تواند جزيه را بر رءوس يا زمينها يا چيزى ديگر و يا بر همۀ آنها قرار دهد. و

______________________________

(1)- منتهى 2/ 966.

(2)- مختلف 1/ 334.

(3)- مقنعه/ 44.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 185

ظاهر كتاب مختلف اين است كه مى توان جزيه را بر هر دو تقسيم كرد، ولى نزاع بر سر اين است كه آيا مى توان دو جزيه كامل از يك نفر دريافت كرد يا نه، ولى اين سخن نامفهومى است، زيرا روشن است كه در اين گونه مسائل نيت دخالتى ندارد، مى توان آن را دو بخش از يك جزيه ناميد و مى توان به آن دو جزيه گفت، در صورتى كه از همان ابتدا با رضايت امام و آنان بر چيزى توافق شده باشد. بله، روشن است كه پس از انعقاد قرارداد بر هر يك از آنها ديگر تخلف

از آن مشروع نيست و نمى توان جزيه ديگرى از آنان گرفت. زيرا دريافت مال بر خلاف مقتضاى عقد، به اجماع فقها غير جايز و خوردن مال مردم به شيوه نادرست (اكل مال به باطل) است.» «1»

ظاهراً فرمايش صاحب جواهر سخن درستى است، ادلّه سخن ايشان از مطالب گذشته روشن گرديد. و ظاهراً زمين نيز هيچ گونه خصوصيتى ندارد، و مى توان جزيه را بر اساس عمومات و اطلاقاتى كه پيش از اين از نظر خوانندگان گرامى گذشت بر چارپايان و ماشين ها و ديگر اموال و دارائى ها قرار داد.

مطلب پنجم: جواز اضافه كردن زكات اهل ذمّه به عنوان جزيه

ما پيش از اين در مبحث ثبوت جزيه بر اهل كتاب گفتيم كه در نزد ما فرقى بين عرب يا عجم بودن آنان نيست. و بازگفتيم كه متعين نيست جزيه به صورت سرانه باشد بلكه مى توان بر اراضى يا بر هر دو به هر اندازه امام مصلحت بداند جزيه قرار داد. اكنون با توجه به آنچه گفته شد بايد گفت: ممكن است همين جزيه را با علاوه كردن ماليات [خراج] از آنان دريافت كرد و در آن صورت اين جزيه است و ماليات نيست، و روايتى كه از امام رضا (ع) نقل شده بود كه عمر به عنوان جزيه ماليات بنى تغلب را علاوه نمود،

______________________________

(1)- جواهر 21/ 250.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 186

بر همين معنا حمل مى شود.

و بلكه بر همين معنا حمل مى شود خمسى كه از اراضى جزيه گرفته مى شد، چنانكه در صحيحه محمد بن مسلم سابق الذكر آمده بود.

و اين تابع مصلحتى است كه بر حسب زمان و مكان و محيط و شرايط امام آن را به مصلحت مى داند، پس چنانكه برخى پنداشته اند بر خلاف

نظر اكثر فقهاى اهل سنت حكم دائمى نيست كه نتوان بجز آن رفتار نمود.

علامه در تذكره مى نويسد:

«مسأله: بنى تغلب بن وائل طايفه اى از عرب از قبيلۀ ربيعة بن نزار بودند كه در جاهليت به نصرانيت گرويدند، و از اعراب دو قبيله ديگر نيز نصرانى شدند يكى «تنوخ» و ديگرى «بهراء»، و اين سه قبيله از اهل كتاب محسوب مى شدند كه از آنان همانند ديگر اهل كتاب جزيه گرفته مى شد. على (ع) و عمر بن عبد العزيز نيز از آنان جزيه مى گرفتند، زيرا اينان اهل كتاب بودند و عموم ادلّه اخذ جزيه از اهل كتاب شامل اينان مى گرديد.

ابو حنيفه گويد: از آنان جزيه گرفته نمى شد بلكه از آنان ماليات بيشترى گرفته مى شد. از هر پنج شتر آنان دو گوسفند و از هر بيست دينار يك دينار و از هر دويست درهم ده درهم، و از هر چيزى كه بايد يك بيستم زكات گرفته شود از آنان يك دهم، و از هر يك دهم يك پنجم از آنان گرفته مى شد.

شافعى و ابن ابى ليلى و حسن بن صالح بن حىّ و احمد بن حنبل نيز همين نظر را دارند. زيرا عمر زكات را بر آنان دو برابر كرده بود.

ولى آنچه اينان گفته اند حكايت حال و نقل داستان گذشته است و نمى توان براى هميشه بدان استناد نمود، زيرا ممكن است در شرايطى مصلحت مسلمانان بر اين بوده كه با كيفيت نقل شده آزار اهل كتاب از مسلمانان دفع

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 187

مى شد، و نيز آنچه از آنان گرفته مى شده به عنوان جزيه بوده است نه ماليات و زكات؛ و نيز ممكن است اين شيوه بدينجا برسد كه كمتر

از يك دينار از آنان گرفته شود در صورتى كه ماليات آنان كمتر از يك دينار باشد، و نيز از لوازم اين سخن اين است كه برخى از اهل كتاب چون زراعت و چارپايى ندارند براى هميشه بدون آنكه چيزى به حكومت بپردازند از امكانات كشور اسلامى استفاده كنند. برخى از اهل سنت نيز از على (ع) روايتى را در اين زمينه نقل مى كنند كه آن حضرت فرمود: اگر من بر بنى تغلب دست مى يافتم نظر ويژه اى دربارۀ آنان داشتم: با رزمندگانشان مى جنگيدم، و اولاد و زنانشان را اسير مى كردم، زيرا آنان قرارداد ذمه را شكستند و ذمّه را زير پا نهادند و فرزندانشان را بر نصرانيت وادار كردند.» «1»

مانند اين مطلب نيز در كتاب منتهى آمده است. «2»

در مختصر خرقى كه در فقه حنابله است آمده است:

«از نصاراى بنى تغلب جزيه گرفته نمى شود بلكه از دارائى ها و چارپايان و محصولاتشان دو برابر آنچه از مسلمانان گرفته مى شود زكات گرفته مى شود.»

و در كتاب مغنى در شرح عبارت فوق آمده است:

«بنى تغلب بن وائل از قبيلۀ ربيعة بن نزار عرب بودند كه در عصر جاهليت به نصرانيت گرويدند. عمر آنان را به پرداخت جزيه دعوت كرد و آنان سرباززدند و ابراز ناخرسندى كردند و گفتند: ما عرب هستيم، از ما همان گونه كه از خود زكات مى گيريد زكات بگيريد. عمر گفت: از مشرك زكات نمى گيريم. از اين رو برخى از آنان به روم كوچ كردند. نعمان بن زرعه گفت: اى امير مؤمنان، فشار زيادى بر اينان است اينان عرب هستند و از پرداخت جزيه ناتوانند، پس

______________________________

(1)- تذكره 1/ 439.

(2)- منتهى 2/ 962.

مبانى فقهى حكومت

اسلامى، ج 7، ص: 188

دشمنانت به وسيله اينان بر تو پيروزى نجويند، از اينان به نام زكات جزيه دريافت كن. پس عمر كسى را به دنبال آنان فرستاد و آنان را بازگردانيد و از هر پنج شتر دو گوسفند و از هر سى گاو دو گوساله و از هر بيست دينار يك دينار و از هر دويست درهم ده درهم و از آنچه از آب باران آبيارى مى شود يك پنجم و از آنچه با چاه و دلو آبيارى مى شود يك دهم- دو برابر زكات مسلمانان- زكات قرار داد. پس اين سيره از سوى عمر بر جاى ماند و هيچ يك از صحابه با آن مخالفت نكردند و به صورت يك اجماع بين مسلمانان در آمد.

پس از صحابه نيز فقها به همين سيره فتوى دادند؛ ابن أبي ليلى، حسن بن صالح، ابو حنيفه، أبو يوسف و شافعى از اين دسته هستند.

از عمر بن عبد العزيز نقل شده كه وى از نصاراى بنى تغلب چيزى جز جزيه را نپذيرفت، و گفت: نه به خدا سوگند تنها جزيه! و الّا با شما اعلان جنگ مى كنم؛ دليل اين برخورد عموم آيه شريفه است كه همه اهل كتاب را در بر مى گيرد.

از على (ع) نيز روايت شده است كه فرمود: «اگر من بر بنى تغلب دست مى يافتم دربارۀ آنان نظرى داشتم: با رزمندگانشان پيكار مى كردم، فرزندانشان را به اسارت مى گرفتم، زيرا اينان پيمان را شكستند و ذمّه از آنان برداشته شده از آن زمان كه فرزندانشان را به كيش نصارى در آوردند.»

و اين بدان جهت بود كه عمر با آنان پيمان بست كه فرزندانشان را به كيش نصارى در نياورند. ولى

آنچه مى تواند مورد عمل قرار گيرد همان نظريّه اول است [كه مى توان به عنوان جزيه ماليات را علاوه نمود]. به خاطر اجماعى كه در اين زمينه وجود دارد. و اما در رابطه با آيه در حقيقت اين چيزى كه از آنان گرفته مى شود همان جزيه است كه به عنوان زكات مى پردازند، زيرا جزيه را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 189

مى توان از اموال مختلف دريافت كرد.» «1»

روايتى را كه علامه و ابن قدامه از على (ع) روايت كرده اند، أبو عبيد نيز در كتاب الاموال آن را از آن حضرت نقل كرده است. «2»

خلاصه آنچه ابن قدامه يادآور شده اين است كه آنچه را عمر دربارۀ برخى از قبايل عرب انجام داد و زكات آنان را علاوه نمود متعيّن است كه بدان عمل شود، و آنچه از آنان مى گرفت در حقيقت جزيه بود نه زكات؛ ظاهر سخن علامه- كه خوانده شد- اين بود كه فقها بدين گونه كه جزيه را به عنوان ماليات يا زكات دريافت كنند فتوى داده اند.

ما نيز اين گونه اخذ جزيه را در صورتى كه امام آن را به مصلحت بداند جايز مى دانيم؛ ولى دليلى بر تعيّن آن نيست. و صرف اينكه عمر در زمان خود با برخى از طوايف اين گونه عمل كرد، اين يك حجت شرعى نيست كه در همه زمانها بتوان آن را الگو قرار داد.

در هر صورت همان گونه كه گفته شده اين جزيه است و زكات نيست. شافعى نيز همين را گفته است. پس از زنان و كودكان و ديوانگان و مانند آنها كه جزيه از آنان ساقط است گرفته نمى شود و مصرف آن نيز مصرف جزيه

است.

ماوردى در احكام السلطانيّه مى گويد:

«اگر توافق كردند كه به جاى جزيه ماليات بيشترى بپردازند موافقت مى شود، همان گونه كه عمر با طايفۀ «تنوخ» و «بهراء» و «بنى تغلب» در شام اين گونه عمل كرد. از زنان و كودكان نيز گرفته نمى شود، چون كه جزيه است و در مورد اهل فى ء به مصرف مى رسد و اين مخالف زكاتى است كه از زنان و كودكان گرفته مى شود. و اگر بين زكات و جزيه جمع شد هر دو با هم گرفته مى شود، و اگر به همين يك تنها اكتفا شد در اين صورت جزيه است. در صورتى كه در يك سال از يك دينار كمتر نباشد.» «3»

و ماوردى خود فردى شافعى مذهب است.

______________________________

(1)- مغنى 10/ 590.

(2)- الاموال/ 37.

(3)- احكام السلطانية/ 144.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 190

در هر صورت امر جزيه از نظر كميت و كيفيّت به امام مسلمانان واگذار شده است و در اين مورد فرقى بين عرب و عجم و بنى تغلب و غير بنى تغلب نيست. و متعيّن نيست كه به همان گونه باشد كه عمر در زمان خود انجام داد.

بله ما پيش از اين- در بحث خمس- گفتيم كه اگر ذمّى از مسلمانى زمين عشريه را كه متعلق ده يك زكات است- خريد اين زكات دو برابر مى شود و پنج يك گرفته مى شود. و به همين معنا ما حمل كرديم خمس را كه در صحيحه أبو عبيده حذّاء آمده بود، بر خلاف آنچه مشهور است كه اصحاب ما آن را حمل مى كنند بر خمس رقبۀ زمينى كه آن را فردى ذمّى از مسلمانى خريدارى مى كند؛ كه علاقه مندان مى توانند به آن مسأله مراجعه كنند.

و ظاهراً اين

خمس غير از جزيه اى است كه از هر ذمّى گرفته مى شود، بلكه اين درحقيقت غرامتى است كه به خاطر خريد زمين مورد زكات- كه در دست مسلمانان بوده است- مى پردازد. بر اين اساس اين خمس از زنان و بلكه كودكان- در صورتى كه بگوييم زكات به آنان نيز تعلق مى گيرد- گرفته مى شود و مصرف آن نيز مصرف زكات است.

احتمال بعيدى نيز وجود دارد كه اين خمس نيز از قبيل جزيه باشد، و احكام جزيه بر آن مترتب باشد؛ و مسأله به دقت بيشترى نياز دارد.

مطلب ششم: جواز شرط نهادن ميهمانى بر اهل ذمّه:
[كلمات فقهاء]

1- در كتاب مبسوط آمده است:

«جايز است بر اهل ذمّه شرط شود كه كسانى از مجاهدين مسلمان و غير مجاهدين كه از مناطق آنان عبور مى كنند را به ميهمانى بپذيرند. زيرا پيامبر اكرم (ص) با نصاراى ايله پيمان بست كه سيصد دينار بپردازند و هر مسلمانى كه از مناطق آنان عبور مى كند را سه روز ميهمان كنند و خيانت نكنند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 191

و چون اين مورد پذيرش واقع شد به دو شرط نيازمند است: يكى اينكه اين ميهمانى چيزى علاوه بر حد اقل جزيه اى باشد كه بر آنان واجب است، و شرط دوّم آنكه معلوم باشد. زيرا قرارداد بر يك چيز ناشناخته جايز نيست. زمان روزهاى ميهمانى در سال مشخص باشد ... تعداد كسانى كه ميهمان مى شوند معلوم باشد ... چيزى كه به وسيله آن از آنان پذيرايى مى شود مشخص شود كه براى هر مرد اين اندازه نان، اين اندازه خورش از گوشت و پنير و روغن و زيتون و شيره و ... و اندازه خورش معلوم باشد، علوفه چارپايان معلوم باشد ... و نهايت ميهمانى

نيز سه روز است بر پايۀ روايتى كه در اين زمينه از پيامبر رسيده و زيادتر از آن مكروه است؛ و اما جايگاه فرود آنان نيز بايد در جاهاى خالى- [زائد بر مايحتاج آنان] منازل و معابد و كليساهايشان باشد ...» «1»

در كتاب شرايع آمده است:

«و جايز است بر آنان شرط شود علاوه بر جزيه، ميهمانى سپاهيانى كه از منطقه آنان عبور مى كنند، و بايد چگونگى ميهمانى مشخص باشد، و اگر به صرف شرط اكتفا شد بايد چيزى فراتر از كمترين مراتب جزيه باشد.» «2»

3- در مسالك آمده است:

«همان گونه كه جايز است ميهمانى سپاهيانى كه از آن منطقه مى گذرند شرط شود، جايز است ميهمانى هر يك از مسلمانان نيز شرط شود، بلكه اين همان چيزى است كه در روايات و فتاوى مشهور است كه پيامبر اكرم (ص) با اهل ذمّه شرط فرمود.» «3»

4- در تذكره آمده است:

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 38.

(2)- شرايع 1/ 329 (چاپ ديگر 251).

(3)- مسالك 1/ 158.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 192

«جايز است در عقد ذمّه بر آنان شرط شود ميهمانى هر يك از مسلمانان كه بر آنان وارد مى شود به اجماع همه فقها، و بلكه اين شرط مستحب است، زيرا پيامبر (ص) با نصاراى ايله سيصد دينار را چون تعداد آنان سيصد نفر بود- در هر سال شرط كرد و نيز شرط گذاشت كه هر يك از مسلمانان كه بر آنان وارد مى شود سه روز ميهمان آنان باشد، و به هيچ مسلمانى خيانت نكنند. و بر نصاراى نجران شرط كرد كه فرستادگانش را حد اكثر تا بيست روز ميهمان كنند و سى اسب و سى شتر و سى زره

از آنان به عنوان عاريه مضمونه گرفت كه اگر حادثه اى در يمن به وقوع پيوست از آنان استفاده كنند. و قرار دادن چنين شرطى مورد نياز بوده است زيرا چه بسا آنان از روى عناد و دشمنى با مسلمانان از خريدوفروش با آنان امتناع مى كردند. و اگر در قرارداد ميهمانى شرط نشده باشد بر آنان واجب نيست.

شافعى نيز همين نظر را دارد. و دليل آن اصل برائت است و نيز بدين جهت كه اصل جزيه نياز به تراضى طرفين دارد، پس در ميهمانى به طريق اولى نياز به رضايت دارد.

برخى از فقهاى سنت گفته اند: بدون شرط هم ميهمانى بر آنان واجب است. و پذيرايى هر كسى كه در خانه انسان را مى كوبد جايز است و منحصر به اهل فى ء نيست؛ بر خلاف برخى از شافعيّه كه مى گويند: براى غير مجاهدين جايز نيست ...» «1»

مانند همين مطلب در كتاب منتهى نيز آمده است، مراجعه شود. «2»

در ارتباط با اين شرط علاوه بر عمومات عقود و شروط و اينكه اندازه جزيه از نظر كميت و كيفيت به دست امام است و ميهمانى هم جزئى از آن محسوب مى شود، روايات زيادى كه حاكى از عمل پيامبر و خلفاى پس از وى در مورد اين شرط است بر جواز اين شرط دلالت دارد و هيچ گونه ردع و اعتراضى هم از سوى صحابه بر آن

______________________________

(1)- تذكره 1/ 441.

(2)- منتهى 2/ 966.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 193

نرسيده است. [كه اينك روايات مسأله را از نظر مى گذرانيم.

[روايات جواز اشتراط ميهمانى:]

1- در سنن بيهقى به سند خود از أبي الحويرث آمده است:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى،

ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 7، ص: 193

«پيامبر خدا (ص) بر نصاراى ايله در هر سال سيصد دينار قرار داد و نيز با آنان شرط كرد كه هر يك از مسلمانان را كه از مناطق آنان عبور مى كند سه روز ميهمان كنند، و به هيچ مسلمانى خيانت نكنند». «1»

2- باز در همان كتاب به سند خود از عقبة بن عامر آمده است كه گفت:

گفتيم: «اى پيامبر خدا، شما ما را مى فرستيد به سوى مردمى كه ما را نمى پذيرند، ما چه كنيم؟ پيامبر خدا (ص) فرمود: اگر شما بر مردمى فرود آمديد و آنان از شما همچون ميهمان پذيرايى كردند از آنان بپذيريد، و اگر وظيفه خود را انجام ندادند حقى را كه بايد نسبت به ميهمان روا دارند از آنان بگيريد.»

اين روايت را بخارى و مسلم نيز روايت كرده اند. «2»

3- باز در همان كتاب به سند خود از أبي كريمه روايت شده كه گفت:

از پيامبر خدا (ص) شنيده شد كه مى فرمود: «يك شب ميهمانى حقى است بر هر مسلمانى، هر كه مهمان بر خانه او پا نهد حقى است بر گردن او- يا فرمود: دينى است بر گردن او- اگر خواست آن را ادا مى كند، اگر خواست آن را وامى نهد». «3»

ظاهر اين دو روايت اين است كه وارد شدن به منزل كسى و مهمان شدن بر وى حقى

______________________________

(1)- ان النبى (ص) ضرب علىٰ نصارىٰ ايلة ثلاثمائة دينار كل سنة، و أن يضيفوا من مرّ بهم من المسلمين ثلاثاً و ان لا يغشّوا مسلماً. (سنن بيهقى 9/ 195،

كتاب الجزية، باب كمّ الجزية).

(2)- عن عقبة بن عامر قال: قلنا: يا رسول اللّٰه، إنك تبعثنا فننزل بقوم فلا يقروننا فما ترى؟ فقال رسول اللّٰه (ص): «إن نزلتم بقوم فأمروا لكم بما ينبغى للضيف فاقبلوا، فأن لم يفعلوا فخذوا منهم حق الضيف الذي ينبغى لهم». (سنن بيهقى 9/ 197، كتاب الجزية، باب ما جاء فى ضيافة من نزل به).

(3)- عن أبى كريمة سمع النبى (ص) يقول: «ليلة الضيف حق على كل مسلم. من أصبح الضيف بفنائه فهو عليه حق، أو قال: دين، إن شاء اقتضاه و ان شاء تركه.» (سنن بيهقى 9/ 197، كتاب الجزية، باب ما جاء فى ضيافة من نزل به).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 194

را بر صاحب خانه اگر چه مسلمان باشد ايجاد مى كند. حتى در شرايطى كه شرطى براى پذيرايى از مهمان وجود نداشته باشد، به گونه اى كه مى توان شخصى را مجبور به پذيرايى از مهمان كرد.

ولى التزام به اين مسأله به ويژه نسبت به مسلمان مشكل است.

4- باز در همان كتاب به سند خود از أبي سعيد [خدرى] روايت است كه گفت:

پيامبر خدا (ص) فرمود: «حق مهمانى سه روز است و زيادتر از آن صدقه است». «1» مانند اين روايت به سند خود از أبو هريره از آن حضرت (ص) روايت شده است.

5- در قرب الاسناد، از مسعدة بن زياد، از جعفر، از پدرش روايت شده كه گفت:

پيامبر خدا (ص) مهمان شدن به اهل ذمّه تا سه روز را دستور فرمودند.» «2»

6- باز در همان كتاب، از ابى البخترى، از جعفر بن محمد، از پدرش روايت شده كه گفت:

«مسلمانان بر اهل ذمّه در سفرها و كارهايشان وارد مى شوند،

و مسلمان بر مسلمان مگر با اجازۀ او وارد نمى شود.» «3»

7- در سنن بيهقى نيز به سند خود از اسلم نقل شده كه گفت:

«عمر بن خطاب جزيه را بر شهرهايى كه با طلا معامله مى كردند چهار دينار و بر شهرهايى كه با ورق [پول نقره] معامله مى كردند چهل درهم قرار داد. و تهيه ارزاق مسلمانان و ميهمانى سه روزۀ آنان را بر آنان شرط كرد.» «4»

8- باز در همان كتاب به سند خود از احنف بن قيس نقل شده كه گفت:

______________________________

(1)- عن أبى سعيد أن النبى (ص) قال: «حق الضيافة ثلاثة أيام، فما زاد على ذلك فهو صدقة.» (سنن بيهقى 9/ 197، كتاب الجزية، باب ما جاء فى الضيافة ثلاثه.)

(2)- عن مسعدة بن زياد، عن جعفر، عن أبيه «أن رسول اللّٰه (ص) أمر بالنزول على أهل الذمّة ثلاثة أيام.» (قرب الاسناد/ 39).

(3)- عن جعفر بن محمد، عن أبيه، قال: «ينزل المسلمون على أهل الذمة فى أسفارهم و حاجاتهم، و لا ينزل المسلم على المسلم إلا بإذنه.» (قرب الاسناد/ 62)

(4)- عن أسلم: «أن عمر بن الخطاب ضرب الجزية على أهل الذهب أربعة دنانير، و على أهل الورق أربعين درهماً، و مع ذلك أرزاق المسلمين و ضيافة ثلاثة أيام.» (سنن بيهقى 9/ 196، كتاب الجزية، باب الضيافة فى الصلح).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 195

«عمر بن خطاب بر اهل ذمه ميهمانى يك روز و يك شب را شرط مى كرد و اينكه پُل ها را تعمير كنند، و اگر كسى در ميان آنان كشته شد ديۀ او را بپردازند.» «1»

روايات در اين باب زياد است، از برخى آنها استفاده مى شود كه پرداخت روغن و عسل و مانند اينها

بر آنان شرط مى شده است.

البته اين نكته را بايد در اين رابطه در نظر داشت كه به مهمانى اهل كتاب رفتن و يا از روغن و عسل آنان مصرف كردن غالباً با تماس و معاشرت با آنان همراه است، و ممكن است كسى از اين روايات طهارت ذاتى اهل كتاب نزد مسلمانان را استفاده كند؛ و در اينجا نكته اى است شايان تأمل.

در احكام السلطانيه ماوردى آمده است:

«و اگر مصالحه كردند بر ميهمانى كسانى از مسلمانان كه بر آنان مى گذرند، مدت آن بايد سه روز بوده و بيشتر از آن نباشد، همان گونه كه عمر با نصاراى شام براى مسلمانانى كه بر آنان مى گذشتند بر سه روز مصالحه كرد. و غذاى آنها همان بود كه خودشان مى خوردند، و نبايد آنان را وادار كرد كه گوسفند يا مرغ بكشند. و چارپايانشان را شب بدون جو نگهدارند، و اين بر اهل روستاهاست نه شهرها.

پس اگر ميهمانى و يا زياد شدن ماليات بر آنان شرط نشده باشد، بر آنان در زراعت و ميوه ها زكاتى نيست؛ و نمى توان آنان را ملزم كرد كه چيزى به درماندگان يا درراه ماندگان بپردازند.» «2»

در هر صورت براى اين مسأله فروع زيادى است كه ما از طرح آنها در اينجا خوددارى نموديم، علاقه مندان مى توانند به كتابهايى كه اين مسائل در آنها گسترده تر

______________________________

(1)- عن الأحنف بن قيس: «أن عمر بن خطاب كان يشترط على أهل الذمة ضيافة يوم و ليلة و أن يصلحوا قناطر، و إن قتل بينهم قتيل فعليهم ديته.» (سنن بيهقى، 9/ 196، كتاب الجزية، باب الضيافة فى الصلح).

(2)- احكام السلطانية/ 144.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 196

بحث شده مراجعه كنند.

مطلب هفتم: عدم دريافت چيزى بجز جزيه و آنچه در قرارداد شرط شده از اهل ذمّه
اشاره

ظاهراً

ماليات اهل ذمّه منحصر است از نظر كميت و كيفيت به همان جزيه و چيزهايى كه در قرارداد آمده است، و به جز آن پرداخت چيزى بر آنان واجب نيست.

بلكه آنچه از روايات و فتاواى فقها آشكار مى شود اين است كه زكات نيز از آنان ساقط است. اگر چه ما قائل به اين شديم كه كفار نيز مكلّف به فروعند. همان گونه كه در كتاب زكات به پژوهش پيرامون اين مسأله پرداختيم. «1»

[برخى از روايات و ديدگاههاى فقها در مسأله

] 1- در صحيحه محمد بن مسلم، از امام باقر (ع) در مورد اهل جزيه آمده است كه از اموال و چارپايان آنها آيا چيزى بجز جزيه دريافت مى شود؟ حضرت فرمود: نه. «2»

2- در مقنعه از محمد بن مسلم، از امام باقر (ع) آمده است كه فرمود: اگر از اهل كتاب جزيه گرفته شود ديگر بر اموال و چارپايان آنها چيزى نيست. «3»

ظاهراً دو روايت فوق يك روايت است و دومى هم مضمون و نقل به معناى اوّلى است، همان گونه كه سيره فقها در كتابهاى فقهى بدين گونه است.

و ظاهر آن اين است كه آنان نبايد زكات بپردازند، مگر آنكه گفته شود آنها دلالت بر

______________________________

(1)- ر. ك. كتاب الزكاة استاد دام ظله 1/ 125 و صفحات بعد از آن.

(2)- ففى صحيحة محمد بن مسلم، عن أبى جعفر 7 فى أهل الجزية يؤخذ من أموالهم و مواشيهم شى ء سوى الجزية؟ قال: لا. (وسائل 11/ 115، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 4.)

(3)- عن محمد بن مسلم، عن أبى جعفر (ع) قال: «إذا أخذت الجزية من أهل الكتاب فليس على أموالهم و مواشيهم شى ء بعدها.» (وسائل 11/ 116، ابواب جهاد عدو، باب

68، حديث 7).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 197

نفى زكات غلات ندارند، زيرا اموال كه در روايت آمده ظهور در طلا و نقره دارد.

3- در صحيحه محمد بن مسلم كه پيش از اين خوانده شد از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

«بر امام چيزى بيشتر از جزيه نيست، اگر بخواهد آن را بر افراد آنان قرار مى دهد و بر اموالشان چيزى نيست، و اگر بخواهد بر اموالشان قرار مى دهد و بر افرادشان چيزى نيست. عرض كردم آيا اين خمس است؟ فرمود: اين چيزى است كه پيامبر خدا (ص) با آنان مصالحه كرد.» «1»

پيش از اين گفتيم كه مراد از خمس در اينجا همان زكاتِ دو برابر شده است، پس اگر در قرارداد ذمّه شرط شده باشد مى توان آن را مطالبه كرد، و در حقيقت به عنوان جزيه است، مانند آنچه عمر بر بنى تغلب كه از پرداخت جزيه سرانه سرباززدند قرار داد.

و ظاهراً از همين قبيل است قرار دادن پيامبر اكرم (ص) يك دهم و يك بيستم را بر اهل خيبر پس از آنكه زمينهاى خود را به آن حضرت واگذار كردند (و آن حضرت براى كشت و كار زمينها را در اختيار آنان قرار داد). همان گونه كه صحيحه صفوان و بزنطى و نيز خبر بزنطى بر آن دلالت داشت. «2»

4- در معاهده پيامبر (ص) با نصاراى نجران آمده است:

به نام خداوند بخشنده مهربان. اين قراردادى است مابين محمد فرستاده خدا (ص) با اهل نجران: هر ميوه و هر زرد و سفيد (طلا و نقره) و هر برده را براى آنان وانهاد با اين شرط كه در هر سال دو هزار حلّه از حلّه هاى

اواقى بپردازند؛ در ماه رجب هزار حلّه و

______________________________

(1)- و قد مرّ فى صحيحة محمد بن مسلم السابقة، عن أبى عبد اللّٰه (ع) قوله: و ليس للإمام أكثر من الجزية، إن شاء الامام وضع ذلك علىٰ رءوسهم، و ليس علىٰ اموالهم شى ء، و ان شاء فعلى أموالهم و ليس على رءوسهم شى ء. فقلت: فهذا الخمس؟ فقال: انما هذا شى ء كان صالحهم عليه رسول اللّٰه (ص). (وسائل 11/ 114، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 2).

(2)- ر. ك. وسائل 11/ 120، ابواب جهاد عدو، باب 72، حديث 1 و 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 198

در ماه صفر هزار حلّه. «1»

[همان گونه كه پيش از اين گفته شد] اين حلّه ها به عنوان جزيه بر آنان قرار داده شد.

در الاموال آمده است: هر حله يك اوقيه است، خراج بيشتر باشد يا كمتر بر اساس اوقيه محاسبه مى شود.

5- در كتاب دعائم الاسلام آمده است:

پيامبر خدا از تعدى بر كسانى كه با مسلمانان پيمان دارند نهى فرمود. «2»

6- باز در همان كتاب آمده است:

«از جعفر بن محمد، از پدرش، از پدرانش، از على (ع) از پيامبر خدا (ص) براى ما نقل شده است كه فرمود: قيامت برپا نمى شود تا هنگامى كه معاهد- اقليتهايى كه در پناه اسلام هستند- همچون سبزيجات خورده شوند. [همانند ديگر مسلمانان از امكانات جامعه بهره ور شوند]». «3»

اين روايت به نقل از وى در مستدرك نيز آمده است. «4»

7- در سنن بيهقى به سند خود از عرباض بن ساريه سلمى آمده است كه گفت:

«ما با پيامبر خدا (ص) در سرزمين خيبر فرود آمديم و اصحاب آن حضرت نيز در كنارش بودند. و فرمانرواى خيبر مرد

درشتخو و خشنى بود، رو به پيامبر (ص) كرد و گفت: آيا شما مى توانيد الاغهاى ما را بكشيد و ميوه هايمان را بخوريد و

______________________________

(1)- فى معاهدة النبى (ص) مع نصارى نجران: بسم اللّٰه الرحمن الرحيم. هذا ما كتب محمد النبى رسول اللّٰه (ص) لأهل نجران: إذا كان عليهم حكمه فى كل ثمرة، و فى كل صفراء و بيضاء و رقيق- فأفضل ذلك عليهم و ترك ذلك كله لهم- على ألفى حلّة من حلل الأواقى: فى كل رجب ألف حلّة، و فى كل صفر ألف حلّة. (الوثائق السياسية/ 175، شماره 94؛ و نيز الاموال/ 244- با كمى تفاوت).

(2)- فى دعائم الاسلام: «و نهى رسول اللّٰه (ص) عن التعدى على المعاهدين.» (دعائم الاسلام 1/ 380).

(3)- «روينا عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن آبائه، عن على (ع)، عن رسول اللّٰه (ص) أنه قال: «لا تقوم الساعة حتى يؤكل المعاهد كما تؤكل الخضر.» (دعائم الاسلام 1/ 380، كتاب الجهاد).

(4)- مستدرك الوسائل 2/ 267، ابواب جهاد عدو، باب 56، حديث 4 و 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 199

زنانمان را بزنيد؟ پيامبر (ص) غضبناك شد و فرمود: «اى فرزند عوف، سوار اسبت شو و سپاهيان را فرابخوان، كه بهشت روا نيست مگر بر مؤمن، و بگو كه همه براى نماز اجتماع كنند». گفت: افراد گرد آمدند و پيامبر خدا (ص) بر آنان نماز خواند آنگاه به پا ايستاد و گفت: «آيا هر يك از شما كه بر جاى خود تكيه زده است، مى پندارد كه خداى عزّ و جلّ چيزى جز آنچه را در اين قرآن آمده حرام نفرموده است؟ آگاه باشيد من به خدا سوگند برخى دستورات را

دادم و موعظه كردم و از برخى چيزها بازداشتم، همانند آنچه در قرآن آمده يا بيشتر. و همانا خداوند عزّ و جلّ بر شما حلال نفرموده مگر اينكه با اجازه به خانه هاى اهل كتاب درآييد، و نبايد زنانشان را بزنيد و يا ميوه هايشان را بخوريد تا هنگامى كه حقوقى كه بر آنهاست مى پردازند.» «1»

اين روايت رد سخن كسى است كه گفته و يا كسانى است كه مى گويند: قرآن براى ما كافى است- حسبنا كتاب اللّٰه- و روايات ائمه (ع) حاكى از رواياتى است كه از پيامبر (ص) به آنان رسيده است، همان گونه كه در برخى از بحث هاى پيشين به آن اشاره شد.

8- باز در همان كتاب به سند خود از مردى از جهينه از اصحاب پيامبر (ص) روايت كرده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

«بسا شما با مردمى پيكار مى كنيد و بر آنان پيروزى مى يابيد و آنان تنها اموالشان و نه جانها و فرزندانشان را در اختيار شما مى گذارند و شما با آنان مصالحه مى كنيد. پس از

______________________________

(1)- عن العرباض بن سارية السلمى قال: نزلنا مع النبى (ص) خيبر، و معه من معه من أصحابه، و كان صاحب خيبر رجلًا مارداً منكراً، فأقبل إلى النبى (ص) فقال: يا محمد، أ لكم أن تذبحوا حمرنا و تأكلوا ثمارنا و تضربوا نساءنا؟ فغضب النبى (ص) و قال: «يا بن عوف، اركب فرسك ثم ناد: أن الجنة لا تحلّ إلا لمؤمن، و أن اجتمعوا للصلاة». قال: فاجتمعوا ثم صلّى بهم النبى (ص) ثم قام فقال: «أ يحسب أحدكم متكئاً على أريكته قد يظنّ أن اللّٰه- عزّ و جلّ- لم يحرّم شيئاً إلا ما فى هذا القرآن؟

ألا و انّى و اللّٰه قد أمرت و وعظت و نهيت عن أشياء إنها لمثل القرآن أو أكثر. و إن اللّٰه- عزّ و جلّ- لم يحلّ لكم أن تدخلوا بيوت أهل الكتاب الا بإذن و لاضرب نسائهم و لا أكل ثمارهم إذا أعطوكم الذي عليهم.» (سنن بيهقى 9/ 204، كتاب الجزية، باب لا يأخذ المسلمون من ثمار اهل الذمة).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 200

آنان بيش از اين دريافت نكنيد كه بر شما حلال نيست.» «1»

9- باز در همان كتاب به سند خود از پيامبر خدا (ص) آمده است كه فرمود:

كسى كه بر معاهدى ستم روا دارد و يا او را كوچك شمارد و يا او را بر كارى كه توان انجام آن را ندارد وادارد يا بدون رضايت او از وى چيزى دريافت كند، روز قيامت من با او محاجّه مى كنم [و با انگشت به سوى خود اشاره نمود] آنگاه پيامبر خدا (ص) فرمود: آگاه باشيد هر كس فردى را كه در پناه خدا و پيامبر است بكشد خدا بوى بهشت را بر وى حرام مى كند، و بوى بهشت از فاصلۀ هفتاد بهار استشمام مى شود. «2»

10- در خراج أبو يوسف آمده است كه گفت:

«برخى از مشايخ پيشين با حذف زنجيره سند براى من روايت كردند از پيامبر اكرم (ص) كه آن حضرت عبد الله بن ارقم را براى دريافت جزيۀ اهل ذمّه فرستاد و چون از نزد وى حركت كرد. او را صدا زد و فرمود: هشدار كه هر كه بر معاهدى ستم روا دارد يا او را به كارى بيش از توانش وادارد يا به او بى حرمتى كند يا بدون رضايت او

چيزى از وى دريافت كند، من روز قيامت وى را مؤاخذه خواهم كرد.» «3»

و از اين قبيل روايات ديگرى در اين زمينه رسيده است.

______________________________

(1)- عن رجل من جهينة من أصحاب النبى (ص) قال: قال رسول اللّه (ص): «انكم لعلكم تقاتلون قوما و تظهرون عليهم فيفادونكم بأموالهم دون أنفسهم و أبنائهم و تصالحوهم على صلح، فلا تصيبوا منهم فوق ذلك، فإنه لا يحلّ لكم.» (سنن بيهقى 9/ 204، كتاب الجزية، باب لا يأخذ المسلمون من ثمار اهل الذمة).

(2)- عن رسول اللّه (ص) قال: «ألا من ظلم معاهدا و انتقصه و كلّفه فوق طاقته أو أخذ منه شيئا بغير طيب نفس منه فأنا حجيجه يوم القيامة.»- و أشار رسول اللّه (ص) بإصبعه إلى صدره- «ألا و من قتل معاهدا له ذمة اللّه و ذمة رسوله حرم اللّه عليه ريح الجنة، و إن ريحها لتوجد من مسيرة سبعين خريفا.» (سنن بيهقى، 9/ 205، كتاب الجزية، باب لا يأخذ المسلمون من ثمار اهل الذّمة.)

(3)- حدثنى بعض المشايخ المتقدمين يرفع الحديث إلى النبى (ص) أنه ولّى عبد الله بن أرقم على جزية أهل الذمة، فلما ولّى من عنده ناداه فقال: «ألا من ظلم معاهداً أو كلّفه فوق طاقته أو انتقصه أو أخذ منه شيئاً بغير طيب نفسه فأنا حجيجه يوم القيامة.» (خراج أبو يوسف/ 125).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 201

[برخى از كلمات فقهاء]

پس چون حال كسى كه اموال اهل ذمه را بدون رضايت آنان دريافت مى كند اين گونه باشد، حال كسى كه در خونهاى مسلمانان غوطه مى خورد و اموال و آبروى آنان را بدون هيچ پرهيز و احتياطى به مجرد احساسهاى درونى و توهمات و القائات مورد تعرض قرار مى دهد

چگونه خواهد بود؟! بار خدايا ما را از آنچه موجب خشم و عذاب تو مى گردد در امان بدار.

بله، اگر فردى ذمى غاصب اموال عمومى باشد، مى توان آن اموال را مصادره و به صاحبانش بازگردانيد؛ بلكه اين كار واجب است، چنانچه در جاى خود مورد گفتگو قرار گرفته است.

11- در كتاب الاموال أبو عبيد به سند خود از حسن آمده است كه گفت:

«بر اهل ذمه در اموالشان زكات نيست، و بر آنان چيزى بجز جزيه نيست.» «1»

12- در باب احكام زمين نهايه آمده است:

«قسمت سوم: هر زمينى است كه صاحبان آن بر آن مصالحه كرده اند، و آن زمينهاى جزيه است، كه امام طبق قرارداد از نصف يا ثلث يا ربع [محصول آن] از آنان دريافت مى كند، و بر آنان چيزى جز اين نيست.» «2»

13- در مبسوط در مورد نصاراى عرب آمده است:

«و سزاوار است كه از آنان جزيه دريافت شود، و از آنان زكات دريافت نمى شود، زيرا زكات جز از مسلمانان گرفته نمى شود.» «3»

14- در موطأ مالك آمده است:

«بر اهل كتاب و مجوس زكات در چيزى از اموال و چارپايان و درختان و كشاورزيشان نيست، سنت بر اين قرار گرفته است.» «4»

______________________________

(1)- الاموال/ 119.

(2)- نهايه/ 195.

(3)- مبسوط 2/ 50.

(4)- موطأ مالك 1/ 208.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 202

15- در خراج أبو يوسف آمده است:

«در هيچ يك از اموالشان- چه مردان از آنان و چه زنان- زكات نيست، مگر آنچه با آن به تجارت مى پردازند، كه بايد يك بيستم بپردازند.» «1»

همان گونه كه روشن است ايشان خواسته است زكات مال التجاره را بر آنان دو برابر كند.

16- پيش از اين از ماوردى نيز خوانديم كه گفت:

«اگر

بر آنان ميهمانى و دو برابر زكات شرط نشده باشد، در زراعت و باغات زكات نيست، و آنان را نمى توان ملزم كرد كه به بينوايان و درراه ماندگان چيزى بپردازند.» «2»

و كلمات ديگرى در اين زمينه كه در صورت پژوهش مى توان بدان دست يافت، و ما در كتاب زكات خويش اجمالًا آنها را يادآور شده ايم، كه علاقه مندان مى توانند بدان مراجعه كنند. «3»

مطلب هشتم: در جواز گرفتن جزيه از پول شراب و خوك و ديگر محرّمات
[برخى از كلمات فقهاء]

1- شيخ در نهايه مى گويد:

«اشكال ندارد از پولهايى كه اهل كتاب از فروش شراب و خوك و ديگر چيزهايى كه براى مسلمانان خريدوفروش و تصرف در آن حلال نيست دريافت مى كنند به عنوان جزيه گرفته شود.» «4»

2- در كتاب مختلف آمده است:

«اشكالى ندارد كه جزيه از پول چيزهاى حرام دريافت شود، و علماى ما بر اين

______________________________

(1)- الخراج/ 123.

(2)- احكام السلطانية/ 145.

(3)- كتاب زكات 1/ 133.

(4)- نهايه/ 194.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 203

نظرند، ابن جنيد نيز همين نظر را قائل است، ولى ايشان مى گويند: اگر مسلمانان بدانند كه ذمّى آن را از پول شراب پرداخت كرده است جايز است كه از وى پذيرفته شود، ولى جايز نيست كه پول آن را به شراب فروشى كه شراب را از ذمى خريده است با حواله ذمّى دريافت كند. ولى ظاهراً بين اينكه خود او پرداخت كند يا به شراب فروش حواله دهد فرقى نيست، به خاطر عموماتى كه در اين مسأله وجود دارد كه بر اساس آن مى توان جزيه را از پولهاى چيزهاى حرام دريافت نمود. «1»»

[روايات مسألة]

3- اصل و اساس مسأله روايتى است كه در كتاب وسائل به سند صحيح از محمد بن مسلم روايت شده است كه گفت:

از امام صادق (ع) از صدقات اهل ذمّه از پول شرابها و خوكها و حيوانات مرده كه به عنوان جزيه از آنها دريافت مى شود پرسيدم، حضرت فرمود: آنان بايد در اموالشان جزيه بپردازند، از پول فروش گوشت خوك يا شراب هم دريافت مى شود؛ گناه آن بر آنان است و پول آن براى مسلمانان، چون به عنوان جزيه از آنان دريافت مى كنند حلال است. «2»

4- باز در همان

كتاب به نقل از مرحوم شيخ مفيد در مقنعه آمده است كه گفت:

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: از آن حضرت دربارۀ جزيۀ اهل ذمه كه از پول شراب ها و خوكها و حيوانات مرده شان مى پردازند پرسيدم كه آيا امام مى تواند آن را دريافت كند و آيا آن براى مسلمانان رواست؟

حضرت فرمود: اين براى امام و مسلمانان حلال است، ولى بر اهل ذمّه حرام

______________________________

(1)- مختلف 1/ 335.

(2)- عن محمد بن مسلم قال: سألت أبا عبد اللّٰه (ع) عن صدقات اهل الذمّة و ما يؤخذ من جزيتهم من ثمن خمورهم و خنازيرهم و ميتتهم، قال: عليهم الجزية فى اموالهم، تؤخذ من ثمن لحم الخنزير او خمر، فكل ما اخذوا منهم من ذلك فوزر ذلك عليهم و ثمنه للمسلمين حلال يأخذونه فى جزيتهم. (وسائل 11/ 117، ابواب جهاد عدو، باب 70، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 204

است و گناه آن بر آنان است. «1»

البته محتمل است اين دو روايت يك روايت باشد، زيرا هم راوى و هم كسى كه از وى روايت نقل شده و هم مضمون روايت يكى است، و بناء فقها در كتابهاى فقهى نيز بر اين بوده است كه روايات را نقل به مضمون مى كرده اند.

و مقصود از صدقات [زكات] در روايت اوّل احتمالًا صدقاتى [زكاتى] است كه دو برابر معمولى از آنان دريافت مى شده است، يا صدقات مستحبى است و يا مالياتى است كه بر زمينهاى آنان قرار داده مى شده كه چيزى شبيه ده يك هاست و گواه بر اين معنا روايتى است كه در مقنعه آمده است. [زيرا موضوع سؤال در اين روايت خراج و ماليات بر

زمينهاى اهل ذمه است كه از درآمد شراب و خنازير و ميته داده مى شود].

5- در كتاب دعائم الاسلام به نقل از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

اجازه داده شده است كه از پول شراب و خوك اهل ذمّه به عنوان جزيه دريافت شود، زيرا بيشتر اموال آنان از حرام و رباست. «2»

اين روايت نيز در مستدرك به نقل از آن حضرت آمده است: «3»

6- در كتاب الاموال أبو عبيد به سند خود از سويد بن غفله آمده است.

بلال به عمر بن خطاب گفت: كارگزاران تو شراب و خوك را به عنوان ماليات دريافت مى كنند! عمر گفت: اينها را از آنان نگيريد، ولى آنان را مأمور كنيد كه آنها را بفروشند و شما پول آن را دريافت كنيد. «4»

ابن قدامه در كتاب المغنى پس از نقل اين خبر مى نويسد:

______________________________

(1)- عن محمد بن مسلم، عن ابى عبد الله (ع) انّه سأله عن خراج اهل الذّمة و جزيتهم اذا أدّوها من ثمن خمورهم و خنازيرهم و ميتتهم أ يحلّ للإمام أن يأخذها و يطيب ذلك للمسلمين؟ فقال: ذلك للامام و المسلمين حلال، و هى على اهل الذمة حرام و هم المحتملون لوزره. وسائل 11/ 118، ابواب جهاد عدو، باب 70، حديث 2.

(2)- دعائم الاسلام 1/ 381، كتاب جهاد، مباحث صلح و موادعه و جزيه.

(3)- مستدرك الوسائل 2/ 267، ابواب جهاد عدو، باب 58، حديث 1.

(4)- الاموال/ 62.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 205

«پول شراب و خوك را مى توان به عنوان جزيۀ سرانه و خراج زمينهاى اهل ذمه دريافت كرد، با استناد به اين گفتۀ عمر و نيز به خاطر اينكه اينها از اموال آنان محسوب مى شود

كه نگهدارى و تصرف در آنها براى آنان مجاز شمرده شده است، پس جايز است كه پول آن را از آنان دريافت كرد همانند لباس و پارچه هاى آنان.» «1»

از مقتضاى برخى روايات نيز استفاده مى شود كه آنان پس از آنكه اسلام آوردند مى توانند بر اين گونه معاملات كه در زمان كفرشان صورت پذيرفته است آثار صحّت بار كنند.

در اين ارتباط روايتى از على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر (ع) نقل شده است بدين مضمون كه گفت: از آن حضرت از دو مرد نصرانى كه يكى از آن دو شراب يا خوكى را به صورت نسيه فروخته و اكنون هر دو مسلمان شده اند آيا او مى تواند پس از اسلام پولش را دريافت كند؟ حضرت فرمود: «پول مال اوست و اشكالى ندارد پول خود را دريافت كند». «2»

روايات مستفيضه اى در اين زمينه وارد شده كه دلالت بر اين دارد كه فرد مى تواند طلبى را كه از ديگرى دارد از پول مشروب يا خوكهاى او دريافت كند، و بيشتر اين روايات بصورت مطلق آمده، اگر چه در برخى از آنها بر اهل ذمه بودن بدهكار تصريح شده است. «3» از جمله اين روايات روايت صحيحه اى است از محمد بن مسلم، از امام باقر (ع) درباره فردى كه از شخصى چند درهم طلبكار بود و او در حضور وى مشروبى يا خوكى را فروخت و بدهى او را پرداخت كرد؛ حضرت فرمود: «اشكالى ندارد، براى كسى كه

______________________________

(1)- المغنى 10/ 601.

(2)- ففى خبر على بن جعفر، عن اخيه موسى بن جعفر (ع) قال: سألته عن رجلين نصرانيين باع احدها خمراً او خنزيراً الى أجل فأسلما قبل

ان يقبضا الثمن هل يحلّ له ثمنه بعد الاسلام؟ قال: انّما له الثمن فلا بأس أن يأخذه. (وسائل 12/ 172، ابواب ما يكتسب به، باب 61، حديث 1).

(3)- ر، ك، وسائل 12/ 171، ابواب ما يكتسب به، باب 60.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 206

طلب خود را دريافت مى كند حلال است اما براى فروشنده حرام است.» «1»

و در صحيحه زراره از أبي عبد اللّٰه (ع) آمده است كه: از آن حضرت در مورد مردى كه چند درهم از وى طلبكار بودم پرسيدم كه وى مشروب و خوكى را فروخت و بدهى خود را از آن پرداخت؛ حضرت فرمود: اشكالى ندارد. يا فرمود: آن را بگير. «2»

و روايات ديگرى كه در اين باب رسيده است. و اينكه در برخى روايات موضوع پرسش شخص ذمّى است موجب آن نمى شود كه مطلقات را حمل بر آن كنيم زيرا منافاتى با يكديگر ندارند. «3» مگر آنكه گفته شود: در آن زمانها در كشورهاى اسلامى خريدوفروش شراب و خوك تنها در بين اهل ذمّه متداول بوده است.

و همانند همين باب است رواياتى كه در مورد فروش گوشت مخلوط شده با مردار نسبت به كسى كه آن را حلال مى داند وارد شده است، مانند روايت صحيحه حلبى كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: گوشتى كه با ذبح شرعى سر بريده شده با گوشت مردار مخلوط شد، اگر به كسى كه مردار را حلال مى شمرد فروخته شود و پول آن به مصرف رسد حلال است.

و روايات ديگرى كه از آن حضرت (ع) در اين باب رسيده است. «4»

و از همين مورد است آنچه در مورد آرد خمير شده

با آب نجس وارد شده كه مى فرمايد به كسانى كه خوردن مردار را جايز مى دانند فروخته شود. در خبر حفص بن

______________________________

(1)- عن أبي جعفر (ع) فى رجل كان له على رجل دراهم فباع خمراً و خنازير و هو ينظر فقضاه؟ فقال: لا بأس به، امّا للمقتضى فحلال، و امّا للبائع فحرام.

(2)- زراره عن أبي عبد اللّٰه (ع): فى الرجل يكون لى عليه الدراهم فيبيع بها خمراً و خنزيراً ثم يقضى منها؟ قال: لا بأس، او قال: خذها.

(3)- در رابطه با توضيح مراد استاد دام ظله بايد گفت:

حمل مطلق بر مقيد در جائى است كه به حسب ظاهر بين دو دليل تنافى باشد، در اين صورت با حمل دليل مطلق بر دليل مقيد تنافى از بين مى رود، مسأله مورد بحث چون سخن هر دو دليل اثباتى است تنافى در بين نيست. از طرف ديگر اگر مصداق رائج موضوع حكم همان موضوع مقيد باشد، در اين صورت احتمال انصراف دليل مطلق به همان مصداق رائج وجود دارد و قهراً ظهورى براى دليل مطلق باقى نمى ماند. (مقرر)

(4)- صحيحة الحلبى قال: سمعت أبا عبد اللّٰه (ع) يقول: اذا اختلط الذكى و الميته باعه ممّن يستحل الميته و أكل ثمنه. ر. ك. (وسائل 12/ 67 و 68، ابواب ما يكتسب به، باب 7، حديث 1 و 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 207

بخترى از امام صادق (ع) آمده است كه گفت: از آن حضرت در مورد خميرى كه با آب نجس تهيه شده است پرسيده شد كه چه بايد كنند؟ فرمود: به كسى كه خوردن گوشت غير شرعى را جايز مى داند فروخته مى شود. «1»

سند اين روايت تا حفص

صحيح است و روايت كننده از حفص نيز ابن أبي عمير است.

البته اين نكته از نظر دور نماند كه در نزد مسلمانان ماليّتى براى شراب و خوك نيست و معامله بر آنها باطل است، ولى از اين روايات بسيار استفاده مى شود كه كفار را بدانچه خود را پايبند بدان مى دانند مى توان پايبند نمود، و آنان معامله بر اين گونه امور و نيز خريدوفروش مردار و مانند آن و گرفتن پول آن را صحيح مى دانند.

و شايد از اين نكته باب گسترده اى در زمينه معاملات مسلمانان با دولت هاى بيگانه غير مسلمان گشوده شود كه براى دولت هاى اسلامى سودمند باشد. و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

مطلب نهم: هرگاه ذمّى [پيش از پرداخت جزيه] از دنيا برود يا اسلام را بپذيرد
[سخن برخى از بزرگان]

[در ابتدا سخن برخى از بزرگان را در اين زمينه يادآور مى شويم:]

1- شيخ در كتاب جزيه خلاف (مسأله 11) مى نويسد:

«در صورتى كه با گذشت سال، جزيه بر ذمّى واجب گردد و او بميرد يا مسلمان شود، شافعى گويد جزيه از وى ساقط نيست، و ابو حنيفه مى گويد ساقط است. اصحاب ما گويند: اگر مسلمان شود ساقط است، ولى در مورد مرگ چيزى نگفته اند.

ولى آنچه مبانى مذهب آن را اقتضا مى كند اين است كه در صورتى كه بميرد از او

______________________________

(1)- ففى خبر حفص بن بخترى، عن أبي عبد اللّٰه (ع) فى العجين من الماء النجس كيف يضع به؟ قال: يباع ممن يستحلّ الميتة. (وسائل 12/ 68، ابواب ما يكتسب به، باب 7، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 208

ساقط نيست، زيرا حق بر وى واجب گرديده است و از تركۀ او دريافت مى شود؛ مالك نيز همين نظر را قائل شده است.

و اما دليل اينكه جزيه با اسلام ساقط مى شود گفتار

خداوند متعال است: «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» كه در اعطاى آن «صغار» شرط شده است، و اين با اسلام ديگر امكان پذير نيست؛ پس واجب است كه ساقط گردد. و نيز فرمايش پيامبر اكرم (ص) كه فرمود: «الاسلام يجبّ ما قبله- اسلام گذشته را مى پوشاند». كه اين فرمايش مفيد سقوط جزيه است، چون عموم آن اقتضاى اين معنى را دارد.

از معصوم (ع) نيز روايت شده است كه فرمود: «لا جزية على مسلم- بر مسلمان جزيه نيست. و اين هم در مورد اعطاء و هم در مورد وجوب عموميت دارد. [يعنى هم موضوع كه اعطاء جزيه است و هم وجوب آن كه حكم است عموميت دارد و شامل هر ذمى كه مسلمان شده باشد مى شود].» «1»

2- در نهايه آمده است:

«و كسى كه جزيه بر او واجب شده و هنگام پرداخت آن رسيده و پيش از پرداخت اسلام را بپذيرد، از وى ساقط مى شود و او را وادار به پرداخت آن نمى كنند.» «2»

3- در مبسوط آمده است:

«اگر ذمّى پس از گذشت سال مسلمان شود جزيه از وى ساقط است، ولى اگر بميرد از وى ساقط نيست و از تركه وى برداشت مى شود، اما اگر چيزى از وى بر جاى نمانده است چيزى بر ورثۀ او نيست، و اگر مسلمان شود و چند ماه از سال گذشته باشد باز چيزى بر وى نيست و نيز اگر بميرد پيش از آنكه يك سال گذشته باشد دريافت از تركه وى واجب نيست، زيرا جزيه با گذشت سال واجب

______________________________

(1)- خلاف 3/ 239.

(2)- نهايه/ 193.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 209

مى شود و فرض اين است كه سال

نگذشته است.» «1»

4- در منتهى آمده است:

«اگر فرد ذمى پس از گذشت سال بميرد جزيه از وى ساقط نمى شود و از تركه او دريافت مى شود.

شافعى و مالك نيز همين را گفته اند، و ابو حنيفه گويد: از وى ساقط است، و اين نظر عمر بن عبد العزيز است. و از احمد دو نظر نقل شده است ... و اگر در وسط سال بميرد در اينكه آيا به همان مقدارى كه در سال گذشته از اموال وى دريافت شده از وى دريافت مى شود اختلاف است، ولى ظاهراً بايد مطالبه شود، اين سخن را ابن جنيد نيز گفته است، زيرا جزيه در حقيقت در برابر حق زندگى و سكونت در سرزمين اسلامى و محترم داشتن جان اوست، و اينكه تا آخر سال به تأخير افتاده به خاطر ارفاق است ...

در صورتى كه ذمى پيش از اداء جزيه مسلمان شود، اگر در وسط سال باشد جزيه از او به اجماع علماى ما ساقط است؛ ولى اگر پس از گذشت سال مسلمان شود در اين باره دو نظر است: يكى اينكه از وى ساقط است و اين نظر شيخان (شيخ مفيد و شيخ طوسى) و ابن ادريس و بيشتر علماى ماست، و مالك و ثورى و أبو عبيد و احمد و اصحاب رأى نيز همين نظر را برگزيده اند؛ و ديگر اينكه از وى ساقط نيست، شيخ در كتاب خلاف اين نظر را برگزيده است، شافعى و ابو ثور و ابن منذر نيز قائل به همين نظريه هستند.» «2»

البته آنچه ايشان از كتاب خلاف نقل كردند ما آن را در كتاب نيافتيم، بلكه طبق آنچه از كتاب خلاف خوانده شد بر

خلاف اين نظريّه بود؛ مگر اينكه گفته شود: آنچه كتاب

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 42.

(2)- منتهى 2/ 967.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 210

خلاف به عنوان نظريه اصحاب ما مطرح كردند دلالت بر موافقت خود ايشان با اين نظريّه ندارد بلكه مشعر به اين است كه نظر ايشان مخالف اين نظريه بوده است.

5- در شرايع آمده است:

«و اگر پيش از سال يا بعد از آن قبل از پرداخت اسلام آورد ظاهراً جزيه از او ساقط است. و اگر پس از گذشت سال از دنيا رفت از او ساقط نيست و همانند بدهكارى نفقه از مال او برداشت مى شود.» «1»

6- در كتاب جواهر پس از نقل گفتار مصنف كه گفت: «بنابر نظر ظاهرتر» مى نويسد:

«بلكه در مورد اوّل [مردن پيش از تمام شدن سال] ما اختلافى را در آن نيافته ايم، بلكه در كتاب منتهى و آنچه از تذكره نقل شد ادعاى اجماع بر آن شده است، و آن مورد استناد است، علاوه بر اينكه در مورد دوم [سقوط جزيه پس از گذشت سال] نيز چنانچه خواهى شنيد و شهرت بسيار زيادى بين اصحاب دارد سقوط جزيه است، بلكه از كتاب غنيه نيز ادعاى اجماع بر آن شده است، و ظاهراً همين گونه بايد باشد.» «2»

7- ماوردى مى گويد:

«جزيه بر اهل ذمه در هر سال مگر يك بار، آن هم پس از گذشت دوازده ماه قمرى واجب نيست؛ و اگر هر يك از آنان در طول سال مرد به اندازه ماههايى كه گذشته از تركۀ او دريافت مى كنند. و اگر يكى از آنان اسلام آورد آن اندازه از جزيه كه بدهكار است بر ذمّه اوست و بايد از او

گرفته شود، اما ابو حنيفه گفته است: با اسلام آوردن و يا مرگ او جزيه گذشته از او ساقط است.» «3»

و اما أبو يعلى گفته است: اگر اسلام آورد جزيه گذشته از او ساقط است، اما

______________________________

(1)- شرايع 1/ 329 (چاپ ديگر/ 251).

(2)- جواهر 21/ 258.

(3)- احكام السلطانية/ 145.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 211

اگر در حال كفر مرد اين گونه نيست؛ در اين مورد مى توان به كتاب او در اين زمينه مراجعه كرد. «1» البته بايد توجه داشت كه أبو يعلى حنبلى مذهب و ماوردى شافعى مذهب بوده اند.

8- در خراج أبو يوسف آمده است:

«از فردى كه اسلام را پذيرفته جزيه گرفته نمى شود مگر آنكه اسلام آوردن وى پس از گذشت سال باشد كه در آن صورت پس از گذشت سال جزيه بر او واجب شده است و آن به عنوان خراج همه مسلمانان محسوب مى گردد و بايد از او گرفته شود.

و اما اگر اسلام او پيش از تمام شدن سال و لو به يك روز يا دو روز و يك ماه يا دو ماه يا بيشتر و يا كمتر باشد چيزى از او به عنوان جزيه گرفته نمى شود. و اما اگر جزيه بر او واجب شده باشد ولى قبل از پرداخت از دنيا برود يا برخى را پرداخته و بخشى را هنوز نپرداخته است در آن صورت چيزى از ورثه و يا تركه او گرفته نمى شود. زيرا جزيه را نمى توان دينى بر عهده او محسوب نمود؛ و همچنين است اگر اسلام آورد و بخشى از جزيه سرانه او بر عهده اوست چيزى از وى گرفته نمى شود.» «2»

آنچه بايد گفت اين است كه: اگر

جزيه ماليات ساليانه اى باشد كه براى حفظ امنيت و حمايت از اهل ذمه در طول سال بر آنان وضع شده باشد، قاعده اقتضا مى كند كه در صورت وجود قرارداد ذمّه و اشتغال ذمّه آنان، پرداخت آن بر عهده آنان باشد؛ و اينكه بگوييم به خاطر مرگ يا پذيرش اسلام نسبت به گذشته از عهدۀ آنان ساقط است اين سخنى خلاف اصل است. بله با اسلام آوردن هر يك از آنان، موضوع نسبت به مابعد آن منتفى است.

______________________________

(1)- احكام السلطانية/ 160.

(2)- خراج/ 122.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 212

و تعيين وقت مطالبه و محدود كردن آن به آخر سال در عقد قرارداد موجب نمى شود كه آن را نسبت به ايام سال تقسيط نكنيم، زيرا روشن است كه آن يك ماليات ساليانه است كه به حساب همه روزهاى سال محاسبه شده است نه فقط به حساب روز آخر سال؛ پس در اين صورت سقوط جزيه پس از ثبوت آن نيازمند دليل است.

اكنون كه اين مطلب روشن شد بايد گفت: ظاهراً در نزد ما هيچ گونه خلاف و اشكالى نيست كه پس از گذشت سال به واسطه مرگ جزيه ساقط نمى گردد، بلكه مانند ديگر ديون به تركه تعلق مى گيرد. بر خلاف نظر ابو حنيفه كه گفته است: پرداخت جزيه خود يك عقوبت است مانند حدّ [كه بر انسانهاى مجرم جارى مى شود] و اشكالى كه بر سخن او وارد است اينكه اين مقايسۀ دو چيز است كه با يكديگر تفاوت دارند، زيرا ما پيش از اين گفتيم كه آن يك ماليات و يك معاوضه است اگر چه مستلزم عقوبت نيز هست. و حدود با مرگ فرد ساقط مى شود،

بر خلاف جزيه كه يك امر مالى است كه مى تواند به تركه تعلق بگيرد. بلكه اگر در وسط سال هم از دنيا رفت- همان گونه كه پيش از اين گفته شد- قاعده و اعتبار اقتضاى آن را دارد كه تقسيم شود؛ اگر چه در صورتى كه از دنيا نرفته بود به خاطر عمل به قرارداد در وسط سال از او مطالبه نمى شد، اما پس از مرگ نيز مانند ساير ديون زمان دار بايد فورى و بدون تأخير آن را پرداخت.

و اما كسى كه پيش از پايان سال يا پس از آن پيش از پرداخت جزيه اسلام بياورد، مشهور در مورد آن اين است كه جزيه از وى ساقط است، بلكه چنانكه گذشت بخصوص در مورد اول ادّعاى اجماع نيز بر آن شده است.

[ادلّه اى كه براى سقوط جزيه بدان استناد شده است]

و براى سقوط جزيه از كسى كه در پايان سال يا وسط آن مسلمان شد به ادلّه ذيل استناد شده است:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 213

[1] آيه شريفه: «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ» «1» (به كافران بگو اگر دست بردارند گذشته هاى آنها بخشيده خواهد شد).

[2] دو روايت منقول از پيامبر اكرم (ص) كه به تعبير صاحب جواهر شهرت نقلى و عملى آنها انسان را از بحث از سند آنها بى نياز مى كند. «2»

يكى از آن دو روايت اين است: «الاسلام يجبّ ما قبله» «3» (اسلام پيش از خود را مى پوشاند). دربارۀ سند اين روايت و متن آن به تفصيل در جلد اوّل كتاب زكات گفتگو كرده ايم كه مى توان بدان مراجعه نمود. «4»

و ديگرى گفتار آن حضرت است كه فرمود: «ليس علىٰ مسلم جزيه» «5» «جزيه بر مسلمانان

نيست» مانند اين روايت را بيهقى به سند خود از ابن عباس از آن حضرت (ص) روايت كرده است بدين مضمون كه: «ليس على مؤمن جزية». «6»

[3] روايت سومى از آن حضرت (ص) كه فرمود: «لا ينبغى للمسلم ان يؤدى خراجاً» «7» مسلمان سزاوار نيست خراجى بپردازد.

[4] و ديگر اينكه: جزيه يك نوع مجازات و عقوبت است و علت آن كفر است و با پذيرش اسلام ساقط مى گردد.

[5] و ديگر اينكه: قرار دادن جزيه براى سبك ساختن و اظهار انقياد و نيز براى تشويق شدن به اسلام است، و هنگامى كه اسلام را پذيرفت موضوع آن منتفى است.

______________________________

(1)- انفال (8)/ 38.

(2)- جواهر 21/ 258.

(3)- مستدرك الوسائل 1/ 580، ابواب احكام ماه رمضان، باب 15، حديث 2.

(4)- ر. ك. كتاب الزكاة 1/ 137.

(5)- مستدرك الوسائل 2/ 270، ابواب جهاد عدو، باب 61، حديث 34؛ و نيز الاموال/ 59؛ سنن أبي داود 2/ 152 كتاب الخراج و الفى ء و الامارة، باب فى الذمى يسلم فى بعض السنة ....

(6)- سنن بيهقى 9/ 199، كتاب الجزية، باب الذمى يسلم فيرفع عنه الجزية ...

(7)- سنن بيهقى 9/ 139، كتاب السير، باب الأرض إذا كان صلحاً ...

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 214

[6] ادله اى كه مى گويد: جزيه را صاغراً- با اظهار انقياد و كوچكى- بايد بپردازد، و معلوم است كه در مورد مسلمانان اين گونه نيست.

[7] روايتى كه از «مسروق» نقل شده است كه گفت: فردى غير عرب زبان اسلام را پذيرفت، ولى باز از وى جزيه مى گرفتند، نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: اى امير المؤمنين، من مسلمان شده ام، عمر گفت: شايد به خاطر پناه جويى اسلام را پذيرفته اى؟

گفت: آيا در اسلام چيزى نيست كه مرا پناه دهد؟ گفت: بلى. آنگاه عمر نوشت كه از وى جزيه نگيرند. أبو عبيد گويد: واژه «شعوب» در متن عربى سخنان مسروق، اعاجم- افراد غير عرب زبان- هستند. «1»

البته اگر مسأله نزد اصحاب ما آشكار نبود و بين آنان شهرت نداشت و بلكه اجماع بر آن اقامه نشده بود در بسيارى از ادله مسأله قابل اشكال و مناقشه بود؛ از جمله مناقشه در سند روايات و اينكه متبادر از عدم جزيه بر مسلمانان، عدم آن به لحاظ حالت و زمان اسلام اوست نه به لحاظ حالت كفر سابق او. از سوى ديگر ما اين مسأله را نمى پذيريم كه جزيه به عنوان يك عقوبت و شكنجه باشد، بلكه آن مالياتى است كه در برابر حمايت دولت اسلامى از افراد غير مسلمان قرار داده شده است. و باز اين را نمى پذيريم كه وضع جزيه براى كوچك كردن و اهانت به اهل كتاب باشد. بله، بايد با اظهار كوچكى بپردازند، كه محتمل است مراد از آن اظهار تسليم و انقياد آنان در برابر حكومت اسلامى باشد، و اين را نمى توان اهانت محسوب نمود.

البته در مورد حديث جُبّ [الاسلام يجبّ ما قبله] ممكن است گفته شود جزيه از ديون است و اسلام بدهى هاى گذشته انسان را ساقط نمى كند. ولى ممكن است در

______________________________

(1)- الاموال/ 59.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 215

پاسخ گفته شود: ظاهر روايت اين است كه اسلام همه چيزهايى را كه مقتضاى كفر بوده است مى پوشاند اگر چه مربوط به مسائل مالى باشد.

بلكه ظاهر اين روايت اين است كه اسلام همه واجبات مالى و غير مالى را بنا

بر عموم ادلّه آن نسبت به كفار نيز مى پوشاند، و ما در كتاب زكات به توضيح آن پرداخته ايم.

در كتاب مصباح الفقيه نيز در بيان دلالت اين حديث آمده است:

«بى ترديد چشم پوشيدن از زكات و خمس و كفارات و چيزهايى همانند اينها از حقوق ثابتى كه در اسلام است به منزله قدر متيقن از اين روايت است، همان گونه كه اين برداشت را تأييد مى كند و بلكه دلالت بر آن دارد سيره پيامبر اكرم (ص) و پيشوايان كه پس از آن جانشين وى بودند نسبت به كسى كه مسلمان مى شد هيچ يك از حقوق گذشته را از وى مطالبه نمى كردند.» «1»

مگر اينكه گفته شود: اين گونه حقوق را كه از وى مطالبه نمى كردند بدين خاطر بوده كه اين گونه امور مالى به طور كلى به كفار تعلق نمى گرفته است، نه اينكه اسلام آن را ساقط كرده باشد.

در هر صورت پس از پذيرش اسلام ديگر گرفتن جزيه از وى جايز نيست، به ويژه نسبت به آينده و در آن زمان كه اسلام را پذيرفته است.

ولى در احكام القرآن جصّاص آمده است:

«خاندان مروان از اهل ذمه كه مسلمان شدند باز جزيه دريافت مى كردند و مى گفتند: اين همانند پولى است كه بايد برده به مولاى خود بپردازد و با مسلمان شدن برده پرداخت پول از گردن وى برداشته نمى شود.»

______________________________

(1)- مصباح الفقيه، كتاب الزكاة/ 17.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 216

آنگاه ايشان در ادامه مى نويسد:

«و اين ضربه اى بود در كنار ديگر ضربه ها كه به پيكر مسلمانان وارد آوردند و رشته هاى اسلام را يكى پس از ديگرى گسستند؛ تا اينكه حكومت به عمر بن عبد العزيز رسيد و به

كارگزار خود در عراق عبد الحميد بن عبد الرحمن نوشت:

اما بعد، همانا خداوند پيامبر خويش حضرت محمد (ص) را به عنوان دعوتگر و نه به عنوان گردآورنده مال و ثروت فرستاد، پس چون نامه من به تو رسيد از هر يك از اهل ذمّه كه اسلام را پذيرفته اند جزيه را بردار. ولى پس از وى هنگامى كه هشام بن عبد الملك به حكومت رسيد جزيه را بر آنان بازگردانيد. و يكى از دلايلى كه قراء قرآن و فقها جنگ با عبد الملك بن مروان و حجاج- لعنهما اللّٰه- را مجاز شمردند همين بود كه آنان از مسلمانان جزيه دريافت مى كردند، و همين مسأله يكى از زمينه هاى عمده زوال دولت و سقوط حكومت آنان را فراهم آورد.» «1»

مطلب دهم: مصرف جزيه
[ديدگاه برخى از بزرگان درباره مصرف جزيه]

1- در كتاب فى ء خلاف- مسأله 42- آمده است:

«آنچه از جزيه و صلح و ده يك از مشركين گرفته مى شود از آنِ رزمندگانى است كه به جهاد پرداخته اند. و براى شافعى در اين مورد دو نظر است: يكى اينكه همۀ آن بر اساس قاعده الاهمّ فالاهمّ بايد در جهت مصالح مسلمانان مصرف شود، و مهمتر از همه رزمندگان هستند. و نظر دوّم شافعى اين است كه از آنِ رزمندگان است، همان گونه كه نظر ما هم همين بود. اين در صورتى است كه

______________________________

(1)- احكام القرآن 3/ 126، باب وقت و جوب جزيه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 217

گفته شود: جزيه تخميس نمى شود، ولى اگر گفتيم جزيه نيز تخميس مى شود، چهار پنجم آن بايد- طبق هر دو نظر- در جهت اين دو نوع- رزمندگان و مصالح عمومى مسلمانان- به كار گرفته شود. و در هر صورت مصالح نزد

آنان مقدم است.

دليل ما در اين كه جزيه از مجاهدان است و ديگران با آنها در آن شريك نمى باشند اجماع فرقه اماميه و روايات آنهاست. و هنگامى كه در اين مورد ثابت شود در مورد همه ثابت مى شود، زيرا به نظر ما صلح نيز يك نوع جزيه است. امّا آنچه به عنوان ده يك گرفته مى شود در جهت مصالح مسلمانان مصرف مى شود، زيرا دليلى بر آن نداريم كه بخشى از آن در جهتى و بخش ديگر آن در جهتى ديگر به كار گرفته شود.» «1»

2- در نهايه آمده است:

«مورد مصرف جزيه در زمان پيامبر (ص) تنها مهاجرين بودند و در اين زمان از آنِ كسانى است كه در جايگاه آنان در يارى رساندن به اسلام و دفاع از ديگر مسلمانان قرار گرفته اند.» «2»

البته اينكه رسول خدا (ص) در زمان خود جزيه را به مهاجرين اختصاص مى داد دليل بر اين نمى باشد كه جزيه منحصر به آنان باشد. البته در اينجا نكته اى است شايان تأمل.

3- در مبسوط آمده است:

«مصرف جزيه مصرف غنيمت است كه ويژه مجاهدان است و نيز آنچه از آنان- مشركان- براى ورود به كشورهاى اسلامى گرفته مى شود، زيرا اين هم پولى است كه از اهل شرك گرفته شده است.» «3»

همانند اين مطلب را علامه نيز در منتهى آورده است. «4»

4- در تذكره آمده است:

______________________________

(1)- خلاف 2/ 344.

(2)- نهايه/ 193.

(3)- مبسوط 2/ 50.

(4)- منتهى 2/ 973.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 218

«مصرف جزيه همان مصرف غنيمت است، زيرا آن مالى است كه با اعمال قدرت و پيروزى گرفته شده و مصرف آن ويژه رزمندگان است، مانند غنيمتهاى دار الحرب.» «1»

البته به اين نكته بايد توجه

داشت كه غنيمت بهره اى است كه يكجا به دست مى آيد و در ميان سپاهى كه آن را به دست آورده است تقسيم مى شود، از اين رو نمى توان جزيه را كه تدريجاً در آخر هر سال به دست مى آيد با آن مقايسه كرد. زيرا نسبت آن با سپاهيانى كه اين سرزمين خاص را گشوده اند گسسته است، و تناسبى هم با سپاهيان ديگر ندارد.

5- در مقنعه آمده است:

«جزيه در زمان پيامبر خدا (ص) ويژه مهاجرين بود، و پس از آن حضرت ويژه كسانى است كه در جايگاه آنان قرار دارند، و نيز در مواردى از مصالح مسلمانان كه امام مصلحت بداند.» «2»

6- در سرائر آمده است:

«مستحق جزيه در زمان پيامبر خدا (ص) مهاجرين بودند نه ديگران- طبق رواياتى كه به دست ما رسيده است- و امروز از آنِ كسانى است كه در يارى اسلام و دفاع از كيان آن در جايگاه آنان قرار دارند، و نيز براى ديگر بينوايان و نيازمندان مسلمان است كه امام مصلحت بداند.» «3»

7- در احكام السلطانيه ماوردى آمده است:

«هر مالى كه از مشركان با رضايت خودشان بدون تاختن اسب و شتر به دست آيد مانند مال مصالحه، جزيه و ده يك تجارتهايشان، و نيز هر مالى كه به گونه اى از ناحيۀ آنان به دست مسلمانان برسد مانند مال خراج، بايد پس از دريافت از آنان به پنج قسمت تقسيم شود و يك پنجم آن به مستحقين خمس داده شود.

ابو حنيفه گفته است: در فى ء خمس نيست ... و امّا در چهارپنجم باقى مانده دو

______________________________

(1)- تذكره 1/ 442.

(2)- مقنعه/ 44.

(3)- سرائر/ 110.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 219

نظر است: يكى آنكه آن ويژه سپاهيان

است كه براى مخارج و مايحتاج آنان مصرف گردد و ديگران با آنان شريك نمى باشند، و نظر دوم اينكه در جهت مصالح مسلمين كه يكى از آنها مخارج سپاهيان و ديگر مخارجى است كه مسلمانان نيازمند آن هستند مصرف گردد.

و جايز نيست كه در ميان اهل صدقات و نيز صدقات در ميان اهل فى ء مصرف گردد، و بايد هر يك از دو مال در جاى خود مصرف شود. و اهل صدقات كسانى هستند كه هجرتى را انجام نداده اند و از رزمندگان مسلمان نيستند و از بيضۀ اسلام دفاع نكرده اند. و اهل فى ء كسانى هستند كه در راه خدا مهاجرت كرده اند، و از كيان اسلام دفاع نموده اند و از حريم اسلامى مراقبت و با دشمنان پيكار كرده اند ...» «1»

ماوردى از علماى شافعيّه است، و شافعى قائل به ثبوت خمس در فى ء در انواع مختلف آن است. و ما پيش از اين در اين موضوع گفتگو كرديم و گفتيم كه چنين چيزى درست نيست كه در فى ء و مانند آن از ديگر مالياتها و اموال عمومى خمس وجود داشته باشد؛ كه مى توان بدان مبحث مراجعه نمود.

و در آنچه ايشان ذكر كردند كه نمى توان صدقات را در مورد اهل فى ء و برعكس آن مصرف نمود نيز اشكال است، زيرا از مهمترين مصارف صدقات سبيل اللّٰه است كه شامل همه راههاى خير و مصالح عمومى جامعه كه يكى از آنها جهاد در راه خداست مى گردد، همان گونه كه از مهمترين مصالح عامّه رفع نيازمنديهاى جامعه اسلامى و رفع نيازمنديهاى بينوايان و بيچارگان و از كار افتادگان است، همان گونه كه امير المؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر

هنگامى كه او را به ولايت مصر گماشت نوشت، خلاصه كلام اينكه: جدا كردن اين دو مصرف از يكديگر چندان روشن نيست.

8- در مورد مصرف جزيه به احكام السلطانيه أبو يعلى «2» و در مورد مصرف فى ء كه

______________________________

(1)- احكام السلطانية/ 126- 127.

(2)- ر. ك. احكام السلطانية/ 136.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 220

يكى از اقسام آن جزيه است به مغنى ابن قدامه مى توان مراجعه نمود.

در اين كتاب به نقل از احمد مطلبى را آورده كه گفته است: همه انواع فى ء براى همۀ مسلمانان اعم از غنى و فقير آنان است.

و باز در همان كتاب از قاضى آمده است كه گفت:

«معنى كلام احمد كه گفت: بين غنى و فقير تفاوتى نيست، يعنى غنى اى كه مصلحت مسلمانان از مجاهدان و قضات و فقها در آن است ... و سياق كلام وى اين است كه جزيه منحصر به سپاهيان نيست و بايد آن در مصالح مسلمين مصرف شود، ولى ابتدا بايد با آن نيازمنديهاى سپاهيان برطرف گردد زيرا مهمترين مصالح مسلمين آنان هستند، چون آنان حفاظت و امنيت مسلمانان را بر عهده دارند پس بايد نيازمنديهاى آنان برطرف شود، و در صورتى كه چيزى ماند بايد به ترتيب الاهم فالاهم، در ابتدا آبادانى مرزها و رفع نيازمنديهاى آن، آنگاه اسلحه و ساز و برگ جنگى، آنگاه ديگر نيازمنديها كه در اين ارتباط است، آنگاه باز بر اساس قاعده مهم و مهم تر، آبادانى مساجد و ساختن پل ها، اصلاح راهها و لايروبى نهرها و تعمير شكستگى هاى آن، و حقوق قضات و پيشوايان و مؤذنها و فقها و ديگر كسانى كه براى مسلمانان نافع هستند قرار داد.» «1»

از

آنچه ما تاكنون از كلمات بزرگان خوانديم به طور خلاصه روشن شد كه در مصرف جزيه دو نظر است: يكى آنكه جزيه در حكم غنيمت و ويژه رزمندگان است. و ديگر اينكه: جزيه بخشى از فى ء است و مصرف فى ء نيازمنديهاى مسلمانان در انواع مختلف آن كه يكى از آنها نيز نيازمنديهاى رزمندگان است مى باشد. و شايد عمده نظر طرفداران نظريه اول در فريقين- شيعه و سنت- به اين است كه جزيه گويا نتيجۀ جنگ و خونبهاى جانهايى است كه در معرض قتل يا اسارت قرار گرفته است، اسيران خود از جملۀ

______________________________

(1)- مغنى 7/ 307- 308.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 221

غنايم جنگ محسوب مى شده اند همان گونه كه پيش از اين توضيح آن گذشت. و ليكن اصل در مسأله نزد ما شيعه اماميه رواياتى است كه در اينجا از نظر شما خواهد گذشت.

[روايات مسأله]:

1- در صحيحه محمد بن مسلم از امام باقر (ع) آمده است كه گفت:

از آن حضرت راجع به سيرۀ امام در زمينهايى كه پس از پيامبر خدا (ص) گشوده شد پرسش كردم. فرمود: امير المؤمنين (ع) در مورد مردم عراق سيره اى داشت كه آن مى تواند الگوى ديگر سرزمينها باشد. آنگاه فرمود: از سرزمينهاى جزيه، جزيه برداشته نمى شود، همانا جزيه پاداش مهاجرين است، و صدقات براى كسانى است كه خداوند متعال در كتاب خود از آنان نام برده است و براى آنان در جزيه چيزى نيست. آنگاه فرمود: تا چه اندازه عدل گسترده است، همانا مردم در گشايش هستند تا هنگامى كه عدالت در ميان آنان جارى است و نيز براى اجراى عدالت است كه آسمان روزى اش را فرو مى فرستد و

زمين بركاتش را به اذن پروردگارش بيرون مى ريزد. «1»

اين روايت در كتاب «من لا يحضره الفقيه» نيز آمده، ولى در آن به جاى «پاداش مهاجرين» «پاداش مجاهدين» آمده است. «2»

اين روايت در كتاب وسائل نيز به نقل از مشايخ سه گانه آمده است. «3» ولى من آن را در كتاب كافى نيافتم.

2- در كتاب دعائم الاسلام، از أبي جعفر محمد بن على (امام باقر) (ع) آمده است كه فرمود:

جزيه پاداش مجاهدين است و صدقه براى كسانى است كه خداوند در كتاب

______________________________

(1)- صحيحة محمد بن مسلم عن أبى جعفر (ع)، قال: سألته عن سيرة الإمام فى الأرض التى فتحت بعد رسول اللّٰه (ص) فقال: «ان امير المؤمنين (ع) قد سار فى اهل العراق بسيرة، فهى إمام لسائر الأرضين». و قال: «ان أرض الجزية لا ترفع عنهم الجزية، و انما الجزية عطاء المهاجرين. و الصدقات لأهلها الذين سمّى اللّٰه فى كتابه ليس لهم فى الجزية شى ء». ثم قال: «ما أوسع العدل، ان الناس يتّسعون (يستغنون- الفقيه) اذا عدل فيهم و تنزل السماء رزقها و تخرج الأرض بركتها باذن اللّٰه تعالى.» (تهذيب 4/ 118، باب مستحق عطاء الجزية، حديث 1).

(2)- الفقيه 2/ 53، باب الخراج و الجزية، حديث 1677.

(3)- وسائل 11/ 117، ابواب جهاد عدو، باب 69، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 222

خويش از آنان نام برده است و براى آنان از جزيه چيزى نيست. آنگاه فرمود: تا چه اندازه عدل گسترده است، مردم در اثر رواج عدالت بى نياز مى گردند. «1»

اين روايت به نقل از آن حضرت در مستدرك نيز آمده است. «2»

3- در خبر ابن أبي يعفور، از امام صادق (ع) آمده است كه

فرمود:

از سرزمين جزيه، جزيه برداشته نمى شود؛ همانا جزيه پاداش مهاجرين، و صدقه از آن كسانى است كه خداوند متعال در كتاب خويش از آنان نام برده است و براى آنان در جزيه چيزى نيست. آنگاه فرمود: تا چه اندازه عدل گسترده است، آنگاه فرمود: اگر عدالت در ميان مردم جريان داشته باشد مردم بى نياز مى گردند و آسمان روزى اش را فرو مى فرستد و زمين بركتش را به اذن خداوند برون مى ريزد. «3»

اين روايت را كتاب وسائل به نقل از كلينى با سندى كه اشكالى در آن نيست از آن حضرت نقل كرده است. تنها مشكلى كه در آن وجود دارد اين است كه در سند آن «سهل» آمده است. و امر در مورد وى سهل است [اشكالى در روايات منقول از وى نيست و مى توان بدان استناد نمود]. و از مقنعه نيز به صورت مرسل [با حذف زنجيره سند] نقل شده است. در جواهر نيز از اين روايت تعبير به صحيحه شده است. «4» و شايد اين سهوى از ايشان باشد.

و آيا مراد از مهاجرين در اين دو روايت تنها كسانى هستند كه در صدر اسلام و در

______________________________

(1)- عن أبي جعفر محمد بن على (ع) انه قال: الجزية عطاء المجاهدين، و الصدقة لاهلها الذين سمّاهم اللّٰه تعالى فى كتابه ليس من الجزية فى شى ء. ثم قال: ما اوسع العدل، ان الناس يستغنون اذا عدل عليهم. (دعائم الاسلام 1/ 380، كتاب الجهاد، فصل صلح و موادعه و جزيه).

(2)- مستدرك الوسائل 2/ 267، ابواب جهاد عدو، باب 57، حديث 1.

(3)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: «ان أرض الجزية لا ترفع عنها الجزية، و انما الجزية عطاء

المهاجرين، و الصدقة لأهلها الذين سمّى اللّٰه فى كتابه فليس لهم من الجزية شى ء». ثم قال: «ما أوسع العدل». ثم قال: «ان الناس يستغنون اذا عدل بينهم و تنزل السماء رزقها و تخرج الأرض بركتها باذن اللّٰه». (وسائل 11/ 116، ابواب جهاد عدو، باب 69، حديث 1).

(4)- جواهر 21/ 262.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 223

زمان پيامبر اكرم (ص) به مدينه منوره مهاجرت كردند، يا مفهومى است فراتر از آن؟

بسيار بعيد به نظر مى رسد كه مفهوم اوّل مراد باشد، زيرا آنان تا زمان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بر جاى نمانده بودند، با آنكه حكم جزيه عام است براى همۀ زمانها، پس به ناچار بايد گفت منظور سپاهيان اسلام است كه براى پيوستن به سپاهيان اسلام و دفاع از مرزهاى اسلامى از خانه و كاشانه خود كوچ كرده اند، كه به طور طبيعى با مجاهدين و رزمندگان منطبق است. و چون مصارف صدقات نيز سبيل اللّٰه است و از بارزترين مصاديق آن جهاد در راه خداست؛ پس در نتيجه نمى توان گفت كه مصارف اين دو با يكديگر مباينت دارد. شايد مراد از مصرف صدقه در اين روايات مصرف غالب آن باشد، يعنى نيازمندان و بينوايان. و غالباً صدقات در محل توزيع مى شود، صدقات روستاها در روستاها و صدقات شهرها در شهرها، همان گونه كه روايات بر آن گواه است. «1»

پس به طور معمول چيزى از آن باقى نمى ماند تا به مصرف مهاجرين در راه خدا برسد، از اين رو خراج و جزيه و درآمدهايى همانند آن كه از كفار دريافت مى شد به آنان اختصاص داده شده است؛ و هنگامى كه اين بودجه ها نزد

امام وجود داشته و آنان نيازمند بوده اند، رفع نياز آنان قطعاً بر ديگر مصالح اجتماعى مقدم بوده است. پس به طور طبيعى جزيه صرف فقراى محل به عنوان فقرا نمى شده است. زيرا امام موظف است كه در مصالح اجتماعى اهم را در نظر بگيرد.

پس به طور خلاصه بايد گفت: تباين بين دو مصرف در مقام عمل به خاطر مشكلات خارجى و با توجه به ملاحظات غالب موارد بوده است [نه آنكه از نظر حكم شرعى در مصرف با هم تباين داشته باشند]. و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

اكنون اگر ما بپذيريم كه جزيه همانند غنيمت است چون هر دو با قهر و غلبه از مشركين گرفته مى شوند پس از جهت مصرف نيز مشتركند، همان گونه كه در برخى از

______________________________

(1)- ر. ك. وسائل 6/ 183، ابواب مستحقين زكات، باب 28.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 224

كلمات بزرگان آمده بود، در اين صورت بايد گفت:

همان گونه كه ما پيش از اين در بحث غنايم گفتيم كه غنايم زير نظر امام است و وى آنها را در هر جهت كه مصلحت بداند به مصرف مى رساند و تقسيم بين رزمندگان متعيّن نيست، در اين مورد نيز همين مطلب را مى توان گفت، چنانكه در مرسلۀ طولانى حماد دربارۀ غنيمت آمده بود: «امام مى تواند با آن مال همه آنچه را بر عهدۀ اوست به انجام برساند، مانند بخشيدن به مؤلفة قلوبهم و ديگر موارد، و اگر پس از آن چيزى ماند خمس آن را جدا مى كند و در ميان اهل خمس و خانوادۀ خود تقسيم مى كند و مابقى را مابين كسانى كه به دست آمدن آن را بر

عهده داشته اند تقسيم مى كند، و اگر پس از برطرف كردن نيازهاى ضرورى چيزى نماند ديگر چيزى براى آنان نيست.» «1»

خلاصه كلام اينكه: در مصرف جزيه و بلكه مطلق فى ء اقوى اين است كه در آن جهت از مصالح مسلمانان كه امام به مصلحت مى داند به مصرف برسد، همان گونه كه در مقنعه نيز اين نظر آمده بود، بله در صورت وجود مهاجرين مجاهد و نيازمنديهاى آنان غالباً نوبت به ديگران نمى رسد، زيرا ادارۀ شئون آنان از مهمترين مصالح مسلمانان است.

و شايد در عصر ائمه (ع) خلفا اموال فى ء و جزيه را به مصرف اطرافيان و طرفداران خود تحت عنوان احتياج و نيازمندى آنان مى رسانده اند و در اين موارد خودسرى و استبداد به خرج مى دادند و به حقوق رزمندگان و مرزداران بى توجه بوده اند، به همين جهت در روايات بر حفظ حقوق آنان تأكيد شده است و در حقيقت روايات ناظر بر كارهاى خلفا در آن زمان بوده است. و به نظر مى رسد كه مصرف جزيه و خراج يكى است زيرا هر دو از مصاديق فى ء محسوب مى شوند، و مصرف فى ء هم در انواع

______________________________

(1)- ... و له ان يسدّ بذلك المال جميع ما ينوبه من مثل اعطاء المؤلفة قلوبهم و غير ذلك ممّا ينوبه، فان بقى بعد ذلك شى ء اخرج الخمس منه فقسّمه فى اهله، و قسم الباقى على من ولى ذلك، و ان لم يبق بعد سدّ النوائب شى ء فلا شى ء لهم. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 225

مختلف آن يكى است، بلكه بسا لفظ جزيه بر خراج و گاهى بر عكس آن اطلاق مى شده است.

به عنوان نمونه در روايت ابراهيم بن أبي زياد آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) از خريدن اراضى جزيه پرسش كردم، فرمود: «آن را بخر، زيرا براى تو حق بيشترى در آن هست.» [يعنى حق تو از خراج اين گونه زمين ها بيش از اين است]. «1» و در اينجا نكته اى است شايان تأمل.

و در حديث ابن عباس آمده است كه گفت: از پيامبر خدا (ص) راجع به «يعطوا الجزية عن يد» پرسش شد، فرمود: «جزيه زمين و رقبه، جزيه زمين و رقبه است.» «2» [در اين روايت مراد از جزيه زمين، همان خراج آن است.]

در صحيحه محمد بن مسلم آمده است كه گفت: از آن حضرت از اهل ذمه و از اينكه چه چيز بايد بپردازند تا خون و اموالشان محفوظ باشد پرسش كردم، فرمود: بايد خراج بپردازند، و اگر جزيه از آنان به صورت سرانه گرفته شد ديگر چيزى بر زمينهاى آنان نيست. «3» [در اين روايت مراد از خراج، همان جزيه است.]

در بيان مصرف خراج اراضى مفتوح عنوة نيز در مرسله حماد آمده است كه گفت:

و مابقى آن از آنان گرفته مى شود و اين ديگر براى خوراك كسانى است كه او را براى تقويت دين خدا يارى داده اند، و نيز براى مصرف در جهت مصلحت كسانى است كه در تقويت اسلام و تقويت دين در زمينه جهاد وى را يارى داده اند و نيز براى مصرف در مصلحت هاى عمومى، و براى شخص وى [امام] در آن چيزى چه كم و چه زياد نيست. «4» [در اين روايت مراد از خراج مفهوم اعم است كه شامل جزيه نيز مى شود].

______________________________

(1)- فى رواية ابراهيم بن

أبي زياد قال: سألت أبا عبد اللّٰه (ع) عن الشراء من ارض الجزية قال: فقال: اشترها، فان لك من الحق ما هو اكثر من ذلك. (وسائل 11/ 119، ابواب جهاد عدو، باب 71، حديث 4.)

(2)- سئل رسول اللّٰه (ص) عن الجزية عن يد، قال: جزية الارض و الرقبة، جزية الارض و الرقبة. (الدرّ المنثور 3/ 228).

(3)- فى صحيحة محمد بن مسلم قال سألته عن اهل الذمّة ما ذا عليهم مما يحقنون به دماءهم و اموالهم؟ قال: الخراج، و ان اخذ من رءوسهم الجزية فلا سبيل على ارضهم. (وسائل 11/ 114، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 3).

(4)- فى مرسلة حماد: ... و يؤخذ الباقى فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين اللّٰه و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير. (وسائل 11/ 85، ابواب جهاد عدو، باب 41، حديث 2.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 226

و مصرف جزيه نيز همانند همين مصارف است.

مطلب يازدهم: در معنى «صغار» و اشاره به ماهيت جزيه و تاريخ آن
[ديدگاه فقها و مفسرين در اين باره]

1- شيخ در كتاب جزيه خلاف (مسأله 5) مى گويد:

«واژه «صغار» كه در آيه جزيه آمده همان التزام به جزيه است بر اساس آنچه امام حكم كند و مصلحت بداند، بدون آنكه اندازه اى براى آن مشخص شده باشد. و نيز اينكه احكام و قوانين ما را بر خود بپذيرد.

شافعى گويد: صغار همان التزام آنان به احكام است. برخى از مردم نيز مى گويند: آن وجوب جريان احكام ما بر آنان است. برخى نيز گفته اند: صغار اين است كه آنان جزيه را ايستاده بپردازند و مسلمان نشسته باشد.

دليل ما اجماع فرقه اماميه است

بر اينكه: صغار اين است كه اندازه اى براى جزيه مشخص نشود تا ذمى خود را براى آن بدون نگرانى آماده نسازد. بلكه به نظر امام وابسته باشد به هر اندازه كه مصلحت دانست، كه بايد با پرداخت آن احساس كوچكى و انقياد كند. و نيز فرمايش خداوند متعال كه مى فرمايد: «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» كه در اين آيه شريفه صغار شرط برداشتن شمشير از آنان شمرده شده است. پس سخن كسى كه گفته است: شمشير از آنان برداشته نمى شود تا هنگامى كه احكام ما در مورد آنان اجرا شود يا تا آنگاه كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 227

جزيه را بپردازند، خلاف ظاهر است.» «1»

از كلام مرحوم شيخ اينگونه استفاده مى شود كه آيه شريفه «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ» را بدين گونه تفسير كرده اند كه تا زمانى كه ملتزم به پرداخت جزيه بشوند، و جمله «وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» را بدين گونه معنى كرده اند كه تا هنگامى كه ملتزم به احكام اسلام بشوند، و اين برداشت ايشان قابل خدشه و تأمل است. [زيرا خلاف ظاهر مى باشد.]

2- در كتاب مبسوط آمده است:

«و امّا التزام به احكام ما و جريان آن بر آنان چيزى است كه چاره اى از آن نيست و اين همان «صغار» ى است كه در آيه شريفه آمده است. برخى نيز گفته اند: صغار آن است كه آنان جزيه را ايستاده بپردازند و مسلمان نشسته باشد.» «2»

3- در كتاب جهاد تذكره آمده است:

«مسأله: علماى ما در مفهوم «صغار» اختلاف نظر دارند، ابن جنيد گويد: آن عبارت از اين است كه به هنگام قرارداد به آنان گفته شود در مرافعات و اختلافات آنان

و مسلمانان و نيز هنگامى كه مرافعات خود را به ما ارجاع دهند طبق احكام اسلام با آنان رفتار مى شود. و نيز هنگامى كه برپا ايستاده اند جزيه از آنان دريافت مى شود.

شيخ گويد: «صغار» التزام به احكام ما و اجراى آنها بر آنان است.

و شافعى گويد: آن اين است كه وى سر خود را به هنگام پرداخت پايين بگيرد و مأمور دريافت ريش او را گرفته و چكى به گوش او بنوازد! و در يكى از دو نظر او اين عمل واجب است حتى اگر وى مسلمانى را براى پرداخت وكيل كند از وى پذيرفته نيست، و اگر مسلمانى پرداخت جزيه را ضمانت كند پذيرفته نيست، لكن جايز است كه اين اهانت ساقط گردد در صورتى كه مصلحت اقتضا كند ولى

______________________________

(1)- خلاف 3/ 238.

(2)- مبسوط 2/ 38.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 228

بايد به نام جزيه ماليات او دو برابر گردد.» «1»

در اين مورد مى توان به كتاب منتهى و مختلف نيز مراجعه نمود. «2»

4- شافعى در كتاب الامّ گويد:

«از برخى از اهل علم شنيدم كه مى گفتند: صغار اين است كه احكام اسلام بر آنان اجرا شود. و چقدر اين سخن شباهت به گفتار آنان دارد، كه براى تبيين صغار گفته اند: چون اينان از پذيرش اسلام امتناع مى ورزند، هنگامى كه احكام اسلام بر آنان اجرا شود آنان با اجراى اين حكم كوچك شمرده شده اند.» «3»

ظاهراً كتاب الامّ مشتمل بر آخرين فتاواى شافعى است.

5- در كتاب منهاج نووى كه در فقه شافعيه است آمده است:

«و جزيه با خوار شمردن گرفته مى شود، بدين گونه كه گيرنده مى نشيند و ذمّى مى ايستد و سر خود را پايين مى آورد و

كمر خود را خم مى كند و وجه را در ميزان مى گذارد، و گيرنده ريش او را مى گيرد و در بناگوش او مى زند. و همه اينها مستحب است، و برخى گفته اند واجب است. پس در صورت اوّل وى مى تواند مسلمانى را براى پرداخت وكيل كند و يا حواله كند كه او بپردازد يا او ضمانت پرداخت كند. اما به نظر من اين شكل پرداخت درست نيست، و ادعاى استحباب آن خطاى بزرگترى است. و خدا داناتر است.» «4»

6- در كتاب «مغنى المحتاج» در ذيل گفتار منهاج كه گفته است: «اين گونه پرداخت درست نيست» آمده است:

«زيرا براى اين نوع دريافت نه در سنت و نه در عمل هيچ يك از گذشتگان

______________________________

(1)- تذكره 1/ 442.

(2)- منتهى 2/ 967؛ مختلف/ 334.

(3)- الامّ 4/ 99، الصغار مع الجزية.

(4)- منهاج (كه با شرح خود السراج الوهاج يكجا به چاپ رسيده است)/ 551.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 229

ريشه اى نيست ... در زياده روضه آمده است: طايفه اى از خراسانى ها اين شيوه را نقل كرده اند. و جمهور اصحاب مى گويند جزيه مانند ديگر ديون با رفق و مدارا دريافت مى شود.» «1»

7- در تفسير كشّاف در ذيل آيه شريفه آمده است:

«با خوارى و ذلت از آنان جزيه گرفته مى شود، و آن بدين گونه است كه وى پياده بدون آنكه بر مركبى سوار شود مى آيد و جزيه خود را در حالى كه وى ايستاده است و گيرنده نشسته تقديم مى كند. و او وى را به عقب مى راند و يقۀ او را مى گيرد و به او مى گويد: جزيه خود را بده، هر چند او در صدد دادن جزيه باشد. و چون پرداخت كرد به

گردن او مى كوبد و او را به بيرون مى راند.» «2»

روشن است كه اين شكل گرفتن كه آقايان در سخنان خود در مفهوم صغار گفته اند به هيچ وجه با فرهنگ اسلامى و آنچه ما از سيرۀ پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) شناخته ايم تناسب ندارد، به نظر مى رسد كه اين شيوه برخورد از سيره امويان و كارگزاران آنها گرفته شده است، زيرا آنان بودند كه با غير عربها و حتى با كسانى كه از خويشان آنان نبودند با خشونت رفتار مى كردند. و اسلام از اين گونه كارهاى خشن و امتيازات قومى و نژادى مبرّاست. ما در عهدنامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر هنگامى كه وى را به ولايت مصر مى گمارد مى خوانيم: دل خود را سرشار از مهر مردم گردان و به آنان محبت كن و با آنان مهربان باش و بر آنان چون درندۀ هار مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارد؛ زيرا آنان دو دسته اند: يا برادر تو است در دين و يا همانند تو است در آفرينش ... «3»

______________________________

(1)- مغنى المحتاج 4/ 250.

(2)- تفسير كشّاف 2/ 184 (چاپ ديگر 2/ 263).

(3)- و اشعر قلبك الرحمة للرعيّة و المحبة لهم و اللطف بهم، و لا تكونّن عليهم سبعاً ضارياً تغتنم أكلهم، فانهم صنفان: امّا اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق. (نهج البلاغه، فيض/ 993؛ لح/ 427، نامه 53.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 230

روايت شده است كه پيامبر اكرم (ص) به احترام جنازۀ يك فرد يهودى ايستاد، به آن حضرت گفته شد: اين جنازۀ يك فرد يهودى است! فرمود: آيا انسان نيست؟! «1»

اين روش اسلام و فرهنگ اسلامى در مورد

كافرانى است كه در زير پرچم و در ذمّه اسلامند كه حتى نسبت به جنازۀ آنان احترام قائل است؛ نه اينكه مال وى را از او بستاند آنگاه بر بناگوش يا گردن او بزند و او را به عقب براند. و در اين مورد روايات ديگرى مبنى بر مدارا با اهل ذمّه در گردآورى جزيه از آنان، و اينكه نمى توان آنان را مورد آزار قرار داد و در صورت تنگدستى بايد به آنان مهلت داد وجود دارد كه ما در مسأله خراج- كه حكم آن با جزيه يكى است- بدان خواهيم پرداخت.

8- در درّ المنثور از ابن عباس روايت شده است كه در مورد آيه شريفه:

«عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» گفت: «يعنى نبايد با مشت آنان را مورد آزار قرار دهند.» «2»

9- باز در همان كتاب از سلمان درباره «و هم صاغرون» روايت شده كه گفت:

«يعنى از آنان ستايش نمى شود» «3»

10- باز در همان كتاب از مغيره آمده است:

«كه وى (مغيره) به سوى رستم [فرمانده سپاه فارس] فرستاده شد، رستم گفت:

مرا بر چه چيز مى خوانى؟ گفت: تو را به اسلام دعوت مى كنم، اگر اسلام را پذيرفتى براى توست آنچه براى ماست و بر توست آنچه بر ماست. گفت: اگر نپذيرفتم؟ گفت: بايد با خوارى جزيه بپردازى، رستم به مترجم خود گفت: به او بگو پرداخت جزيه را فهميدم اما مراد از خوارى چيست؟ گفت: يعنى به گونه اى بپردازى كه من نشسته باشم و تو ايستاده و تازيانه بر سرت باشد.» «4»

______________________________

(1)- قد روى ان النبى (ص) قام لجنازة يهودى فقيل له: انها جنازة يهودى، فقال: أَ ليست نفساً؟ (صحيح بخارى 1/ 228، باب من قام

لجنازة يهودى).

(2)- الدر المنثور 3/ 228.

(3)- الدر المنثور 3/ 228.

(4)- الدر المنثور 3/ 228.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 231

البته گفتار مغيره حجت شرعى نيست، علاوه بر اينكه ما سابقه و لاحقۀ وى را نيز مى شناسيم.

البته ما پيش از اين در ابتداى مسأله يادآور شديم كه جزيه مالياتى است كه در برابر تأمين امنيت آنان و خانواده هايشان و رعايت آئينهاى مذهبى و حمايت از آنان و بهره منديشان از مزاياى دولت اسلامى قرار دارد و بايد با هر يك از آنان مانند ديگر شهروندان مسلمان در صورتى كه شرايط ذمّه را رعايت كنند رفتار شود، و اين گونه نيست كه جزيه به خاطر مجازات و اهانت كردن و خوارى آنان وضع شده باشد.

بله، قبول جزيه نوعى از تسليم و انقياد آنان را در بر دارد، و اين خصوصيت هر گونه ماليات است، و هيچ حكومتى هم از تأمين امور مالى و گردآورى ماليات بى نياز نيست. «1»

مرحوم مفيد در مُقنعه مى گويد:

«خداوند آن را براى حفاظت خونها و جلوگيرى از بردگى و پرهيز از پايمال شدن ديگر اموال آنان قرار داده است.» «2»

و اين معنى از متن قراردادها و عهدنامه هاى پيامبر اكرم (ص) و خلفا و كارگزاران آنها با اهل كتاب نيز به دست مى آيد.

در قرارداد پيامبر (ص) با اهل نجران آمده است:

«و براى نجران و حاشيۀ آن امان خدا و ذمّه محمد پيامبر خداست بر اموالشان و جانهايشان و زمينهايشان و آئينشان و غايبشان و حاضرشان و خويشان و مكانهاى مذهبى شان و هر چه در دست آنان است چه كم و چه زياد. هيچ كشيشى از مقامش و نه راهبى از رهبانيتش و نه كاهنى از

كهانتش برداشته

______________________________

(1)- اگر منظور از جزيه اين است چرا از زنان و كودكان و سالخوردگان آنان جزيه گرفته نمى شود با اينكه آنان نيز از مزاياى ذكر شده بهره مند مى شوند؟ مگر اينكه گفته شود آنان توان پرداخت ندارند و هر گونه ماليات در اسلام بر توانمندان و سرپرست خانواده است. (مقرر)

(2)- مقنعه/ 44.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 232

نمى شود. و بر آنان هيچ دنائتى نبايد باشد، و خونى كه در زمان جاهليت [بين آنان و مسلمانهاى فعلى ريخته شده] تعقيب نمى شود، نه زيانى به آنها مى رسد و نه تحت فشار قرار مى گيرند و نه سرزمينشان مورد تاخت وتاز سپاهيان قرار مى گيرد. و هر يك از آنان كه حقى را درخواست كند بين آنان به عدالت رفتار مى شود بدون آنكه بر آنان ستمى وارد و يا مورد ستم قرار گيرند.» «1»

در متن عربى اين روايت در كتاب الوثائق «لا يحشرون» و «لا يعشرون» آمده است؛ «لا يحشرون» يعنى به جنگ فرستاده نمى شوند و اعزام نيرو از آنان خواسته نمى شود، و برخى گفته اند يعنى از وطنشان كوچ داده نمى شوند. و «لا يعشرون» يعنى مالياتى به عنوان ده يك از آنان گرفته نمى شود.

[در خراج أبو يوسف نيز آمده است:]

و چون أبو عبيده جرّاح با مردم شهرهاى شام مصالحه كرد، خبر رسيد كه مردم روم عليه آنان اجتماعى عظيم كه مانند آن تا كنون ديده نشده است گرد آورده اند، اين خبر بر وى و بر مسلمانان گران آمد، از اين رو به تمام حكمرانانى كه با آنان مصالحه كرده بود نوشت كه همه آن خراج و جزيه هايى را كه از آنان گرفته شده به مردم بازگردانند، و به آنان نوشت

كه به مردم بگويند: ما اموالتان را به شما بازگردانديم چون به ما خبر رسيده كه سپاهيان روم عليه ما گرد آمده اند و شما شرط كرديد كه به دفاع از ما بپردازيد و مى گفتيد ما تهى دستيم. و ما آنچه را از شما گرفته بوديم به شما بازگردانيم، ما با شما بر آن شرط و قرارداد هستيم اگر خداوند ما را بر آنان (روميان) پيروز گردانيد؛ و چون چنين چيزى را گفتند و اموالى كه از آنان جمع آورى شده بود به آنان بازگرداندند گفتند: خدا شما را به سلامت بازگرداند و شما را بر آنان پيروز كند، اگر آنان بودند هيچ چيز را به ما بازنمى گرداندند،

______________________________

(1)- خراج أبو يوسف/ 72؛ و نيز الوثائق السياسيّة/ 176، شماره 94.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 233

همه چيز را از ما مى گرفتند و هيچ چيز را براى ما فروگذار نمى كردند. «1»

و مقدار جزيه نسبت به آنچه مسلمانان ملتزم بدان هستند و مالياتهايى كه از آنان گرفته مى شود، از انواع زكات و خمس و تهيه وسايل جهاد و خدمات نظامى و امور ديگر بسيار كم است، پس چگونه است كه برخى گرفتن جزيه از اهل ذمه را يك نوع مجازات نسبت به آنان محسوب مى كنند.

در كتاب «آثار الحرب» دكتر وهبه زحيلى آمده است:

«جزيه چيزى نيست كه از ابداعات اسلام باشد، بلكه آن در امت هاى مختلف پيش از اسلام مانند بنى اسرائيل و يونان و روميان و بيزانس و فارس وجود داشته است، و نخستين كسى كه از فارسيان جزيه قرار داد كسرى انوشيروان بود، و او كسى بود كه اصول آن را مرتب كرد و درجاتى براى آن قرار داد،

در آن زمان عموم ملت ها با نظام جزيه آشنايى داشتند و اسلام تنها آن را پذيرفت.» «2»

در اين مورد تفسير المنار نيز مطالبى دارد كه مى توان بدان مراجعه نمود. «3»

و چه بسيار تفاوت است بين آنچه كه اسلام آن را پذيرفته و بين آنچه كه فاتحان كشورها بر كسانى كه مغلوب شده و شكست مى خورند وارد مى آوردند، كه با مراجعه به تاريخ تفاوت آن آشكار مى گردد.

[اخبار و كتابهاى تاريخى راجع به جزيه]

خلاصه كلام اينكه: از اخبار و كتابهاى تاريخى استفاده مى شود كه جزيه تنها ماليات عادلانه اى بوده كه پيشواى مسلمانان از اهل كتاب به جاى زكات و خمس هايى كه از مسلمانان دريافت مى شده دريافت مى كرده است. و هيچ دولت و حكومتى چاره اى جز اين ندارد كه براى اداره امور مختلف جامعه و سر و سامان دادن به كارهاى مردم و تأمين شهرها و امنيت جامعه اموال و بودجه هايى را از مردم دريافت كند.

در تفسير المنار آمده است:

______________________________

(1)- خراج أبو يوسف/ 139.

(2)- آثار الحرب/ 693.

(3)- المنار 10/ 292.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 234

«جزيه در اسلام چيزى همانند مالياتهاى سنگينى كه فاتحان بر شكست خوردگان در جنگها تحميل مى كرده اند و علاوه بر هزينه هاى كمرشكنى كه آن ملت ها را به خوارى مى كشانده دريافت مى كرده اند، نبوده است. بلكه آن جزاى كمى بوده در برابر خدماتى كه حكومت اسلامى در دفاع از اهل ذمه و تجهيز سپاهيانى كه در برابر دشمنان از آنان دفاع مى كرده اند ارائه مى داده است، همانگونه كه از سيرۀ اصحاب پيامبر خدا (ص) نيز اين استفاده شده است و آنان داناترين مردم به مقاصد شريعت و عادلترين آنان در اجراى آن بوده اند، و شواهد بر اين مسأله زياد است كه ما

برخى از آنها را در تفسير آيه يادآور شديم.» «1»

استاد ايشان شيخ محمد عبده نيز در برخى از مقالات خود مطالبى در اين زمينه دارد كه خلاصه آن اين گونه است:

«مى گويند دين اسلام دينى است جهادى كه در جنگ و مبارزه تشريع شده و در طبيعت آن روح خشونت و سختگيرى نسبت به مخالفان است، و آن تحمل و مسالمت كه در دين مسيحيت تشريع شده و مى گويد: «كسى كه بر طرف چپ صورتت سيلى زد طرف راستت را بگير تا بر آن بزند» و يا «كسى كه يك ميل [حدود يك سوم فرسخ معادل چهار هزار ذراع] تو را به اجبار به همراه خود برد تو دو ميل وى را همراهى كن» در دين اسلام نيست.

در پاسخ مى گوييم: اين گونه نيست بلكه طبيعت اسلام بر اساس تساهل و گذشت است، خداوند متعال مى فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِينَ» «2» (گذشت پيشه كن و به نيكى فرمان ده و از نادانان كناره گيرى كن). و

______________________________

(1)- المنار 11/ 282.

(2)- اعراف (7)/ 199.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 235

آن جنگى كه در اسلام آمده است براى دفاع و بازگرداندن متجاوزان به حق و اهل حق بوده است تا مردم از شرّ آنان آسوده باشند و دست آنان از آشوب و آتش افروزى كوتاه گردد. و اين به خاطر اجبار در دين و يا انتقام از مخالفين نيست و به خاطر همين جهت در تاريخ فتوحات اسلامى چيزى كه در جنگ هاى مسيحيت از كشتن پيرمردان و زنان و كودكان شنيده شده، شنيده نشده است.

همين اسلام جنگ طلب را مى بينيم كه پس از گشوده شدن كشورى

كه شكست خورده است تنها به ضميمه كردن آن به كشورهاى اسلامى اكتفا مى كند آنگاه آنان را به همان دينى كه بر آن بوده اند باقى مى گذارد تا وظايف مذهبى خود را طبق اعتقاداتشان انجام دهند، و تنها آنها را موظف مى كند كه جزيه بپردازند تا با استعانت از آن دفاع از آنان ممكن و امنيت شهرهايشان تأمين گردد، و اينان در عقايد و معابد و عادات و رسومشان آزادند، براى كارى در تنگنا قرار نمى گيرند و در معاملاتشان ضمانى بر آنان نيست.

خلفاى مسلمانان نيز فرماندهانشان را نسبت به احترام گذاشتن به عبادت كنندگان در صومعه و ديرهايشان و نيز به محترم شمردن زنان و كودكان و كسانى كه در جنگ دست نداشته اند توصيه مى كنند.

در روايات متواتر نيز از آزار اهل ذمه و پايمال كردن حقوقشان نهى شده است.

در روايات آمده است: «لهم مالنا و عليهم ما علينا»- آنچه براى ماست براى آنهاست و آنچه بر ماست بر آنهاست. و نيز آمده است: هر كس ذمى را آزار رساند از ما نيست. و تا هنگامى كه قدرت اسلام استمرار داشته اين سيره نيز استمرار داشته است.

ولى همين مسيحيت صلح طلب را مشاهده مى كنيم كه به خود اين اجازه را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 236

مى دهد كه عليه هر دينى كه تحت سلطه اوست قيام كند و كردار پيروان آن را زير نظر بگيرد و بر پيروان آن فشارهايى را كه تاب تحمل آن را ندارند وارد كند تا آنان را به دين خود بكشاند و در صورت عدم پذيرش، آنان را مجبور به جلاى وطن كند و شهر و كشور را از آثار آنان پاك

سازد، همان گونه كه در هر سرزمينى كه مسيحيت بر آن استيلاى كامل يافته اين گونه كرده است.» «1»

پس اهل ذمه پس از قرارداد ذمه و عمل به شرايط آن در زير سايه حكومت اسلامى در كمال آرامش و امنيت مالى و آبرويى و جانى زندگى مى كرده اند، براى آنان بوده آنچه براى مسلمانان بوده و بر آنان بوده است آنچه بر مسلمانان بوده است. بلكه شواهد تاريخى گواه بر اين است كه آنان گاهى زندگى در سايه حكومت عدل اسلامى را بر زندگى زير سلطه حكومتهاى ستمگر و مستكبر مسيحى ترجيح مى داده اند.

و يهوديان سالهاى سال در كشورهاى اسلامى در كمال آرامش و امنيت مالى و جانى زندگى مى كردند با آنكه در همان زمان دولت هاى مسيحى و در رأس آنها حكومت نازى ها بدترين و سخت ترين فشارها و شكنجه ها را بر آنان وارد مى كردند. و متأسفانه آنان جزاى آن همه لطف و رحمت مسلمانان را دادند و در كشتارگاههاى فلسطين و لبنان آن همه جنايات را مرتكب شدند. و اين گونه بود كه بايد تاوان جنايات دولت هاى ستمگر اروپايى را زنان و كودكان بى پناه مسلمان بپردازند! بار خدايا مسلمانان را از اين خواب گران بيدار كن و شر صهيونيست ها و دست نشاندگان كفر و فساد را از آنان برطرف بفرما. بى ترديد اين جز با وحدت مسلمانان و يكپارچگى صفوف به هم فشرده آنان و احساس وظيفه نسبت به ارزشهاى الهى و نواميس مسلمان به دست نمى آيد، كه خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ» «2» (خداوند سرنوشت هيچ ملتى را دگرگون نمى كند تا آنكه خويش را دگرگون سازند).

______________________________

(1)- الاسلام و النصرانية مع

العلم و المدنيّة/ 65- 67.

(2)- سوره رعد (13)/ 11.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 237

مطلب دوازدهم: اشاره اى گذرا به شرايط ذمّه
اشاره

شرايط ذمه بسيار و باب آن گسترده است و بحث تفصيلى آن در اين مقام نمى گنجد، چرا كه بحث در اينجا پيرامون منابع مالى حكومت اسلامى است، از اين رو در اين مبحث برخى از سخنان بزرگان فقها را يادآور مى شويم، آنگاه به نقل برخى روايات مناسب اين مقام مى پردازيم، و پژوهش تفصيلى و استدلالى آن را به جاى خود و اهل آن وامى گذاريم.

[برخى از كلمات فقهاء]

1- شيخ در كتاب جزيه خلاف (مسأله 22) مى گويد:

«اهل ذمّه اگر مرتكب كارى كه در شريعت آنان حرام و مستوجب حدّ است مانند زنا، لواط، دزدى، قتل و قطع اعضاى بدن بشوند، بدون هيچ اختلافى حد بر آنان جارى مى شود؛ زيرا آنان قرارداد ذمه را به شرطى پذيرفته اند كه احكام ما بر آنان جريان يابد. و اگر كارى را مرتكب بشوند كه خود حلال مى دانند مانند نوشيدن شراب و خوردن گوشت خوك و ازدواج با محارم، در اين صورت تا هنگامى كه تظاهر بدان نكرده اند، بدون هيچ خلافى جايز نيست متعرض آنان شد. و اگر آشكارا و علنى مرتكب شدند و تظاهر بدان كردند، در اين صورت امام مى تواند بر آنان حد جارى كند. و همه فقها گفته اند: حد كامل نمى تواند بر آنان جارى كند، بلكه بايد آنان را بدين جهت تعزير كند، زيرا آنان اين را حلال مى شمرند و معتقد به اباحۀ آن هستند.

دليل ما آياتى است كه موجب اقامه حدود است و آنها بر عموم خود باقى است، و ما به خاطر اجماع حالت پنهانى را استثناء كرديم، و نيز اجماع فرقه اماميّه بر اين است.» «1»

______________________________

(1)- خلاف 3/ 242.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 238

2- در جهاد

نهايه آمده است:

«و از شرايط ذمّه: پرهيز از تجاهر در برابر مسلمانان به خوردن گوشت خوك و نوشيدن شراب و خوردن ربا و ازدواج با كسانى است كه طبق شريعت اسلام حرام است، پس هنگامى كه هر يك از اينها را مرتكب شدند از ذمه خارج شده و حكم كفار بر آنان جارى مى گردد.» «1»

ظاهر سخن ايشان اطلاق كلام است، چه به هنگام قرارداد اين امور بر آنان شرط شده باشد يا نشده باشد، مگر اينكه مراد از شرايط تنها شرايطى باشد كه در قرارداد درج شده است.

3- در جهاد مبسوط آمده است:

«در صورتى از وى جزيه پذيرفته مى شود كه به شرايط ذمّه ملتزم باشد، و آن پرهيز از خوردن گوشت خوك، نوشيدن شراب، خوردن ربا و ازدواج با محارمى است كه در شريعت اسلام حرام دانسته شده است. پس هنگامى كه اين امور يا بخشى از آن را نپذيرند جزيه از آنان پذيرفته نيست. و اگر بپذيرند آنگاه موردى از آن را نقض كنند از ذمه خارج مى شوند و احكام كفار بر آنان مترتب مى شود.» «2»

4- و در «كتاب الجزايا» مبسوط آمده است:

«و اما قرارداد جزيه همان ذمّه است و صحيح نيست مگر به دو شرط: التزام جزيه، و اينكه به طور مطلق و بدون استثناء احكام مسلمانان بر آنان جارى شود.

پس التزام به جزيه و ضمانت آن الزامى است بر اساس آيه شريفه «قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ» تا «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» «3» و حقيقت اعطاء همان پرداخت است، جز اينكه در اينجا مراد همان بر عهده گرفتن است گرچه هنوز پرداختى حاصل نشده است؛ و اما التزام به

احكام ما و

______________________________

(1)- نهايه/ 292.

(2)- مبسوط 2/ 13.

(3)- سوره توبه (9)/ 29.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 239

جريان آن بر آنان نيز ضرورى است و اين همان صغارى است كه در آيه شريفه آمده است.

و در ميان اهل سنت كسانى هستند كه مى گويند: صغار همان وجوب جريان احكام ما بر آنهاست. و برخى از آنان مى گويند: صغار اين است كه جزيه از آنان در حالى كه آنان ايستاده اند و مسلمان نشسته گرفته شود.» «1»

5- باز در همان كتاب آمده است:

«آنچه در قرارداد ذمه شرط مى شود بر دو دسته است: يك دسته آنها كه انجام آن بر اهل ذمه واجب است و ديگرى آنچه احتراز از آنها بر آنان واجب است.

پس آنچه انجام آن بر آنان واجب است دو چيز است: يكى پرداخت جزيه و ديگرى التزام به احكام مسلمانان. و بايد اين دو شرط در قرارداد حتى به صورت شفاهى ذكر شود، و اگر ذكر اين دو يا يكى از آنها فراموش شود بر اساس آيه شريفۀ «حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ» قرارداد منعقد نمى گردد، زيرا لازمه صغار التزام به احكام مسلمانان و اجراى آن است.

و اما آنچه كه واجب است از آن دورى گزينند بر سه دسته است، دسته اى كه با امان منافات دارد، و دسته اى كه در آن زيانى بر مسلمانان است؛ و دسته اى كه در آن آشكار كردن منكر در جامعه اسلامى است، و ذكر همه اينها تأكيد است و شرط صحت عقد نيست. و اما آنچه با امان منافات دارد اين است كه براى جنگ با مسلمانان اجتماع كنند، پس هنگامى كه چنين كردند پيمان را

شكسته اند، و فرق نمى كند كه اين در قرارداد ذمه ذكر شده باشد يا ذكر نشده باشد، زيرا ذمه اين اقتضا را دارد كه آنان از ناحيه مسلمانان در امان باشند و مسلمانان نيز از ناحيه آنان در امان باشند.

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 37.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 240

و اما آن چيزى كه در آن زيانى براى مسلمانان است، در رابطه با آن شش چيز گفته شده است: اينكه با زن مسلمانى زنا نكند و به نكاح با وى در نياميزد، و مسلمانى را از دينش منحرف نكند، و راه را بر وى نبندد، و جاسوس مشركان را جا و مكان ندهد، و به اهل حرب راهنمايى نكند و با نوشتن نامه آنان را از ضعفها و اخبار مسلمانان آگاه نكند، پس اگر هر يك از اين شرايط را مخالفت كرد، ملاحظه مى شود اگر اين شرايط در قرارداد ذمه نوشته نشده است نقض پيمان نكرده است، ولى اگر كارى كه انجام داده موجب حدّ است بر وى حدّ جارى مى شود، و اگر موجب حدّ نيست تعزير مى شود، و اگر در قرارداد ذمه نوشته شده است در اين صورت پيمان را شكسته است زيرا كارى انجام داده كه با امان منافات دارد.

و اگر به خدا يا پيامبر او ناسزا بگويد، كشتنش واجب است و پيمان را شكسته است ... و امّا آنچه در آن اظهار كارهاى ناشايست در دار الاسلام است و زيانى در آن براى مسلمانان نيست، اين موارد احداث كليسا و كنيسه، برافراشتن بنا، زدن ناقوس، وارد كردن خوك، و آشكار كردن شراب در دار الاسلام است، كه همه اين موارد را بايد از

آن اجتناب كند، چه شرط شده باشد و چه شرط نشده باشد، زيرا قرارداد ذمه اقتضاى آن را دارد. و اگر در اين موارد مخالفت ورزيد قرارداد او شكسته نيست. چه بر وى شرط شده باشد يا شرط نشده باشد، و لكن انجام دهنده آن تعزير مى شود، و اگر عمل او موجب حدّ باشد حدّ بر وى جارى مى شود.

برخى اصحاب ما روايتى را نيز نقل كرده اند كه اگر تظاهر به شرب خمر يا خوردن گوشت خوك يا ازدواج با كسانى كه در شرع اسلام ازدواج با آنان حرام است كردند تعهد ذمه را نقض كرده اند. و در هر صورت و در هر جا كه ما گفتيم ذمّه آنان شكسته شده است، اوّل كارى كه نسبت به آنان انجام مى شود اين است

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 241

كه به موجب جرمى كه انجام داده مجازات شود، آنگاه پس از آن امام مخيّر است كه آنان را بكشد، يا به بردگى بگيرد، يا بر آنان منت نهد و يا خونبها بستاند.» «1»

6- در جهاد شرايع آمده است:

«سوم در شرايط ذمه است و آن شش چيز است: اوّل: قبول جزيه. دوم: كارى كه مخالف امان است مانند تصميم بر جنگ با مسلمانان و يا يارى رساندن به مشركين، انجام ندهند؛ و اگر با اين دو شرط مخالفت كردند از ذمه خارج مى شوند.

سوم: به مسلمانان آزار نرسانند و كارهاى خلافى همانند زنا با زنانشان، لواط با پسرانشان، سرقت اموالشان يا پناه دادن به جاسوسان مشركين و يا جاسوسى براى آنان مرتكب نشوند، پس اگر چيزى از اين امور را مرتكب شدند و ترك آن در قرارداد ذمه

درج شده است نقض قرارداد محسوب مى شود. و اگر شرط نشده باشد آنان بر پيمانشان باقى اند و متناسب با جنايتشان مورد حد يا تعزير قرار مى گيرند. و اگر به پيامبر (ص) ناسزا گفتند ناسزا گوينده كشته مى شود، و اگر چيزى كمتر از آن گفتند در صورتى كه ترك آن شرط نشده باشد تعزير مى شوند.

چهارم: تظاهر به كارهاى منكر و ناپسند نكند؛ كارهايى همانند نوشيدن مشروب و زنا و خوردن گوشت خوك و ازدواج با محارم. و اگر تظاهر به اين امور كردند پيمان شكسته خواهد شد. و برخى گفته اند: اين نقض پيمان نيست بلكه بر اساس دستورات شرع اسلام مورد حدّ يا تعزير قرار مى گيرند.

پنجم: اينكه كنيسه اى بنا نكنند، ناقوس نزنند، بناى برافراشته نسازند؛ و اگر مخالفت كردند تعزير مى شوند، و اگر ترك آن در قرارداد شرط شده باشد پيمان شكسته خواهد شد. ششم: اينكه احكام مسلمانان بر آنان جارى گردد.» «2»

ظاهراً مراد به احكام مسلمانان احكامى مانند احكام حكومتى حاكم مسلمين يا

______________________________

(1)- مبسوط 2/ 43.

(2)- شرايع 1/ 329 (چاپ ديگر/ 251).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 242

احكام اجتماعى و جزايى اسلام است نه احكام فردى و شخصى.

7- در احكام السلطانيه ماوردى آمده است:

«در قرارداد ذمه دو نوع شرط بر آنان شرط مى شود، شرط ضرورى و شرط مستحب.

شرط ضرورى شش شرط است. يكم: اينكه كتاب خدا را مسخره نكنند و نيز در آن تحريف وارد نكنند. دوم: اينكه رسول خدا را تكذيب نكنند و به زشتى از او ياد نكنند. سوم: دين اسلام را مذمت نكنند و در آن شبهه نيفكنند. چهارم: با زن مسلمان نه زنا كنند و نه نكاح. پنجم: مسلمانى

را از دينش منحرف نكنند و متعرض مال و دين او نشوند. ششم: به كافران حربى يارى نرسانند و ثروتمندانشان را به دوستى نگزينند. اين شش حقى است كه آنان ملتزم بدان هستند، حتى اگر شرط نشده باشد. و اين موارد در قرارداد گنجانده مى شود تا قرارداد بر آنان مؤكد گردد و در صورت ارتكاب بر آنان نقض عهد به شمار مى آيد.

و اما موارد مستحب شش چيز است. يكم اينكه قيافه هاى خود را با پوشيدن غيار «1» از ديگران متمايز سازند. دوم: ساختمانهاى خود را بلندتر از مسلمانان نسازند و اگر كمتر نيست حد اكثر با آنان مساوى باشد. سوم: صداى ناقوس و تلاوت كتابها و گفتارشان در مورد عزير و مسيح را به گوش مسلمانان نرسانند.

چهارم: به نوشيدن شراب و آشكار كردن صليب ها و خوردن گوشت خوك نزد مسلمانان تجاهر نكنند. پنجم: مردگانشان را مخفى دفن كنند و به شيون و گريه بر آنان تجاهر نكنند. ششم: از سوار شدن بر اسبهاى راهوار عربى گران قيمت بپرهيزند و مانعى ندارد كه بر الاغ و قاطر سوار شوند. اين شش شرط مستحب است و تا هنگامى كه شرط نشده باشد ضرورى نيست ولى اگر شرط شد لازم مى شود، و پس از شرط هم ارتكاب آن موجب نقض قرارداد نيست؛ بلكه آنان را به

______________________________

(1)- «غيار» پارچه كوچكى همچون وصله بوده كه يهوديان ذمىّ به دستور مسلمانان بر لباس خود نصب مى كرده اند، و «زنّار» كمربندى بوده كه ذميّان نصرانى در مشرق زمين به امر مسلمانان موظف به همراه داشتن آن بوده اند. برهان قاطع

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 243

انجام آن وادار مى كنند و بر ترك

آن آنان را ادب مى كنند، و اگر شرط نشده باشد تأديبى هم در كار نيست.» «1»

در اين مورد در احكام السلطانيه أبو يعلى «2» و خراج أبو يوسف «3» و مغنى ابن قدامه «4» نيز مطالبى آمده است.

در عبارت ماوردى واژه «غِيار» به كسر چيزى است كه علامت اهل ذمه بوده همانند زنّار (كمربند) براى مجوسيان. اين گونه در كتاب اقرب الموارد آمده است. ولى هدف از ملزم كردن آنان به پوشيدن زنّار و مانند آن اين بوده كه بدين وسيله خوار شوند و از پوشش مسلمانان متمايز باشند. در اين مورد به كتاب «الاموال» أبو عبيد «5» نيز مى توان مراجعه نمود.

[برخى از روايات]

8- در كتاب وسائل به سند خود از زراره، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

«پيامبر خدا (ص) جزيه را از اهل كتاب پذيرفت بر اين اساس كه ربا نخورند، گوشت خوك نخورند، و با خواهران و دختر برادران و دختر خواهران خويش ازدواج نكنند، پس هر يك از اين امور را مرتكب شوند ذمّه خداوند و ذمّه پيامبر خدا (ص) از او برى است. فرمود: و امروز هم براى او ذمّه اى نيست.» «6»

9- باز در همان كتاب از صدوق، از فضل بن عثمان اعور، از امام صادق (ع) است كه فرمود:

هيچ نوزادى جز بر اساس فطرت متولد نمى شود و اين پدر و مادر او هستند كه او را يهودى يا نصرانى يا مجوسى مى كنند. و پيامبر خدا (ص) ذمّه را اعطاء فرمود

______________________________

(1)- احكام السلطانية/ 145.

(2)- احكام السلطانية/ 158.

(3)- خراج/ 127 و 138 و صفحات پس از آن.

(4)- مغنى 10/ 606 و صفحات پس از آن.

(5)- الاموال/ 65، و صفحات پس

از آن.

(6)- فى الوسائل بسنده عن زراره، عن أبى عبد اللّٰه (ع) قال: «إن رسول اللّٰه (ص) قبل الجزية من أهل الذمة على أن لا يأكلوا الربا و لا يأكلوا لحم الخنزير و لا ينكحوا الأخوات و لا بنات الأخ و لا بنات الأخت، فمن فعل ذلك منهم برئت منه ذمة اللّٰه و ذمة رسول اللّٰه (ص)، قال: و ليست لهم اليوم ذمة.» (وسائل 11/ 95، ابواب جهاد عدو، باب 48، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 244

و جزيه را از آنان به صورت سرانه از خود آنان پذيرفت بدين شرط كه فرزندان خود را يهودى يا نصرانى نكنند. و امّا فرزندان اهل ذمّه در امروز ذمّه اى براى آنان نيست.» «1»

شايد نفى ذمّه از آنان به خاطر اين بوده كه قرارداد ذمه پيامبر (ص) اكنون ديگر شامل حال آنان نمى شده و خلفاء نيز در زمان امام صادق (ع) صلاحيت عقد ذمه با اهل كتاب آن زمان را نداشته اند.

10- باز در همان كتاب به سند خود از أبو بصير، از يكى از آن دو [امام باقر و يا امام صادق (ع)] آمده است كه فرمود:

«على (ع) به شراب خوار هشتاد تازيانه مى زد، چه آزاد بود و چه بنده و چه يهودى و چه نصرانى. گفتم: ديگر يهودى و نصرانى چرا؟ فرمود: آنان نبايد آشكارا مى خوردند، آنها بايد در خانه هايشان بخورند.» «2»

11- باز در همان كتاب به سند خود از أبو بصير روايت شده است كه گفت:

«امير المؤمنين (ع) بنده و آزاد و يهودى و نصرانى را در خوردن شراب انگور و خرما هشتاد تازيانه مى زد. گفتم: يهود و نصرانى چرا؟ فرمود: هنگامى كه آنان در

شهرى از شهرها آن را آشكار مى كردند، زيرا آنان نبايد خوردن آن را آشكار مى كردند.»

در اين مورد دو روايت ديگر نيز از أبو بصير روايت شده است كه مى توان بدان

______________________________

(1)- عن الصدوق عن فضل بن عثمان الاعور، عن أبى عبد اللّٰه (ع) أنه قال: «ما من مولود يولد إلّا على الفطرة فأبواه اللذان يهوِّدانه و ينصِّرانه و يمجِّسانه. و انما أعطى رسول اللّٰه (ص) الذمة و قبل الجزية عن رءوس أولئك بأعيانهم على أن لا يهوِّدوا أولادهم و لا ينصِّروا. و أما أولاد أهل الذمة اليوم فلا ذمّة لهم». (وسائل 11/ 96، ابواب جهاد عدو، باب 48، حديث 3).

(2)- عن أبى بصير عن أحدهما (ع)، قال: «كان على (ع) يضرب فى الخمر و النبيذ ثمانين: الحرّ و العبد و اليهودى و النصرانى. قلت: و ما شأن اليهودى و النصرانى؟ قال: «ليس لهم ان يظهروا شربه؛ يكون ذلك فى بيوتهم». (وسائل 18/ 471، ابواب حد مسكر، باب 6، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 245

مراجعه نمود. «1»

12- باز در همان كتاب به سند خود از محمد بن قيس، از أبو جعفر امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:

امير المؤمنين (ع) حكم فرمود در صورتى كه كسانى از يهوديان يا مسيحيان شراب خوارى كنند به آنان هشتاد تازيانه بزنند، در صورتى كه در شهرى از شهرها آن را آشكارا مرتكب مى شدند، و نيز مجوسيان را. اما هنگامى كه در منازل يا كنيسه هايشان مى خوردند و در ميان مسلمانان ظاهر نمى شدند، متعرض آنان نمى شدند. «2»

13- باز در همان كتاب به سند خود از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر (ع) آمده است كه

گفت:

از يهودى يا نصرانى يا مجوسى اى كه وى را به عنوان زناكار يا شراب خوار گرفته اند از آن حضرت پرسيدم كه با وى چه بايد كرد؟ فرمود: حدود مسلمانان بر وى جارى مى شود در صورتى كه اين عمل را در شهرى از شهرهاى مسلمانان مرتكب شده باشد و يا در غير شهرهاى مسلمانان باشد، هنگامى كه اين موضوع را به حكّام مسلمانان ارجاع داده باشند. «3»

14- باز در همان كتاب به سند خود از اسماعيل بن أبي زياد، از جعفر بن محمد، از پدرانش (ع) آمده است كه فرمود:

محمد بن أبي بكر به على (ع) در مورد مردى كه با زنى يهودى و نصرانى زنا كرده

______________________________

(1)- عن أبى بصير قال: «كان امير المؤمنين (ع) يجلد الحرّ و العبد و اليهودى و النصرانى فى الخمر و النبيذ ثمانين. قلت: ما بال اليهودى و النصرانى؟ فقال: «اذا أظهروا ذلك فى مصر من الأمصار، لأنهم ليس لهم أن يظهروا شربها.» (وسايل 18/ 471، ابواب حد مسكر، باب 6، حديث 2، و نيز حديث 4 و 5).

(2)- عن محمد بن قيس، عن أبى جعفر قال: «قضى امير المؤمنين (ع) أن يجلد اليهودى و النصرانى فى الخمر و النبيذ المسكر ثمانين جلدة اذا أظهروا شربه فى مصر من أمصار المسلمين، و كذلك المجوسى. و لم يعرض لهم اذا شربوها فى منازلهم و كنائسهم حتى يصيروا بين المسلمين». (وسائل 18/ 471، ابواب حدّ مسكر، باب 6، حديث 3).

(3)- عن على بن جعفر، عن أخيه موسى بن جعفر (ع) قال: سألته عن يهودى أو نصرانى أو مجوسى أخذ زانياً او شارب خمر ما عليه؟ قال: «يقام عليه حدود المسلمين اذا فعلوا

ذلك فى مصر من أمصار المسلمين أو فى غير أمصار المسلمين اذا رفعوا الى حكّام المسلمين». (وسائل 18/ 338، ابواب مقدمات حدود، باب 29، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 246

نامه نوشت، آن حضرت (ع) در پاسخ وى نوشت: اگر زناى محصنه بوده او را سنگسار كن و اگر غير محصنه بوده يكصد تازيانه به او بزن و تبعيدش كن. و اما زن يهودى را به نزد كسانش بفرست، هر گونه كه خواستند با وى رفتار كنند. «1»

15- باز در همان كتاب از الغارات آمده است كه گفت:

على (ع) محمد بن أبي بكر را به عنوان فرمانرواى مصر فرستاد، و او به على (ع) نامه اى نوشت و از وى دربارۀ مرد مسلمانى كه با زن نصرانى زنا كرده است پرسيد ... حضرت به وى نوشت: در مورد مرد مسلمانى كه با زن نصرانى زنا كرده حد جارى كن، و زن نصرانى را به نصارى واگذار تا هر گونه كه خواستند با وى رفتار كنند. «2»

مانند اين روايت را بيهقى نيز نقل كرده است. «3» در اين زمينه به كتاب فروع كافى، باب «ما يجب على اهل الذمة من الحدود» نيز مى توان مراجعه نمود. «4»

در اين ارتباط بايد گفت: ذمى در صورتى كه مرتكب زنا و مانند آن گردد، امام مى تواند به موجب شرع اسلام بر وى حدّ جارى كند و نيز مى تواند او را به همكيشانش تحويل دهد تا طبق معتقدات خود بر وى حدّ جارى كنند. همان گونه كه مرحوم محقق در شرايع در صورتى كه مرد ذمى با زن ذميّه زنا كند اين نظر را ابراز داشته است. و به آيه

شريفه «فَإِنْ جٰاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ» «5» «پس اگر نزد تو آمدند بين آنها قضاوت كن يا از آنان دورى گزين» استدلال فرموده است، بر اساس شأن نزول و تفسير

______________________________

(1)- عن اسماعيل بن أبى زياد، عن جعفر بن محمد، عن آبائه (ع): «أن محمد بن أبى بكر كتب الى على (ع) فى الرجل زنى بالمرأة اليهودية و النصرانية. فكتب (ع) اليه: ان كان محصناً فارجمه، و ان كان بكراً فاجلده مائة جلدة ثم انفه. و أما اليهودية فابعث بها الى أهل ملتها فليقضوا فيها ما أحبّوا». (وسائل 18/ 361، ابواب حد زنا، باب 8، حديث 5).

(2)- عن الغارات قال: بعث على (ع) محمد بن أبى بكر أميراً على مصر، فكتب الى على (ع) يسأله عن رجل مسلم فجر بامرأة نصرانية ... فكتب اليه على (ع): «ان أقم الحد فيهم على المسلم الّذى فجر بالنصرانيّة، و ادفع النصرانيّة الى النصارى يقضون فيها ما شاءوا.» (وسائل 18/ 415، ابواب حد زنا، باب 50، حديث 1).

(3)- سنن بيهقى 8/ 247، كتاب حدود، باب ما جاء فى حدّ الذمّيين.

(4)- كافى 7/ 238.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 7، ص: 246

(5)- سوره مائده (5)/ 42.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 247

آيه شريفه و نيز استناد به رواياتى كه برخى از آنها پيش از اين خوانده شد.

به نظر ما حاكم اسلامى نيز مى تواند طبق قوانين خودشان بينشان قضاوت كند، و ما در كتاب «حدود» در شرح اين مسأله از شرايع به اين

مطلب پرداخته ايم، كه جهت آگاهى بيشتر مى توان بدان مراجعه نمود. «1»

16- در سنن بيهقى به سند خود از على (ع) آمده است كه فرمود:

زنى يهودى پيامبر (ص) را ناسزا مى گفت و بر اين كار پافشارى مى كرد، مردى گلوى او را گرفت تا از دنيا رفت و پيامبر خدا (ص) خون او را هدر اعلام كرد. «2»

17- باز در همان كتاب از شافعى، از گروهى از تاريخ نويسان نقل كرده است كه:

بين پيامبر خدا (ص) و قبيلۀ بنى قينقاع پيمان و قراردادى بود، زنى از انصار نزد سازنده اى از آنان رفت تا زيورى براى وى بسازد- و يهود در آن زمان با انصار دشمنى داشتند- پس چون نزد سازنده نشست به قطعه آهنى كه در آنجا بود تكيه داد، سازنده بدون آنكه زن متوجه باشد قسمتى از پائين پيراهن زن را به آهن بست، و چون زن بى توجه برخاست برخى اعضاى وى نمايان شد، و چون مغازه در بازار آنان بود ديگران او را مسخره كردند و به وى خنديدند، اين جريان به گوش پيامبر خدا (ص) رسيد، پيامبر (ص) آنان را طرد كرد و اين كار را به عنوان شكستن پيمان از سوى آنان محسوب نمود. «3»

______________________________

(1)- كتاب حدود، صفحات 88 و پس از آن.

(2)- فى سنن البيهقى بسنده عن على (ع): «أن يهودية كانت تشتم النبى (ص) و تقع فيه فخنقها رجل حتى ماتت فأبطل رسول اللّٰه (ص) دمها». (سنن بيهقى 9/ 200، كتاب الجزية، باب يشترط عليهم ان لا يذكروا رسول اللّٰه (ص) الا بما هو اهله).

(3)- عن الشافعى عن جماعة ممن روى السيرة: «أن بنى قينقاع كان بينهم و بين رسول اللّٰه (ص)

موادعة و عهد فأتت امرأة من الأنصار الى صائغ منهم ليصوغ لها حلياً- و كانت اليهود معادية للأنصار- فلما جلست عند الصائغ عمد الى بعض حدائده فشدّ به أسفل ذيلها و جيبها و هى لا تشعر، فلما قامت المرأة و هى فى سوقهم نظروا اليها منكشفة فجعلوا يضحكون منها و يسخرون، فبلغ ذلك رسول اللّٰه (ص) فنابذهم و جعل ذلك منهم نقضاً للعهد.» (سنن بيهقى 9/ 200، كتاب الجزية، باب يشترط عليهم ..) ..

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 248

18- در دعائم الاسلام از على (ع) آمده است كه فرمود:

پيامبر خدا (ص) از احداث كنيسه در سرزمين اسلام نهى فرمود. «1»

19- در مستدرك از جعفريات به سند خود از على (ع) روايت شده است كه فرمود:

كنيسه اى كه تازه احداث شود در اسلام نيست. «2»

در كتاب نوادر سيد فضل اللّٰه به سند خود از آن حضرت مانند اين روايت نقل شده است. و ظاهراً مراد از اسلام در اين روايت همان دار الاسلام است.

20- در سنن بيهقى به سند خود از ابن عباس است كه گفت:

پيامبر خدا (ص) با اهل نجران بر دو هزار حلّه مصالحه كرد- آنگاه حديث را آن گونه كه پيش از اين خوانده شد نقل مى كند- آنگاه اضافه مى كند: بر اين اساس كه كليسايى را از آنان خراب نكند و كشيشى را اخراج نكند و آنان را از دينشان بازنگرداند، تا هنگامى كه كارى عليه مسلمانان نكرده اند و يا ربا نخورده اند. «3»

21- باز در همان كتاب به سند خود از ابن عباس است كه گفت:

هر شهرى را كه مسلمانان بدان شهريت مى بخشند در آن كليسا و كنيسه ساخته نمى شود و در

آن ناقوس نواخته نمى شود و گوشت خوك در آن به فروش نمى رسد. «4»

22- باز در همان كتاب به سند خود از ابن عباس است كه گفت:

هر شهرى را كه عربها بنا كنند عجم ها نمى توانند در آن كليسا- يا گفت: كنيسه-

______________________________

(1)- عن على (ع): «أن رسول اللّٰه (ص) نهى عن احداث الكنائس فى دار الاسلام». (دعائم الاسلام 1/ 381، كتاب جهاد، ذكر الصلح و الموادعة و الجزية).

(2)- عن على (ع) أنه قال: «ليس فى الاسلام كنيسة محدثة». (مستدرك وسائل 2/ 262، ابواب جهاد عدو، باب 41، حديث 5).

(3)- عن ابن عباس قال: «صالح رسول اللّٰه (ص) أهل نجران على ألفى حلّة، فذكر الحديث كما مضى قال فيه: «على أن لا تهدم لهم بيعة و لا يخرج لهم قس و لا يفتنون عن دينهم ما لم يحدثوا حدثاً أو يأكلوا الربا.» (سنن بيهقى 9/ 202، كتاب الجزية، باب لا تهدم لهم كنيسة و لا بيعة).

(4)- عن ابن عباس قال: «كل مصر مصّره المسلمون لا يبنى فيه بيعة و لا كنيسة و لا يضرب فيه بناقوس و لا يباع فيه لحم خنزير.» (سنن بيهقى 9/ 201، كتاب الجزية، باب يشترط عليهم ان لا يحدثوا فى أمصار المسلمين كنيسة ...)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 249

بنا كنند، و در آن ناقوس نواخته نمى شود، و شراب و خوك در آن وارد نمى شود، و هر شهرى كه عجم ها آن را در اختيار دارند بر عربهاست كه بر پيمانهايشان وفا كنند و آنان را به كارى كه توان آن را ندارند وادار نكنند. «1»

23- در خراج أبو يوسف به سند خود از ابن عباس است كه از وى پرسيده شد:

آيا عجم ها

مى توانند در شهرهاى مسلمانان كليسا يا كنيسه بنا كنند؟ گفت: هر شهرى را كه عربها بدان شهريت بخشيده اند آنان نمى توانند در آن كليسا يا كنيسه بنا كنند و نبايد در آن ناقوس بنوازند و نبايد در آن شراب آشكار شود و نبايد در آن خوك نگهدارى شود. و هر شهرى را كه عجم ها شهريت بخشيده اند آنگاه خداوند آن را براى عربها گشود و به تصرف مسلمانان در آمد، عجم ها بايد به پيمان خود وفادار باشند و عربها نيز به تعهدات خود عمل كنند. «2»

ظاهراً در اين موارد مراد اين است كه بين شهرى كه مسلمانان آن را بنا كرده اند و شهرى كه اهل ذمه آن را بنا كرده اند آنگاه به دست مسلمانان گشوده شده است و شرطهايى براى آنان گذاشته فرق گذاشته شود، و مدار عربيت و عجميت بر ملاك زبان يا نژاد نيست.

24- در سنن بيهقى به سند خود از عبد الرحمن بن غَنْم آمده است كه گفت:

هنگامى كه عمر بن خطاب با اهل شام مصالحه كرد من براى او نوشتم:

______________________________

(1)- عن ابن عباس أيضاً قال: «أيّما مصر أعدّه العرب فليس للعجم أن يبنوا فيه بيعة- أو قال: كنيسة- و لا يضربوا فيه ناقوساً و لا يدخلوا فيه خمراً و لا خنزيراً. و أيّما مصر اتخذه العجم فعلى العرب أن يفوا لهم بعهدهم فيه و لا يكلفوهم ما لا طاقة لهم به.» (سنن بيهقى 9/ 202، كتاب الجزية، باب لا تهدم لهم كنيسة و لا بيعة).

(2)- عن ابن عباس أنه سئل عن العجم ألهم أن يحدثوا بيعة أو كنيسة فى أمصار المسلمين؟ فقال: «أما مصر مصّرته العرب فليس لهم أن يحدثوا فيه بناء بيعة

و لا كنيسة و لا يضربوا فيه بناقوس و لا يظهروا فيه خمراً و لا يتخذوا فيه خنزيراً. و كل مصر كانت العجم مصّرته ففتحه اللّٰه على العرب فنزلوا على حكمهم فللعجم ما فى عهدهم و على العرب أن يوفوا لهم بذلك». (خراج/ 149).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 250

بسم اللّٰه الرحمن الرحيم

اين نامه اى است براى بندۀ خدا عمر امير مؤمنان از نصاراى شهرى اينچنين و آنچنان [خصوصيات شهر شام ذكر شده بود] هنگامى كه شما بر شهر ما وارد شديد ما از شما درخواست امان كرديم براى جانها و فرزندان و اموال و هم كيشانمان، و براى شما بر خود اين شرايط را پذيرفتيم كه نه در شهر خود و نه اطراف آن دير و كنيسه و قلّايه (مسكن اسقف اعظم) و صومعه راهب احداث نكنيم، و هر چه از آنها خراب شد تجديد بنا نكنيم و هر چه از آنان را كه در بخش مسلمان نشين قرار گرفته احيا نكنيم، و مانع نشويم كه در كنيسه هايمان چه در شب و چه در روز هر يك از مسلمانان كه بخواهند وارد شوند، و اينكه درهايش را براى رهگذران و درراه ماندگان بازگذاريم، و هر يك از مسلمانان كه بر ما وارد شوند سه روز آنان را ميهمان كنيم و به آنان غذا بدهيم و در كنيسه ها و منازلمان جاسوسى را پناه ندهيم و رازى را (كنز العمال- جاسوسى را) از مسلمانان نپوشانيم، به فرزندانمان قرآن نياموزيم و شركى را آشكار نكنيم و كسى را بدان فرا نخوانيم، و هر يك از نزديكان ما كه خواست اسلام را بپذيرد مانع وى نشويم؛ و به مسلمانان احترام

بگذاريم و اگر خواستند در مجالس ما بنشينند پيش پاى آنها بلند شويم، و در هيچ چيز از لباس و شال و عمامه و نعلين و فرق موى سر همانند آنان نشويم، و با زبان آنان سخن نگوييم و با كنيه ها و لقب هاى آنان يكديگر را صدا نزنيم، بر زين سوار نشويم و شمشير بر خويش نياويزيم و سلاح به همراه نگيريم و با خود حمل نكنيم. و انگشترهايمان را به عربى منقوش نكنيم، و شراب نفروشيم، و موهاى پيش سرمان را قيچى كنيم و زينت و ظاهر خود را تغيير ندهيم، بر كمرهاى خود كمربند ببنديم، و صليب و كتابهايمان را در هيچ راهى از راههاى مسلمانان و نه در بازارهايشان آشكار نكنيم، و بر فراز كنيسه هايمان صليب نصب نكنيم، و در ميان مسلمانان و با

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 251

حضور آنان در كنيسه هايمان ناقوس نزنيم، و عيد سعانين و نيز نماز دوم عيد فِصْح (باعوث) را آشكار نسازيم. و در تشييع مردگان صدا را بلند نكنيم، و در راههاى مسلمانان به هنگام بردنشان به گورستان آتش حمل نكنيم، و در كنار گورستان آنان دفنشان نكنيم، و بردگانى را كه سهام مسلمانان به آنان تعلق گرفته به بردگى نگيريم، و مسلمانان را راهنمايى كنيم و در منزلهايشان فرود نياييم.

پس چون اين نامه را به نزد عمر آوردم او در آن اضافه كرد: و اينكه هيچ يك از مسلمانان را كتك نزنيم، و ما اين شرايط را بر خود و بر هم كيشان خود پذيرفتيم و از آنان امان گرفتيم، پس اگر ما با چيزى از اين شرايط كه خود پذيرفتيم مخالفت كرديم

خود ضامن آن هستيم و ديگر ذمّه اى براى ما نيست و بر شما رواست كه همان گونه كه با معاندان و پيمان شكنان رفتار مى كنيد با ما رفتار كنيد.

اين روايت در كنز العمال نيز آمده است. «1»

علامه در منتهى [در ارتباط با اين مكتوب] مى نويسد:

امام مى تواند هر چه به نفع مسلمانان و باعث شوكت آنان است را با آنان شرط كند همان گونه كه عمر شرط كرد. و نيز روايت شده كه اين مكتوب را اهل جزيره براى عبد الرحمن بن غَنْم نوشتند.

آنگاه ايشان نامه اى نزديك به اين نامه را ذكر مى كند. در اين رابطه مطالبى نيز در جواهر آمده است. «2»

در متن عربى اين مكتوب «قلّايه» به كسر قاف و تشديد لام: جايگاه اسقف است، و «سعانين» عيد روز يكشنبه اى است كه قبل از عيد فصح است [و در آن حضرت مسيح از مرگ نجات يافت]، و «باعوث» نماز دوّم عيد فصح است. اين توضيحات در كتاب لغت المنجد آمده است.

______________________________

(1)- سنن بيهقى 9/ 202، كتاب الجزية، باب الامام يكتب كتاب الصلح على الجزية؛ و نيز كنز العمال 4/ 503، شروط النصارى، حديث 11493.

(2)- منتهى 2/ 968؛ و نيز در جواهر 21/ 273.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 252

25- باز در همان كتاب به سند خود، از حرام بن معاويه آمده است كه گفت:

عمر بن خطاب به ما نوشت: اسبانتان را تربيت كنيد، و در پيش رويتان صليب نيفرازند و در كنارتان به نگهدارى خوك نپردازند. «1»

در مورد حكم احداث كليسا و كنيسه به مبسوط شيخ نيز مى توان مراجعه نمود. «2»

در مجموع آنچه از روايات و عهدنامه ها و تاريخ به دست مى آيد اين است

كه پيشواى مسلمانان مى تواند بر حدود و شرايط ذمه طبق آنچه صلاح بداند و شرايط زمان و مكان مقتضى باشد مواردى را بيفزايد و يا چيزى را بكاهد؛ و در اينجا نكته اى است شايان انديشه. «3»

بخش سوم: خراج

اشاره

* معنى خراج و موضوع و مقدار آن

* مصرف خراج

* مدارا با اهل جزيه

* ضرورت مدارا با اهل جزيه

______________________________

(1)- سنن بيهقى 9/ 201، كتاب الجزية ...

(2)- مبسوط 2/ 45 و صفحات بعد از آن.

(3)- همان گونه كه استاد تصريح دارند و از نمونه هاى تاريخى و روايات به دست مى آيد جزيه و برخى اموال ديگر كه از اهل ذمه كه در كشورهاى اسلامى زندگى مى كرده اند دريافت مى شده يك نوع مالياتى بوده در برابر خدماتى كه به آنان ارائه مى شده، و ديگر خمس و زكاتى كه بر مسلمانان بوده بر آنان نبوده است. اما در شرايط كنونى كه خمس و زكات به شكل زمانهاى گذشته در جوامع اسلامى وجود ندارد و نظام مالياتى هر كشور بر اساس مصوبات مجلس آنان به طور يكسان بر همه شهروندان آن كشور، اعمّ از مسلمانان و يهودى و مسيحى و ... سارى و جارى است، ديگر نوع مذهب شهروندان در نوع مالياتها نقشى ندارد، البته ممكن است نوع پرداخت ماليات براى كسانى كه تابعيت كشورى را ندارند نسبت به شهروندان آن متفاوت باشد كه آن هم بر اساس مذهب نيست و متناسب با نوع استفاده از امكانات و تسهيلات و نوع تعهداتى است كه آنان در برابر حكومت دارند، كه در قانون اساسى و قوانين عادى هر كشور پيش بينى شده است. از اين رو بايد گفت نوع جزيه و خراجى كه

در زمانهاى گذشته بوده با توجه به تحول زمان و دگرگونى نظام مالياتى كشورها، در زمان كنونى منتفى است. و اين گونه امور مالى كه بر اساس قرارداد و تراضى طرفين است با توجه به روح حاكم بر قوانين اسلام كه بر دو اصل اساسى عدل و انصاف متكى است، در هر زمان مقدار و چگونگى آن به كارگزاران جامعه اسلامى و اقلّيت هايى كه در حكومت آنان زندگى مى كنند واگذار شده است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 255

مسأله دوم: خراج
اشاره

سخن ما در اين فصل از كتاب پيرامون موضوع «فى ء» بود؛ ما در ابتدا دو آيۀ فى ء را كه در سوره حشر بود مطرح كرديم، آنگاه به بيان پنج امر پرداختيم و در آن معنى فى ء و اينكه در آن خمس نيست، و نسبت بين آن و بين غنايم و انفال و صدقات، و معنى فى ء و مصارف آن را اجمالًا يادآور شديم. آنگاه روايات و كلمات اصحاب را در اين زمينه آورديم، و به صورت خلاصه به مسأله فدك نيز پرداختيم. سپس در امر پنجم برخى از مصاديق فى ء را متذكر شديم. گفتيم: از جمله مصاديق آن جزيه و خراج است كه طى دو مسأله بدان پرداختيم. در مسأله اوّل يعنى مسأله جزيه بحث ما به درازا كشيد. و اكنون به مسأله دوم يعنى مسأله خراج مى پردازيم.

البته بسيارى از مباحث اين موضوع در ضمن بحث از مطلق فى ء و نيز در جهت ششم از مباحث غنايم كه حكم اراضى مفتوح عنوة به تفصيل در آن گفته شد روشن گرديد. و اكنون جهاتى از بحث باقى مانده است كه به پژوهش پيرامون آن مى پردازيم.

مطلب اوّل: معنى خراج و موضوع و مقدار آن
اشاره

خراج- با فتحه و ضمّه و كسره «خ»- مالياتى است كه بر زمينهايى كه با جنگ يا صلح تصرف شده قرار داده مى شود، و آن براى عموم مسلمانان يا رهبر و پيشواى آنان است،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 256

و يا ماليات بر زمينهايى كه مردمش كوچ كرده اند، بلكه ماليات بر زمينهاى موات طبق احتمالى كه ما آن را قوى دانسته ايم كه در فصل انفال به توضيح آن خواهيم پرداخت.

حال چه قبول از سوى آنان به صورت اجاره باشد يا

به صورت مزارعه، و بسا بدانچه به صورت اجاره باشد خراج گفته مى شود و آنچه به صورت مزارعه باشد مقاسمه.

از سوى ديگر از صحيحه محمد بن مسلم استفاده مى شود كه خراج بر هر دو قسم جزيه- چه جزيه سرانه و چه جزيه بر زمين- اطلاق مى گردد، و آن صحيحه بدين صورت است كه گفت: از آن حضرت در مورد اهل ذمه پرسيدم كه چه چيز بايد بپردازند تا خونها و اموالشان محفوظ باشد؟ فرمود: خراج. اگر به صورت سرانه جزيه بپردازند ديگر چيزى بر زمينهايشان نيست و اگر از زمينهايشان بپردازند از جزيه سرانه معافند. «1»

از اين صحيحه استفاده مى شود كه خراج مفهومى گسترده تر از جزيه است.

در كتاب لغت مجمع البحرين آمده است:

«گفته شده: عنوان خراج بر ماليات و فى ء و جزيه و غلّه اطلاق مى گردد، و از همين مورد است كه گفته مى شود: خراج عراقين.» «2»

و در لسان العرب از فرّاء آمده است:

«عمده معنى خراج غلّه است، و گفته شده: بر جزيه اى كه به صورت سرانه از اهل ذمّه گرفته مى شود نيز خراج گفته مى شود، زيرا آن همانند غلّه [كه از كشت زمينها به دست مى آورند] بر آنان واجب است.» «3»

ولى آنچه از سخن ماوردى و أبو يعلى استفاده مى شود اين است كه اين دو با يكديگر متباين هستند. ما پيش از اين از ماوردى خوانديم كه گفت:

______________________________

(1)- قال: سألته عن اهل الذمة ما ذا عليهم مما يحقنون به دماءهم و اموالهم؟ قال: الخراج، و ان اخذ من رءوسهم الجزية فلا سبيل على ارضهم و ان اخذ من ارضهم فلا سبيل على رءوسهم. (وسائل 11/ 114، ابواب جهاد عدو، باب 68، حديث 3).

(2)- مجمع

البحرين/ 157.

(3)- لسان العرب 2/ 252.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 257

«جزيه و خراج دو حق هستند كه خداوند آنها را از مشركان به مسلمانان رسانده است، اين دو از سه جهت با هم مشتركند و از سه جهت با يكديگر متفاوت، آنگاه هر يك احكام ويژه خود را دارند.

اما از آن جهات كه با هم مشتركند: 1- هر دو از مشركين با اظهار انقياد و ذلت گرفته مى شود. 2- هر دو فى ء محسوب مى گردند كه در مصارف آن به مصرف مى رسند.

3- هر دو با سرآمدن سال واجب مى شوند و پيش از آن واجب نيستند.

اما جهاتى كه با هم متفاوتند اينكه: 1- جزيه بر اساس نص است و خراج بر پايۀ اجتهاد. 2- اقل جزيه را شرع معين كرده حد اكثر آن موكول به اجتهاد است، ولى خراج اقل و اكثر آن به اجتهاد و نظر حاكم واگذار شده است. 3- جزيه با بقاء كفر گرفته مى شود و در صورتى كه مشرك اسلام بياورد ساقط مى شود، ولى خراج در حال كفر و اسلام هر دو گرفته مى شود.» «1»

مانند همين مطلب را ابو يعلىٰ فراء نيز گفته است. «2»

ما پيش از اين گفتيم كه مقدار جزيه نزد ما نيز از نظر كم و زيادى به نظر امام واگذار شده است و نيز گفتيم گاهى بر زمين هم جزيه قرار داده مى شود.

ماوردى در فصل خراج نيز مطالبى دارد كه چكيده و خلاصه آن اينچنين است:

«و اما خراج آن چيزى است كه بر رقبه زمين از حقوقى كه بايد از آن ادا گردد گفته مى شود، خداوند متعال مى فرمايد: «أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرٰاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ»- آيا از آنان

خرج مى طلبى، پس خراج پروردگارت بهتر است. در تفسير «أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» دو وجه گفته شده: يكى اينكه خرج به معنى «اجرت» مزد و پاداش باشد و ديگر اينكه به معنى «نفع»، در جمله «فَخَرٰاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ» نيز دو وجه گفته شده يكى

______________________________

(1)- احكام السلطانية ماوردى/ 142.

(2)- احكام السلطانية أبو يعلى/ 153.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 258

بدين معنا كه «رزق پروردگارت در دنيا بهتر از آن است» يا بدين گونه كه «پاداش پروردگارت در آخرت بهتر از آن است».

ابو عمرو بن علاء گفته است: فرق بين خرج و خراج اين است كه خرج از افراد است و خراج از زمين. و خراج در لغت عرب نام كرايه و غلّات است. و از همين مورد است گفتار پيامبر (ص) كه فرمود: الخراج بالضمان، خراج هم دوش ضمان است.

و زمينها به طور كلى به چهار دسته تقسيم مى شود:

1- زمينهايى كه مسلمانان از ابتدا آن را احيا كرده اند، كه اينها زمينهاى عُشر- ده يك- [و متعلق زكات] است و قرار دادن جزيه بر آنها جايز نيست.

2- زمينهايى كه صاحبانش خود اسلام را پذيرفته اند، كه اينان خود سزاوارترين افراد نسبت به آن هستند و طبق مذهب شافعى اينها نيز زمينهاى عُشرند. و ابو حنيفه گفته است: امام مخيّر است كه آنها را خراج يا عشر قرار دهد.

3- زمينهايى كه از مشركان با قدرت شمشير گرفته شده، طبق مذهب شافعى اينها غنيمت است كه بين رزمندگان تقسيم مى شود و از اين پس زمينهاى «عشر» محسوب مى گردد، ولى مالك آنها را وقف همه مسلمانان مى داند كه مالياتى به عنوان خراج بر آنها نهاده مى شود. و ابو حنيفه مى گويد: تصميم گيرى آن بر عهده پيشواى جامعه است كه به

هر يك از اين دو شكل خواست عمل مى كند.

4- زمينهايى كه مشركان با مسلمانان مصالحه كرده اند، اينها زمينهايى است كه خراج بر آنها نهاده مى شود و آنها بر دو گونه است: يكى آن زمينهايى كه صاحبانش كوچ كرده اند و بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار گرفته است كه اينها وقف مصالح مسلمانان است و بر آنها خراج وضع مى شود و براى هميشه به صورت اجاره باقى مى ماند. دوّم زمينهايى كه صاحبانش بر آن باقى مى مانند و با مسلمانان مصالحه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 259

مى كنند كه زمينها در دست آنان بماند و در برابر خراج بپردازند، و اينها خود نيز بر دو قسم اند: يكى اينكه به هنگام مصالحه از ملكيت آن دست كشيده اند كه اين زمين وقف مسلمانان است، مانند زمينهايى كه صاحبانش كوچ كرده اند و خراجى كه بر آنها نهاده شده در حقيقت اجاره است، كه با مسلمان شدنشان هم ساقط نمى گردد و آنان نمى توانند اصل زمين را به فروش برسانند، و با پرداخت اين خراج هم جزيه سرانه از آنان ساقط نمى گردد. بخش دوم زمينهايى است كه به ملكيت آنان باقى است و از اصل آن صرف نظر نكرده اند و صرفاً با پرداخت خراج از آنها مصالحه كرده اند، كه اين گونه خراج جزيه محسوب مى شود و تا زمانى كه مشرك هستند از آنان دريافت مى شود و در صورتى كه اسلام بياورند ساقط مى گردد. و جايز است در اين صورت از آنان جزيۀ سرانه دريافت نشود. و مى توانند اين زمينها را به هر كه خواستند از مسلمانان يا اهل ذمه بفروشند.

اما اندازۀ خراج متناسب با وضعيت زمين است، همانا عمر هنگامى كه بر

سرزمينهاى عراق خراج وضع كرد در برخى از نواحى براى هر يك جريب يك قفيز از محصول و يك درهم قرار داد و اين عمل وى بر اساس آن چيزى بود كه از نظر كسرى فرزند قباد به دست آورده بود، زيرا او نخستين كسى بود كه زمينهاى عراق را مساحى كرد و بر آنها خراج قرار داد، او بود كه حدود زمينها را مشخص كرد و براى آنها دفتر و ديوان درست كرد و بدون آنكه حق مالك ضايع شود و يا فشارى بر زارع وارد آيد متناسب با وضعيت زمين خراج مشخص كرد. و عمر در ناحيه ديگرى چيزى به غير از اين مقدار قرار داد، در آنجا عثمان بن حنيف را فرمانروايى داد و به وى دستور داد كه زمينهاى آنجا را مساحى و ارزش گذارى كند، و او اين زمينها را مسّاحى كرد و بر هر جريب از باغات پردرخت و تاكستان ده درهم، و نخلستان هشت درهم، و نيشكر شش

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 260

درهم، و صيفى جات پنج درهم، گندم چهار درهم، جو دو درهم قرار داد، و اين ارزش گذارى را براى عمر فرستاد و عمر آن را امضاء كرد. و در نواحى شام به شكل ديگرى عمل نمود.

و واجب است كه واضع خراج به ديگر ويژگى هاى زمين نيز توجه كند، زيرا سه ويژگى است كه در كمى و زيادى خراج بسيار مؤثر است: يك: خوبى و بدى زمين كه آيا براى كشاورزى مناسب است يا نه. دو: نوع كشتى كه در آن كشت مى شود كه آيا باغستان است يا زمين كشاورزى. سه: چگونگى آبيارى آن. قرار دهندۀ

خراج بايد اين سه ويژگى را در نظر داشته باشد تا بداند كه بازدهى زمين تا چه اندازه است، و با قرار دادن خراج مناسب نه به ماليات دهندگان ستمى رود و نه حق اهل فى ء ضايع گردد. و برخى از مردم شرط چهارمى نيز معتبر مى شمرند و آن دورى و نزديكى زمين به بازار و شهرهاست كه اين ويژگى در كم و زيادى ارزش محصولات مؤثر است.

البته نبايد در قرار دادن ماليات آخرين درجه حد بازدهى زمين را حساب كرد، زيرا بايد براى كشاورزان چيزى را در نظر گرفت كه با آن پيشامدها و گرفتارى هاى خود را برطرف سازند. نقل است كه مى گويند: حجاج به عبد الملك مروان نوشت و از وى اجازه خواست كه از سرزمينهاى عراق ماليات بيشترى دريافت كند، عبد الملك وى را از اين كار بازداشت و در پاسخ وى نوشت: بر آن درهمى كه مى گيرى حريص تر مباش نسبت به آن درهمى كه از دست مى دهى، گوشتى براى آنان فروگذار تا دنبه اى بدان بپرورند.» «1»

اين خلاصه سخن ماوردى بود درباره خراج كه در اينجا يادآور شديم. اما به نظر مى رسد «خرج» و «خراج» هر دو از ريشۀ «خروج» گرفته شده اند. زيرا غلّه و عايدات زمين گويا چيزهايى هستند كه از آن خارج شده اند.

______________________________

(1)- احكام السلطانية ماوردى/ 146- 149.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 261

و اما اين روايت كه ماوردى از پيامبر (ص) نقل كرد كه: «الخراج بالضمان» اين همان روايتى است كه صاحبان سنن از جمله ابو داود در سنن خود در بحث معاملات به سند خود از عايشه نقل كرده است. و متن حديث در يكى از آنها بدين

گونه است: مردى غلامى را از كسى خريد و غلام نزد او براى مدتى ماند، آنگاه در وى عيبى يافت، مخاصمه را به نزد پيامبر (ص) آورد و غلام را به صاحبش بازگردانيد. آن مرد گفت: اى پيامبر خدا! غلام من در اين مدت براى وى كار مى كرده است. پيامبر (ص) فرمود: الخراج بالضمان (عايدات او در برابر ضمانتى بوده است كه براى نگهدارى وى داشته است). «1»

أبو عبيد در الاموال نيز روايتى را بدين مضمون از آن حضرت (ص) نقل كرده است:

آن حضرت حكم فرمود كه عايدات در برابر ضمان است. و ظاهراً اين يكى از قضاوتهاى پيامبر اكرم (ص) است. آنگاه مى نويسد:

«أبو عبيد گويد: اين روايت بدين معناست كه كسى بنده اى را از كسى بخرد و از كار او بهره ببرد آنگاه در او عيبى را بيابد كه اين عيب از زمانى بوده كه نزد فروشنده بوده است؛ در اين صورت او را به صاحبش بازگرداند، و بهره اى كه در اين مدت از او برده حلال است زيرا اگر در نزد او مى مرد مال او بود كه تلف شده بود.» «2»

ظاهراً در اين موارد ذكر بنده و غلام از باب مثال است و خصوصيتى براى آن نيست. مانند همين مطالب به صورت گسترده در كتاب نهايه ابن أثير نيز آمده است آنگاه مى نويسد:

«باء در «بالضمان» متعلق به محذوف است و تقدير آن اين است: عايدات (خراج) متعلق به نگهدارنده است به خاطر ضمانتى كه نسبت به مال دارد.» «3»

مخفى نماند كه اين معنى براى حديث با آنچه بين اصحاب ما مشهور است موافقت

______________________________

(1)- انّ رجلًا ابتاع غلاماً فاقام عنده ما شاء اللّٰه

ان يقيم، ثم وجد به عيباً فخاصمه الى النبى (ص) فردّه عليه، فقال الرجل: يا رسول اللّٰه، قد استغلّ غلامى، فقال رسول اللّٰه (ص) الخراج بالضمان. (سنن ابى داود 2/ 254 و 255، كتاب الاجارة).

(2)- الاموال/ 93.

(3)- نهايه ابن أثير 2/ 19.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 262

ندارد، چرا كه تلف جنس در زمان خيار متوجه كسى است كه خيار براى او نيست، مگر آنكه اين قاعده به خيارات زمانيه «1» حمل شود چنانكه محتمل است. و تحقيق در اين موضوع بايد در جاى خود صورت گيرد. يا آنكه مراد به ضمان در روايت ضمان اتلاف يا تلف در صورت كوتاهى كردن در نگهدارى آن باشد. اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد به ضمانت ضمان نفقۀ مبيع و نگهدارى آن در مدت خيار باشد نه ضمان عين آن در صورتى كه تلف شد، كه در اين صورت بهره بردارى در برابر نفقه و خرجى او قرار مى گيرد.

و امّا اين احتمال كه بگوييم منفعت و بهرۀ جنس فروخته شده مورد ضمانت است و بايد براى فروشنده حفظ شود، اين جدّاً خلاف ظاهر است.

و گفتار ماوردى كه آنچه مسلمانان خود احيا كنند گذاشتن خراج بر آن جايز نيست، مبتنى بر اين نظريه است كه بگوييم رقبۀ زمين با احياء به ملكيّت انسان در مى آيد، ولى اگر بگوييم زمين همواره به ملك امام به عنوان امام باقى است، در اين صورت ظاهراً جايز است كه وى طسق و خراج آن را نيز دريافت كند، همان گونه كه برخى اخبار بدان دلالت دارد و به زودى در فصل انفال به پژوهش پيرامون آن خواهيم پرداخت.

أبو يعلى فرّاء نيز

گويد:

«اما سخن پيرامون خراج، خراج چيزى است كه بر رقبۀ زمين نسبت به حقوقى كه بايد از آن ادا شود گفته مى شود، و همه زمينها به چهار دسته تقسيم مى شود.»

آنگاه ايشان به تفصيل احكام زمينها را مورد گفتگو قرار مى دهد، كه مى توان بدان مراجعه نمود. «2» براى مطالعه بيشتر دربارۀ اقسام زمين و احكام آن نيز مى توان كتاب زكات نهايه را مورد پژوهش قرار داد. «3» و كلام ايشان و نكته هاى پيرامون آن را در جهت ششم از مبحث غنايم يعنى حكم اراضى مفتوح عنوة، مورد گفتگو قرار داديم.

______________________________

(1)- خيارات زمانيه خياراتى است كه در زمان محدودى وجود دارد، مانند خيار فسخ در حيوان كه تا سه روز است و خيار شرط كه در همان زمان مورد شرط وجود دارد. (مقرر)

(2)- احكام السلطانية/ 162.

(3)- نهايه شيخ/ 194.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 263

در اين مورد نيز مى توان به كتاب جهاد منتهى و تذكره «1» و اراضى مفتوح عنوة از كتاب جهاد مبسوط «2» مراجعه كرد.

[زمينهاى چهارگانه و احكام آن]

و در اينجا اجمالًا مى گوييم كه زمينها بر چهار دسته اند:

1- زمينهايى كه صاحبانش با اختيار خود بدون جنگ مسلمان شده اند، كه در اختيار آنان باقى مى ماند و ملك آنان است و از آنان عشر و نصف عشر- يك دهم و يك بيستم- گرفته مى شود مانند ديگر مسلمانان؛ براى آنان است آنچه براى ديگر مسلمانان است و بر آنهاست آنچه بر ديگران است. و دلالت بر اين معنى مى كند خبر صفوان و بزنطى و نيز صحيحه بزنطى، كه مى توان بدان مراجعه نمود. «3»

2- زمينهايى كه از كفار با زور و قدرت شمشير گرفته شده است، به نظر ما اين زمينها تقسيم

نمى شود بلكه از آنِ همه مسلمانان است به عنوان اينكه مسلمانند و زير نظر امام است كه در اختيار هر كس صلاح بداند قرار مى دهد، و دلالت بر آن مى كند دو خبر گذشته و رواياتى ديگر كه تفصيل آن در جهت ششم از بحث غنايم گذشت.

3- زمينهايى كه بر آن مصالحه شده است كه در اختيار مسلمانان باشد، و حكم آن حكم ما قبل آن است. اين در صورتى است كه مصالحه بر اين باشد كه رقبۀ زمين ملك مسلمانان باشد. و امّا اگر مصالحه شود كه در ملكيت خودشان باقى بماند و خراج آن را بپردازند زمين جزيه ناميده مى شود و در صورت مسلمان شدن خراج از آنان ساقط مى گردد و حكم آن حكم زمينهايى است كه اهل آن مسلمان شده اند.

4- هر زمينى كه اهل آن كوچ كرده اند و يا بر آن مصالحه شده است كه براى امام

______________________________

(1)- منتهى 2/ 934؛ تذكره 1/ 427 و 428.

(2)- مبسوط 2/ 33- 35.

(3)- وسائل 11/ 119 و 120، ابواب جهاد عدو، باب 72، حديث 1 و 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 264

مسلمين به عنوان امام مسلمانان باشد، يا زمين موات- به اقسام مختلف آن- كه همه اين زمينها از آن امام به عنوان مقام امامت اوست و فى ء و انفال محسوب مى گردد و ما پيش از اين بارها گفته ايم و پس از اين نيز در بحث انفال خواهد آمد كه اين اموال براى شخص امام نيست، بلكه براى مقام و منصب امامت است و از وى به امام بعدى منتقل مى شود نه به وارث او.

و مقدار خراج در همۀ اقسام سه گانه به نظر امام

واگذار شده است كه به هر گونه كه صلاح بداند در دست اهل خراج قرار مى دهد. امّا آنچه براى امام است امر آن به دست امام باشد واضح است. امّا آنچه از آنِ مسلمانان است، علاوه بر اينكه مقتضاى ولايت و امامت او چنين اقتضايى را دارد، دو روايتى است كه پيش از اين بدان اشاره شد و نيز مرسله طولانى حمّاد كه اصحاب ما نيز بدان فتوى داده اند.

در صحيحه بزنطى آمده است كه گفت:

خدمت أبو الحسن على بن موسى الرضا (ع) از خراج و روشى كه اهل بيت آن حضرت در مورد آن دارند سخن رفت، حضرت فرمود: «يك دهم و يك بيستم براى كسانى كه خود مسلمان شده اند، زمينهايشان در دستشان مى ماند و از زمينهاى آباد آنان يك دهم [محصول ديم] و يك بيستم [زمين آبى] دريافت مى شود، و زمينهاى آنان كه آباد نشده است را والى مى گيرد و آن را در اختيار كسانى مى گذارد كه آباد كنند و زمين از آنِ مسلمانان است. و زمينهاى كمتر از پنج وسق «1» در آن چيزى نيست. و آنچه به وسيله شمشير گرفته مى شود از آنِ امام است در اختيار هركس بخواهد قرار مى دهد همان گونه كه پيامبر خدا (ص) با زمينهاى خيبر اين گونه كرد.» «2»

______________________________

(1)- اوساق جمع وسق است. وسق شصت صاع است و هر صاعى تقريباً سه كيلوگرم است. مقصود بيان مقدار نصاب حاصل زمين خراجى است. (مقرر)

(2)- صحيحة بزنطى قال: ذكرت لأبي الحسن الرضا (ع) الخراج و ما سار به اهل بيته، فقال: العشر و نصف العشر على من اسلم طوعاً؛ تركت ارضه فى يده و اخذ منه العشر و نصف العشر فيما عمر منها،

و ما لم يعمر منها اخذه الوالى فقبّله ممن يعمره كان للمسلمين. و ليس فيما كان اقل من خمسة اوساق شى ء. و ما أخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبّله بالذى يرى كما صنع رسول اللّٰه (ص) بخيبر. (وسائل 11/ 120، ابواب جهاد عدو، باب 72، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 265

و مانند اين خبر است روايت صفوان و بزنطى كه مى توان بدان مراجعه نمود .. ما سند اين دو روايت و پژوهش پيرامون دلالت آن را در مبحث اراضى مفتوح عنوة از فصل غنايم به تفصيل يادآور شديم.

در مرسل حماد از برخى از اصحاب آن حضرت از امام رضا (ع) روايت شده است كه فرمود: زمينهايى كه با تاختن اسب و شتر گرفته مى شود موقوفه هستند و در دست كسانى كه آن را آباد مى كنند قرار داده مى شود و والى به اندازه توان آنان حقوق آن را، از نصف و ثلث يا دو ثلث به اندازه اى كه صلاح آنان باشد و زيان نبينند از آنان دريافت مى كند. «1»

در هر صورت حاصل اين زمينها و آنچه پس از واگذارى از افرادى كه به آنها واگذار شده دريافت مى شود خراج است.

مطلب دوّم: مصرف خراج

از آنچه ما پيش از اين در اوايل فصل فى ء و امور پنج گانه گفتيم كه همۀ فى ء از آنِ پيامبر (ص) و پس از آن براى امام به عنوان مقام امامت وى و تحت اختيار اوست و اينكه او مى تواند آن را در جهتى كه شئون امامت و مصالح مسلمانان اقتضا كند به مصرف برساند، آشكار گرديد كه مصرف خراج نيز به همين گونه است، زيرا خراج نيز يكى از مصاديق فى ء است،

و نيز آنچه ما پيش از اين نقل كرديم خبر عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) دربارۀ غنيمت است كه فرمود:

______________________________

(1)- عن أبي الحسن (ع): و الارضون التى اخذت عنوة بخيل او ركاب فهى موقوفة متروكه فى يدى من يعمرها و يحييها و يقوم عليها على ما صالحهم الوالى على قدر طاقتهم من الحق: النصف او الثلث او الثلثين على قدر ما يكون لهم صلاحاً و لا يضرّهم. (وسائل 11/ 84، ابواب جهاد عدو، باب 41، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 266

«خمس آن خارج مى شود آنگاه باقيمانده بين رزمندگان و كسانى كه عهده دار آن بوده اند تقسيم مى گردد. و اما فى ء و انفال ويژه پيامبر خداست.» «1»

و در اينجا علاوه مى كنيم: زمينهايى كه در اختيار امام به عنوان امام است حكم آنها واضح است، زيرا به ناچار خراج آن هم در اختيار اوست. اما زمينهايى كه براى مسلمانان به عنوان مسلمانان است مانند زمينهاى مفتوح عنوة يا زمينهاى صلح بنابراين كه از آنان باشد خراج آن نيز در جهت مصالح آنان به كار گرفته مى شود.

چنان كه مرسله طولانى حماد كه در ابواب مختلف فقه اصحاب بدان استناد مى كنند بر آن دلالت دارد.

در اين روايت پس از نقل اين كه امام زمينهاى مفتوح عنوه را در اختيار افراد مى گذارد آمده است:

«و مابقى گرفته مى شود و به مصرف ارزاق ياوران وى در دين خدا و در مصلحت كارهايى كه وى عهده دار آنهاست همچون تقويت اسلام و تقويت دين در وجوه جهاد و جز آن كه در آن مصلحت عمومى است مى رسد. و براى شخص وى از آن، چه كم و چه زياد چيزى

نيست.» «2»

گفتار آن حضرت كه مى فرمايد: «براى وى از آن، چه كم و چه زياد چيزى نيست» شايد مراد اين باشد كه اين اموال از املاك شخصى امام يا والى نيست، يا اينكه بخواهد بفرمايد ديگر بدان خمس براى امام تعلق نمى گيرد، و الّا ادارۀ شئون والى و رفع مشكلات زندگى او نيز يكى از مهم ترين مصالح عمومى است كه وى نيابت آن را به

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) فى الغنيمة قال: يخرج منه الخمس و يقسّم مابقى بين من قاتل عليه و ولي ذلك، و اما الفى ء و الانفال فهو خالص لرسول اللّٰه (ص). (وسائل، 6/ 374، ابواب انفال ...، باب 2، حديث 3).

(2)- و يؤخذ الباقى فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين اللّٰه و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة، ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير. (وسائل 11/ 85، ابواب جهاد عدو، باب 41، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 267

عهده دارد.

از برخى روايات نيز استفاده مى شود كه پيامبر اكرم (ص) از عايدات خيبر در مصارف شخصى خود نيز مصرف فرمود.

و خيبر از سرزمينهايى بود كه با جنگ گشوده شد؛ همان گونه كه از روايت صفوان و بزنطى استفاده مى شود.

در كتاب خراج و فى ء سنن أبي داود به سند خود از سهل بن أبي حثمه آمده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) عايدات خيبر را به دو قسمت تقسيم فرمود: نيمى را براى مصارف و نيازمنديهاى خود و نيمى را براى مسلمانان، كه آن را به هجده سهم تقسيم فرمود.» «1»

و طبق مرسلۀ

حمّاد در اين مورد بسيارى از فقهاى ما فتوى داده اند كه مواردى از آن را از نظر مى گذرانيم:

1- در كتاب مبسوط در حكم زمينهايى كه با جنگ گشوده شده است مى نويسد:

«درآمدهاى آن را مى گيرد و آن را به مصرف مصالح مسلمانان و آنچه مسئوليت آن را بر عهده دارد از رفع نيازمنديها و يارى مجاهدين و ساختن پل ها و جز آن از ديگر مصالح اجتماعى مى رساند.» «2»

2- باز در همان كتاب آمده است:

«و امّا خراج براى همه مسلمانان است؛ پس اگر زمين ها تخميس شده است ديگر تخميس نمى شود، و اگر تخميس نشده است تخميس مى شود و آنچه باقى مى ماند براى همۀ مسلمانان است كه در مصالح آنان مصرف مى شود.» «3»

3- در كتاب فى ء خلاف (مسأله 18) آمده است:

______________________________

(1)- عن سهل بن أبي حثمه قال: قسّم رسول اللّٰه (ص) خيبر نصفين: نصفاً لنوائبه و حاجته و نصفاً بين المسلمين قسمها بينهم على ثمانية عشر سهماً. (سنن أبي داود 2/ 142، كتاب الخراج و الفى ء و الامارة، باب ما جاء فى حكم أرض خيبر).

(2)- مبسوط 2/ 34.

(3)- مبسوط، 2/ 66.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 268

«آنچه نقل و انتقالى در آن صورت نمى گيرد (اموال غير منقول) مانند خانه و باغات و زمينها به نظر ما در آن خمس است كه به اهل آن مى رسد و باقى مانده براى همه مسلمانان است، چه آنان كه در جنگ حضور داشته اند و چه آنان كه نداشته اند، كه درآمدهاى آن در جهت مصالح آنان به مصرف مى رسد.» «1»

و ما پيش از اين اشكال كرديم كه در زمينهايى كه با جنگ گشوده شده است خمس باشد.

4- در جهاد شرايع آمده است:

«امام حاصل

آن را در مصالح مسلمانان مانند رفع گرفتاريها و يارى رزمندگان و ساختن پل ها به مصرف مى رساند.» «2»

5- در جهاد منتهى آمده است:

«و درآمد اين زمينها براى همه مسلمانان و در جهت مصالح آنان به مصرف مى رسد.» «3»

6- باز در همان كتاب آمده است:

«نمى توان آن را فروخت و يا بخشيد و يا وقف كرد، بلكه امام درآمد آن را در مصالح مسلمانان همانند رفع نيازمنديها و يارى رساندن به رزمندگان و ساختن پل ها به مصرف مى رساند و حقوق قضات و كارگزاران و كارمندان را نيز از آن برداشت مى كند و نيز ديگر چيزهايى كه به مصلحت جامعه است.» «4»

در تذكره نيز مانند آنچه در منتهى است، آمده است. «5»

7- در كتاب اموال أبو عبيد آمده است:

«و اما مال فى ء عبارت است از آنچه از اموال اهل ذمّه گردآورى شده است، از

______________________________

(1)- خلاف 2/ 333.

(2)- شرايع 1/ 322 (چاپ ديگر 246).

(3)- منتهى 2/ 935.

(4)- منتهى 2/ 936.

(5)- تذكرة 1/ 427.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 269

جزيه اى كه به صورت سرانه طبق قرارداد براى حفاظت از جان و مالشان مى پردازند و نيز خراج زمينها كه با جنگ فتح شده است آنگاه امام آنها را در دست اهل ذمه باقى گذاشته و آنان ماليات آن را مى پردازند، و نيز زمين هاى صلح كه صاحبان آن مصالحه كرده اند كه زمين ها دستشان باشد و سالانه خراجى معين بپردازند، و نيز اموالى كه عاشر- مأمور گمرك- از مال التجاره اهل ذمه دريافت مى كند، و نيز آنچه از اهل حرب هنگامى كه براى تجارت به كشور اسلام سفر مى كنند دريافت مى شود، همۀ اينها از موارد فى ء است. و آن براى همۀ

مسلمانان- چه فقير و چه غنىّ آنان- است، پس بايد در كنار نيازمنديهاى سپاهيان و خوراك تهيدستان و آنچه امام از مصلحت اسلام و مسلمانان تشخيص مى دهد مصرف شود.» «1»

8- در مغنى ابن قدامه حنبلى آمده است:

«احمد فى ء را ذكر كرده و گفته است: حق همۀ مسلمانان- چه فقير و چه غنى آنان- در آن است.»

آنگاه سخن قاضى را آورده كه در توضيح كلام احمد گفته است:

«معنى سخن احمد كه مى گويد: «براى فقير و غنى مسلمانان است» اين است كه مراد از غنى كسانى هستند كه يارى آنان به مصلحت عموم مسلمانان است مانند مجاهدان و قضات و فقها، و محتمل است كه مراد وى اين باشد كه همۀ مسلمانان به گونه اى از اين اموال سود مى برند، زيرا اين اموال در جاهايى مصرف مى شود كه سود آن به همۀ مسلمانان بازمى گردد، زيرا آنان از جاده ها و پل هايى كه با اين مال احداث شده و نيز انهار و راههايى كه با آن مرمت و اصلاح

______________________________

(1)- الاموال/ 24.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 270

شده سود مى برند.» «1»

و مطالب ديگرى از سخنان علماى فريقين در مصرف فى ء كه عمدۀ آن خراج در اقسام مختلف آن است، و از همۀ آنها استفاده مى شود كه آن زير نظر امام مسلمانان است و او آن اموال را در جهت مصالح مسلمانان كه مسئوليت آن را بر عهده دارد مصرف مى كند. بله، ادارۀ زندگى تهيدستان و ناتوانان و كسانى از افراد جامعه كه توان كار و كسب درآمد ندارند از مهم ترين مسائل جامعه است كه تأمين آن بر عهدۀ امام مسلمانان نهاده شده است، كه واجب است نيازمندى آنان

از انواع زكاتها و در صورت كمبود از خراج زمين ها تأمين گردد. همان گونه كه رفع نيازمنديهاى شخصى امام و كارگزاران و نمايندگان او نيز از مهمترين مصالح جامعه است.

و به خاطر همين جهت- چنان كه روايت شده- پيامبر خدا اموال بنى نضير را در رفع نيازهاى خود و همسرانش و فقرا و مهاجران و برخى از انصار به مصرف رسانيد، چنان كه بيان آن در ابتداى فصل در تفسير آيۀ فى ء گذشت.

در نهج البلاغه در عهدنامۀ مالك اشتر آمده است: «خدا را خدا را دربارۀ طبقۀ پايين جامعه، آن بينوايان و تهيدستان و دردمندان و زمين گيران كه راه به جايى نمى برند، زيرا در اين طبقه مستمندى است خواهنده، و مستحق عطايى است به روى خود نياورنده.

و براى خدا حقى از خود را كه به آنان اختصاص داده و نگهبانى آن را به عهده ات نهاده پاس دار و بخشى از بيت المال و بخشى از غله هاى زمين هاى خالصه را در هر شهر به آنان واگذار، كه دوردست ترين آنان را همان بايد كه براى نزديكان است.» «2»

و ظاهراً مراد از «صوافى» در متن عهدنامه زمينهاى غنايم و يا زمينهاى خالصه اى

______________________________

(1)- مغنى 7/ 308.

(2)- ثم اللّٰه اللّٰه فى الطبقة السفلى، من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسىٰ و الزمنىٰ، فان فى هذه الطبقة قانعاً و معتراً، و احفظ للّه ما استحفظك من حقه فيهم، و اجعل لهم قسماً من بيت مالك و قسماً من غلّات صوافى الاسلام فى كل بلد، فان للأقصى منهم مثل الذي للادنى. (نهج البلاغه، فيض/ 1019؛ لح/ 438، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 271

است

كه اهالى آن كوچ كرده اند.

و در خبر ابراهيم بن أبي زياد آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) از خريدن زمين هاى جزيه پرسيدم، فرمود: «آنها را بخر، زيرا تو را بيشتر از اينها در آن حق است». «1»

و مانند آن در صحيحه محمد بن مسلم نيز آمده است. «2»

و از مهم ترين مصالح عمومى براى دولت اسلامى رفع نيازمنديهاى استانداران و كارگزاران آن است تا به رشوه خوارى روى نياورند و بدون دغدغه به رتق و فتق امور مردم بپردازند.

و بر همين معنى حمل مى شود آنچه أبو عبيد به سند خود، از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمود:

«كسى كه كارى را براى ما بر عهده مى گيرد، اگر زن ندارد بايد ازدواج كند، اگر مسكن ندارد بايد مسكنى براى خود در نظر بگيرد، اگر وسيله سوارى ندارد وسيله را انتخاب كند، اگر خدمتگزار ندارد خادمى را به استخدام گيرد. و هر كسى جز اينها چيزى را اندوخته كند، يا شترى را برگيرد [بر اموال و خدم و حشم خود بيفزايد] روز قيامت او را به عنوان فريبكار و دزد در پيشگاه خداوند مى آورند.» «3»

خلاصه كلام اينكه: مصرف خراج در اقسام مختلف آن از امورى است كه امام مسئوليت اداره آن را بر عهده دارد، از قبيل مصالح جامعه و رفع نيازمنديهاى كارگزاران و نيز مخارج تهيدستان كه از مهمترين مصالح عمومى جامعه است. و بر همين اساس

______________________________

(1)- ابراهيم بن أبي زياد قال: سألت أبا عبد اللّٰه (ع) عن الشراء من ارض الجزية، قال: فقال: اشترها، فإنّ لك من الحق ما هو اكثر من ذلك. (وسائل 11/ 119، ابواب جهاد عدو، باب 71، حديث 4).

(2)- وسائل 12/

274، ابواب عقد بيع ...، باب 21، حديث 1.

(3)- أبو عبيد بسنده عن النبى (ص) قال «من ولّى لنا شيئاً فلم تكن له امرأة فليتزوج امرأه. و من لم يكن له مسكن فليتخذ مسكناً و من لم يكن له مركب فليتخذ مركباً. و من لم يكن له خادم فليتخذ خادماً. فمن اتخذ سوىٰ ذلك كنزاً او إبلًا جاء اللّٰه به يوم القيامة غالّاً او سارقاً. (الاموال/ 338).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 272

است فرمايش مرحوم شيخ در نهايه كه در حكم «اراضى مفتوح عنوة» مى فرمايد:

«و اين زمينها از آنِ همه مسلمانان است، و درآمدهاى آن در بين همه مسلمانان اعم از سپاهيان و رزمندگان و جز آنان تقسيم مى شود.» «1»

و روشن است كه منظور ايشان اين نيست كه بدون رعايت مصالح مسلمين بين غنى و فقير و كارگزار و غير كارگزار تقسيم شود.

پيش از اين نيز حكم زمينهاى مفتوح عنوة و جواز پذيرش زمينهاى خراجيه از سوى حكّام جور و قبول خراج از آنان با خريدن و يا بخشش و مانند آن به تفصيل مورد گفتگو قرار گرفت، كه براى آگاهى بيشتر مى توان به بحث ششم از فصل غنايم مراجعه كرد.

مطلب سوم: ضرورت مدارا با اهل جزيه
اشاره

در پايان اين بخش برخى مطالب و رواياتى كه در آن مدارا با اهل جزيه و خراج و آسان گرفتن بر آنان تا هنگامى كه توان پرداخت بيابند، و اين كه نمى توان بر آنان سخت گرفت و آنان را در مورد پرداخت جزيه و خراج مورد آزار قرار داد را يادآور مى شويم.

[برخى روايات در اين باره:]

1- در نهج البلاغه در نامۀ آن حضرت به مالك اشتر آمده است:

و در كار خراج چنان بنگر كه اصلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراج دهندگان به صلاح ديگران است، و كار ديگران سامان نگيرد تا كار خراج دهندگان سامان نپذيرد، كه مردمان همگان هزينه خوار خراج و خراج دهندگان اند؛ و بايد نگريست كه آبادانى زمين بيشتر از ستاندن خراج بود، كه ستاندن خراج جز به آبادانى ميسّر نشود؛ و آن كه خراج خواهد و به آبادانى نپردازد،

______________________________

(1)- نهايه/ 195.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 273

شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد، و كارش جز اندكى راست نيايد؛ و اگر از سنگينى ماليات شكايت كردند، يا از آفتى كه به كشت رسيده، يا آبى كه از كشتهاشان بريده، يا باران به آنها نباريده، يا- بذر زمين- بر اثر غرق شدن يا بى آبى تباه گرديده، بار آنان را سبك گردان، چندان كه مى دانى كارشان سامان پذيرد. و آنچه بدان بار آنان را سبك گرداند به تو گران نيايد، چه آن اندوخته اى بود كه به تو بازش دهند، در آبادانى شهرهايت و آرايشى كه به ولايتها دهند؛ نيز ستايش آنان را به خود كشانده اى و شادمانى كه عدالت را در ميانشان گسترده اى. در حالى كه تكيه به فزونى قوت آنان خواهى داشت

بدانچه نزدشان ذخيره كرده اى از قبيل آسايش و راحتى آنان و به دست آوردن اطمينان، كه به عدالت تو خو گرفته اند و به مداراى تو آشنا گرديده و بسا كه در آينده كارى پديد آيد كه چون آن را به عهدۀ آنان واگذارى با خاطر خوش پذيرند، كه چون شهرها آبادان بود هر چه بر عهدۀ مردم آن شهرها گذارى تحمل نمايند، و زمين جز با تنگدستى ساكنان آن ويران نشود. و مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان روى به گرد آوردن مال آرند و از ماندن خود بر سر كار بدگمان گردند، و از عبرتها كمتر سود بردارند.» «1»

به راستى بايد گردانندگان امور و مسئولين گردآورى اموال و مالياتها اين سخنان

______________________________

(1)- «و تفقَّد أمر الخراج بما يصلح أهله، فإن فى صلاحه و صلاحهم صلاحاً لمن سواهم، و لاصلاح لمن سواهم إلّا بهم، لأن الناس كلهم عيال على الخراج و أهله. و ليكن نظرك فى عمارة الأرض أبلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لأن ذلك لا يدرك بالعمارة. و من طلب الخراج بغير عمارة أخرب البلاد و أهلك العباد و لم يستقم أمره إلا قليلًا. فإن شكوا ثقلًا أو علة أو انقطاع شرب أو بالّة، أو إحالة أرض اغتمرها غرق أو أجحف بها عطش، خفّفت عنهم بما ترجو أن يصلح به أمرهم.

و لا يثقلنّ عليك شى ء خففت به المؤونة عنهم، فإنه ذخر يعودون به عليك فى عمارة بلادك و تزيين ولايتك، مع استجلابك حسن ثنائهم و تبجحك باستفاضة فيهم معتمداً فضل قوّتهم بما ذخرت عندهم من اجمامك لهم و الثقة منهم بما عوّدتهم من عدلك عليهم فى رفقك بهم. فربما حدث من الأمور

ما إذا عوّلت فيه عليهم من بعد احتملوه طيبة أنفسهم به، فإن العمران محتمل ما حمّلته، و انما يؤتى خراب الأرض من إعواز أهلها، و إنما يعوز أهلها لإشراف أنفس الولاة على الجمع و سوء ظنهم بالبقاء و قلة انتفاعهم بالعبر». (نهج البلاغه، فيض/ 1013؛ لح/ 436، نامه/ 53.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 274

شريف درنگ كنند و تنها منافع زودگذر را در نظر نگيرند، بلكه شرايط مردم و نيازمنديهاى آنان و آينده حكومت و دولت را در نظر داشته باشند؛ و اين نكته را همواره از ياد نبرند كه در شرايط دشوار به ايمان و عواطف مردم نيازمندند؛ پس بايد با آنان در قرار دادن خراج و ماليات و گردآورى آن مدارا كنند و چيزى را كه مردم توان آن را ندارند به آنان تحميل نكنند.

2- باز در نهج البلاغه در نامه آن حضرت (ع) به عاملان وى كه مأمور گردآورى خراج بودند آمده است:

«پس با مردم به انصاف و عدالت رفتار كنيد و در برآوردن حاجتهاى آنان شكيبايى ورزيد، كه شما رعيت را خزانه داريد و امت را وكيلان و امامان را سفيران. حاجت كسى را روا ناكرده مگذاريد، و او را از آنچه مطلوب اوست بازمداريد، و براى گرفتن خراج پوشش زمستانى و تابستانى رعيت را و نيز چارپايى كه بدان كار كنند و بنده اى را كه در اختيار دارند مفروشيد، و براى درهمى كسى را تازيانه مزنيد و دست به مال كسى مبريد، نمازگزار باشد يا پيمان مسلمانان را عهده دار؛ جز آنكه اسبى يا جنگ افزارى را بينيد كه در جنگ با مسلمانان به كار رود، كه مسلمان را روا نيست اسب

و جنگ افزار را در دست دشمنان اسلام وانهد تا موجب نيروى آنان بر زيان مسلمانان گردد.» «1»

3- در فروع كافى به سند خود از مردى از ثقيف آمده است كه گفت: على بن أبي طالب (ع) مرا بر «بانقيا» و بخشى از سواد كوفه فرمانروايى داد، آنگاه در حضور مردم به من فرمود:

______________________________

(1)- فى كتاب له (ع) إلى عماله على الخراج قال: «فأنصفوا الناس من أنفسكم و اصبروا لحوائجهم، فإنكم خزّان الرعيّة، و وكلاء الأمّة، و سفراء الائمة. و لا تحسموا أحداً عن حاجته و لا تحبسوه عن طلبته، و لا تبيعُن للناس فى الخراج كسوة شتاء و لا صيف و لا دابّة يعتملون عليها و لا عبداً، و لا تضربنّ أحداً سوطاً لمكان درهم، و لا تمسن مال أحد من الناس: مصلّ و لا معاهد إلا أن تجدوا فرساً أو سلاحاً يعدى به على أهل الاسلام فانه لا ينبغى للمسلم أن يدع ذلك فى أيدى أعداء الاسلام فيكون شوكة عليه». (نهج البلاغه، فيض/ 984؛ لح/ 425، نامه 51).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 275

«در گردآورى خراج جديت به خرج بده و هيچ درهمى از آن را فرومگذار؛ سپس فرمود: هنگامى كه خواستى به محل مأموريتت بروى نزد من بيا». گويد: نزد وى رفتم، به من فرمود: «آنچه از من شنيدى يك نيرنگ بود، مبادا يك مسلمان يا يهودى يا نصرانى اى را در مورد درهمى از خراج بزنى، يا براى يك درهم چارپايى را به فروش برسانى، ما مأمور هستيم كه از مازاد بر نياز آنان را دريافت كنيم.» «1»

اين روايت به نقل از آن حضرت در بحار نيز آمده است. «2»

در حاشيۀ كافى

به نقل از وافى در توضيح اين روايت مطالب زير شرح شده است:

«بانقيا: منطقۀ قادسيه و اطراف آن است، و بدين سبب قادسيّه ناميده شده كه حضرت ابراهيم خليل (ع) بدين سرزمين فرمود: «كونى مقدسة» پاك و پاكيزه باش. و آن سرزمين را «بانقيا» گفتند، چون ابراهيم (ع) آن را به يكصد گوسفند خريدارى كرد، در زبان نبطى «با» به معنى «صد» و «نقيا» به معنى «گوسفند» است، در كتاب سرائر نيز اين گونه آمده است ... و اين كه فرمود: آنچه از من شنيدى نيرنگ بود، يعنى تقيّه بود، و واژۀ عفو (در متن عربى روايت) به معنى چيزى است كه به آسانى به دست آيد، و از مرآت العقول نقل شده است كه عفو به معنى مازاد بر نياز يا حد متوسط است يا اين كه منصوب به نزع خافض باشد، [يعنى حرف جر كه «ب» است حذف شده و پس از حذف آن كلمه عفو منصوب گرديده است. و قهراً معناى جمله چنين است: «... از آنها با مدارا و آسانى بگيريم ...»].» «3»

______________________________

(1)- عن رجل من ثقيف قال: استعملنى على بن أبى طالب (ع) على بانقيا و سواد من سواد الكوفة فقال لى و الناس حضور: «انظر خراجك فجدّ فيه و لا تترك منه درهماً، فإذا أردت أن تتوجّه إلى عملك فمُرّ بى». قال: فأتيته فقال لى: «ان الذي سمعت منى خدعة، اياك أن تضرب مسلماً أو يهودياً أو نصرانياً فى درهم خراج، أو تبيع دابّة عمل فى درهم، فإنما امرنا أن نأخذ منهم العفو». (كافى 3/ 540، كتاب الزكاة، باب ادب المصدق، حديث 8).

(2)- بحار الأنوار، 41/ 128، تاريخ امير

المؤمنين (ع)، باب 107، حديث 37.

(3)- كافى 3/ 540، كتاب الزكاة، باب ادب المصدق.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 276

4- در سنن بيهقى به سند خود از مردى از ثقيف آمده است كه گفت:

على بن أبي طالب (ع) مرا به «بزرج شاپور» گماشت و فرمود: «هرگز براى گردآورى درهمى فردى را شلاق نزن، و آذوقه و لباسهاى زمستانى و تابستانى و چارپايان كارى آنان را به فروش مرسان، و مردى را براى به دست آوردن درهمى بر روى پا نگه مدار».

گويد: عرض كردم: اى امير مؤمنان، در اين صورت به همين گونه كه از نزد شما مى روم دست خالى بازمى گردم. فرمود: «هر چند همان گونه كه مى روى بازگردى، ما مأموريم كه از مازاد نياز آنان دريافت كنيم.» «1»

مانند اين روايت را يحيى بن آدم قرشى نيز در خراج خود آورده و كنز العمال نيز از وى نقل كرده است و در آن كتاب آمده است: «بر برج سابور گماشت». «2»

5- در كتاب الاموال أبو عبيد به سند خود، از مردى از آل أبي المهاجر آمده است كه گفت:

على بن أبي طالب (ع) مردى را بر «عُكْبرى» گماشت و در پيش روى مردم فرمود:

«هيچ درهمى از خراج را نزد آنان فرومگذار.» گفت: بر اين مسأله بسيار تأكيد كرد، آنگاه به وى فرمود: «در نزديكى هاى ظهر به ديدار من بيا.» و چون به نزد وى آمد فرمود: «من به تو دستور مى دادم و اكنون مطالبى را به تو مى گويم كه اگر بدان توجه نكنى تو را از كار بركنار مى كنم؛ براى دريافت خراج، الاغ و گاو و پوششهاى زمستانه و تابستانه آنان را به فروش مرسان،

با آنان مدارا كن و با آنان به همين طور كه گفتم رفتار كن. [دو مرتبه فرمود براى تأكيد] و چنين و چنان با آنان رفتار كن.» «3»

______________________________

(1)- فى سنن البيهقى بسنده عن رجل من ثقيف قال: استعملنى علىّ بن ابى طالب على بزرج سابور فقال: «لا تضربن رجلا سوطا فى جباية درهم و لا تبيعن لهم رزقا و لا كسوة شتاء و لا صيف و لا دابّة يعتملون عليها و لا تقم رجلا قائما فى طلب درهم». قال: قلت: يا امير المؤمنين، إذا أرجع إليك كما ذهبت من عندك. قال: «و إن رجعت كما ذهبت، ويحك إنما أمرنا أن نأخذ منهم العفو.» (سنن بيهقى 9/ 205، باب النهى عن التشديد فى جباية الجزية)

(2)- خراج يحيى بن آدم/ 70؛ و كنز العمال 4/ 501، كتاب الجهاد، جزيه، حديث 11488.

(3)- عن رجل من آل أبى المهاجر قال: استعمل على بن أبى طالب (ع) رجلا على عكبرى فقال له على رءوس الناس: «لا تدعن لهم درهما من الخراج». و شدّد عليه القول ثم قال له: «القنى عند انتصاف النهار» فأتاه فقال:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 277

و شايد وقايعى بدين صورت به طور متعدد واقع شده باشد. و عُكبرى- به ضم اول و سكون دوم- محلّى بوده است در ده فرسنگى بغداد.

6- در صحيح مسلم به سند خود از هشام بن حكم بن حزام آمده است كه گفت:

در شام بر گروهى گذشته است كه در آفتاب نگاهشان داشته بوده اند و بر سرشان روغن مى ريخته اند، پرسيده است كه اينان چه كرده اند؟ گفته اند: ايشان بايد خراج بپردازند. گفت: من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: «خدا كسانى

را كه در دنيا شكنجه كنند عذاب خواهد كرد.» «1»

7- باز در همان كتاب به سند خود آمده است كه گفت: هشام بن حكيم بن حِزام در شام گروهى از نبطيان را ديد كه در آفتاب نگاه داشته شده اند. گفت: اينان چه كرده اند؟

گفتند: به خاطر پرداخت جزيه نگاه داشته شده اند! هشام گفت: گواهى مى دهم كه از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: «خداوند كسانى كه مردم را در دنيا شكنجه كنند عذاب خواهد كرد.» «2»

8- باز در همان كتاب به سند خود از عروة بن زبير آمده است كه:

هشام بن حكيم در حِمص مردى را ديد كه مردمى از نبطيان را به خاطر پرداخت جزيه در آفتاب نگاه داشته است، گفت: اين چه كردارى است؟ من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: «خدا كسانى كه مردم را در دنيا شكنجه كنند عذاب خواهد داد.» «3»

______________________________

- «إنى كنت قد أمرتك بأمر و انّى أتقدم إليك الآن فإن عصيتنى نزعتك: لا تبيعن لهم فى خراج حمارا و لا بقرة و كسوة شتاء و لا صيف و ارفق بهم و افعل بهم و افعل بهم». (الاموال/ 55).

(1)- عن هشام بن حكيم بن حزام، قال: مرّ بالشام على أناس، و قد أقيموا فى الشمس و صبّ على رءوسهم الزيت. فقال: ما هذا؟ قيل يعذّبون فى الخراج. فقال: أما إنى سمعت رسول اللّه (ص) يقول: «إن اللّه يعذّب الذين يعذّبون فى الدنيا» (صحيح مسلم 4/ 2017، كتاب البرّ و الصلة و الآداب، باب 33، حديث 2613).

(2)- مرّ هشام بن حكيم بن حزام على أناس من الأنباط بالشام قد أقيموا فى الشمس، فقال: ما شأنهم؟ قالوا:

حبسوا فى الجزية. فقال هشام:

أشهد لسمعت رسول اللّه (ص) يقول: انّ اللّه يعذب الذين يعذّبون الناس فى الدنيا». (صحيح مسلم 4/ 2018، كتاب البرّ و الصلة و الآداب، باب 33).

(3)- عن عروة بن الزبير: أنّ هشام بن حكيم وجد رجلا و هو على حمص يشمس ناسا من النبط فى أداء الجزية فقال: ما هذا؟ إنى سمعت رسول اللّه (ص) يقول: «إنّ اللّه يعذّب الذين يعذّبون الناس فى الدنيا». (صحيح مسلم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 278

در اين مورد نيز مى توان به مسند احمد و بيهقى و الاموال أبي عبيد مراجعه نمود. «1»

روشن است كه ظاهر فرمايش آن حضرت (ص) از آزارهاى به حق، به آزارهايى مانند قصاص و حدود و تعزيرات شرعى منصرف است.

9- در وسائل به سند صحيح است از حلبى، از امام صادق (ع) آمده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: سركش ترين مردم بر خداوند عزّ و جلّ كسى است كه فردى جز قاتلش را بكشد يا كسى را بزند كه او را نزده است.» «2»

10- باز در همان كتاب به سند خود از وشاء آمده است كه گفت:

از امام رضا (ع) شنيدم كه مى فرمود: «پيامبر خدا (ص) فرمود: خدا لعنت كند كسى را كه جز قاتل خود را بكشد يا كسى را بزند كه او را نزده است.» «3»

11- باز در همان كتاب به سند خود از مثنّى، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

در قبضۀ شمشير پيامبر خدا (ص) نوشته اى به دست آمد كه در آن نوشته بود: «سركش ترين مردم به خداوند كسى است كه جز قاتل خود را بكشد يا جز زننده خود را بزند.» «4»

12- باز در همان كتاب به سند

خود از فضيل بن سعدان، از امام صادق (ع) آمده است كه گفت:

«در قبضۀ شمشير پيامبر خدا (ص) نوشته اى به دست آمد كه در آن نوشته بود: لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر كسى كه جز كشندۀ خود را بكشد يا جز زننده خود را بزند.» «5»

______________________________

- 4/ 2018 كتاب البرّ و الصلة و الآداب، باب 33).

(1)- مسند احمد 3/ 403؛ سنن بيهقى 9/ 205؛ و الاموال/ 53.

(2)- عن ابى عبد اللّه (ع) قال: «قال رسول اللّه (ص): «انّ أعتى الناس على اللّه- عزّ و جلّ- من قتل غير قاتله، و من ضرب من لم يضربه». (وسائل 19/ 11، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 1).

(3)- عن الوشاء قال: سمعت الرضا (ع) يقول: «قال رسول اللّه (ص): لعن اللّه من قتل غير قاتله أو ضرب غير ضاربه». (وسائل 19/ 11، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 3).

(4)- عن أبى عبد اللّه (ع)، قال: «وجد فى قائم سيف رسول اللّه (ص) صحيفة: «إنّ الناس على اللّه القاتل غير قاتله و الضارب غير ضاربه». (وسائل 19/ 11، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 2).

(5)- عن أبى عبد الله (ع) قال: «كانت فى ذؤابة سيف رسول اللّٰه (ص) صحيفة مكتوب فيها: لعنة اللّٰه و الملائكة و الناس أجمعين على من قتل غير قاتله أو ضرب غير ضاربه». (وسائل 19/ 12، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 279

13- باز در همان كتاب به سند خود از امام رضا (ع) از پدرانش از على (ع) روايت شده است كه گفت:

از پيامبر خدا (ص) دو كتاب به ميراث ماند: يكى كتاب خدا

و ديگرى نامه اى كه در قبضۀ شمشير من است. گفته شد: اى امير مؤمنان، اين چه نامه اى است كه در قبضۀ شمشير شماست؟ فرمود: «هر كس جز قاتل خود را بكشد يا جز زننده خود را بزند لعنت خداوند بر اوست.» «1»

14- باز در همان كتاب به سند خود، از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر (ع) آمده است كه فرمود:

مردم پس از وفات پيامبر خدا (ص) در قبضۀ شمشير آن حضرت به نوشته اى دست يافتند كه در آن آمده بود: هر كس بدعت گذارى را پناه دهد كافر است و هر كس با غير دوستان خود بپيوندد لعنت خدا بر او باد و سركش ترين مردم بر خدا كسى است كه جز قاتل خود را بكشد و جز زنندۀ خود را بزند. «2»

15- باز در همان كتاب به سند خود از ثمالى آمده است كه گفت:

[امام صادق (ع)] فرمود: «اگر انسانى انسان ديگرى را با تازيانه بزند، خدا بر وى تازيانه اى از آتش خواهد زد.» «3»

16- باز در همان كتاب به سند خود از جابر بن عبد الله، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

______________________________

(1)- عن الرضا (ع) عن آبائه عن على (ع) قال: «ورثت عن رسول اللّٰه (ص) كتابين: كتاب اللّٰه و كتاب فى قراب سيفى. قيل يا أمير المؤمنين! و ما الكتاب الذي فى قراب سيفك؟ قال: «من قتل غير قاتله أو ضرب غير ضاربه فعليه لعنة اللّٰه». (وسائل 19/ 12، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 9).

(2)- عن على بن جعفر، عن أخيه موسى بن جعفر (ع) قال: ابتدر الناس إلى قراب سيف رسول اللّٰه (ص) بعد موته فإذا صحيفة

صغيرة وجدوا فيها: «من آوى محدثاً فهو كافر، و من تولّى غير مواليه فعليه لعنة اللّٰه، و أعتى الناس على اللّٰه من قتل غير قاتله أو ضرب غير ضاربه». (وسائل 19/ 13، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 10).

(3)- عن الثمالى قال: قال: «لو أنَّ رجلًا ضرب رجلًا سوطاً لضربه اللّٰه سوطاً من النار». (وسائل 19/ 12، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 280

«اگر فردى ديگرى را با تازيانه بزند، خداوند وى را تازيانه اى آتشين خواهد زد.» «1»

17- باز در همان كتاب به سند خود از پيامبر اكرم (ص) در حديث مناهى روايت شده است كه فرمود:

«هر كس به صورت برادر مسلمان خود سيلى بزند، خداوند روز قيامت استخوانهايش را متلاشى خواهد كرد و دست بسته محشور مى گردد تا به دوزخ درآيد؛ مگر آن كه توبه كند.» «2»

آنچه در اينجا ما از كتاب وسائل الشيعة نقل كرديم، اگر چه مورد آن ماليات و خراج نبود ولى اطلاق آن اين گونه موارد را نيز در بر مى گيرد.

از سوى ديگر ما اين روايات را در اينجا آورديم تا مأمورين و نيروهاى انتظامى و مسئولين دواير حكومتى و قضايى و بازجويان و اعضاى اطلاعات و پاسداران و مأمورين و مسئولين زندانها عبرت بگيرند و اهتمام شرع مقدس اسلام به حرمت و قداست انسان ها را دريابند و با اتهامات واهى و بدگويى ها و سخن چينى ها افراد را مورد آزار و شكنجه قرار ندهند.

[برخى از روايات أهل سنت]

18- در خراج أبو يوسف آمده است:

«أبو يوسف گويد: اى فرمانرواى مؤمنان- كه خداوند تو را مؤيد بدارد- سزاوار است كه در مدارا با اهل ذمّه پيامبر و پسرعمّت پيشقدم باشى

و حال آنان را جويا شوى تا به آنان ستم نرود و مورد آزار قرار نگيرند و به كارهايى بيش از توانشان وادار نشوند و چيزى بيشتر از آنچه وظيفۀ آنان است نپردازند.

همانا از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: «كسى كه پناه داده شده اى

______________________________

(1)- عن جابر بن عبد الله، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: «لو أنّ رجلًا ضرب رجلًا سوطاً لضربه اللّٰه سوطاً من نار». (وسائل 19/ 12، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 7).

(2)- عن النبى (ص) فى حديث المناهى قال: «و من لطم خدّ امرئ مسلم أو وجهه بدّد اللّٰه عظامه يوم القيامة و حشر مغلولًا حتى يدخل جهنم إلا أن يتوب». (وسائل 19/ 12، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 281

را مورد آزار قرار دهد يا وى را به كارى بيش از توانش وادارد من از وى بازخواست خواهم كرد.» و عمر بن خطاب هنگامى كه مى خواست از دنيا برود اين گونه گفت: جانشين خود را سفارش مى كنم كه اهل ذمّه را كه در پناه پيامبر خدا هستند، پيمانشان را نگه دارد و براى دفاع از آنان به جنگ بپردازد و به بيش از توانشان وادارشان نكند.»

ابو يوسف گويد: روايت كرد ما را هشام بن عروه، از پدرش، از سعيد بن زيد كه در برخى از بلاد شام بر مردمى گذشت كه در آفتاب نگاه داشته شده بودند گفت:

اينان چه كرده اند؟ گفته شد اينان به خاطر پرداخت جزيه در آفتاب نگاه داشته شده اند. از اين عمل ناخرسند شد، نزد فرمانروايشان رفت و گفت: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: «كسى

كه مردم را آزار دهد خدا او را مورد آزار قرار خواهد داد.»

أبو يوسف گويد: برخى از بزرگان ما از عروه، از هشام بن حكيم بن حِزام براى ما نقل كرده اند كه وى عياض بن غنم را ديد كه اهل ذمه را براى گرفتن جزيه در آفتاب نگاه داشته است، به وى گفت: اى عياض! اين چه كارى است كه مى كنى؟

همانا پيامبر خدا (ص) مى فرمود: «كسانى كه مردم را در دنيا مى آزارند خداوند آنان را در آخرت عذاب خواهد كرد.»

ابو يوسف گويد: حديث كرد ما را هشام بن عروه از پدرش كه عمر بن خطاب در راه بازگشت از شام به مردمى برخورد كه افرادى را در آفتاب نگاه داشته بودند و بر سرشان روغن مى ريختند، گفت: گناه اينان چيست؟ گفتند: جزيه بدهكارند نپرداخته اند، آزارشان مى دهند تا جزيه بپردازند. عمر گفت: اينان چه مى گويند؟

گفتند: مى گويند چيزى نداريم كه جزيه بپردازيم، گفت: رهايشان گذاريد، به چيزى كه توانش را ندارند وادارشان نكنيد. همانا من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 282

مى فرمود: «مردم را آزار ندهيد، كسانى كه در دنيا مردم را آزار مى دهند خداوند در آخرت عذابشان خواهد كرد.» و دستور داد آزادشان كنند.» «1»

19- باز در همان كتاب به سند خودآمده است كه أبو يوسف گفت:

«عدى بن ارطاة- كارگزار عمر بن عبد العزيز- به وى نوشت: «اما بعد، مردمى در كنار ما هستند كه تا آنان را نيازاريم خراج نمى پردازند.» عمر در پاسخ وى نوشت: اما بعد، جاى بسيار شگفتى است كه تو براى آزار انسانها از من اجازه مى خواهى! گويا من سپر تو از عذاب

خداوندم! و گويا اين من هستم كه تو را از خشم خدا رهايى مى بخشم! هنگامى كه نامۀ من به تو رسيد، هر كه مازاد بر نياز خود را به تو داد از وى بگير، و الّا آنان را قسم بده، به خدا سوگند اگر خدا را با نافرمانى آنان ملاقات كنم بهتر از اين است كه خدا را با شكنجه و آزار آنان ملاقات كنم. و السلام.» «2»

20- در كتاب كامل ابن اثير آمده است:

«أبو فراس گويد: عمر بر مردم خطبه خواند و گفت: اى مردم! من بر شما كارگزاران را نفرستاده ام تا شما را بزنند يا اموال شما را بگيرند، بلكه آنان را فرستاده ام تا دين و سنتهايتان را به شما بياموزند، پس هر كس جز اين رفتار كرد شكايت او را به نزد من آوريد، به خدايى كه جان عمر به دست اوست از او انتقام مى كشم. عمرو بن عاص به وى رسيد و گفت: اى امير مؤمنان! آيا اگر يكى از كارگزاران مسلمانان يكى از رعيّت خود را ادب كند از وى انتقام مى كشى؟! گفت: آرى سوگند به آنكه جانم به دست اوست از وى انتقام مى كشم. و چگونه من از وى انتقام نكشم با آنكه پيامبر (ص) را ديدم كه از نفس خويش انتقام مى كشيد! هان مسلمانان را نزنيد كه آنان را خوار مى كنيد، و آنان را ستايش مكنيد كه گرفتار فتنه شان مى سازيد، و حقشان را از آنان دريغ مكنيد كه به كفر مى كشانيدشان، و آنان را به خشم نياوريد كه

______________________________

(1)- خراج/ 124 و 125.

(2)- خراج/ 119.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 283

نابودشان مى سازيد.» «1»

گفتگو دربارۀ فى ء به درازا

كشيد، اكنون سخن را به پايان مى بريم و در فصل آينده به يارى خداوند متعال به پژوهش پيرامون انفال خواهيم پرداخت. و من اللّٰه نستمد و عليه الاتكال.

در اينجا جلد سوم كتاب دراسات ... پايان پذيرفت، إن شاء اللّٰه جلد چهارم كتاب كه با بحث انفال آغاز مى شود در پى خواهد آمد؛ و الحمد للّه رب العالمين.

______________________________

(1)- الكامل 3/ 56.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 284

فصل پنجم: انفال

اشاره

* آيۀ انفال و تفسير آن

* در معنى اينكه انفال از امام است

* پژوهشى گسترده در مصاديق و عناوين انفال

* حكم انفال و تملك آن در زمان غيبت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 287

پژوهش پيرامون انفال را در طى چند مطلب مورد گفتگو قرار مى دهيم:

مطلب اول: تفسير آيۀ انفال، معنى انفال و مقصود از آن در آيه و در فقه فريقين

[تفسير آيۀ انفال]

خداوند متعال در سورۀ انفال مى فرمايد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ، قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ، فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ، وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» «1» از تو از انفال مى پرسند، بگو انفال از آن خدا و پيامبر اوست. پس از خدا پروا داريد و بين خود آشتى برقرار كنيد، و خدا و پيامبرش را فرمان بريد اگر باورمنديد.

[در توضيح و تفسير آيه فوق مطالبى آمده است كه يادآور مى شويم:]

1- راغب در مفردات گويد:

«برخى گفته اند كه «نفل» همان غنيمت است ... و برخى گفته اند نفل همان چيزى است كه مسلمانان بدون جنگ به دست مى آورند و آن فى ء است. برخى نيز گفته اند آن چيزهايى از كالا و جز آن است كه پس از تقسيم غنايم اضافه مى آيد، و بر همين حمل مى شود آيه شريفۀ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ» و اصل آن از «نفل» يعنى چيزى زايد بر واجب است. و نافله- نماز مستحب- نيز از همين باب است، خداوند متعال مى فرمايد: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ» [كه درباره نماز

______________________________

(1)- سوره انفال (8)/ 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 288

شب است] و نيز آيه شريفۀ «وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً» كه مراد از آن فرزندِ فرزند [نوه] است و نيز گفته مى شود «نفلته كذا» يعنى اين چيز را

علاوه به او عطا كردم ...» «1»

2- در كتاب اموال أبو عبيد آمده است:

«أبو عبيد گويد: انفال اصل آن همۀ غنايم است، مگر آنكه خمس آن طبق آنچه در قرآن آمده و سنت نيز بر آن جارى شده براى اهل آن است. و معنى انفال در كلام عرب هر كار نيكى است كه انجام دهنده آن به ميل خود بدون آنكه بر وى واجب باشد انجام مى دهد. و انفال اموالى است كه خداوند متعال به فضل و عنايت خويش از اموال كافران براى مؤمنان حلال فرموده، چه آنكه غنايم بر امت هاى پيشين تحريم شده بود ... و اين عنايت علاوه اى است كه خداوند با اختصاص غنايم به آنان، آنان را مورد مرحمت قرار داده است و اين اصل معنى «نفل» است. و نيز بدانچه امام به رزمندگان علاوه بر سهميّه آنان به آنان مى بخشد «نفل» گفته مى شود. اين بخشش به خاطر دفاعشان از اسلام و سرسختى شان در مقابله با دشمن است.» «2»

آنچه أبو عبيد نقل كرده كه غنايم بر امت هاى گذشته حرام شده بود مطلبى است كه بسيارى از روايتگران احاديث اعم از شيعه و سنى آن را نقل كرده اند. به عنوان نمونه:

أبو عبيد به سند خود از أبو هريره از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: پيش از شما غنايم بر كسى كه بر ديگران سلطه مى يافت حلال نبود، آتشى از آسمان فرود مى آمد و آن را مى خورد. «3»

در خصال شيخ صدوق به سند خود از ابى امامه آمده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

______________________________

(1)- مفردات/ 524.

(2)- الاموال/ 386- 387.

(3)- لم تحلّ الغنائم لاحد سود الرءوس قبلكم كانت تنزل نار فتأكلها. الأموال/

386).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 289

من به پنج چيز برترى داده شدم ... و براى امتم غنايم حلال گرديد. «1»

باز در همان كتاب به سند خود از ابن عباس آمده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود: پنج چيز بر من حلال گرديد ... و اينكه غنايم بر من حلال شد. «2»

اين دو روايت در وسائل نيز به نقل از خصال آمده است. «3»

اين مطلب را شيخ نيز در مبسوط آورده و مى گويد:

«غنيمت در شرايع گذشته حرام شده بود، آنان غنيمت را جمع آورى مى كردند آنگاه آتشى از آسمان مى آمد و آن را مى خورد، آنگاه خداوند متعال بر پيامبر (ص) منت نهاد و آن را ويژه پيامبر گرداند و فرمود: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ، قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ».

و از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود: خمس براى من حلال شد كه براى هيچ كس پيش از من حلال نشده بود و غنايم نيز براى من قرار داده شد.» «4»

پژوهش پيرامون اين مسأله تاريخى براى ما مهم نيست زيرا فايدۀ عملى بر آن مترتب نيست.

3- در تفسير تبيان در بيان آيه انفال آمده است:

«مفسران در معنى انفال در اينجا اختلاف كرده اند: برخى گفته اند اين همان غنايمى است كه پيامبر (ص) در جنگ بدر به دست آورد و از وى پرسيدند كه از آن كيست، و خداوند به وى دستور فرمود كه به آنان بگويد: آن براى خدا و پيامبر اوست؛ عكرمه و مجاهد و ضحاك و ابن عباس و قتاده و ابن زيد اين نظر را قائل هستند.

برخى گفته اند آن انفال سريّه هاست [جنگ هايى كه پيامبر (ص) شخصاً در آن

______________________________

(1)- فضّلت باربع ... و أحلّت لأمّتى

الغنائم. (خصال/ 201، باب الاربعة، حديث 14).

(2)- اعطيت خمساً ... و احلّ لى المغنم. (خصال/ 292، باب الخمسة، حديث 56).

(3)- وسائل 2/ 970، ابواب التيمم، باب 7، حديث 3 و 4.

(4)- مبسوط 2/ 64.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 290

شركت نداشت] اين نظر را على بن صالح بن يحيى گفته است [مجمع البيان از حسن بن صالح بن حىّ نقل كرده است].

و برخى گفته اند: آن چيزهاى كوچكى است كه بدون جنگ و مانند آن از مشركين به مسلمانان مى رسد، چيزهايى مانند بنده يا كنيز. از عطاء نقل شده كه گفته است: آن ويژه پيامبر است با آن هر كار كه خواست انجام مى دهد.

از ابن عباس در روايت ديگرى نقل شده است كه گفت: انفال آن كالاهايى است كه پس از تقسيم غنايم بر جاى مى مانند، چيزهايى مانند اسب و زره و نيزه.

در روايت ديگرى آمده است: آن لباسها و اسب فرد مقتول در جنگ است كه پيامبر (ص) به هر كه خواهد مى بخشد.

گروهى نيز گفته اند كه انفال همان خمس است، اين مطلب از مجاهد نقل شده است.

از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده است كه: «انفال هر چيزى است كه از دار الحرب پس از آنكه اهل آن از آنجا كوچ كرده اند بدون جنگ به دست آيد.» و فقها اين را فى ء مى نامند؛ «و نيز ميراث كسى كه وارثى ندارد، و چيزهايى كه پادشاهان مى بخشند در صورتى كه بدون غصب در دست آنان قرار گرفته باشد و نيزارها و بيابانها و زمينهاى موات» و ديگر چيزهايى كه در كتابهاى فقهى يادآور شده ايم؛ و نيز فرموده اند: «اينها از آنِ خدا و پيامبر و

كسى است كه پس از وى جانشين اوست، و هر گونه كه خواست در جهت مصالح شخصى خود و ديگر كسان كه مخارج آنان بر عهده اوست به مصرف مى رساند و كسى را در آن چيزى نيست».

و انفال جمع نفل است و نفل زيادى چيزى است، گفته مى شود: «نفلتك كذا» يعنى چيزى را علاوه به تو دادم.

لبيد بن ربيعه در شعر خود گويد:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 291

«انّ تقوى ربنا خير نفل و باذن اللّٰه ريثى و العجل»

تقواى پروردگار ما بهترين هديه و بخشش است، و به اذن پروردگار است كندى و شتاب من.

و هر چيزى كه به سپاهيان در هنگام كارزار و سختى [به عنوان تشويق] پرداخت مى شود علاوه بر حقوق رسمى نفل است. و هر چيزى كه زايد بر اصل باشد نفل و نافله است، و از همين مورد است كه به فرزندِ فرزند نافله مى گويند، و نيز علاوه بر واجبات نماز نافله است.» «1»

4- در تفسير كشاف آمده است:

«نفل: غنيمت است زيرا آن از فضل خداى متعال و بخشش اوست، لبيد گويد:

«أنّ تقوى ربنا خير نفل» و نفل آن هديه اى است كه به رزمنده داده مى شود.

يعنى چيزى كه علاوه بر سهم او از غنيمت به وى مى دهند، به اين صورت كه فرمانده براى تشويق در جنگ بگويد: هر كسى فردى از سپاه دشمن را بكشد لباس و وسايل شخصى او از آنِ اوست، يا اينكه در سريّه اى بگويد: هر چه از دشمن به دست آورديد يا نصف يا يك چهارم آن از آنِ شماست.» «2»

5- در تفسير الميزان آمده است:

«انفال جمع نَفَل به فتح است، و آن علاوه بر چيزى

است، و لذا نفل و نافله به مستحبات گفته مى شود چون علاوه بر واجبات است.

و انفال بر فى ء نيز اطلاق مى گردد، و آن اموالى است كه مالك بخصوصى براى آن نيست، مانند قلّه كوهها يا عمق بيابانها، يا شهرهاى مخروبه و روستاهايى كه مردمش كوچ كرده اند، و اموال كسى كه وارثى ندارد و مانند اينها؛ گويا اينها زائد

______________________________

(1)- تبيان 1/ 780.

(2)- كشاف 2/ 140 (چاپ ديگر 2/ 193).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 292

بر مايملك مردم است و كسى مالك آنها نيست، كه از آنِ خدا و پيامبر اوست.

انفال بر غنايم جنگ نيز اطلاق مى گردد، زيرا اينها علاوه بر پيروزى است كه به دست آمده، و مقصود اصلى در جنگ پيروزى بر دشمن و ناتوان كردن اوست، پس هنگامى كه پيروزى به دست آمد مقصود حاصل شده است؛ و اموالى كه رزمندگان به غنيمت مى گيرند و افرادى را كه به اسارت در مى آورند اينها علاوه بر هدف اصلى يعنى پيروزى است.» «1»

[اموال شخصى و اموال عمومى]

در توضيح مفهوم انفال لازم است يادآور شويم كه اموال به دو گونه است: يكى اموال شخصى كه عرفاً و شرعاً متعلق به اشخاص است، و ديگرى اموال عمومى كه متعلق به عموم جامعه است؛ و نظام تشريع صحيح نظامى است كه منطبق بر نظام تكوين باشد، و نظام تكوين اساس آن باشد. شما ملاحظه مى فرماييد كه اشخاص تكويناً مالك اعضاء و جوارح و انديشه و قواى خويش اند و به تبع آن مالك كارهاى خود و نتيجه اى كه از كارهايشان حاصل مى شود، بر اين اساس انسان مالك سازندگى و احياء زمين و حيازت آن است و به تبع آن مالك چيزهايى

كه محصول احياء و حيازت است؛ پس مثلًا كسى كه زمين مرده اى را احيا كرده است چون آن را احيا كرده حيثيت احيا و آثار حيات آن را مالك مى شود. چون آنجا نتيجۀ كار و تلاش اوست، و او مى تواند اين حيثيت احيا و شى ء ساخته شده خود را به ديگرى با گرفتن عوض و يا بدون آن واگذار كند. همان گونه كه اين ملكيّت به ورثه او نيز قهراً به حكم عرف و شرع منتقل مى گردد، و اين اساس و معيار و ملاك املاك شخصى است.

و امّا اموال عمومى همانند زمينهاى موات و كوهها و نيزارها كه خداوند متعال آنها را

______________________________

(1)- الميزان 9/ 5 (چاپ ديگر 9/ 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 293

براى عموم مردم آفريده است و ارتباطى به اشخاص ندارد، اينها اموالى است زايد بر اموال و املاك شخصى كه متعلق به اشخاص خاصى نيست، و مانند آن است غنيمت هايى كه در جنگ به دست مى آيد.

پس واژه «نَفَل» به فتح عين- كه جمع آن انفال است و همچنين نَفْل به سكون عين- در نزد ما هم به غنايم جنگ و هم به اموال عمومى اطلاق مى گردد، و ظاهراً ملاك نيز در هر دو يكى است و آن اينكه اينها علاوه بر اموالى است كه متعلق به اشخاصند.

و از آنچه ما پيش از اين از كلمات بزرگان خوانديم روشن گرديد كه مفهوم «علاوه بودن» چيزى است كه در مفهوم «نَفْل» وجود دارد، و اما تطبيق بر موارد و توجيه آن مطلبى است كه هر يك بر حسب اجتهاد خود مطلبى را ارائه داده اند.

در كتاب جواهر در اين باره مى نويسد:

«بدين نام

ناميده شده چون بخششى از سوى خداوند متعال است و علاوه بر خمسى است كه خداوند پيامبر (ص) را در آن شريك فرموده و بدين وسيله خواسته است وى را مورد عنايت قرار داده و برترى آن حضرت (ص) را نسبت به ديگران بيان دارد.» «1»

در هر صورت غنايم جنگ و آنچه از آن اضافه مى آيد بدون ترديد از انفال است، چرا كه مورد نزول آيه شريفه چنانچه در بسيارى از روايات آمده غنايم جنگ بدر است اگر چه در كلمات فقهاى ما غنايم از انفال شمرده نشده است.

از سياق آيه نيز استفاده مى شود كه در امر انفال گفتگو و مشاجره اى وجود داشته است، به همين جهت براى برطرف شدن نزاع و خصومت از پيامبر اكرم (ص) پرسش كرده اند و آيه «وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ» «2» نيز گواه بر همين معناست.

البته در برخى قرائت ها آيه شريفه بدون لفظ «عن» قرائت شده است و اين بدان

______________________________

(1)- جواهر 16/ 116.

(2)- انفال (8)/ 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 294

معناست كه يا آن در تقدير گرفته شده و انفال منصوب به نزع خافض است و يا مراد اين است كه آنان از پيامبر (ص) درخواست داشته اند كه بخشى از انفال را در اختيار آنان گذارد؛ ولى اين قرائت نزد ما قرائت نادرستى است و بلكه بطلان آن واضح است، زيرا مستلزم تحريف قرآن با اضافه كردن چيزى در آن است و اين چيزى است كه همه بر بطلان آن اتفاق نظر دارند.

و بيش از اين در اوايل بحث غنايم برخى از روايات در مورد نزول آيه شريفه آمد كه مى توان به

آن مراجعه نمود، و از آن جمله چيزى است كه ما در اينجا به نقل از مجمع البيان آورده ايم. ايشان در ذيل اين آيه شريفه مى نويسد:

«ابن عباس گويد: پيامبر (ص) روز بدر فرمود: هر كس چنين چيزى بياورد براى وى آنچنان چيز است و هر كس اسيرى بياورد فلان پاداش را دارد، جوانان براى پيكار شتابان شدند و پيران در كنار پرچم ها ماندند، پس چون جنگ پايان يافت جوانان آنچه را پيامبر (ص) به آنان وعده داده بود جويا شدند و پيرمردان گفتند:

ما پشتيبان شما بوديم، اگر شما مى گريختيد ما پناهگاه شما بوديم؛ و بين أبي يسر بن عمرو انصارى برادر بنى سلمه و سعد بن معاذ كلامى در گرفت، از اين رو خداوند متعال غنايم را از دست آنان خارج ساخت و اختيار آن را در دست پيامبرش قرار داد تا هر گونه كه خواست تقسيم كند و آن حضرت غنايم را به صورت مساوى بين آنان تقسيم نمود.

و عبادة بن صامت گويد: ما در انفال اختلاف كرديم و اخلاق ما در آن به بدى گراييد، و خداوند آن را از دست ما گرفت و آن را در اختيار پيامبرش قرار داد و آن حضرت آن را به صورت مساوى بين ما تقسيم كرد. و اين در جهت تقواى الهى و اطاعت وى و اصلاح ذات البين بود.

و سعد بن أبي وقاص گويد: برادرم عمير در جنگ بدر كشته شد و من سعيد بن عاص بن اميّة كه ذى الكتيفه ناميده مى شد را كشتم و شمشير وى را برداشتم و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 295

آن را به نزد پيامبر (ص) آوردم

و از آن حضرت درخواست كردم كه آن را به من هديه كند. حضرت فرمود: «اين نه از آن من و نه از آن توست، برو و آن را در ميان غنايم جمع آورى شده بينداز.» من رفتم شمشير را انداخته و بازگشتم، از كشته شدن برادرم و گرفته شدن شمشيرم بسيار اندوهگين بودم و گفتم: ممكن است اين به دست كسى برسد كه اين مشكلات و ابتلاى مرا نداشته است؛ چيزى نگذشته بود كه فرستاده اى پيش من آمد و اين در شرايطى بود كه آيه شريفه:

«يَسْئَلُونَكَ ...» نازل شده بود، من ترسيدم كه شايد عليه من چيزى نازل شده باشد ولى چون به نزد پيامبر خدا (ص) آمدم فرمود: اى سعد! تو از من آن شمشير را خواستى و حال آنكه آن از آنِ من نبود و اكنون در اختيار من قرار گرفت، برو و آن را بردار كه از آنِ توست ...» «1»

درباره تفسير آيه شريفه مى توان به كتاب تفسير تبيان، تفسير على بن ابراهيم قمى، تحف العقول رساله امام صادق (ع) در غنايم، سيره ابن هشام، تفسير قرطبى، درّ المنثور، سنن بيهقى، الاموال أبو عبيد «2» و ديگر كتابها در اين زمينه مراجعه نمود كه از همه اينها آشكار مى شود كه غنايم بى ترديد از انفال است حال يا همه آن و يا برخى از اصناف آن، و در مورد همين غنايم بوده است كه نزاع و پرسش پديد آمده و آيه شريفه در همين مورد نازل شده است.

بله اموال عمومى مانند زمينهاى موات و كوهها و نيزارها و روستاهاى مخروبه و مانند آن نيز به نظر ما از انفال است، بلكه لفظ انفال

در فقه شيعه منصرف به همين امور است.

از سوى ديگر نزاع و پرسش در مورد انفال، اگر چه در مورد غنايم جنگ است- چنانچه در اخبار فريقين آمده است- ولى از حمل جواب در آيه شريفه بر ظاهر آن كه عموم و استغراق است مانعى نيست، كه در اين صورت الف و لام در «يَسْئَلُونَكَ عَنِ

______________________________

(1)- مجمع البيان 2/ 517 و 518.

(2)- ر. ك. تبيان 1/ 781؛ تفسير على بن ابراهيم/ 235؛ تحف العقول/ 339؛ سيره ابن هشام 2/ 295؛ تفسير قرطبى 8/ 2؛ درّ المنثور 3/ 158؛ سنن بيهقى 6/ 291؛ و الاموال/ 382 و صفحات بعد از آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 296

الْأَنْفٰالِ» الف و لام عهد است و در آيه شريفه «قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ» براى استغراق، و مؤيد همين معناست كه اسم ظاهر [الانفال] تكرار شده است. «1»

بلكه ممكن است گفته شود كه مورد سؤال اگر چه خصوص غنايم است ولى سؤال نه بدين جهت است كه اينها غنايم است و به قدرت شمشير در جنگ گرفته شده، بلكه بدين جهت پرسش شده كه اينها از انفال يعنى از اموال عمومى است و متعلق به اشخاص نيست، كه در اين صورت پرسش و پاسخ هر دو بر يكديگر در عموم و اطلاق منطبق است و الف و لام نيز در هر دو جمله براى استغراق است.

از سوى ديگر بين آيه انفال و آيه خمس اختلافى نيست و در اين ميان نسخى صورت نگرفته است، چنانكه برخى گفته اند كه آيه انفال با آيه خمس نسخ شده است، زيرا اينكه گفته مى شود انفال براى پيامبر يا امام است چيزى جز

اين نيست كه در اختيار و تصرف اوست و هر گونه بخواهد و لو به صورت تقسيم در بين رزمندگان در آن تصرف مى كند، در غنايم هم تقسيم متعين نيست بلكه امام مى تواند در جهت مصالح امت كه مسئوليت آن بر عهده اوست آن را به مصرف برساند، اگر چيزى از آن باقى ماند آن را تخميس مى كند و مابقى را تقسيم مى نمايد؛ اين چيزى بود كه مرسله حماد و صحيحه زراره بر آن دلالت داشت. «2»

و پيش از اين تفصيل اين مطلب در جهت دوّم از فصل غنايم گذشت.

شيخ طوسى- قدس سرّه- نيز در تفسير تبيان نظريه نسخ را از مجاهد و عكرمه و ديگران نقل مى كند آنگاه مى گويد:

«و ديگران مى گويند: اين آيه منسوخ نشده است؛ ابن زيد اين راه را رفته است، طبرى نيز همين را برگزيده و به نظر ما همين نظريه درست است، زيرا نسخ نيازمند دليل است، و منافاتى بين اين آيه و آيه خمس نيست تا بخواهيم بگوييم

______________________________

(1)- اگر محدوده انفال در جمله دوم آيه همان محدوده جمله اول بود، نيازى به تكرار لفظ انفال نبود، بلكه با ضمير به آن اشاره مى شد.

(2)- وسائل 6/ 365، ابواب انفال ... باب 1، حديث 2 و 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 297

آيه خمس آن را نسخ كرده است.» «1»

بله ايشان در مبسوط «2» خلاف اين را گفته و قائل به نسخ شده اند، كه در اين رابطه مى توان به آنچه ما در فصل غنايم نگاشتيم مراجعه كرد.

از سخنان بزرگان كه در ابتداى بحث خوانديم نيز روشن شد كه دايرۀ انفال و گسترۀ آن در احاديث شيعه و در فقه

آنان به مراتب گسترده تر از آن چيزى است كه در فقه سنت از آن منظور شده است، زيرا در سخنان آنان انفال بر خصوص غنايم جنگ به صورت گسترده يا برخى از اصناف آن اطلاق شده است، چنانكه توضيح آن خواهد آمد؛ اما به نظر ما مى توان آن را بر اين و نيز همۀ اموال عمومى كه داراى مالك شخصى نيست، مانند زمينهاى موات، كوهها، بيابانها، نيزارها و بلكه درياها و معادن و مانند آن اطلاق نمود.

و بلكه در صورتى كه به صورت مطلق آورده شود تنها به اموال عمومى اطلاق مى گردد. پس چنين به نظر مى رسد كه گويا واژه انفال نزد ما و علماى سنت در دو چيز متباين و جداى از يكديگر به كار برده مى شود.

ابو عبيد پس از كلامى كه پيش از اين از وى خوانديم مى گويد:

«در بخشش هايى كه امام مى بخشد سنت هاى چهارگانه است، كه هر يك جايگاه ويژه اى جز جايگاه ديگرى دارند: يكى از آنها بخششى است كه خمسى در آن نيست. دوم: بخششى است از غنايم كه پس از جدا كردن خمس است.

سوّم: بخششى است كه از خود خمس است. چهارم: بخشش از خود غنايم است پيش از آنكه خمس آن جدا شود.

اما آن بخشش كه خمس ندارد، لباس و وسايل شخصى مقتول (سَلَب) است؛ و آن در صورتى است كه فردى به تنهايى در ميدان كارزار مشركى را بكشد، كه در اين صورت سَلَب او از آنِ اوست بدون آنكه تخميس شود يا ديگر سپاهيان در آن شريك باشند.

______________________________

(1)- تبيان 1/ 781.

(2)- مبسوط 2/ 65.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 298

و امّا آن بخششى كه از غنيمت پس

از خمس است، آن در صورتى است كه امام گروهى را به سرزمين دشمن بفرستد و آنان غنايمى با خود بياورند كه در اين صورت پس از برداشت خمس يك چهارم يا يك سوم آن از آنان است.

و اما سوم اينكه همه غنيمت گردآورى شود و خمس آن براى امام جدا شود و هنگامى كه خمس در تصرف امام قرار گرفت به هر اندازه كه صلاح بداند از آن ببخشد.

و امّا آنچه از جمله غنايم بخشيده مى شود مواردى است كه به افرادى كه با سپاه همكارى كرده اند و نقاط ضعف دشمن را نشان داده اند يا چراگاه چارپايان را راهنمايى كرده اند چيزى بخشيده شود. و اين از مواردى است كه سود آن براى همه سپاهيان است. و در همه اين موارد روايات و ديدگاههاى مختلفى وجود دارد.» «1»

آنگاه ايشان براى تفصيل اين بخشش هاى چهارگانه و ذكر روايات و شرح آن چهار باب پياپى را مى گشايند؛ كه در صورت نياز مى توان بدان مراجعه نمود.

ما پيش از اين در جهت دوّم از فصل غنايم، غنيمت هاى جنگ را در انواع مختلف آن از منابع مالى دولت اسلامى برشمرديم، و گفتيم كه زمينها و باغات به طور كلّى تقسيم نمى شود بلكه براى مجموع مسلمانان به عنوان مسلمانان زير نظر امام و رهبر جامعه باقى مى ماند و غلات و فوايد آن در جهت مصالح مسلمين به مصرف مى رسد.

و اموال منقول نيز در آن تقسيم متعين نيست، بلكه پيشواى جامعه مى تواند نيازمنديها و گرفتاريهاى مسلمانان را برطرف كند و اگر چيزى از آن باقى ماند يك پنجم آن را برداشته و مابقى را بين رزمندگان تقسيم كند و اگر چيزى از آن باقى نماند چيزى

براى آنان نيست.

بر اين معنا مرسله طولانى حماد از بنده صالح خدا (امام موسى بن جعفر (ع)) دلالت دارد كه آن حضرت فرمود: «وى مى تواند با اين مال همه آن چيزهايى كه بر عهده اوست از بخشش به مؤلفة قلوبهم تا ديگر امور را انجام دهد و اگر پس از آن چيزى باقى ماند يك پنجم آن را جدا كرده و بين اهل آن تقسيم مى كند و مابقى را بين آنان كه در

______________________________

(1)- الاموال/ 387 و 388.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 299

تحصيل آن سهيم بودند تقسيم مى كند، و اگر پس از برطرف كردن نيازمنديها چيزى نماند ديگر براى آنان چيزى نيست.» «1»

در صحيحۀ زراره نيز آمده است كه امام (ع) فرمود: «امام دستور مى دهد، جايزه مى دهد و به هر كه صلاح بداند پيش از آنكه غنايم تقسيم شود مى بخشد، پيامبر خدا (ص) به همراهى قومى به جهاد پرداخت و براى آنان چيزى از غنايم قرار نداد، و اگر بخواهد آن را بين آنان تقسيم مى كند.» «2»

و بسيارى از اصحاب ما به مضمون اين روايات فتوا داده اند، و پيامبر اكرم (ص) غنايم مكّه و حنين را بين رزمندگان تقسيم نكرد با آنكه با جنگ گشوده شده بود، و ما اين مطلب را در فصل غنايم يادآور شديم. و آنچه أبو عبيد گفته است كه واجب است پس از تخميس يك چهارم يا يك سوم آن را به رزمندگان اختصاص داد، نزد ما ثابت نشده است، و ظاهراً در اين گونه موارد اختيار با امام است.

مگر آنكه گفته شود: اين دو از قبيل تقسيم بين رزمندگان است [يعنى از باب مثال ذكر شده نه از باب اينكه

متعيناً بايد چنين باشد] و چنانكه در مرسلۀ حماد آمده تقسيم بعد از تخميس انجام گرفته است.

ولى آنچه كار را آسان مى كند اين است كه خمس نيز حق واحدى است كه همۀ آن در اختيار امام است و در جهت مصالح مسلمانان آن را به مصرف مى رساند، چنانكه در فصل خمس تفصيل آن را مورد گفتگو قرار داديم.

مخفى نماند كه آنچه زائد بر يك سوم و يك چهارم باقى مى ماند در بين ديگر سپاهيان، در صورتى كه در حال جنگ باشند و رزمندگان سريّه را پشتيبانى كنند تقسيم مى شود. اما اگر سريّه خود به جنگ پرداخته و در منطقه سپاهى وجود نداشته است ديگر وجهى براى اشتراك آنان نيست و همه غنيمت براى كسانى است كه در جنگ

______________________________

(1)- وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4.

(2)- وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 300

شركت داشته اند، و أبو عبيد هم در سخنان خود به اين معنا اشاره داشت.

و بازهم ايشان [أبو عبيد] براى ابتداى جنگ و اواخر آن فرق گذاشته است و مى نويسد:

«بخشش بايد در اواخر جنگ باشد، زيرا رزمندگان در ابتدا بسيار با نشاط و آماده هستند و با سرعت به سوى دشمن مى تازند اما پس از مدتى احساس خستگى مى كنند و سفر آنان را فرسوده مى كند و دوست دارند كه برگردند.» «1» [و لذا با بخشش و تشويق مى توان آنان را بر انجام كار تشويق نمود.]

[آيا قرار دادن پاداش و بخشش يك حكم فقهى است يا تصميم حكومتى؟]

مطلب ديگرى كه لازم است بدان پرداخته شود اين است كه يك چهارم و يا يك سوم كه بايد به گروههايى كه براى جنگ اعزام مى شوند (سرايا) پرداخت شود و يا وسايل

شخصى و لباسهاى مقتول (سلب) كه براى قاتل است، آيا اين حكم فقهى ثابت است يا يك حكم حكومتى است از سوى پيامبر اكرم (ص) براى هميشه و يا حكمى است از او (ص) به عنوان موقت بر حسب آنچه آن را با توجه به اوضاع و شرايط مناسب مى دانسته، كه در اين صورت امام مى تواند گاهى نصف و يا يك پنجم را براى گروههاى اعزامى (سرايا) قرار دهد، يا اينكه در زمانى با دگرگونى مصالح بگويد لباسها و اموال شخصى مقتول براى قاتل نيست.

در اين مسأله ديدگاههاى مختلفى مطرح شده و شايد درست ترين همين نظر آخرى باشد، زيرا واضح است كه در صورت دگرگونى شرايط و اوضاع مصالح نيز دگرگون مى شود. و ما پيش از اين در جهت چهارم از فصل غنايم مسأله سلب را مورد گفتگو قرار داديم، كه مى توان بدان مراجعه نمود.

و ظاهر عبارت أبو عبيد در اينجا اين است كه حكم «سلب» در نزد او يك حكم ثابتى بوده

______________________________

(1)- الاموال/ 398.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 301

است براى هميشه، يا به عنوان حكمى فقهى و الهى، يا حكم حكومتى دائمى از سوى پيامبر (ص)، و همچنين حكم يك سوم و يا يك چهارم براى گروههاى اعزامى (سرايا).

در هر صورت شما ملاحظه مى فرماييد كه بخشش (نفل) در اقسام چهارگانه آن نزد أبو عبيد از حريم غنايم جنگ تجاوز نمى كند.

و در سنن بيهقى بابى را تحت عنوان انفال گشوده است، آنگاه بابى را به سلب و بابى را به تخميس آن و بابى را به گروههايى كه پيامبر اكرم براى جنگ به سوى نجد فرستاد كه فرزند عمر در ميان آنان بود و براى

هر يك از آنها شترى را علاوه بر سهميۀ وى قرار داد- و در آن جنگ سهم هر يك از آنها دوازده شتر بود- و بابى را در اختصاص يك پنجم از خمس به سهم مصالح و بابى را براى بخشش يك چهارم و يا يك سوم در سرايا پس از پرداخت خمس، و بابى را به آنچه پيامبر (ص) در جنگ بدر پيش از نزول آيۀ شريفه انفال بخشيد، اختصاص داده است. كه از همه اين مطالب روشن مى شود كه موضوع نفل و انفال نزد ايشان خصوص غنايم جنگ است. «1»

در هر صورت بايد گفت آن شترى كه پيامبر اكرم (ص) افزون به سهميۀ آنان به آنان بخشيده، باز خود از خمس يا از سهم خداوند متعال يا از سهم پيامبر اكرم (ص) بوده است.

شافعى نيز در كتاب «الامّ» خويش بحث انفال را مطرح كرده، آنگاه مسأله سلب، آنگاه مسأله بخشش شتر علاوه، آنگاه بخشش هايى كه امام نسبت به سپاهيان يا گروههاى اعزامى به صورت مشروط پيش از درگير شدن با دشمن دارد را يادآور شده و در پايان مى نويسد:

«همۀ اينها براى آنهاست بر اساس آنچه امام با آنها شرط كرده است.» «2»

در مختصر خرقى كه در فقه حنابله نگاشته شده آمده است:

«امام و جانشينان وى همان گونه كه پيامبر (ص) عمل كرد، پس از برداشت خمس

______________________________

(1)- سنن بيهقى 6/ 305.

(2)- الامّ 4/ 66.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 302

در صورتى كه در ابتداى اعزام باشد يك چهارم و اگر پس از بازگشت باشد يك سوم به رزمندگان اختصاص خواهند داد.»

ابن قدامه در شرح عبارت فوق مى نويسد:

«نفل به معنى زياده است كه علاوه بر سهم رزمنده به

وى مى دهند، و از همين مورد است نماز نافله كه علاوه بر نماز واجب است ...

و نفل در جنگ به سه گونه است: يكى همان كه خرقى يادآور شده ... دوم اين كه امام چيزى را به برخى از سپاهيان به خاطر مشكلات و سختى ها و ناراحتى هايشان يا به خاطر آزارى كه به خصوص وى علاوه بر ديگر رزمندگان رسيده اختصاص دهد. سوم اين كه فرمانده بگويد: كسى كه از اين ديوار قلعه بالا رود يا اين ديوار را خراب كند يا چنين نقبى را بكند يا كار ويژه اى را بكند من چنين جايزه اى به او مى دهم، يا مثلًا بگويد: اگر اسيرى بياورد فلان مقدار جايزه نزد من دارد. آنگاه ايشان به صورت گسترده ادله اين سه و ديدگاههاى مختلف در مورد آن را يادآور شده اند، كه مى توان بدان مراجعه نمود.» «1»

خلاصۀ كلام اين كه: موضوع انفال نزد آنان غنايم جنگ است و عنوان «نفل» نزد آنان بر آنچه امام از غنايم يا از خمس آن علاوه بر سهميه هاى آنان به آنها مى بخشد اطلاق مى گردد.

و امّا نزد ما [علماى اماميه] مى توان آن را بر غنايم جنگ و آنچه علاوه بر آن بخشيده مى شود با توجه به مورد نزول آيه شريفه اطلاق نمود، و به طور قطع نمى توان مورد غنايم را تخصيص زد و از شمول آن خارج نمود.

و ليكن آنچه در بين فقهاى ما مصطلح است اين است كه انفال همه اموال عمومى را كه متعلق به اشخاص نيست در بر مى گيرد. بر اساس رواياتى كه از ائمه معصومين (ع) در

______________________________

(1)- مغنى 10/ 408.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 303

اين باب وارد شده

است. و اين تفاوت ديدگاه تا آنجاست كه بين آنچه در ديدگاه ما و فقهاى ما مصطلح است با آنچه در ديدگاه فقيهان و راويان حديث اهل سنت مصطلح است گويا يك تباين كلى وجود دارد.

[برخى از سخنان فقهاى شيعه در انفال]

1- مرحوم شيخ مفيد در مقنعه مى گويد:

«باب انفال: انفال در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) ويژۀ آن حضرت است، و پس از وفات آن حضرت براى امام و فرمانروايى است كه جانشين اوست. خداوند متعال مى فرمايد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ، قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ، فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ». و آنچه براى پيامبر (ص) است پس از آن حضرت از آن فرمانرواى امت است كه جانشين اوست.

و انفال هر زمينى است كه بدون تاختن اسب و شتر گشوده شده است، و نيز زمينهاى موات و تركه كسى كه وارثى براى او نيست و نيزارها و درياها و بيابانها و معادن، و چيزهايى كه پادشاهان به اقطاع [خالصجات] درمى آورند.

از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «ما آن مردمى هستيم كه خداوند در قرآن اطاعت ما را واجب فرموده است، برگزيده اموال و انفال از آن ماست». و مراد از برگزيده اموال، آن اموالى است كه امام از غنايم پيش از تقسيم آن براى خويش برمى گزيند، مانند كنيزى زيبا يا اسبى فربه يا لباسى زيبا و آنچه مشابه اينهاست از برده و كالا، طبق تفسيرى كه از ائمه (ع) در اين باره رسيده است. و هيچ كس نمى تواند در آنچه ما از انفال برشمرديم مگر با اجازۀ امام عادل تصرف كند.» «1»

2- در نهايه شيخ آمده است:

«انفال در زمان پيامبر خدا

(ص) ويژه آن حضرت بود، و آن براى كسى است كه

______________________________

(1)- مقنعه/ 45.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 304

پس از وى زمام امور مسلمانان را به دست دارد. و آن هر زمين خرابى است كه مردمش كوچ كرده اند، و هر زمينى كه براى تصرف آن اسب و شترى تاخته نشده است، يا اينكه مشركان خود در اختيار مسلمانان قرار داده اند، و قلّه كوهها و گستره بيابانها و نيزارها و زمينهاى موات بى صاحب، و اموال عتيقه و ارزشمند پادشاهان و آنچه آنان جز از راه غصب به اقطاع خود درآورده اند، و ميراث كسى كه وارثى ندارد. و نيز براى اوست از غنايم پيش از تقسيم، كنيز زيبا و اسب فربه و لباس ارزشمند و آنچه شبيه اينهاست از برده يا كالا.

و اگر مردمى با مشركان اهل حرب بدون اجازه امام جنگيدند و غنيمتى به دست آوردند، غنيمت آنان نيز ويژه امام است نه ديگران.» «1»

مانند اين مطالب در مبسوط نيز آمده است. «2»

ما پيش از اين از ايشان به نقل از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايتى را از تبيان نقل كرديم كه مى توان بدان نيز مراجعه نمود. «3»

3- در مراسم سلّار پس از ذكر خمس آمده است:

«و انفال نيز از آن اوست، و آن هر زمينى است كه بدون تاختن اسب و شتر گشوده شود، و زمينهاى موات و ميراث كافر حربى، و نيزارها و دره ها و معادن، و قطايع سلطان كه در همه اين موارد جز با اجازۀ امام نمى توان در آن تصرف كرد.» «4»

4- و در باب انفال كتاب كافى أبو الصلاح حلبى آمده است:

«انفال مختص است به هر

زمين كه اسب و شترى بر آن تاخته نشده، و قطايع سلطان و زمين هاى موات، و هر زمينى كه سه سال مالكش آن را بلااستفاده گذاشته است، و قلّه كوهها و عمق بيابانها از هر نوع زمين و درياها و نيزارها، و ميراث كسى كه وارثى ندارد از اموال و چيزهاى ديگر.» «5»

______________________________

(1)- نهايه/ 199.

(2)- مبسوط 1/ 263.

(3)- تبيان 1/ 780.

(4)- جوامع الفقهية/ 581 (چاپ ديگر/ 643).

(5)- كافى أبي الصلاح/ 170.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 305

5- و در اواخر جهاد غنيه آمده است:

«و امّا زمينهاى انفال هر زمينى است كه صاحبان آن بدون جنگ آن را تسليم كرده باشند يا از آن سرزمين كوچ كرده باشند، و نيز هر زمينى كه مالك آن مرده باشد و وارثى نه از طريق خويشاوندى و نه از طريق آزاد شدن از بردگى (ولاء عتق) نداشته باشد، و گسترۀ بيابانها و قلّه كوهها و نيزارها و قطايع سلاطين كه از راه غصب به دست نياورده باشند و زمينهاى موات، كه همه اينها ويژه امام است نه ديگران، و او هرگونه كه صلاح بداند مى تواند در آن تصرف كند، مى تواند بفروشد يا ببخشد يا هر گونه تصرف ديگر.» «1»

6- در وسيله ابن حمزه آمده است:

«زمينها به چهار گونه است: زمينى كه اهل آن به ميل خود مسلمان شده باشند، و زمينهاى جزيه و آن زمينهايى است كه اهل آن با مسلمانان مصالحه كرده باشند، و زمينهايى كه با زور شمشير گرفته شده است و زمينهاى انفال. زمينهاى نخست از آن صاحبانش است ... و دوّم حكم آن به امام واگذار شده است ... و سوّم تمامى آن براى

مسلمانان است و حكم آن در اختيار امام است، به هر گونه كه صلاح دانست در آن تصرف مى كند و او نسبت به مسلمانان دلسوزتر است؛ و چهارم ويژه امام است و آن ده گونه است: هر زمينى كه اهل آن كوچ كرده اند و هر سرزمين خرابى كه اهل آن آن را رها كرده اند، و هر زمينى كه كفار بدون جنگ واگذار كرده اند، و هر زمينى كه براى تصرف آن اسب و شترى تاخته نشده است، و زمينهاى باير بدون صاحب و نيزارها و قله كوهها و دشت و بيابانها و برگزيده شاهان، قطايع آنها كه بدون غصب در دست آنان است. همه اينها در دست امام است، هر چه را خواست مى فروشد و هر چه را خواست مى بخشد و از فردى به

______________________________

(1)- جوامع الفقهية/ 523. (چاپ ديگر/ 585).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 306

فردى ديگر منتقل مى كند، و پس از مدتى بهره آنان را كم يا زياد مى كند.» «1»

7- در مهذب ابن براج آمده است:

«باب ذكر اراضى انفال: هر زمينى كه اهل آن از آن كوچ كرده باشند، و هر زمينى كه صاحبان آن بدون جنگ واگذار كرده باشند و اسب و شترى بر آن تاخته نشده است، و هر زمينى كه مردمش كوچ كرده اند، و قلّه كوهها و عمق بيابانها و نيزارها، اشياء برگزيده پادشاهان و زمينهاى اقطاعى آنها در صورتى كه غصب نكرده باشند، و هر زمينى كه نيزار بوده و تبديل به زمين كشاورزى كرده باشند، يا موات بوده و آباد كرده اند، كه همه اينها از انفال است، و آن براى امام است نه ديگر مردم. او مى تواند با

بخشش يا فروش و جز آن در آن تصرف كند به هر گونه كه مصلحت بداند.» «2»

و ديگر سخنان بزرگان فقها در اين زمينه و عبارت مرحوم محقق در شرايع كه ما پس از اين در مصاديق انفال به تفصيل از آن گفتگو خواهيم كرد.

تعبيراتى كه در كلمات اصحاب آمده بود تعبيراتى است كه از روايات اهل بيت (ع) گرفته شده، و صاحبان خانه بدانچه در خانه است داناترند.

و اينكه آنان غنايم را از انفال نشمرده اند با آنكه آن قطعاً از انفال است- چون مورد نزول آيه است- شايد بدين جهت بوده كه بحث غنايم مربوط به بحث كتاب جهاد بوده و آنان متعيّن مى دانسته اند كه غنايم بين رزمندگان تقسيم شود، و لااقل آنان را در ضمن امورى كه به عهده امام است صاحب حق مى دانسته اند، و به همين جهت حكم آن را با حكم انفال كه سهم مقاتلين بدان تعلق نمى گرفته و تنها حق امام بوده جدا مى دانسته اند، و مقصود در باب انفال چيزهايى بوده كه مخصوص امام بوده است و به همين جهت غنايم را از آن جمله به شمار نياورده اند.

از سوى ديگر لازم است به اين نكته توجه شود اينكه در روايات و كلمات اصحاب

______________________________

(1)- جوامع الفقهية/ 717. (چاپ ديگر/ 681).

(2)- مهذّب 1/ 183.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 307

آمده است: براى امام است «خاصه» يا «خالصه» يا «على وجه الخصوص» اين بدين معناست كه اين اموال مانند غنايم نيست كه رزمندگان در آن سهيم باشند و بايد بين آنان تقسيم شود، يا مانند اراضى مفتوح عنوة نيست كه از آن مسلمانان است به عنوان اينكه مسلمانند، به گونه اى كه

وقف آنان بماند و در آن خريدوفروش و بخشش صورت نگيرد. نه اينكه اين اموال املاك شخصى باشد كه متعلق به شخص امام باشد به گونه اى كه فرزندانش و ديگر ورّاث از آن ارث ببرند، و توضيح اين مسأله در مباحث بعد خواهد آمد.

و شما ملاحظه مى فرماييد در اين زمينه با اينكه كلمات اصحاب ما با يكديگر نزديك و مشابه هستند، ولى در بعضى از مثالها با يكديگر متفاوتند.

برخى از آنها معدنها و درياها را از انفال برشمرده اند و برخى آن را ذكر نكرده اند، و در كتاب كافى پس از ذكر مثالهاى انفال گفته است «و جز آنها» كه شايد مشعر به اين باشد كه آنچه ايشان يادآور شده اند به عنوان مثال است [نه اينكه انفال منحصر به آنها باشد.] و همچنين است سخن در رابطه با روايات باب، كه منظور تمام اموال عمومى است كه متعلق به اشخاص نيست. و شايد اين به حسب اعصار و زمانها دگرگونى هايى در آن حاصل شود. به عنوان مثال درياها و هوا و نيز حق عبور اتومبيل ها و هواپيماها از كشورها در زمان ما داراى اهميت و ارزش است [و پولهايى به عنوان حق ترانزيت و تردد گرفته مى شود] كه در زمانهاى گذشته داراى ارزش نبوده است، در اين زمان ها اين گونه اموال نيز از انفال است و در اختيار پيشواى جامعه قرار دارد، ولى آن گونه كه از كلمات آنان به دست مى آيد توجه و اهتمام در زمانهاى گذشته تنها به زمينها بوده است.

و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

[روايات باب]

اما روايات در اين زمينه بسيار است كه برخى از آنها را اكنون و برخى را در آينده

به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 308

هنگام بحث تفصيلى انفال يادآور مى شويم:

1- صحيحه حفص بن بخترى، از امام صادق (ع) كه فرمود:

«انفال چيزى است كه اسب و شترى بر آن تاخته نشده است، يا مردمى آن را مصالحه كرده اند، يا مردمى به دست خويش آن را واگذار كرده اند، و نيز هر زمين مخروبه و عمق بيابانها كه آن براى پيامبر خدا (ص) است و نيز براى امام پس از او هركجا بخواهد آن را قرار مى دهد». «1»

سند اين روايت تا حفص صحيح است و حفص بن بخترى بنا به نظر مشهور ثقه است و تشكيك در مورد آن مردود شناخته شده است. «2»

2- صحيحه محمد بن مسلم از امام صادق (ع) كه از آن حضرت شنيدند كه مى فرمود:

«انفال زمينى است كه بر آن خونى ريخته نشده است، يا مردمى آن را مصالحه كرده و با دست خويش آن را واگذار كرده اند، و نيز زمينهايى كه خراب شده است يا عمق بيابانها، كه همه اينها از فى ء است. و انفال از آنِ خدا و پيامبر است، و آنچه براى خداست نيز از آن پيامبر است هركجا كه خواسته باشد آن را قرار مى دهد.» «3»

و ظاهراً آنچه در اين دو روايت مورد نظر است تنها بيان زمينهاى انفال است.

3- موثقۀ سماعة بن مهران كه گفت: از آن حضرت از انفال پرسيدم، فرمود:

«هر زمينى است كه به خرابى گراييده، يا چيزهايى كه ويژه پادشاهان بوده كه براى امام است و مردم در آن سهمى ندارند. فرمود: و از آن مورد است بحرين كه اسب و شترى بر آن نتاخته است.» «4»

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع)

قال: الانفال ما لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب، او قوم صالحوا، او قوم اعطوا بايديهم، و كل ارض خربة، و بطون الاوديه فهو لرسول الهّٰط (ص) و هو للامام من بعده يضعه حيث يشاء. (وسائل 6/ 364، ابواب انفال، باب 1، حديث 1).

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 7، ص: 308

(2)- تنقيح المقال 1/ 352.

(3)- عن ابى عبد الله (ع) انه سمعه يقول: ان الأنفال ما كان من أرض لم يكن فيها هراقة دم او قوم صولحوا و اعطوا بايديهم، و ما كان من ارض خربة او بطون أودية فهذا كلّه من الفى ء. و الانفال للّه و للرسول، فما كان للّه فهو للرسول يضعه حيث يحب. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 10).

(4)- سماعة بن مهران قال: سألته عن الانفال فقال: كل ارض خربة او شى ء يكون للملوك فهو خالص للامام و ليس للناس فيها سهم. قال: و منها البحرين لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 309

4- مرسله حماد بن عيسى، از برخى از اصحاب ما، از بنده صالح خدا (ع) (موسى بن جعفر (ع)) روايت كرده است كه پس از ذكر خمس و زمينهايى كه با جنگ گشوده شده و برگزيده اموال كه همه اينها در اختيار امام است، مى فرمايد: «و براى اوست پس از خمس انفال است و انفال هر زمين مخروبه اى است كه اهالى آن از آن

كوچ كرده اند، و هر زمينى كه اسب و شترى بر آن نتاخته است ولى آنان بر آن مصالحه كرده و بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار داده اند، و براى اوست قلّه كوهها و عمق بيابانها و نيزارها و هر زمين موات كه صاحبى ندارد، و نيز از آن اوست برگزيده پادشاهان، آنچه در دست آنان است بدون آنكه غصب كرده باشند، زيرا غصب به هر شكل آن بايد به صاحبش بازگردانده شود، و نيز او (امام) وارث كسى است كه وارثى ندارد و افراد بيچاره را تحت پوشش دارد.» «1»

مطلب دوّم: در معنى اينكه انفال از آن امام است

اشاره

اينكه مى گوييم انفال مال امام است، در نگاه نخست ممكن است

سه احتمال در آن متصور باشد:
احتمال اوّل: اينكه عنوان امامت عنوان مشير باشد،

و مراد شخص امام باشد كه عهده دار امور جامعه است؛ مثلًا امير المؤمنين (ع) در زمان امامت خويش مالك همه خمس ها و فى ء و انفال باشد نه به خاطر امامتش بلكه به خاطر شخص خودش، و امامت عنوان مشير باشد به شخص وى، مانند صاحب كلاه سياه كه عنوان دخالتى در

______________________________

(1)- عن العبد الصالح ... و له بعد الخمس الانفال، و الانفال كل ارض خربة قد باد اهلها، و كلّ ارض لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب و لكن صالحوا صلحاً و اعطوا بايديهم على غير قتال، و له رءوس الجبال، و بطون الاوديه ... و الآجام، و كل ارض ميتة لا ربّ لها، و له صوافى الملوك ما كان فى ايديهم من غير وجه الغصب لانّ الغصب كله مردود، و هو وارث من لا وارث له يعول من لا حيلة له. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 310

موضوع ندارد و صرفاً اشاره به شخص است.

احتمال دوّم: اينكه حيثيت امامت حيثيت تعليليّه باشد،

مانند رئيس يك مؤسسه كه به خاطر اينكه رئيس مؤسسه است براى وى حقوق ساليانه و ماهيانه قرار مى دهند. كه طبق اين احتمال تمام اخماس و انفال مال شخص امام على (ع) است و لكن مثلًا به عنوان اجرت امامت وى قرار داده شود، كه علت واسطه ثبوت حكم است.

احتمال سوّم: اينكه حيثيت امامت حيثيت تقييديّه باشد

كه در حقيقت موضوع حكم همين علت باشد، و انفال ملك مقام و منصب امامت است نه ملك شخص امام، كه در اين صورت حيثيت امامت واسطه عروض حكم براى شخص است و در حقيقت حكم براى خود واسطه ثابت است. از سوى ديگر ملكيت يك امر اعتبارى است كه مى توان آن را براى مقام و حيثيت نيز اعتبار نمود، همان گونه كه ملاحظه مى شود بسيارى از اموال ملك دولت و حكومت به شمار مى آيد. بلكه ممكن است آن را براى مكانها نيز اعتبار نمود چنانكه برخى چيزها ملك مسجد يا حسينيه يا بيمارستان محسوب مى گردد.

[مقتضاى احتمالات]

مقتضاى دو احتمال اوّل اين است كه هر چه براى امير المؤمنين (ع) از خمس ها و انفال در زمان حيات آن حضرت بود، پس از وفات به ورثه او مطابق با سهامشان منتقل شود؛ همان گونه كه مثلًا املاك زيد به ورثه او منتقل مى شود، و نيز آنچه رئيس يك مؤسسه به عنوان مزد رياست دريافت كرده پس از وفات به ورثه او منتقل مى شود، كه در اين صورت بايد گفت تمام زمينهاى موات و كوهها و نيزارها و بيابانها و درياها و معادن و مانند آن با وفات آن حضرت (ع) به ورثه او منتقل شده و براى امام بعدى چيزى به عنوان امامت او باقى نمانده است.

و مقتضاى احتمال سوّم اين است كه هر چه براى مقام امامت بوده به امام بعدى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 311

منتقل شود، همان گونه كه امامت و رهبرى جامعه نيز دست به دست مى چرخد.

و بسا ممكن است گفته شود كه احتمال دوّم نيز به گونه اى به احتمال سوّم

برگردد، براى اينكه حيثيات تعليليّه نيز با دقت عقلى به حيثيات تقييديّه بازمى گردد، زيرا حقوق رئيس مؤسسه در حقيقت به خاطر مقام رياست اوست نه شخص او؛ به گونه اى كه اگر مى شد حيثيت رياست را از شخص رئيس جدا كرد، در آن صورت مسئوليت متوجه رياست بود نه آن شخص.

به نظر ما اين نكته اخير در احكام عقليه صحيح است، اما در احكام عرفيه مقامات مختلف است؛ در مثال مذكور عرف حقوق رئيس را متوجه شخص مى داند و حيثيت را علت و واسطه اين حقوق مى شمارد و به همين جهت حقوقى را كه در اين ارتباط دريافت كرده ملك او و قابل انتقال به ورثه او مى داند نه به حاكم پس از او، و اما در امورى مانند امامت و دولت اين اموال و احكام را ويژه مقام و حيثيت مى دانند.

از آنچه گفتيم روشن شد كه آنچه در اين مقام صحيح است همان احتمال سوم است، چرا كه امامت و ولايت در بافت اسلام و نظام اسلامى تنيده شده است، همان گونه كه تفصيل آن در جايگاه خود گذشت، و ادارۀ شئون حكومت چه حق باشد و چه باطل به نظام مالى نيازمند است.

و آنچه در همۀ زمانها و كشورها متعارف است اين است كه اموال عمومى را كه متعلق به اشخاص نيست بلكه متعلق به جامعه و همه مردم است در اختيار رهبر جامعه قرار مى دهند، زيرا او نماينده مردم و حافظ حقوق و منافع آنان است.

به راستى اين چه برداشتى است؟ و آيا كسى اجازه مى دهد كه اسلامى كه دين عدل و انصاف است، همۀ درياها و بيابانها و معادن و نيزارها و

قطايع پادشاهان و ميراث افراد بدون وارث و خمس همه عايدات مردم از تجارت و كار و كشاورزى و ديگر درآمدهايشان را براى يك شخص واحد به عنوان شخصى او هر چند در مقام عدالت و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 312

بلكه عصمت باشد، قرار دهد؟!

و آيا اين گونه تشريع با حقيقت و روح اسلام كه مى فرمايد: «كَيْ لٰا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ» «1» تا اموال در ميان ثروتمندان شما دست به دست نچرخد، منافات ندارد؟!

و يك فرد چه نيازى به اين همه اموال دارد با اينكه مردم در نيازمندى گسترده به سر مى برند؟ با اينكه مى دانيم احكام اسلام گزاف نيست بلكه بر اساس مصالح واقعى جامعه است.

و مؤيد برداشت ماست اين نكته كه زمينهاى موات بدون اشكال از انفال و مال امام است، اما مشاهده مى كنيم كه در كتاب و سنت آمده است كه زمين براى همۀ مردم است، خداوند متعال مى فرمايد: «وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ» «2» خداوند زمين را براى مردم قرار داد و در خبر يونس از عبد صالح امام موسى بن جعفر (ع) آمده بود كه فرمود:

زمين از آنِ خداوند متعال بود و آن را وقف بندگان خود كرد، پس هر كس سه سال پشت سر هم بدون دليل زمينى را بلااستفاده و معطل گذارد، از او گرفته مى شود و به ديگرى واگذار مى گردد. «3»

و در رساله محكم و متشابه به نقل از تفسير نعمانى به سند خود از على (ع) پس از آنكه خمس را ذكر كرده و گفته است نيمى از آن مال امام است مى فرمايد: «پس از اين براى قائم به امور مسلمانان انفالى است

كه براى پيامبر خدا بود، خداوند متعال مى فرمايد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ، قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ». اينان انفال را درخواست كردند تا براى خود قرار دهند، و خداوند متعال با اين آيۀ شريفه پاسخ آنها را داد.» «4»

______________________________

(1)- سوره حشر (59)/ 7.

(2)- سورۀ الرحمن (55)/ 10.

(3)- فى خبر يونس عن العبد الصالح (ع) قال: ان الارض للّه- تعالى- جعلها وقفاً على عباده فمن عطّل ارضاً ثلاث سنين متوالية لغير ما علة اخذت من يده و دفعت الى غيره. (وسائل 17/ 345، ابواب احياء الموات، باب 17).

(4)- انّ للقائم بامور المسلمين بعد ذلك الانفال إليّ كانت لرسول اللّٰه 6 قال اللّٰه- عزّ و جلّ-: «يسألونك عن الانفال قل الانفال للّه و الرسول». و انما سألوا الانفال ليأخذوها لانفسهم فاجابهم اللّٰه بما تقدم ذكره. (وسايل 6/ 370، انفال، باب 1، حديث 19).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 313

طبق اين حديث انفال براى قائم به امور مسلمين قرار داده شده، و ظاهر آن اين است كه براى اوست به عنوان اينكه قائم به امور مسلمين است، در حقيقت اين اموال عمومى است و ملك منصب امامت است. و به ناچار بايد در جهت مصالح عموم مردم به كار گرفته شود.

و ما بين اينكه مال براى امام به عنوان اينكه امام است و بين اينكه براى مسلمانان است به عنوان مسلمانان فرق اساسى نمى بينيم، زيرا سرپرست مسلمانان و كسى كه عهده دار مصرف مال آنان در مصالحشان است همان امام است، و آنچه در دست امام است نيز در مصارف شخصى او به مصرف نمى رسد مگر مقدار كمى از آن، كه آن هم خود از مهمترين مصالح عمومى است.

و

ما پيش از اين نيز گفتيم كه اموال عمومى گاهى به خدا نسبت داده مى شود و گاهى به پيامبر يا امام و گاهى به مردم، و بازگشت همۀ اينها به يكى است.

به عنوان نمونه در خطبه شقشقيه نهج البلاغه مى خوانيم: «و بنى اميه به همراه او [عثمان] بپاخاستند و مال خدا را همانند شتر كه علف بهارى را مى بلعد بلعيدند.» «1»

و در سخن ديگرى آن حضرت در نهج البلاغه به هنگام گفتگو با «عبد الله بن زمعة» كه از وى مالى را طلب مى كرد مى فرمايد: «اين اموال نه از آنِ من است نه از آنِ تو، اينها از همه مسلمانان و محصول شمشيرهاى آنهاست.» «2»

با اينكه ما پيش از اين گفتيم كه غنايم نيز از انفال است و زير نظر امام در هر جهت كه مصالح مسلمانان اقتضا كند به مصرف مى رسد.

از سوى ديگر در روايات و كلمات بزرگان ميراث كسى كه وارثى ندارد نيز از انفال

______________________________

(1)- و قام معه بنو اميّة يخضمون مال اللّٰه خضمة الابل نبتة الربيع. (نهج البلاغه، فيض/ 51؛ لح/ 49، خطبه 3).

(2)- انّ هذا المال ليس لى و لا لك، و انّما هو فى ء المسلمين و جلب اسيافهم. (نهج البلاغه فيض 728؛ لح/ 353، خطبه 232).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 314

شمرده شده است. و تعبيرات در مورد آن در روايات متفاوت است: در برخى از روايات آن از انفال شمرده شده است، و در برخى روايات «امام را وارث كسى كه وارثى ندارد» برشمرده است، و در برخى آمده است كه «اموال ضبط مى گردد و به بيت المال مسلمانان واريز مى شود»، و در برخى آمده است كه

«امير المؤمنين (ع) فرمود: اموال او را به همشهريانش بدهيد.» «1»

از همۀ اينها دانسته مى شود كه بين اينكه مال به امام يا مسلمانان يا بيت المال نسبت داده شود تفاوت اساسى وجود ندارد. و اينكه بخواهيم برخى روايات را حمل بر تقيه كنيم وجهى براى آن نيست، زيرا به خوبى مى توان اين تعبيرهاى به ظاهر مختلف را با يكديگر جمع كرد.

در صحيحه بزنطى آمده است: «و آن زمينهايى را كه آباد نشده است والى تصرف مى كند و به كسانى كه آن را آباد مى كنند واگذار مى نمايد، و آن براى همۀ مسلمانان است ... و آنچه با شمشير گرفته شده براى امام است و آن را در اختيار هر كس صلاح بداند قرار مى دهد، همان گونه كه پيامبر خدا (ص) با زمينهاى خيبر انجام داد.»

و مانند اين روايت است روايت صفوان و بزنطى، كه مى توان بدان مراجعه نمود. «2»

در جمله اول اين روايت زمينهاى غير آباد كه در اختيار امام است به مسلمانان منسوب شده است، و در جمله دوّم تصميم گيرى در آنچه با شمشير گرفته شده و متعلق به مسلمانان است به امام واگذار شده است؛ پس بين آن دو تفاوت اساسى نيست. بله، ممكن است يك فرق كوچكى بين آنجا كه منسوب به امام است و آنجا كه منسوب به مسلمانان است در برخى موارد گذاشته شود، و آن اينكه: اگر اموال مال امام

______________________________

(1)- ر. ك. وسائل 17/ 547، و پس از آن، ابواب ولاء ضمان الجريرة و ...، باب 3 و 4.

(2)- و ما لم يعمر منها اخذه الوالى فقبّله ممن يعمره و كان للمسلمين ... و ما اخذ بالسيف فذلك

الى الامام يقبّله بالذى يرى كما صنع رسول اللّٰه (ص) بخيبر. (وسائل 11/ 120، ابواب جهاد عدو، باب 72، حديث 1 و 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 315

باشد مى تواند در آن هرگونه تصرفى كه صلاح بداند و لو فروش و بخشش آن انجام دهد و مى تواند پول آن را در هر جهتى كه صلاح بداند و لو براى شخص بخصوص از مردم به مصرف برساند؛ اما اگر براى مسلمانان به عنوان مسلمانان باشد، مانند زمينهايى كه با جنگ گشوده شده است، ممكن است گفته شود كه نمى توان آنها را فروخت و يا به كسى بخشيد، زيرا آنها به منزلۀ وقف است براى مسلمانها و حاصل آن را نمى توان جز در آنچه به صلاح جامعه و عموم مردم به عنوان عموم مردم است نه شخصى خاص به مصرف رسانيد، و تحقيق در اين موضوع به جايگاه خود واگذار مى شود. «1»

[شواهدى بر آنچه گفته شد:]

بر اينكه ما گفتيم حيثيت امامت حيثيت تقييديّه است و اموال براى حيثيت است و به همين جهت به وارث منتقل نمى شود بلكه به امام بعدى مى رسد، دلايلى گواهى مى دهد كه برخى را يادآور مى شويم:

مرحوم شيخ صدوق به سند خود از أبي على بن راشد روايت كرده است كه گفت:

«به أبي الحسن سوم (ع) گفتم: چيزى را نزد ما مى آورند و مى گويند: اين مال أبو جعفر (ع) [امام جواد] است نزد ما، ما با آن چه بكنيم؟ حضرت فرمود: آنچه به خاطر امامت براى پدرم بوده است مال من است و آنچه جز اين بوده است بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) ميراث است.» «2»

______________________________

(1)- اگر گفتيم انفال به عنوان اموال عمومى

ملك همه مردم است، بدين معناست كه مردم به صورت مشاع مالك آن هستند و هر گونه دخل و تصرف در آن منوط به اجازۀ مردم و يا نمايندگان آنان است و در صورتى حكومت مى تواند در اين اموال تصرف كند كه مردم چنين اجازه اى را به او داده باشند. و ظاهراً آيه شريفه «و الارض وضعها للانام»، مالكيت براى عموم مردم است و مسلمانان و غير مسلمانان در اين زمينه تفاوتى نمى كنند. (مقرر)

(2)- عن أبي على بن راشد قال: قلت لأبي الحسن الثالث (ع) انا نؤتى بالشى ء فيقال: هذا كان لأبي جعفر (ع) عندنا فكيف نصنع؟ فقال: ما كان لأبي بسبب الامامة فهو لى، و ما كان غير ذلك فهو ميراث على كتاب اللّٰه و سنة نبيّه. (وسائل 6/ 374، ابواب انفال ...، باب 2، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 316

و در كتاب ميراث غنيه آمده است:

«اگر هيچ وارثى وجود نداشته باشد ميراث از آنِ امام است، و اگر امام از دنيا رفت به امامى كه جانشين اوست منتقل مى گردد نه به كسانى كه تركه وى را به ارث مى برند.» «1»

در كتاب سرائر پس از آنكه ولايت رهبرى [ولاء الامامة] را ذكر مى كند مى نويسد:

«هنگامى كه امام از دنيا رفت اموال به امام ديگرى كه امور امت را پس از وى به عهده گرفته است منتقل مى شود نه به ورثه اى كه ماترك وى را به ارث مى برند.» «2»

از سخن اين دو بزرگوار آشكار مى شود كه در نزد آنان ميراث كسى كه وارثى ندارد براى مقام و منصب امامت است نه براى شخص امام.

باز از جمله دلايلى كه تصريح مى كند كه آنچه به

امام به عنوان امام منسوب مى شود از اموال شخصى او نيست و براى حيثيت امامت است و جزء اموال عمومى است و بايد مصالح همه مردم در آن رعايت شود، صحيحه أبى ولّاد حناط است كه مى گويد:

از امام صادق (ع) از مرد مسلمانى كه مرد مسلمان ديگرى را (عمداً) كشته و مقتول خونخواهى از مسلمانان ندارد خونخواه او همه از اهل ذمّه هستند كه از خويشاوندان اويند پرسيدم، حضرت فرمود: بر امام است كه اسلام را به خويشاوندان وى عرضه كند، هر يك از آنان كه مسلمان شد ولىّ دم و خونخواه او محسوب مى گردد و قاتل به وى داده مى شود؛ اگر خواست او را مى كشد و اگر خواست مى بخشد و اگر خواست ديه مى گيرد. پس اگر هيچ يك از آنان مسلمان نشدند، امام خونخواه اوست، اگر خواست مى كشد و اگر خواست ديه مى گيرد و آن را در بيت المال مسلمانان قرار مى دهد، زيرا پى گيرى جنايت مقتول [يعنى ديه او] بر امام است، پس بر اين اساس ديۀ او نيز براى امام است. گفتم: اگر امام وى را مورد بخشش قرار داد؟ فرمود: آن حق همه

______________________________

(1)- جوامع الفقهية/ 546، (چاپ ديگر/ 608).

(2)- سرائر/ 403.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 317

مسلمانان است، بر امام است كه او را بكشد يا ديه بگيرد، و نمى تواند او را ببخشد. «1»

و صحيحه ديگرى كه مى گويد: امام صادق (ع) در مورد مردى كه كشته شده بود و ولىّ ديگرى جز امام نداشت فرمود: امام نمى تواند او را مورد عفو قرار دهد، او مى تواند او را بكشد يا ديه بگيرد و آن را در بيت المال مسلمانان قرار بدهد،

زيرا پى گيرى جنايتى كه بر مقتول رفته بر امام است و همچنين ديۀ او براى امام مسلمانان است. «2»

از اين دو روايت صحيحه آشكار مى شود كه اينكه گفته مى شود چيزى براى امام است، عبارت ديگرى از اين مفهوم است كه گفته شود آن از مسلمانان است، و به همين جهت حكم شده كه بايد ديه به بيت المال واريز شود، پس اين گونه اموال براى منصب امامت است نه براى شخص امام.

از سوى ديگر اگر براى شخص امام بود مى توانست قطعاً وى را نيز مورد عفو قرار دهد، يا اينكه امام (ع) تصريح فرموده اند كه آن حق همه مسلمانان است و نمى توان وى را مورد عفو قرار داد.

و مورد روايت كسى است كه وارثى ندارد و اموال او قطعاً از انفال محسوب مى گردد.

و مانند اين دو روايت است در دلالت بر مقصود روايت عبد الله بن سنان و عبد الله بن بكير، از امام صادق (ع) كه فرمود:

______________________________

(1)- عن أبي ولّاد الحناط قال: سألت أبا عبد اللّٰه (ع) عن رجل مسلم قتل رجلًا مسلماً (عمداً) فلم يكن للمقتول اولياء من المسلمين الّا اولياء من اهل الذمة من قرابته، فقال: على الامام ان يعرض على قرابته من اهل بيته الاسلام، فمن اسلم منهم فهو وليّه يدفع القاتل اليه: فان شاء قتل، و ان شاء عفا، و ان شاء اخذ الدية. فان لم يسلم احد كان الامام ولىّ امره: فان شاء قتل و ان شاء اخذ الدية فجعلها فى بيت مال المسلمين لأن جناية المقتول كانت على الامام فكذلك تكون ديته لامام المسلمين. قلت: فان عفا عنه الامام؟ قال: فقال: انما هو حق جميع المسلمين و انّما

على الامام ان يقتل او يأخذ الدية، و ليس ان يعفو. (وسائل 19/ 93، ابواب قصاص نفس، باب 60، حديث 1).

(2)- قال أبو عبد اللّٰه (ع) فى الرجل يقتل و ليس له ولىّ الّا الامام: انّه ليس للامام أن يعفو، له ان يقتل او يأخذ الدّية فيجعلها فى بيت مال المسلمين، لأنّ جناية المقتول كانت على الامام و كذلك تكون ديته لامام المسلمين. (وسائل 19/ 93، ابواب قصاص نفس، باب 60، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 318

امير المؤمنين (ع) درباره مردى كه كشته شده بود و مشخص نبود قاتل او كيست، قضاوت كرد و فرمود: اگر اوليايى براى وى شناخته شد كه ديۀ او را مطالبه كردند، از بيت المال مسلمانان ديه او پرداخت مى شود، و خون مرد مسلمان ضايع نمى شود. زيرا ميراث او براى امام است پس ديۀ او هم بر امام است. «1»

و در صحيحۀ سليمان بن خالد، از امام صادق (ع) است در مورد مرد مسلمانى كه كشته شده بود و او را پدرى نصرانى بود، كه ديۀ او از آن كيست؟ فرمود: ديۀ او گرفته و در بيت المال مسلمانان قرار داده مى شود، زيرا ديه و جنايتى كه بر او رفته است نيز [در صورت مشخص نبودن قاتل] بر بيت المال مسلمين بود. «2»

پس ديه در اينجا با اينكه براى امام است چون وارث من لا وراث له است، ولى حكم شده كه در بيت المال مسلمين قرار داده شود. پس از اين دانسته مى شود كه مال براى شخص امام نيست.

[دو ديدگاه متفاوت درباره انفال]

خلاصه كلام در اين مورد اينكه: در فرمايشات ائمه معصومين (ع) كه مى فرمايند:

«خمس و فى ء و انفال

براى امام است» يا اينكه مى گويند: «زمينهايى كه با جنگ گشوده شده در اختيار امام است» دو ديدگاه مختلف در گستردگى و محدوديت آن وجود دارد.

ديدگاه نخست آنكه: مراد از امام امام معصوم است، و اين لفظ اشاره به ائمه دوازده گانه (ع) است، و اين اموال ملك شخصى آنان محسوب مى گردد. و هر يك در عصر و زمان خود مالك اين اموال بوده اند و مى باشند، بر اين اساس كه در زمان غيبت

______________________________

(1)- عبد الله بن سنان و عبد الله بن بكير، عن أبي عبد اللّه (ع) قال: قضىٰ امير المؤمنين (ع) فى رجل وجد مقتولًا لا يدرى من قتله، قال: ان كان عرف له اولياء يطلبون ديته أعطوا ديته من بيت مال المسلمين و لا يبطل دم امرئ حديث 1).

(2)- سليمان بن خالد عن أبي عبد اللّٰه (ع) فى رجل مسلم قتل و له اب نصرانى لمن تكون ديته؟ قال: تؤخذ ديته فتجعل فى بيت مال المسلمين لأنّ جنايته على بيت مال المسلمين. (وسائل 17/ 555، ابواب ولاء ضمان الجزيرة و ...، باب 7، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 319

امام عصر (عج) اين اموال بايد نگهدارى شود و نزد افراد امين به امانت بماند تا به دست امام عصر (عج) برسد، يا اينكه بايد در زمينى مدفون شود تا روزى كه زمين گنجهايش را براى آن حضرت بيرون افكند، يا اينكه در مصارفى كه علم به رضايت آن حضرت داريم مصرف شود، يا در جهتى مصرف شود كه اگر آن حضرت خود تشريف داشتند در آن جهت مصرف مى كردند، مانند تتميم حق سادات، يا رفع مطلق نياز نيازمندان- چنانكه از مرسل

طولانى حماد استفاده مى شود، يا اينكه از سوى آن حضرت (ع) صدقه داده شود؛ همان گونه كه از برخى روايات استفاده مى شود ملاك در صدقه دادن مال غير اين است كه امكان نداشته باشد آن را به صاحبش برسانيم، هر چند صاحب آن را بشناسيم. و هر يك از اين نظرات گويندگانى دارد، مگر آنكه از برخى روايات استفاده شود كه ائمه (ع) همه آن يا بخشى از آن را براى شيعه حلال شمرده اند، چنانكه برخى قائل به اين نظريه هستند.

ديدگاه دوّم اينكه: مراد از امام حاكم واجد شرايط مسلمانان است، در همۀ زمانها- معصوم باشد يا غير معصوم- چرا كه به نظر ما حكومت تعطيل بردار نيست، و امامت در بافت اسلام و نظام اسلامى تنيده شده است، و تعطيل آن مساوى با تعطيل اسلام است، همان گونه كه تفصيل آن در جلد اوّل كتاب گذشت.

بله، در صورت حضور امام معصوم بدون شك امامت حق آن حضرت است، ولى لفظ امام براى ائمه دوازده گانه (ع) وضع نشده است و حتى عنوان مشير به آنان هم نيست.

ما در روايت از امام على بن الحسين (ع) در حديث حقوق خوانديم كه فرمود: «و كل سائس امام «1» هر سياست گذارى امام است.» و امام صادق (ع) هنگامى كه از عرفات كوچ مى كرد و از مركب خود به زمين افتاد و امير الحاج اسماعيل بن على به احترام آن

______________________________

(1)- خصال/ 565، ابواب خمسين، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 320

حضرت ايستاد، به اسماعيل فرمود: «سر فان الامام لا يقف «1» حركت كن كه پيشوا نبايد توقف كند.» و موارد ديگرى كه امام در مفهوم عام به

كار برده شده است، و حتى گاهى به پيشوايان باطل نيز «امام» گفته مى شده و از آنان تحت عنوان «ائمه جور» ياد مى شده است. و خلاصه كلام اينكه مراد از امام همان حاكم واجد شرايط در زمان خويش است، و اموال نيز اموال شخصى او نيست. بلكه براى مقام و منصب امامت است به صورت تقييد، و اين اموال پس از عزل يا مرگ وى به امام ديگر منتقل مى شود، و در حقيقت اين اموال اموال عمومى و از مهمترين اركان نظام مالى حكومت اسلامى است، كه زير نظر نماينده جامعه قرار داده شده است و مصرف آن نيز مصالح امام و امت اسلامى است كه البته مصارف شخصى امام و نيز سادات از خاندان پيامبر (ص) از مهمترين آن مى باشد؛ و براى شخص امام معصوم نيست تا براى آن حضرت نگهدارى شود؛ يا در آن جهت كه علم به رضاى آن حضرت است، يا بر آن حضرت واجب است مصرف گردد، يا از طرف او صدقه داده شود.

اينها دو ديدگاه متفاوت در اين زمينه است كه به اصطلاح زمان ما در يك ديدگاه [ديدگاه اول] شخصيت حقيقى امام مالك انفال و مانند آن است و در ديدگاه ديگر [ديدگاه دوم] شخصيت حقوقى امام.

و ما چنانكه پيش از اين يادآور شديم ديدگاه دوّم را اختيار كرديم، و بر درستى آن دليل آورديم، و اين نزد ما مسأله روشنى است ولى بسيارى از بزرگان ما ديدگاه اوّل را برگزيده اند؛ كه ما به همين مناسبت با نقل ديدگاهها و سخنان آنان كمى بحث و استدلال در اين زمينه را گسترش مى دهيم.

البته سخنان بزرگان عموماً در باب خمس

است، ولى از سخنان ايشان و نيز از روايات استفاده مى شود كه خمس و انفال بر يك مبنا استوار هستند.

______________________________

(1)- وسائل 8/ 290، آداب سفر حج و عمره، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 321

[سخنان برخى از بزرگان مبنى بر اينكه انفال ويژه امام معصوم است]

1- شيخ در نهايه پس از برشمردن مصاديق انفال مى فرمايند:

«هيچ كس نمى تواند چيزى از انفال و اخماس را كه متعلق به امام است، مگر با اجازه وى در آن تصرف كند؛ و هر كسى بدون اجازۀ وى در آن تصرف كند، نافرمان شمرده مى شود. و آنچه در آن تصرف كرده است اگر ارتفاع قيمت يا رشد ديگرى پيدا نمود به امام بازگردانده مى شود، و اگر با اجازۀ امام در آن تصرف كرد بايد آنچه را با امام مصالحه كرده از نصف يا ثلث يا ربع به امام بپردازد.

اين در زمان ظهور امام است، اما در حال غيبت آنان به شيعيانشان اجازه داده اند كه در حقوق آنان كه متعلق به اخماس و جز آن است تصرف كنند، در آن چيزهايى كه چاره اى از آن ندارند، مانند ازدواج و تجارت و مسكن. اما در چيزهاى غير ضرورى، تصرف در آن به هيچ وجه جايز نيست.

و آنچه از خمس گنج ها و جز آن در حال غيبت به آنان تعلق مى گيرد، اصحاب ما در مورد آن اختلاف نظر دارند، و در مورد آن روايت صريح مشخصى نيست، مگر اينكه هر يك از آنان سخنى را گفته اند كه به احتياط نزديك است:

برخى گفته اند در زمان عدم حضور ائمه تصرفات ضرورى مانند ازدواج و تجارت و ... براى ما مباح شمرده شده است.

و برخى گفته اند: حفظ آن تا زمانى كه انسان زنده است واجب

است، و هنگامى كه مرگ وى نزديك شد به يكى از برادران مؤمن خود كه به وى اطمينان دارد وصيت كند كه آن اموال را نگهدارى كند تا به دست صاحب الامر (عج) برساند، يا همان گونه كه اين وصيت كرده به ديگرى وصيت كند تا در نهايت اين اموال به دست آن حضرت برسد.

و برخى گفته اند آن را در زير خاك مدفون كند، زيرا زمين هنگام ظهور قائم (عج)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 322

گنج هاى خودش را براى آن حضرت آشكار مى كند.

و برخى گفته اند واجب است خمس را به شش قسمت تقسيم كند: سه قسمتِ آن مال امام است كه بايد دفن شود يا نزد فردى امين به وديعه نهاده شود. و سه قسمت ديگر بين نيازمندان آن از ايتام آل محمد و بينوايان و درراه ماندگان آنان تقسيم شود. و اين آن چيزى است كه شايسته است انجام شود، زيرا اين سه قسمت نيازمندان آن آشكار هستند اگر چه آن كسى كه متولى پخش آن در بين آنان بود غايب است، همان گونه كه مستحق زكات ظاهر است اگر چه آن كسى كه بايد زكات را بگيرد و در بين نيازمندان توزيع كند غايب است. و هيچ كس در مورد زكات نگفته است كه پرداخت آن به نيازمندان آن جايز نيست.

و اگر كسى به احتياط عمل كند و يكى از ديدگاههاى پيشين را به كار گيرد و اموال را دفن كند يا به فردى امين بسپارد، گناهكار محسوب نمى شود. و اما تصرف در اموال بنابر نظريه تحليل- چنانكه قول اول آن را متذكر شده بود- خلاف احتياط است و بهتر اين است همان

گونه كه ما پيش از اين گفتيم از تصرف در آن اجتناب شود.» «1»

2- و استاد ايشان شيخ مفيد- طاب ثراه- در كتاب مقنعه در مقام نقل اقوال در مسأله مى فرمايد:

«و برخى از آنان [فقهاى اماميه] بر كنار نهادن آن براى صاحب الامر (ع) نظر دارند، و اگر بترسند كه مرگشان فرا رسد به كسى كه نسبت به عقل و ديانت او اطمينان دارند وصيت كنند كه اگر قيام آن حضرت را درك كرد اموال را به آن حضرت برساند، و الّا به كسى كه همانند خود او امين و اهل ديانت است وصيت كند كه وى اين مسئوليت را به انجام برساند، و اين شيوه ادامه مى يابد تا آنگاه كه امام زمان (عج) ظهور كند. و اين نظر نزد من از روشن ترين اقوال است، زيرا

______________________________

(1)- نهايه، 200- 201.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 323

خمس حقى است كه براى آن حضرت واجب گرديده و پيش از غيبت آن حضرت دستورى مشخص نشده است تا بدان عمل گردد و لذا واجب است نگهدارى شود تا آمدن آن حضرت، يا اگر امكان رساندن به دست ايشان فراهم نشد و كسى يافت شد كه واقعاً به دست آن حضرت برساند، به دست آن حضرت برساند.» «1»

3- در بخش دوّم مختلف در بيان حكم سهم امام در عصر غيبت مى نويسد:

«و آيا جايز است سهم امام (ع) در رفع نيازمنديهاى ذريّه آن حضرت به مصرف برسد، همان گونه كه برخى از علماى ما اين نظريّه را برگزيده اند؟ ظاهراً بايد جايز باشد، به خاطر رواياتى كه ما پيش از اين خوانديم كه در آن روايات در زمان عدم حضور

ائمه (ع) سهم امام براى برخى از شيعه مباح شمرده شده بود، اولويت اقتضا مى كند كه نسبت به فرزندان و ذريّه آن بزرگواران- با توجه به نياز آنان و بى نيازى ائمه (ع) در حال غيبت- نيز جايز باشد.» «2»

از اين فرمايش مرحوم علامه (ره) استفاده مى شود كه ايشان بر اين باور بوده اند كه اموال، اموال شخصى امام معصوم (ع) مى باشد و در زمان غيبت از آن بى نياز هستند.

4- در شرايع پس از ذكر تقسيم خمس به شش قسمت مى فرمايد:

«و آنچه پيامبر (ص) و يا امام (ع) آن را دريافت كرده اند به وارث آنان منتقل مى شود.» «3»

5- در خمس مصباح الفقيه آمده است:

«و بسا اين ديدگاه به نظر درست تر مى آيد كه جايز است آن [اموال خمس] صدقه داده شود و در جهت مصالح نيازمندان و لو غير بنى هاشم مصرف گردد، چون كه اين اموال عرفاً از قبيل «مال غائب است» كه ما معذوريم آن را به

______________________________

(1)- مقنعه/ 46.

(2)- مختلف/ 210، (ديگر 2/ 40).

(3)- شرايع 1/ 182، (چاپ ديگر/ 135).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 324

صاحبش برسانيم، و درست ترين راه پس از مأيوس شدن از رساندن مال غايب به صاحبش جواز صدقه دادن آن است، و بلكه واجب است اين گونه عمل شود، همانند مالى كه صاحب آن را نمى شناسيم.» «1»

مانند اين مطلب در جواهر نيز آمده است. «2»

6- و در كتاب زبدة المقال، تقرير درس استاد بزرگوار مرحوم آيت اللّٰه العظمى بروجردى- طاب ثراه- آمده است:

«پس به ذهن مى رسد كه سهم خداوند و سهم پيامبر و سهم ذى القربى در زمان غيبت براى شخص امام منتظر حجة بن الحسن العسكرى (عج) ثابت است، و

بر كسى كه خمس به مال وى تعلق مى گيرد واجب است آن را به وى برساند.

همان گونه كه هر مالى كه در دست كسى است و صاحبش معلوم است اين گونه بايد باشد ...

و اين از آن روست كه مهمترين امر در نظر امام (ع) حفظ دين و حراست از آن است، و آن بزرگواران همواره در اين راه جانفشانى كردند؛ پس چون اعلاى كلمۀ دين و ترويج شريعت سيد المرسلين (ص) به بخشش و استفاده از سهم مبارك آن حضرت متوقف است، و اين اموال باعث استوارى اركان دين و ترس و گريز دشمنان آنان مى گردد، ما در مى يابيم كه آن بزرگواران با تمام وجود به اين عمل راضى هستند و به عملى جز اين راضى نمى باشند؛ و اگر ما سهم آن بزرگواران را در جهت به دست آوردن اين هدف ارزشمند به مصرف برسانيم، نه تنها ما معذور مى باشيم بلكه مأجور هم هستيم.» «3»

اينها نمونه اى از كلمات بزرگان در اين زمينه بود، از آنها آشكار مى شد كه آنان به اين معنى توجه نداشته اند كه خمس يك مالياتى است كه اگر به عنوان يك ماليات اسلامى

______________________________

(1)- مصباح الفقيه/ 159.

(2)- جواهر 16/ 177.

(3)- زبدة المقال/ 139 و 141.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 325

در سطح گسترده، از معادن با همه گستردگى آن و از سودهاى تجارت با آن همه زيادى آن و ديگر چيزهايى كه در آن خمس است دريافت مى شد در هر سال به هزاران ميليارد تومان مى رسيد، و اين براى ادارۀ شئون رهبرى مسلمين و حكومت آنان- هر چند دايره آن گسترده باشد- قرار داده شده است؛ نهايت امر اينكه ادارۀ

شئون سادات نيازمند نيز چون از بيت نبوت هستند از آن جمله محسوب مى گردد.

بلكه ملاحظه مى شود كه آنان خمس را براى شخص امام معصوم (ع) و سادات و فقراء به صورت نصف قرار مى دهند.

و كسى كه به زيادى و گستردگى مقدار خمس و نسبت آن با مقدار زكاتى كه آقايان در خصوص اشياء نُه گانه با حدود و شرايط آن و نسبت عدد سادات فقرا با جميع مصارف هشتگانه زكات كه همه فقراى غير سادات و همه راههاى خير و كارهاى عام المنفعة و بلكه فقراى سادات است توجه كند، براى وى روشن مى شود كه اين برداشت درستى از مصرف خمس نيست، و شارع مقدس چنين تصويرى را از خمس و انفال ارائه نفرموده است.

عمده اشكال نيز در اينجاست ك اصحاب ما به خاطر دوريشان از ميدان سياست و حكومت به ذهنشان نرسيده است كه اين گونه مسائل به ويژه انفال و اموال عمومى به باب حكومت و چگونگى ادارۀ جامعه و گستردگى نيازمنديهاى آن مربوط مى گردد و اينكه حكومت خواه ناخواه به سيستم مالى گسترده نيازمند است.

آقايان لفظ امام كه در روايات باب آمده است بر دوازده امام معصوم (ع) منصرف دانسته اند و ملكيت را نيز بر ملكيت شخصيّه حمل كرده اند؛ از اين رو به چنين نتايجى رسيده اند؛ و در اين باره بايد بسيار انديشيد.

احتمال بعيدى نيز به نظر مى رسد كه در روايات آمده كه آنچه در دنيا و مافيهاست براى امام است، يا زمين و آنچه مى روياند براى امام است و ... اين به خاطر مقامات

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 326

عالى و وجودات كاملۀ ائمه (ع) مى باشد، چون آنان عصاره نظام وجود

و خلاصه آفرينش هستند، آنان هدف از آفرينش و ميوۀ درخت طبيعت محسوب مى گردند. و اين درست است كه بگوييم اگر صاحب باغ در باغ خود انواع درخت ها را بكارد هدف اصلى آن ميوه هاى شيرين است كه از آن باغ به دست مى آورد و اين درست است كه باغبان بگويد: من اين باغ زيبا را ايجاد نكردم و اين درختان را نكاشتم و آنها را آبيارى نكردم مگر براى اين ميوه هاى عالى ارزشمند. و شايد از آن جمله كه در شأن پيامبر اكرم (ص) [در حديث قدسى] رسيده است كه فرمود: «لولاك لما خلقت الافلاك» «1» اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم، نيز همين معنى اراده شده باشد.

مطلب سوّم: پژوهشى گسترده تر در مصاديق و عناوين انفال

اشاره

ما پيش از اين احتمال داديم كه آنچه در روايات و سخنان فقها در بيان مصاديق انفال آمده از باب مثال است، و لذا معادن و درياها در برخى آمده و در برخى نيامده است، پس مقصود از انفال در فقه شيعه همه اموال عمومى است كه خداوند براى مردم آفريده است و در چيزهاى بخصوص محدود نمى شود و در زمانهاى مختلف متفاوت است. به عنوان نمونه در زمانهاى گذشته زمين از مهمترين اموال عمومى و از ارزشمندترين آنها بوده است ولى در زمان ما دريا و فضا نيز از مهمترين آن به شمار مى آيد.

پس اين سنخ از اموال كه دست بشر آن را نيافريده است و متعلق به اشخاص بخصوصى نيست همه از انفال محسوب است و به امام به عنوان امام كه نماينده جامعه است اختصاص دارد، بدين معنى كه در اختيار اوست به خاطر حفظ نظم و عدالت و به خاطر پيش گيرى از هرج

و مرج و تضييع حقوق همه مردم، پس آن گونه كه

______________________________

(1)- بحار الأنوار 15/ 28، تاريخ پيامبر اكرم (ص)، باب بدء خلقه، حديث 48.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 327

امام صلاح بداند مصرف و توزيع مى گردد، و به همين مطلب بازمى گردد آنچه در برخى روايات آمده كه زمين يا دنيا همه از آنِ امام است. «1»

و بى ترديد مراد از اين ملكيت، ملكيت حقيقيّه كه تكويناً براى خداوند متعال است نيست، بلكه مراد ملكيت اعتباريه عرفيه و شرعيه است، كه ما پيش از اين گفتيم كه ممكن است آن را براى مقام و منصب نيز اعتبار نمود، و اين ملكيت منافاتى با مالكيت اشخاص در ارتباط با كارى كه انجام مى دهند مانند اينكه بنايى را در زمين يا آثارى را روى مواد صنعتى انفال احداث مى كنند ندارد، زيرا موضوع در آن متفاوت است؛ پس زمين مثلًا ملك امام است، اما آثار و كارى كه روى آن شده است ملك احياءكننده مى باشد.

ولى از شرايع استفاده مى شود كه مرحوم محقق انفال را در پنج چيز خلاصه كرده است، سخن ايشان در اين زمينه بدين گونه است:

«مطلب نخست در انفال است: و انفال چيزهايى است كه ويژه امام است همان گونه كه براى پيامبر (ص) بوده، و آن پنج چيز است: زمينى كه بدون جنگ به دست آمده است، چه اهل آن كوچ كرده باشند و يا با اختيار خود تسليم مسلمانان كرده باشند. و زمين موات، چه آنهايى كه در دست كسى بوده و آنجا را ترك كرده اند يا آنهايى كه به طور كلى به ملكيت كسى در نيامده، مانند دره ها و ساحل درياها و قلّه

كوهها و آنچه متعلق به آن است و نيز گستره بيابانها و جنگل ها و نيزارها. و نيز هنگامى كه دار الحرب گشوده شد، آنچه از قطايع و اشياء برگزيده كه متعلق به سلطان آنان است از آنِ امام است اگر از مسلمانان يا معاهدى غصب نشده باشد؛ و نيز براى اوست از غنيمت هر چه بخواهد از اسب يا لباس يا كنيز يا جز آن برگزيند، تا مادامى كه اجحاف نكند، و آنچه

______________________________

(1)- ر. ك. كافى 1/ 407، كتاب الحجّة، باب انّ الارض كلّها للامام (ع).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 328

رزمندگان بدون اجازۀ او به غنيمت گرفته اند از آنِ امام (ع) است.» «1»

ظاهراً مواردى را كه ايشان برشمرده اند از «ساحل درياها» تا «نيزارها» همه عطف به «درّه ها» و از مصاديق زمينهاى موات است كه غالباً مفهوم احياء به آنها صدق نمى كند، ولى اشكالى كه بر ايشان وارد است اينكه: نيزارها و جنگلها داراى حيات طبيعى است كه بسا مفيدتر از زمينهايى است كه افراد احياء كرده اند. از سوى ديگر ايشان در اينجا ميراث من لا وارث له و معادن را از جمله انفال نشمرده اند، با اينكه در روايات آمده است و اوّلى متفق عليه است كه از انفال است.

بله، در اينجا مطلب ديگرى است و آن اينكه آنچه از برخى اخبار و فتاوى به دست مى آيد اين است كه در بيان مفهوم انفال نظرشان تنها به چيزهايى بوده است كه از كفار به مسلمانان منتقل مى شده است، زيرا در صدر اسلام همۀ زمينها و امكانات زير سيطره كفار و تحت سلطه آنان بوده است، و برخى از اموال آنان با جنگ به مسلمانان

منتقل مى شده كه زير عنوان غنايم از آنها ياد شده است و برخى بدون جنگ منتقل مى شده، و آنچه با جنگ منتقل مى شده نيز دو گونه بوده است: منقول و غير منقول؛ و جنگ نيز گاهى با اجازه امام بوده و گاهى بدون اجازه وى. و شايد رزمندگان مسلمان در آن زمان انتظار داشته اند كه همه آن اموال بين آنان تقسيم شود، و ائمه (ع) خواسته اند بفرمايند كه آنچه به وسيلۀ جنگ به مسلمانان منتقل مى شده است در صورتى كه با اجازه امام بوده اموال منقول آن بين رزمندگان تقسيم مى شده است مگر اشياء برگزيده آن كه ويژه امام بوده است، و غير منقول آن نيز براى همه مسلمانان به عنوان مسلمانان بوده است، مگر زمينهاى اقطاعى پادشاهان كه آن نيز ويژه امام بوده است. اما در صورتى كه جنگ بدون اجازۀ امام بوده است، در آن صورت همه آن اموال در اختيار امام قرار مى گرفته است، و همچنين در صورتى كه براى تصرف آن جنگى صورت نمى گرفته؛ كه همه در

______________________________

(1)- شرايع 1/ 183، (چاپ ديگر/ 136).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 329

اختيار امام بوده است، و همچنين زمين هاى مواتى كه احياء نشده است و ساحل درياها و بيابانها و قلّه كوهها و جنگلها.

و اينكه در روايات آمده است كه اينها «خاصه» يا «خالصه» مال امام است، به اين معناست كه بر اينها حق رزمندگان يا ديگر مسلمانان تعلق نگرفته تا اينكه بين آنان تقسيم شود، يا به صورت وقف براى آنان باقى بماند، بلكه ويژه رهبر مسلمانان است به عنوان اين كه رهبر است. به همين جهت مرحوم محقق انفال را در

پنج چيز منحصر كردند.

در هر صورت ما اكنون عناوينى كه به عنوان انفال شهرت يافته و استدلالهايى كه بر آن شده است را مورد گفتگو قرار مى دهيم.

[اموالى كه به عنوان انفال شناخته شده است]
1- زمينهايى كه بدون جنگ به دست آمده است.
اشاره

زمينهايى كه بدون جنگ و بدون تاختن اسب و شتر به ملكيت مسلمانان در آمده از انفال شمرده شده است، چه اهل آن از آنجا كوچ كرده باشند يا اينكه با اختيار خود آن را در اختيار مسلمانان نهاده باشند و خود در آنجا زندگى كنند. ظاهراً اينكه اين زمينها از انفال است هيچ گونه اختلافى نيست، بلكه اجماعى است. كتاب جواهر- كه در شرح شرايع است و متن و شرح را با هم آورده- بر اين معنى تأكيد ورزيده است. «1» و روايات زيادى بر اين مضمون دلالت دارد كه برخى را يادآور مى شويم:

[روايات مسأله]

1- صحيحه يا حسنۀ حفص بن بخترى، از أبي عبد اللّٰه [امام صادق (ع)] كه فرمود:

«انفال چيزى است كه اسب و شترى بر آن تاخته نشده يا سرزمينى كه مردم آن بر آن مصالحه كرده اند يا مردمى كه زمينى را با رضايت خود بخشيده اند و نيز هر زمينى كه

______________________________

(1)- جواهر 16/ 116.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 330

مخروبه شده و عمق بيابانها كه از پيامبر خداست، و براى امام پس از او كه آن را قرار مى دهد هركجا بخواهد.» «1»

اينكه فرموده: زمينى كه بر آن اسب و شترى تاخته نشده، مفهوم عامى دارد و زمينهايى را كه اهل آن كوچ كرده اند نيز در بر مى گيرد. و اينكه فرموده: زمينى كه بر آن مصالحه كرده اند، اعمّ از آن است كه اين مصالحه پيش از جنگ باشد يا پس از شروع جنگ. و مصالحه گاهى بر اين است كه زمينها براى امام باشد يا بر اين است كه زمينها براى مسلمانان باشد و گاهى بر اين است كه دست خودشان

باشد و تنها خراج و ماليات آن را بپردازند، كه در اين صورت به آن «زمين جزيه» گفته مى شود.

و ظاهراً روايت با توجه به اطلاق آن هر سه نوع را شامل مى شود، زيرا در همه اين اقسام زمين يا خراج آن در اختيار امام است.

2- موثقه محمد بن مسلم از امام صادق (ع) كه گفت از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:

انفال آن سرزمينى است كه بر آن خونى ريخته نشده، يا اينكه مردمى بر آن مصالحه كرده اند و خود با رضايت خويش آن را بخشيده اند، و زمينهاى باير و بيابانها كه همۀ اينها از فى ء است. و انفال براى خدا و پيامبر اوست، و هر چه براى خداست براى پيامبر است هر جا كه بخواهد آن را به مصرف مى رساند. «2»

موثقه ديگرى از محمد بن مسلم نيز به همين مضمون رسيده است. «3»

3- موثقه زراره از امام صادق (ع) كه گفت:

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: الانفال ما لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب أو قوم صالحوا او قوم اعطوا بايديهم و كل ارض خربة و بطون الاودية فهو لرسول اللّٰه (ص) و هو للامام من بعده يضعه حيث يشاء. (وسائل 6/ 364، ابواب انفال ...، باب 1، حديث 1).

(2)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) انه سمعه يقول: ان الانفال ما كان من ارض لم يكن فيها هراقة دم او قوم صولحوا و اعطوا بايديهم، و ما كان من ارض خربة او بطون اودية فهذا كلّه من الفى ء. و الانفال للّه و للرسول، فما كان للّه فهو للرسول يضعه حيث يحبّ. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 10).

(3)- وسائل 6/ 368،

ابواب انفال، باب 1، حديث 12.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 331

از آن حضرت دربارۀ گفتار خداوند متعال: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ» پرسيدم، فرمود: انفال براى خدا و پيامبر است و هر زمينى كه اهل آن آن را ترك كرده اند بدون آنكه اسب و شتر و سواره و پياده اى بر آن تاخته باشد، كه آن از آنِ خدا و پيامبر اوست. «1»

4- موثقه سماعة بن مهران گفت:

از آن حضرت [امام صادق (ع)] از انفال پرسيدم، فرمود: هر زمين باير يا هر چيزى كه ويژه پادشاهان است ويژه امام است و مردم را در آن سهمى نيست. و فرمود: و از آن جمله است بحرين كه براى آن اسب و شترى تاخته نشده است. «2»

و اينكه در اين روايت آمده است: «و مردم را در آن سهمى نيست» گويا تفسير فرمايش پيشين آن حضرت است كه فرمود: «ويژه امام است» و مراد از ويژه امام بودن اين است كه بين مردم و يا رزمندگان تقسيم نمى شود نه اينكه آن ملك شخصى امام است، همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم.

مرحوم شيخ انصارى در كتاب خمس پس از نقل روايت سماعه مى فرمايد:

«مگر اينكه چنانكه در كتاب احياء آمده مردم بحرين با اختيار خود اسلام را پذيرفتند، همانند مدينه مكرّمه، پس زمينهاى آن در اختيار صاحبان آن است؛ در كتاب روضه نيز در كتاب خمس، بحرين را از انفال برشمرده؛ و در كتاب احياء الموات آن را همانند مدينه مكرمه براى صاحبانش دانسته، و شايد اين از

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: قلت له: ما يقول اللّٰه: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ

قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ» قال: الانفال للّه و للرسول 6 و هى كلّ ارض جلا اهلها من غير أن يحمل عليها بخيل و لا رجال و لا ركاب فهى نفل للّه و للرسول. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 9).

(2)- سماعة بن مهران قال: سألته عن الانفال فقال: كل ارض خربة او شي ء يكون للملوك فهو خالص للامام و ليس للناس فيها سهم. قال: و منها البحرين لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 332

روى غفلت بوده است.» «1»

البته تحقيق در اين موضوع بايد توسط اهل آن و در جايگاه خود صورت گيرد. «2»

5- مرسلۀ طولانى حمّاد بن عيسى از برخى از اصحاب ما، از امام موسى بن جعفر (ع) كه فرمود:

و براى وى [امام] پس از خمس انفال است، و انفال هر زمين بايرى است كه صاحبان آن كوچ كرده اند، و هر زمينى است كه اسب و شترى بر آن نتاخته، و لكن بر آن مصالحه شده است و با دست خود بدون جنگ آن را واگذار كرده اند. «3»

6- مرفوعه احمد بن محمد، از برخى از اصحاب ما، كه در آن آمده است:

(از انفال است) آن سرزمينهايى كه گشوده شده است ولى براى گشوده شدن آن اسب و شترى تاخته نشده، تنها اصحاب ما رفته اند و بر اساس آن مصالحه كرده اند، پس چگونه بايد با آن معامله كنند، نصف يا ثلث يا ربع و يا آن سهمى كه ويژه او قرار داه شده است و كسى در آن چيزى ندارد مگر آنكه او به وى عطا

كند ... «4»

7- خبر حلبى از امام صادق (ع) كه فرمود:

______________________________

(1)- كتاب الطهارة شيخ انصارى/ 492، كتاب الخمس، فصل انفال (چاپ ديگر/ 553).

(2)- البته اينكه از نظر تاريخى مشخص شود كه آيا بحرين يا ديگر شهرها و كشورها چگونه اسلام را پذيرفته اند، نكته قابل توجهى است ولى از نظر فقهى اكنون كه سيستم گرفتن ماليات تحول يافته و در جوامع بر اساس نيازهاى جامعه از اكثر دارائى هاى مردم اعم از ماشين و خانه و محل كسب و كار و سود تجارت و حقوق كارمندان و ... به صورت مستقيم و غير مستقيم ماليات دريافت مى شود و ملاك براى دريافت خدمات و استفاده از برخى امتيازات تابعيت و پذيرش شهروندى كشورى است، ديگر دانستن سابقه اسلام شهرها و كشورها تأثير عملى در چگونگى خمس و انفال آنها ندارد. (مقرر)

(3)- عن العبد الصالح (ع) قال: و له بعد الخمس الانفال، و الانفال كلّ ارض خربة باد اهلها، و كلّ ارض لم يوجف عليها بخيلٍ و لا ركاب و لكن صالحوا صلحاً و اعطوا بايديهم على غير قتال. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4).

(4)- و ما كان من فتح لم يقاتل عليه و لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب الّا ان اصحابنا يأتونه فيعاملون عليه، فكيف ما عاملهم عليه: النصف او الثلث او الربع او ما كان يسهم له خاصة و ليس لاحد فيه شى ء الّا ما اعطاه هو منه. (وسائل 6/ 369، ابواب انفال، باب 1، حديث 17).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 333

از آن حضرت از انفال پرسيدم، فرمود:

آن زمينهايى كه صاحبانش رهايش كرده اند و ديگر انفال از آنِ ماست.

و فرمود:

در سورۀ انفال قطع بينى طرف است و فرمود، «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ».

فرمود: فى ء آن اموالى است كه براى آن خون ريخته نشده و كشتارى واقع نشده است، و انفال مانند آن و به منزله آن است. «1»

و روايات ديگرى كه در اين زمينه وارد شده و ما پيش از اين نيز مطالبى را در شرح دو آيه فى ء در ابتداى فصل فى ء يادآور شديم، كه مى توان بدان مراجعه نمود.

مخفى نماند كه موضوع انفال در بيشتر روايات «زمين» است ولى در برخى از آنها به صورت مطلق آمده است، مانند صحيحۀ حفص و ذيل روايت حلبى و نيز مرفوعه احمد بن محمد؛ پرسشى كه مطرح است اينكه: آيا بايد مطلق را حمل بر مقيّد نمود [و گفت: طبق اين روايات تنها زمين موضوع انفال است] يا اينكه گفت: اين دو دسته از روايات چون هر دو داراى مفهوم اثباتى هستند پس با هم سازگارند و تضادى بين آنها نيست، و حمل مطلق بر مقيد در جائى است كه دو مفهوم مطلق و مقيد اثبات و نفى باشند، و لذا بحث اطلاق را بايد مورد توجه قرار داد.

در مستمسك آمده است:

«اطلاق برخى از اين روايات- مانند روايات صحيحه- اگر چه شامل زمين و غير آن مى شود، و لكن اين اطلاقات به آنچه مقيد است مقيد خواهد شد و چون اخبار مقيّد درصدد حصر و شمردن تعداد انفال است قهراً مفهوم دارد و آن نفى

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال سألته عن الانفال، فقال: ما

كان من الأرضين باد اهلها و فى غير ذلك الانفال هو لنا. و قال: «سورة الانفال فيها جدع الانف. و قال: «ما افاء اللّٰه علىٰ رسوله من اهل القرىٰ فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن اللّٰه يسلط رسله على من يشاء». قال: الفى ء ما كان من اموال لم يكن فيها هراقة دم او قتل، و الانفال مثل ذلك هو بمنزلته. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 11)- آيه شريفه چنين است: «و اما افاء اللّه على رسوله منهم فاوجفتم عليه (سوره حشر، آيه 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 334

غير زمين است.» «1»

ولى اقوى اين است كه ما اطلاق را مورد توجه قرار دهيم. و در خمس شيخ گفته است: «برخى از متأخرين آن را به اصحاب نسبت داده اند».

علاوه بر اطلاقاتى كه بدان اشاره كرديم، صحيحۀ معاوية بن وهب نيز بدان اشاره دارد. در اين صحيحه آمده است كه به امام صادق (ع) عرض كردم: گروه رزمنده اى را امام اعزام مى كند و آنان به غنيمت هايى دست مى يابند اين غنيمت ها چگونه تقسيم مى شود؟ فرمود: «اگر به همراه فرماندهى جنگيده اند كه امام آن را مشخص كرده است، خمس آن را براى خدا و پيامبر جدا مى كنند و چهارپنجم ديگر را بين خود تقسيم مى كنند، و اگر بدون آنكه با مشركان بجنگند چيزى را به دست آورده اند همه آن غنيمت ها كه به دست آورده اند براى امام است در هر مورد كه خواست قرار مى دهد.» «2»

ذيل اين روايت صحيحه بر اساس عموم آن شامل هر غنيمتى كه براى به دست آوردن آن جنگى صورت نگرفته مى شود، زمين باشد يا جز آن، و

رواياتى كه قيد زمين در آن آمده با اين روايت معارض نيست؛ زيرا دلالت صحيحه بر عموم، يك عموم وضعى است [كلّ ما غنموا للامام- هر چه به غنيمت گرفته اند براى امام است] و اين قويتر است از مفهومى كه از اخبار مقيّده برداشت مى شود.

علاوه بر اينكه ما مى گوييم مفهوم اين روايات را نمى توان مورد استناد قرار داد، زيرا اين روايات در مقام حصر و تحديد نيست؛ بلكه همان گونه كه پيش از اين گفتيم شايد در مقام بيان مثال باشد، يا اينكه خواسته است نمونه ها و مصاديق غالب را بيان كند، كه زمين و مانند آن از اين گونه است. و اگر روايات در مقام حصر و تحديد بود از نظر كمى

______________________________

(1)- مستمسك 9/ 597.

(2)- معاوية بن وهب قال: قلت لأبي عبد اللّه (ع): السرية يبعثها الامام فيصيبون غنايم كيف تقسم؟ قال: ان قاتلوا عليها مع امير امرّه الامام عليهم اخرج منها الخمس للّه و للرسول و قسم بينهم اربعة اخماس، و ان لم يكونوا قاتلوا عليها المشركين كان كل ما غنموا للامام يجعله حيث احبّ. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1 حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 335

و زيادى مصاديق در روايات اختلافى نبود.

از سوى ديگر موضوع در ابتداى صحيحه غنائمى است كه تقسيم شده، و آن اموال منقول است؛ و اين قرينه بر اين است كه ذيل روايت نيز بدان اشاره دارد، اگر نگوييم كه تنها اموال منقول را مورد نظر قرار داده است؛ و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

اعتبار عقلى نيز مؤيد برداشت مفهوم عموم است، زيرا پرداخت خمس و تقسيم بقيّه بدين معناست كه چهار

پنجم بر اساس آيه شريفه بين رزمندگان تقسيم شود.

خطاب «غنمتم» غنيمت هايى كه به چنگ آورديد، متوجه عده خاصى نمى شود مگر اينكه آنان با فداكارى و تلاش خودشان چيزى را به دست آورده باشند. اما چيزى كه اسب و شترى براى به دست آوردن آن تاخته نشده، همۀ مسلمانان نسبت بدان مساوى هستند و در اختيار نماينده و رهبر آنان كه امام است قرار مى گيرد، و در اينجا ديگر فرقى بين زمين و غير زمين نيست.

[ظاهر روايات باب]

و ظاهر روايات باب اين است كه عنوان «چيزى كه اسب و شترى براى به دست آوردن آن تاخته نشده» خود ملاك مستقلى براى حكم است مانند ديگر عناوين، و دليلى ندارد كه آن را بر اراضى موات يا اراضى خراب شده حمل كنيم. زيرا زمينهاى موات خود عنوان ديگرى براى انفال است كه ما پس از اين بدان خواهيم پرداخت و در آن فرقى نمى كند كه با جنگ گشوده شده يا بدون جنگ به دست آمده است؛ زيرا آنها در همه حال براى امام است، و ما اين بحث را در فروع اراضى مفتوح عنوة مورد گفتگو قرار داديم. و شأن نزول در آيه فى ء در سوره حشر نيز زمينهاى آباد بنى نضير است، كه بحث آن گذشت.

2- زمينهاى موات
اشاره

دومين مصداق از مصاديق انفال زمينهاى موات است، چه تاكنون به ملكيّت كسى در نيامده باشد مانند بيابانها و يا به ملكيت در آمده باشد ولى صاحبانش آن را رها كرده باشند، و ظاهراً در اينكه اين گونه زمينها از انفال است اختلافى نيست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 336

و در كتاب خلاف و غنيه ادعاى اجماع شده كه زمينهاى موات از امام است، مانند همين سخن در جامع المقاصد نيز آمده است، تنقيح اين مطلب را نسبت به اصحاب ما داده، مسالك گفته است: «آن مورد وفاق است»، رياض گفته است: «در اين مورد اختلافى بين ما نيست»، نزديك به همين مضمون در كفايه نيز آمده است، چنانكه جمال الملة و الدين در حاشيه روضه بدان تصريح كرده است، مرحوم شيخ انصارى نيز در كتاب خمس بدان تصريح فرموده است. «1»

در احياء الموات كتاب

خلاف آمده است:

« (مسأله 1): زمين هاى باير در شهرهاى اسلامى كه صاحب معينى براى آن شناخته نشده ويژه امام است؛ ابو حنيفه گويد: اين زمينها اگر امام اجازه دهد با احياء به ملكيت در مى آيد. شافعى گويد: به ملكيت در نمى آيد.

دليل ما اجماع فرقه اماميه است كه: زمينهاى موات ويژه امام است و اينها از جمله انفال است و بين اينكه در دار الاسلام باشد يا در دار الحرب فرق گذاشته نشده است.» «2»

« (مسأله 2): زمينهاى باير در سرزمين شرك كه به ملكيت كسى درنيامده ويژه امام است، شافعى گويد: هر كس چه مسلمان و چه مشرك آن را احياء كند مالك آن مى شود.

دليل ما همان مطلبى است كه در مسأله 1 گفتيم. [اجماع بر اينكه اراضى موات براى امام است].» «3»

« (مسأله 3): زمينهاى موات ويژه امام است و كسى با احياء مالك آن نمى شود مگر آنكه امام به وى اجازه دهد. و شافعى گويد: كسى كه آن را احيا كند مالك آن

______________________________

(1)- ر. ك. كتاب الطهارة/ 492، كتاب الخمس، فصل انفال (چاپ ديگر/ 553).

(2)- خلاف 2/ 222.

(3)- همان.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 337

مى شود چه امام به او اجازه بدهد يا ندهد. و ابو حنيفه گويد: مالك نمى شود مگر با اجازه. نظر مالك نيز همين است. و اين مانند همان مطلبى است كه ما مى گوييم، جز اينكه چيزى از آنان ثبت نشده است كه بگويند اين زمينها از امام است، بلكه ظاهراً آنها مى گويند: اين زمينها مالكى ندارد.

دليل ما اجماع فرقه اماميه و روايات بسيار آنهاست و در اين زمينه از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمودند: «براى فرد

چيزى نيست مگر آنچه بدان امامش را خرسند سازد.»

و امام، هنگامى خرسند مى گردد كه در مورد چيزى اجازه داده باشد.» «1»

در كتاب لغت نهايه در مورد واژه «غامر» كه در متن روايات و كلمات اصحاب آمده مى نويسد:

«غامر: زمين قابل كشتى است كه در آن كشت نشده باشد. و بدين جهت بدان غامر مى گويند كه مى توان در آن آبيارى كرد. و غامر اسم فاعل است به معنى اسم مفعول. [يعنى زمينى كه آب در آن فرو مى رود].» «2»

بر اين اساس زمين غامر [زمين باير] نوعى خاص از زمينهاى موات به مفهوم عام و گسترده آن است.

در كتاب جهاد غنيه آمده است:

«زمينهاى موات ويژه امام است نه ديگران، و او مى تواند در آن هر گونه كه صلاح بداند از فروختن يا بخشش يا جز آن تصرف كند و او مى تواند آنها را هر گونه كه صلاح بداند به كسى واگذار كند ...

دليل بر همه اينها اجماع متعدد است و در اين مورد اجماع حجت است.» «3»

______________________________

(1)- همان.

(2)- نهايه ابن أثير 3/ 383.

(3)- جوامع الفقهيّه/ 523 (چاپ ديگر/ 585).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 338

و در احياء موات آن آمده است:

«ما در گذشته روشن كرديم كه زمينهاى موات براى امامى است كه جانشين پيامبر (ص) است و ويژه اوست، و آن از جملۀ انفال است و او هرگونه كه خواست مى تواند در آن تصرف كند، و كسى نمى تواند مگر با اجازۀ او در آن تصرف كند. و اجماع طايفه شيعه بر اين معنى دلالت دارد. و بدين روايت كه از آن حضرت (ص) نقل شده كه فرمود: «براى شما چيزى نيست جز آنچه بدان امام شما

ابراز رضايت كند» بر مخالفين احتجاج شده است.» «1»

[روايات مسأله:]

بر اين مسأله روايات بسيارى دلالت دارد كه برخى از آنها را پيش از اين از نظر گذرانديم.

1- در صحيحه حفص بن بخترى از امام صادق (ع) به هنگام برشمردن انفال آمده است كه فرمود: «و همۀ زمينهاى خراب و گستره بيابانها.» «2»

2- در مرسله طولانى حماد آمده بود: و براى او پس از خمس انفال است، و انفال هر زمين بايرى است كه اهل آن كوچ كرده اند ... و هر زمين مردۀ بى صاحب. «3»

3- موثقه سماعه كه فرمود: از آن حضرت از انفال پرسيدم، فرمود: هر زمين باير يا چيزى كه از آنِ پادشاهان است ويژه امام است و مردم در آن سهمى ندارند. «4»

4- در موثقه محمد بن مسلم، از امام صادق (ع) به هنگام برشمردن انفال مى فرمايد: و هر

______________________________

(1)- جوامع الفقهيّه/ 540 (چاپ ديگر/ 602).

(2)- ... و كل ارض خربة و بطون الاودية. (وسائل 6/ 364، ابواب انفال، باب 1، حديث 1).

(3)- و له بعد الخمس الانفال، و الانفال كلّ ارض خربة باد اهلها ... و كلّ ارض ميتة لا رب لها. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4).

(4)- كلّ ارض خربة او شي ء يكون للملوك فهو خالص للامام و ليس للناس فيها سهم. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 339

زمين باير يا گسترۀ بيابانها، كه همه اينها از فى ء است. «1» و مانند اين، موثقه ديگر او است. «2»

5- در مرفوعه احمد بن محمد در شمار چيزهايى كه براى امام است آمده است: و بيابانها و قلّه كوهها و همه

زمينهاى موات، و آن بر اساس گفتار خداوند متعال است كه فرمود: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ». «3»

6- در موثقه اسحاق بن عمار آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) از انفال پرسيدم، فرمود: روستاهايى كه خراب شده و اهل آن كوچ كرده اند، كه براى خدا و رسول اوست. «4»

7- در خبر عياشى، از عبد الله بن سنان، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود: از آن حضرت از انفال پرسيدم، فرمود: آن روستاهايى است كه اهل آن كوچ كرده اند و آنجا به خرابى گراييده، كه از آنِ خدا و پيامبر اوست. «5»

8- در خبر عياشى، از داود بن فرقد، از امام صادق (ع) در حديثى آمده است كه گفت: گفتم: انفال چيست؟ فرمود: عمق بيابانها، قلّۀ كوهها، جنگلها و نيزارها، معادن و هر زمينى كه بدون تاختن اسب و شتر به دست آمده و هر زمين مرده اى كه صاحبانش آنجا را ترك كرده اند و چيزهاى ارزشمند پادشاهان. «6»

و ديگر رواياتى كه از طرق شيعه در اين زمينه رسيده است.

9- بيهقى به سند خود از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

______________________________

(1)- و ما كان من ارض خربة او بطون أودية، فهذا كلّه من الفى ء. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 10).

(2)- وسائل 6/ 368، ابواب انفال، باب 1، حديث 12.

(3)- و بطون الاودية و رءوس الجبال و الموات كلّها هى له و هو قوله تعالى: «يسألونك عن الانفال». (وسائل 6/ 369، ابواب انفال، باب 1، حديث 17).

(4)- هى القرىٰ التى قد خربت و انجلىٰ اهلها، فهى لِلّه و للرسول. (وسائل 6/ 371، ابواب انفال، باب 1، حديث 20).

(5)-

عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: سألته عن الانفال قال: هى القرىٰ قد جلا اهلها و هلكوا فخربت، فهى للّه و للرسول. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1 حديث 24).

(6)- عن داود بن فرقد، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: قلت: و ما الانفال؟ قال: بطون الأودية و رءوس الجبال و الآجام و المعادن و كل ارض لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب و كل ارض ميتة قد جلا اهلها و قطائع الملوك. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 32).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 340

زمينهاى موات از آنِ خدا و پيامبر اوست، پس هر كه چيزى از آن را احيا كند از آنِ اوست. «1»

10- باز در همان كتاب به سند خود، از ابن طاوس، از پيامبر (ص) در حديثى روايت كرده است كه فرمود: «زمينهاى دور از دسترس از آنِ خدا و پيامبر او است، آنگاه پس از من براى شماست».

اين روايت را هشام بن حجير نيز از ابن طاوس روايت كرده با اين تفاوت كه گفته است: «آنگاه اين هديه اى است از من براى شما.» «2»

و پيامبر خدا (ص) در زمان خود علاوه بر نبوت و رسالت، امام زمان خويش نيز بودند. ظاهر اين عمومات و اطلاقاتى كه در اين روايات آمده اين است كه بين زمينهاى موات در بلاد اسلام و موات در بلاد كفر فرق نگذاشته و همۀ آنها از اموال عمومى است كه متعلق به اشخاص نيست، و واجب است در اختيار امام باشد و اوست كه متصدى توزيع و به كارگيرى آن در مصالح عمومى است.

و آنچه مسلمانان از كفار با جنگ و

شمشير مى گيرند و مالك آن مى شوند زمينهاى آباد آنهاست، زيرا ظهور اخبار و فتاوى اين است كه آنچه در ملكيت كفار است به مسلمانان منتقل مى شود، و زمينهاى موات و نيز چيزهايى كه به طور طبيعى آباد بوده مانند جنگلها و مانند آن ملك آنان نبوده تا از آنان به مسلمانان منتقل شود، بلكه اين گونه زمينها بر همان اصل اوّلى خود كه ملك عمومى است باقى مى ماند. و تفصيل اين مطالب پيش از اين در فصل غنايم در موضوع اراضى مفتوح عنوة گذشت. «3»

بلكه ما پيش از اين در شرح عبارت شرايع يادآور شديم كه چشم انداز روايات انفال

______________________________

(1)- قال رسول اللّٰه (ص) موتان الارض للّه و للرّسول، فمن احيا منها شيئاً فهى له. (سنن بيهقى 6/ 143، كتاب احياء الموات، باب لا يترك ذمىّ يحييه ..).

(2)- عن النبى (ص) قال: عادّى الارض للّه و لرسوله ثم لكم من بعدى. (سنن بيهقى 6/ 143، كتاب احياء الموات، باب لا يترك ذمىّ يحييه.) ..

(3)- ر. ك. فصل غنايم، جهت ششم، محور دوم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 341

به سرزمينهايى است كه در بلاد كفر وجود دارد در برابر غنايم و اموال منقولى كه در جنگ از آنان گرفته مى شد، چرا كه در صدر اسلام زمينها و امكانات همه زير سلطه كفار بود [و بتدريج سرزمينهاى اسلامى گسترش يافت]. و در برخى از اين روايات به طور مطلق آمده بود كه زمينهاى باير از انفال است، و در برخى مقيد شده بود به آنجا كه صاحبانش آنجا را ترك كرده و يا كوچ كرده باشند؛ در اين صورت آيا ما مى توانيم مطلق را حمل به

مقيّد كنيم؟ يا بگوييم چون مفهوم هر دو دسته اثباتى است اين دو دسته از روايات تعارضى با يكديگر ندارند، همان گونه كه مانند آن در قسم اوّل [سرزمينهايى كه بدون جنگ به دست آمده] گذشت، به ويژه اينكه اين قيد در مورد غالب وارد شده از اين رو مفهومى براى آن نيست؟ در اين مسأله دو نظر است.

ممكن است نظر اوّل انتخاب شود و گفته شود مراد از قيد احتراز از زمينهاى بايرى است كه مالك مشخصى ندارد، زيرا در اين صورت به ملك صاحبان آن باقى مى ماند، يا به صورت مطلق- همان گونه كه برخى گفته اند- و يا در صورتى كه ملكيت آن بدون احياء- مانند خريدن يا ميراث و مانند آن- حاصل شده باشد، همانگونه كه برخى اين نظريه را گفته اند. و ما اين مسأله را هنگامى كه حكم انفال در عصر غيبت را مورد پژوهش قرار مى دهيم يادآور مى شويم.

[آيا املاك حقيقى يا حقوقى پس از باير شدن جزء انفال است؟]

بله در اينجا مسأله اى است كه مناسب است بدان پرداخته شود، و آن اينكه اگر ما قائل به تقييد شويم و بگوييم: زمينهاى بايرى كه مالك مشخصى دارد از انفال نيست بلكه بر ملك صاحبان آن باقى مى ماند، در اين صورت آيا اين حكم منحصر به املاك شخصى است، يا اينكه اگر مالك عنوان يا جهت خاصّ باشد را نيز در بر مى گيرد. مانند زمينهايى كه مفتوح عنوة است كه ملك همه مسلمانان به عنوان مسلمانان است يا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 342

زمينهايى كه بر عناوين يا جهات عام المنفعه وقف شده است- بنابراين كه بگوييم وقف ملكيت مى آورد- پس اگر گفتيم: زمين پس از باير شدن به ملك

مالك معلوم مى ماند و به امام منتقل نمى شود، در اين صورت فرقى نمى كند بين اينكه مالك شخصى معين باشد يا اينكه عنوان يا جهت مالك آن باشد، بر اين پايه به عنوان مثال سرزمين عراق [به عنوان اينكه مفتوح عنوة بوده] اگر دچار ويرانى شد به ملكيت مسلمانان باقى مى ماند و جزء انفال محسوب نمى گردد؟ در اين مسأله دو نظر است:

در جواهر آمده است:

«و از همين جا دانسته مى شود كه زمينهاى آباد مفتوح عنوة اگر پس از فتح تبديل به موات شود، به هيچ وجه از انفال محسوب نمى شود؛ زيرا داراى مالك مشخصى است و آن مسلمانان هستند، و اطلاق برخى روايات و فتاوى كه مى گويد اراضى موات براى امام است قطعاً از زمينهايى كه پس از آبادى موات شده است منصرف است.» «1»

در مصباح الفقيه آمده است:

«اگر زمينهاى آباد مفتوح عنوة باير شود، ظاهراً مانند ملك خاصى است كه به عناوين مختلف ملك اشخاص شده است كه در تصرف امام قرار نمى گيرد. چنانكه برخى بدان تصريح كرده اند بلكه در كتاب سرائر نفى خلاف در آن شده است.» «2»

البته ممكن است به اين برداشت خدشه وارد نمود بدين گونه: اين مسأله در كتابهاى قدماى اصحاب ما مطرح نبوده است تا بتوان گفت اجماع و عدم خلاف در مسأله مفيد است. و ادلّه اى كه دلالت مى كند بر اينكه اراضى مفتوح عنوة براى مسلمانان است اطلاقى براى آن نيست به گونه اى كه دلالت كند كه حتى پس از باير شدن آن باز از آنِ

______________________________

(1)- جواهر 16/ 118.

(2)- مصباح الفقيه/ 151.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 343

مسلمانان باشد. و در اينجا چيزى جز استصحاب ملكيت آنان باقى

نمى ماند، و اين چيزى نيست كه در برابر عموماتى كه مى گويد: «هر زمين بايرى براى امام است» مقاومت كند، چنانكه در صحيحه حفص و غير آن آمده بود؛ و اگر اطلاق اين ادلّه را نيز قبول كنيم باز عموم لفظى- مانند كلمه (كلّ) در روايات ذكر شده- مقدم بر اطلاق آن ادلّه است، بنابراين مى توان گفت زمينهاى عراق اگر باير شد و شخصى آن را احيا كرد به مقتضاى اجازه ائمه (ع) كه مى فرمايند: «هر كس زمين مواتى را احيا كند براى اوست» اين گونه زمينها از آنِ او مى شود، و ديگر حكم اراضى مفتوح عنوة بر آن مترتب نمى شود. ولى ممكن است گفته شود: احكام شرع گزافى نيست. پس اگر فرض شود كه حيثيت احياء حيثيت تعليليّه است «1» و اثر احياء ملكيت رقبۀ زمين آباد شده است، در اين صورت ملاك در اراضى آباد مفتوح عنوة نيز وجود دارد، پس بعد از باير شدن نيز در ملكيت كسى كه آثار احياء را مالك بوده است باقى مى ماند.

و لكن حق در اصل مسأله همان گونه كه بعداً تفصيل آن خواهد آمد اين است كه اراضى از اموال عمومى است كه خداوند آنها را براى همۀ مردم آفريده است و كسى كه آن را احيا مى كند مالك رقبۀ آن نمى شود، بلكه آثار احياء را كه نتيجۀ تلاش و كار اوست مالك مى گردد، و اين آثار احياء همان چيزى است كه از كفار به مسلمانان منتقل مى گردد، و رقبه زمينها بر همان اشتراك و عمومى بودن اوليّه خود باقى مى ماند؛ نهايت امر اينكه به تبعيت ملكيت، آثار احياى آن در اختيار احياكننده باقى مى ماند، و هنگامى

كه باير شد و به طور كلى آثار احياى آن از بين رفت، نسبت آن با آبادكننده از

______________________________

(1)- حيثيت دو گونه است: تعليليّه و تقييديّه. در حيثيت تعليليه حكم دائر مدار علت نيست بلكه بر معلل باقى است حتى بعد از رفتن آن حيثيت؛ ولى در تقييديه ثبوت و زوال حكم بر موضوعى دائر مدار آن حيثيت مى باشد، و در حقيقت موضوع اصلى حكم همان حيثيت است كه با رفتن آن، حكم نيز مى رود. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 344

بين مى رود و در اختيار امام قرار مى گيرد. و از همين مسأله حكم وقف نيز روشن مى شود، زيرا واقف چيزى جز آثار احياء را كه در ملكيت اوست وقف نمى كند؛ و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

[معناى باير يا موات بودن زمين چيست؟]

در اينجا مطلبى باقى مانده كه لازم است بدان اشاره شود و آن اينكه: معنى باير يا موات بودن زمين چيست؟

1- در صحاح اللغة آمده است:

«موت ضد حيات است ... و مَوات به فتح چيزى است كه در آن روح نباشد، و نيز موات زمينى است كه مالكى از آدميان ندارد و كسى از آن سودى نمى برد ...

فرّاء گويد: زمين موات زمينى است كه آباد نشده است، و در حديث آمده است: زمين موات از آنِ خدا و پيامبر اوست، و هر كس چيزى از آن را احياء كند براى اوست.» «1»

2- در قاموس آمده است:

«مُوات بر وزن غُراب به معنى مرگ است، و بر وزن سَحاب چيزى است كه فاقد روح است. و زمين بى صاحب را موات گويند، و مَوَتٰان با حركت واو در برابر حيوان و نيز زمينى است كه هرگز احياء نشده است.»

«2»

3- در نهايه آمده است:

«در حديث آمده است: من احيا مواتاً فهو احقّ به- كسى كه زمين مرده اى را زنده كند نسبت بدان سزاوارتر از ديگران است. و موات زمينى است كه در آن كشت نشده و تاكنون آباد نشده و به ملكيت هيچ كسى در نيامده است، و احياى آن

______________________________

(1)- صحاح اللغة 1/ 266 و 267.

(2)- قاموس/ 93.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 345

اقدام به آبادانى آن و اثرگذارى در آن است، و از همين مورد است حديث «موتان الارض للّه و لرسوله- زمينهاى موات از آنِ خدا و پيامبر اوست» يعنى زمينهاى مواتى كه ملك كسى نيست، و در آن دو لغت است سكون واو و فتح آن با فتح ميم.» «1» [ «مَوْتٰان» و «مَوَتٰان»].

4- در مجمع البحرين آمده است:

«موات به ضم و فتح [مُوات و مَوات] به چيزى گفته مى شود كه فاقد روح است، و به زمينى گفته مى شود كه مالكى از آدميان ندارد و از آن بهره اى برده نمى شود؛ يا براى بلااستفاده ماندن [يا به جهت متغير بودن آب] يا براى سختى آن، يا براى دور بودن آب از آن.» «2»

5- باز در همان كتاب آمده است:

«دار خربة- به كسر راء سرزمينى است كه صاحبانش رهايش كرده اند. و خراب ضد آبادانى است.» «3»

6- در احياء الموات شرايع آمده است:

«و امّا موات، آن زمينى است كه به خاطر بى استفاده بودن يا نداشتن آب يا فزونى آب يا سفتى و سختى يا ديگر موانع از آن استفاده نمى شود.» «4»

7- در كتاب جواهر همين مطلب را از «نافع»، «جامع الشرايع»، «تحرير»، «دروس» «لمعه»، «مسالك»، «روضه» و «كفايه» نقل كرده است. «5»

8-

در احياء الموات تذكره آمده است:

«موات زمين بايرى است كه صاحبانش رهايش كرده اند و آثار حيات در آن از بين

______________________________

(1)- نهايه ابن أثير 4/ 370.

(2)- مجمع البحرين/ 144.

(3)- مجمع البحرين/ 108.

(4)- شرايع 3/ 271 (چاپ ديگر/ 791).

(5)- جواهر 38/ 9.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 346

رفته است، و به آن ميته و موات و مَوَتان- به فتح ميم و واو مى گويند، و اما احياء در كلمات شارع آمده است ولى معنى مشخصى براى آن ذكر نشده است، و در مانند اين موارد عادت شرع بر اين است كه مردم را بدانچه نزد آنان متعارف است ارجاع مى دهد.» «1»

9- در مصباح الفقيه در تعريف موات آمده است:

«هر زمين راكدى كه جز با آبادانى و اصلاح آن امكان بهره بردارى از آن نيست.» «2»

از عبارت صاحب نهايه آشكار مى شود كه موات در نزد او منحصر به زمينى است كه هرگز احياء نشده است، پس بر چيزى كه بعداً موات شده گفته نمى شود، همان گونه كه واژه «موتان» نزد فرّاء و صاحب قاموس اين گونه است. و ظاهر تذكره نيز اين است كه موات به چيزى كه بعداً موات شده اختصاص دارد.

ولى ظاهراً هر دو لفظ [موات و موتان] به حسب عرف بلكه به حسب لغت نيز اعم است، زيرا مرگ و حيات از قبيل عدم و ملكه «3» است، و هر چيز كه زنده بوده آنگاه زندگى از آن به طور كلى گرفته شده به وى مرده گفته مى شود.

و آنچه از زمين موات متبادر است اين است كه ويرانه شده و بدون استفاده مانده باشد، به گونه اى كه مگر با امكانات و آمادگى جديد امكان بهره بردارى

از آن وجود نداشته باشد اگر چه برخى از آثار عمارت بر آن باقى مانده باشد، مانند روستاها و شهرهاى ويرانه اى كه از زمانهاى گذشته برجاى مانده است.

و احياى آن عبارت از آماده كردن آنها براى بهره بردارى از آن با تحصيل شرايط و رفع

______________________________

(1)- تذكره 2/ 400.

(2)- مصباح الفقيه/ 151.

(3)- عدم و ملكه از اقسام تقابل مفاهيم است. ملكه يعنى هستى چيزى كه قابليت هستى را دارد، مانند كورى و بينائى. كورى به هر فاقد بينائى- مثلًا ديوار- گفته نمى شود، بلكه به چيزى كه قابليت بينائى را دارد- مانند انسان و حيوان- ولى آن را از دست داده است گفته مى شود. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 347

موانع است نه با فعليت بهره ورى از آنها، و هر دوى اينها از مفاهيم عرفى هستند. و اختلاف تعبير فقها و اهل لغت به صورت شرح الاسم براى يك موضوع عرفى است (نه يك تعريف حقيقى و منطقى) كه بدان لطمه اى نمى زند. و عادت شرع نيز بر اين است كه در اين گونه موارد مردم را به همان چيزى كه نزد آنان متعارف است جهت مى دهد، مگر آنكه دليلى بر خلاف آنها باشد.

و اما اينكه ترك كردن و كوچ كردن مردم از آنجا به گونه اى كه هيچ يك از آنها شناخته نشود و گفتن اينكه اين مضمون در مفهوم موات اخذ شده است محل اشكال است. اگر چه ما بگوييم در جواز تصرف و احياى آن معتبر است. و به همين جهت در تعريف شرايع چنين چيزى مطرح نشده بود.

بله مطلق راكد ماندن زمين به خاطر بى آبى، يا به زير آب رفتن آن به صورت موقت

به خاطر حوادث ناگهانى، زمين را به صورت موات در نمى آورد؛ بلكه بايد به گونه اى باشد كه عرفاً به چنين زمينى موات گويند به گونه اى كه بهره بردارى از آن نيازمند آماده سازى و اصلاح جديد باشد كه عرفاً به آن احياء گفته شود.

و اما عنوان «زمينهاى ويران شده» چه بسا به ذهن برسد كه آنها اختصاص به زمينهايى دارد كه پيشتر آباد بوده آنگاه ويران شده است، و اين عنوان شامل موات ابتدايى نيست، و مؤيد همين معناست آنچه ما از مجمع البحرين نقل كرديم. «1» (كه زمين ويران شده را منحصر به زمينى مى دانست كه پس از آبادى ويران شده و اهل آن كوچ كرده اند).

و اما اينكه احياء به چه چيزهايى حاصل مى شود، ما در آينده بدان خواهيم پرداخت.

______________________________

(1)- بعيد نيست كه مراد از «موات» در روايات موات بالاصالة باشد و مراد از «أرض خربة» موات بالعرض. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 348

3- زمينهاى بى صاحب
اشاره

سومين مورد از انفال زمينهاى بى صاحب است، اگر چه بدون اينكه نياز به آبادكننده اى باشد از همان ابتدا به صورت طبيعى آباد بوده مانند جنگلها كه درختان آن بسيار مورد استفاده بوده است، يا زمينهايى كه بعداً آباد شده است اما صاحبانش رهايش كرده يا از آنجا كوچ كرده اند يا به كلى همه آنها به خاطر زلزله يا سيل يا مانند آن نابود شده اند، به گونه اى كه هيچ اثرى از آنان باقى نمانده و روستا آباد مانده است، كه ظاهراً همه اين موارد از انفال است و در اختيار امام به عنوان نماينده جامعه قرار مى گيرد؛ اگر چه بر برخى از اين موارد عنوان «ميراث كسى كه وارثى ندارد» نيز

صدق مى كند.

[روايات مسأله]

بر اين مورد از انفال روايات بسيارى دلالت دارد، كه از آن جمله است:

1- در وسائل از على بن ابراهيم در تفسير خود، از پدرش، از فضالة بن ايوب، از ابان بن عثمان از اسحاق بن عمار آمده است كه گفت:

از امام صادق (ع) از انفال پرسيدم، فرمود: «آن روستاهايى است كه خراب شده و صاحبانش كوچ كرده اند كه براى خدا و پيامبر اوست، و آنچه براى پادشاهان است براى امام است، و آن زمينهاى خرابى كه اسب و شترى بر آن نتاخته اند، و هر زمينى كه صاحبى ندارد و معادن، و نيز هر كسى كه بميرد و وارثى نداشته باشد مال او از انفال است.» «1»

اين گونه در وسائل آمده است ولى آنچه در تفسير [على بن ابراهيم] آمده اين گونه است: «آن سرزمين جزيه است كه بر آن تاخته نشده.» «2» و شايد اين درست تر باشد،

______________________________

(1)- عن اسحاق بن عمار قال: سألت أبا عبد اللّٰه (ع) عن الانفال، فقال: هى القرى التى قد خربت و انجلىٰ اهلها فهى للّه و للرسول، و ما كان للملوك فهو للامام، و ما كان من الارض بخربة لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب، و كل ارض لا ربّ لها، و المعادن منها، و من مات و ليس له مولىٰ فما له من الانفال. (وسائل 6/ 371، ابواب انفال، باب 1، حديث 20).

(2)- و ما كان من ارض الجزية لم يوجب عليها. (تفسير على بن ابراهيم قمى/ 235 (چاپ ديگر 1/ 254).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 349

زيرا زمينهاى باير كه براى امام است در آن شرط نشده است كه بر آن اسبى تاخته

نشده باشد. سند اين روايت مورد اعتماد است. و در هر صورت اينكه مى فرمايد: «و هر زمينى كه بى صاحب است» شامل زمين باير و داير به هر دو شكل آن مى گردد.

2- در تفسير عياشى، از أبي بصير، از أبي جعفر، از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:

«انفال از آنِ ماست، گفتم: انفال چيست؟ فرمود: معدن ها و جنگل ها و هر زمين بى صاحب و هر زمينى كه صاحبانش رهايش كرده اند از آنِ ماست.» «1»

3- در مستدرك از كتاب عاصم بن حميد حناط، از أبي بصير، از امام باقر (ع) در حديثى آمده است كه فرمود:

«انفال از آنِ ماست.» گفت: به آن حضرت عرض كردم: انفال چيست؟ فرمود:

معدن ها و جنگل ها و هر زمين بى صاحب، و نيز براى ماست هر زمينى كه بدون تاختن اسب و شتر به دست آمده، و فدك از آن جمله است.» «2»

4- و گواه بر همين مطلب است آنچه دلالت مى كند بر اينكه همۀ زمين براى امام است، در صحيحۀ أبي خالد كابلى از امام باقر (ع) آمده است كه فرمود:

«در كتاب على (ع) يافتيم كه: زمين براى خداست به هر يك از بندگانش كه بخواهد آن را به ارث مى دهد، و عاقبت براى پرهيزگاران است، و من و اهل بيتم كسانى هستيم كه وارث زمينيم، پرهيزگاران ماييم و همۀ زمين از آنِ ماست.» «3»

______________________________

(1)- عن أبي بصير، عن أبي جعفر (ع) قال: لنا الانفال. قلت: و ما الانفال؟ قال: منها المعادن و الآجام، و كل أرض لا ربّ لها و كل أرض باد اهلها فهو لنا. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 28).

(2)- عن أبي جعفر (ع) فى حديث

قال: «و لنا الانفال» قال قلت له: و ما الانفال؟ قال: «المعادن منها و الآجام، و كل ارض لا ربّ لها، و لنا ما لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب و كانت فدك من ذلك». (مستدرك الوسائل 1/ 553، ابواب انفال، باب 1، حديث 1).

(3)- ابى خالد الكابلى، عن أبي جعفر (ع) قال: وجدنا فى كتاب على (ع) انّ الارض للّه يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين، انا و اهل بيتى الذين اورثنا الارض و نحن المتقون و الارض كلّها لنا. (وسائل 17/ 329، ابواب احياء موات، باب 3، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 350

اينكه حضرت فرمود: «و همۀ زمين از آنِ ماست» زمين باير و داير را در بر مى گيرد، و مقدار يقينى آن زمين بى صاحب است.

5- و نيز مى توان در اين مورد به خبر محمد بن مسلم استناد كرد، كه گفت:

از ابى عبد الله (ع) شنيدم كه چون از انفال از آن حضرت پرسش شده بود مى فرمود:

هر روستايى كه اهالى آن هلاك شده باشند يا كوچ كرده باشند براى خداى عزّ و جلّ مى باشد و از انفال است. «1»

6- و مانند آن روايتى است كه عياشى از حريز، از امام باقر (ع) روايت كرده است كه گفت:

از آن حضرت پرسيدم، يا از آن حضرت دربارۀ انفال پرسشى شد، فرمود: هر روستايى كه اهل آن هلاك شوند يا از آنجا كوچ كنند از انفال است. «2»

كه اطلاق اين دو روايت روستاهاى آباد را نيز در بر مى گيرد، و ملاك در حكم اين است كه بدون صاحب باشد. و ظاهراً مراد از ربّ و صاحب، كسى است كه به

زمين برسد و آن را اداره كند. و روايات ديگرى كه در اين زمينه رسيده است.

گفته نشود كه در اين روايات مطلق حمل بر مقيّد مى شود، زيرا در مرسلۀ حماد آمده: «هر زمين مواتى كه صاحب ندارد.» «3» [كه قيد «موات» در آن آمده است]. زيرا در پاسخ گفته مى شود: علاوه بر اينكه اين دو روايت با هم تنافى ندارند [زيرا مفهوم هر دو اثباتى است و قابل جمع] ظاهراً وصف ميته بودن زمين به لحاظ غالب موارد آمده است، زيرا غالباً زمين بى صاحب موات مى شود، پس در اينجا ديگر قيد مفهومى ندارد مانند آيه شريفه «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ» «4» «و تربيت يافتگان شما- دختران

______________________________

(1)- سمعت أبا عبد اللّٰه (ع) يقول و سئل عن الانفال فقال: كل قرية يهلك اهلها او يجلون عنها فهى نفل للّه عزّ و جلّ. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 7).

(2)- عن حريز عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: سألته او سئل عن الانفال، فقال: كل قرية يهلك اهلها او يجلون عنها فهى نفل. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 25).

(3)- وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4.

(4)- سوره نساء (4)/ 23.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 351

همسرانتان- كه در دامنتان پرورش يافته اند.» [كه قيد در دامن شما قيد توضيحى به لحاظ غالب موارد است].

علاوه بر اينكه ظاهراً جمله «لا رب لها بدون صاحب» كه در مرسله آمده خود ملاك و علت حكم است، زيرا «تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است»؛ پس ملاك اينكه زمين موات از انفال است اين است كه زمين بدون صاحب است.

و گواه به

همين مسأله است آنچه ما پيش از اين گفتيم كه مقصود از انفال اموالى است كه متعلق به اشخاص نيست، پس همان اموال عمومى است كه اختيار آن به دست رهبر مسلمانان است، و اينكه گفته مى شود انفال براى امام است مراد از آن همين است نه اينكه ملك شخصى او باشد. و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

4- قلّه كوهها، بيابانها و جنگل ها
اشاره

چهارمين مورد انفال قلّه كوهها، عمق بيابانها و نيز جنگل هاست. شيخ انصارى (ره) در اين ارتباط مى فرمايد: «ظاهراً در اينكه اينها از انفال است هيچ اختلافى نيست.» «1»

دليل اين حكم از يك سو اين است كه اينها غالباً موات است و لذا از آنها به عنوان «قلّه» و «عمق» ياد شده است- چرا كه دامنۀ كوهها و حواشى بيابانها بسا آباد باشد و لذا حكم آن حكم زمينهاى داير است- از سوى ديگر اين گونه زمينها غالباً از زمينهاى بى صاحب است كه كسى به آنها نمى پردازد؛ علاوه بر اينها ادلّه زير نيز بدان دلالت دارد:

[روايات مسأله]

1- مرسله طولانى حماد، از عبد صالح [امام موسى بن جعفر (ع)] كه در شمار موارد انفال كه براى امام است فرمود: «و از آنِ اوست قلّه كوهها و عمق بيابانها و جنگلها و هر

______________________________

(1)- كتاب الطهارة از شيخ انصارى/ 493، كتاب الخمس، فصل انفال (چاپ ديگر/ 554).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 352

زمين موات بى صاحب.» «1»

2- مرفوعه احمد بن محمد، كه در آن آمده است: «و عمق بيابانها و قلّه كوهها و موات همه آن براى امام است.» «2»

3- در صحيحه حفص، از امام صادق (ع) است كه در شمار انفال فرمود: «و همه زمينهاى باير و عمق بيابانها.» «3»

4- در موثقه محمد بن مسلم، از امام صادق (ع) در شمار انفال آمده است: «هر زمين باير و عمق بيابانها.» «4»

و مانند اين روايت است موثقه ديگر او از امام باقر (ع). «5»

5- در مقنعه از محمد بن مسلم، از امام باقر (ع) آمده است كه گفت: از آن حضرت از انفال پرسيدم، فرمود: «هر زمين باير

يا هر چيزى كه ويژه پادشاهان است و عمق بيابانها و قلّه كوهها و هر چيزى كه اسب و شترى بر آن تاخته نشده، كه همۀ اينها ويژه امام است.» «6»

6- روايتى كه عياشى از داود بن فرقد، از امام صادق (ع) روايت كرده است كه گفت:

عرض كردم انفال چيست؟ فرمود: «عمق بيابانها، قلّه كوهها، جنگلها و معادن.» «7»

7- روايتى كه از أبو بصير از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود: «انفال از آنِ ماست.»

عرض كردم: انفال چيست؟ فرمود: «از آنهاست معادن و جنگل ها و هر زمين بى صاحب.» «8»

______________________________

(1)- و له رءوس الجبال و بطون الاودية و الآجام و كل ارض ميتة لا ربّ لها. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4).

(2)- و بطون الاوديه و رءوس الجبال و الموات كلها هى له. (وسائل 6/ 369، ابواب انفال، باب 1، حديث 17).

(3)- و كل ارض خربة و بطون الاودية. وسائل 6/ 364، ابواب انفال، باب 1، حديث 1.

(4)- و ما كان من ارض خربة او بطون الاودية. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 10).

(5)- وسائل 6/ 368، ابواب انفال، باب 1، حديث 12.

(6)- كلّ ارض خربة او شي ء كان يكون للملوك و بطون الاودية و رءوس الجبال و ما لم يوجف عليه بخيل و ركاب فكلّ ذلك للامام خالصاً. (مقنعه/ 47؛ وسائل 6/ 371، ابواب انفال، باب 1، حديث 22).

(7)- عن داود بن فرقد، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: قلت: و ما الانفال؟ قال: بطون الاودية و رءوس الجبال و الآجام و المعادن. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 32).

(8)- عن أبي بصير عن أبي

جعفر (ع) قال: «لنا الانفال» قلت: و ما الانفال؟ قال: «منها المعادن و الآجام و كل ارض لا ربّ لها». (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 28).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 353

اگر چه برخى از اين روايت ها از نظر سند ضعيف است ولى ضعف سند به اشتهار اين حكم بين اصحاب جبران مى شود، به ويژه اينكه اصحاب در ابواب مختلف به مرسلۀ حماد عمل كرده اند. علاوه بر اينكه «عمق بيابانها» در صحيحه حفص و دو موثقۀ محمد بن مسلم آمده است و بسا گفته شود كه تفاوتى بين اين و دو رفيق آن [قلّه كوهها و اراضى باير] نيست، و ما پيش از اين گفتيم كه اينها در اراضى موات و در زمين هاى بى صاحب نيز جاى مى گيرد، و دليل هاى آنها نيز شامل حال اينها نيز مى گردد، و اعتبار نيز مساعد اين نظريه است، زيرا ما گفتيم ملاك در اموالى كه براى امام است اين است كه مال از اموال عمومى باشد كه متعلق به اشخاص نيست و از نتيجه تلاش آنان به دست نيامده باشد.

و باز ما پيش از اين گفتيم كه اساس ملكيت براى اشخاص نتيجۀ كار و تلاش آنان است، پس چيزى ويژه آنان نيست مگر آنچه را با تلاش و كوشش خود به دست آورند و يا ديگران نتيجۀ تلاش و كوشش خود را با وسايط اختيارى [مانند بخشش] و يا قهرى [مانند انتقال ميراث] به ديگرى منتقل كرده باشند. پس قلّه كوهها و عمق بيابانها و نيز جنگلها كه به حال طبيعى خود باقى است و آباد كننده اى ندارد متعلق به اشخاص نيست. پس بناچار از اموال

عمومى است كه در اختيار نماينده جامعه يعنى امام به عنوان اينكه امام است قرار دارد، و وى آنها را در جهتى كه مصالح امام و امت اقتضا كند به كار مى گيرد.

[آجام (جنگلها) و ريشه لغوى آن]

امّا معنى آجام در مقاييس اللغة آمده است:

«همزه و جيم و ميم به معنى در هم فشردگى و تجمع است، أجمه مانند غَيْضَه، جايگاه رويش درختان در هم فشرده است و جمع آن آجام است.» «1»

______________________________

(1)- مقاييس اللغة، 1/ 65.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 354

در قاموس آمده است:

«أجمه: انبوه درختان در هم تنيده است، جمع آن: اجُم و اجٰام و آجام و أجمات است.» «1»

در لسان العرب از تهذيب آمده است:

«أجمه: مانند غَيْضَه جايگاه رويش درخت است، جمع آن آجام است.

از ابن سيده است كه گفت: أجمه: انبوه درختان در هم پيچيده است.» «2»

در مجمع البحرين آمده است:

«أجْمَه مانند قصبه درختان در هم شاخه گسترده است، جمع آن: أجَمٰات مانند قصبات و أجم مانند قصب، و آجام جمع الجمع است.» «3»

ولى در صحاح آمده است:

«أجمه انبوه نى است، و جمع آن: أجَمات و أجَم و إجام و آجام و اجُم است.» «4»

و در روضه آمده است:

«اجام به كسر همزه و فتح آن و نيز همزه با مدّ (آجام) جمع اجَمَه- با حركت مفتوح-: سرزمينى است كه از نى پوشيده شده است.» «5»

ظاهراً حكم هر دو [جنگلها و زمينهاى نيزار] يكى است، زيرا هر دو از مظاهر طبيعت اند كه متعلق به اشخاص بخصوصى نيستند، پس هر دو ويژه امامند.

از آنچه ما گفتيم و نيز از اطلاق روايات، و عموم حكم كه در مورد جنگلها و قلّه كوهها و عمق بيابانها گفته شده

استفاده مى شود كه همگى داراى يك حكم هستند، چه در اراضى عنوة باشند و چه در مجاور زمينهاى آباد شده كه مالك شخصى دارد، مگر آن مواردى كه عرفاً حريم زمينهاى آباد شده محسوب مى گردد.

پس آنچه توهم شده كه انفال ويژه زمينهايى است كه مجموعه آن در اختيار امام

______________________________

(1)- قاموس/ 738.

(2)- لسان العرب 12/ 8.

(3)- مجمع البحرين/ 460.

(4)- صحاح اللغة 5/ 1858.

(5)- لمعه دمشقيّه 2/ 84، آخر كتاب خمس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 355

است، با توجه به آنچه گفتيم ضعف آن آشكار مى شود.

گفته نشود كه بين روايات اين باب و آنچه دلالت دارد كه زمينهاى مفتوح عنوة براى همه مسلمانان است «عموم و خصوص من وجه» «1» است، پس چرا در مورد اجتماع اخبار باب بر آنها مقدم دانسته مى شود؟

كه در پاسخ گفته مى شود: با جنگ و پيروزى تنها املاك داير و آباد كفار به مسلمانان منتقل مى شود و به ملكيت آنان درمى آيد، امّا زمينهاى موات و كوهها و بيابانها و جنگلها به همان ويژگى اوليّه خود كه براى امام است باقى مى ماند. [پس روايات مربوط به اراضى مفتوح عنوة شامل اينها نمى شود تا توهم تعارض به وجود آيد].

همچنين مسلمانى كه زمين را احياء كرده است تنها مالك آن قسمت كه احيا كرده مى شود امّا مالك كوهها و بيابانهايى كه مجاور زمين اوست نمى شود.

بله، اگر زمينهايى كه با جنگ گشوده شده يا زمينهايى كه با احياء به ملكيت اشخاص درآمده پس از مدتى در اثر رها شدن تبديل به جنگل شده، يا سيل بر آنها جارى شده و تبديل به بيابان شد، ظاهراً حكم آن حكم زمينهاى آبادى است كه با توجه

به داشتن مالك مشخصى تبديل به موات شده است، كه در اين مورد نظر مشهور فقها اين است كه اگر ملكيت از راهى به جز احياء ثابت شده است به ملك اشخاص باقى مى ماند، ولى اگر با احياء به ملك اشخاص درآمده است در اين مورد دو قول است، كه ما پس از اين به تحقيق در مورد اين مسأله خواهيم پرداخت.

و ممكن است در مورد اوّل [يعنى زمينهاى مفتوح عنوة و زمينهاى آباد شده كه

______________________________

(1)- عموم و خصوص من وجه يعنى تبيين رابطه بين دو مفهومى كه هر كدام از جهتى عام و از جهتى خاص هستند، نظير دو مفهوم انسان و ابيض، زيرا انسان شامل انسان ابيض و غير ابيض مى باشد، و مفهوم ابيض نيز شامل انسان و غير انسان مى باشد. در مورد انسان ابيض هر دو مفهوم صادقند. در مورد بحث نيز روايات باب شامل اراضى مفتوح عنوة و نيز اراضى آباد شده شخصى مى باشد. و روايات مربوط به اراضى عنوة شامل قله كوهها، جنگلها و بيابانها، و نيز اراضى آباد و غير آن مى باشد. و اين دو دسته روايات در مورد قله كوهها و جنگلها و بيابانها با يكديگر تعارض دارند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 356

تبديل به جنگل و نيزار شود] گفت: درخت و نى عرفاً از فوايد زمين و توابع آن است، همانند علفهايى كه بر روى زمين مى رويد، و اينها در ملك مالك زمين حادث مى شود، و وجهى ندارد كه با حدوث اينها ملك از ملكيت كسى خارج شود، و در صورت شك استصحاب ملكيت مى شود.

و ما پيش از اين اشاره كرديم كه چشم انداز روايات

انفال بر بيان حكم زمينهايى است كه از دولت هاى كفر به مسلمانان منتقل شده است، زيرا زمين و همۀ امكانات آن زير سلطه و سيطره كفار بوده است؛ پس ائمه (ع) حكم كرده اند كه آنچه از اموال آنان به غنيمت گرفته مى شود، بخشى از آن بين رزمندگان تقسيم مى شود مانند اموال منقول، و بخشى از آن وقف همۀ مسلمانان مى گردد مانند زمينهاى آباد، و مابقى مانند زمينهاى موات و كوهها و بيابانها و جنگلها در اختيار امام قرار مى گيرد، يعنى آنها تقسيم نمى شود و وقف همه مسلمانان نمى گردد؛ پس اينكه بگوييم اطلاق روايات، آن موردى كه زمين آباد شخصى فرد مسلمان تبديل به جنگل شود، يا به خاطر زلزله يا سيل تبديل به بيابان شود محل اشكال است؛ مگر اينكه تمسك به ملاك [جنگل يا بيابان بودن] شود، و ثبوت آن نيز در اين مقام مشكل است، زيرا ملاك اين است كه از اموالى نباشد كه متعلق به اشخاص است، و در اين مورد فرض اين است كه زمين متعلق به اشخاص است، پس مانعى از استصحاب ملكيت شخصى نيست. و مجرد صدق عنوان جنگل يا بيابان بودن موجب انتقال ملكيت آن به امام نيست. بله، اگر به طور كلى موات شود در آنجا باب گفتگو باز است كه ما در جاى خود بدان خواهيم پرداخت.

5- ساحل دريا

پنجم از موارد انفال ساحل درياست، كه از آن به «سيف البحر» تعبير مى شود، سِيف البحر به كسر به معنى ساحل درياست. اين مورد را در شرايع ذكر كرده ولى دليل بخصوصى براى آن نيست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 357

البته چون معمولًا ساحل دريا و رودخانه هاى بزرگ

به خاطر جزر و مدّ و تغييراتى كه در آن حادث مى شود موات است، از مصاديق زمينهاى موات محسوب مى شود و ادلّه آن نيز شامل آن مى شود. در عبارت شرايع نيز همين معنى محتمل است كه «سيف البحر» عطف باشد بر «مفاوز» كه به عنوان مثال براى موات ذكر شده است نه اينكه خود موضوع مستقلى براى انفال باشد، كه در اين صورت تعداد انفال از پنج چيز بيشتر مى شود.

و اگر فرض شود كه اين زمينها از اصل آباد و داراى درختان مفيد بوده است، در اين صورت باز از مصاديق «زمينهاى بى صاحب» مى شود [كه ملاك ديگرى براى انفال است] و اگر به خاطر احياء ملك كسى شده و آب آنها را خراب كرده و به صورت موات درآمده، در اين صورت اگر صاحبان آن از آن اعراض كرده اند يا از آن منطقه كوچ كرده اند، در اين صورت باز در اختيار امام قرار مى گيرد، و الّا همان اختلاف مشهور در «زمينهاى آباد به خرابى گراييده در صورت مشخص بودن صاحبانش» پديدار مى گردد.

6- زمينهاى ويژه و اشياء برگزيده پادشاهان
اشاره

ششمين مورد از انفال «قطايع» زمينهاى ويژه و «صفايا» اشياء برگزيده پادشاهان است.

[كلمات اصحاب]

محقق در شرايع گويد:

«و هنگامى كه دار الحرب گشوده شد، آنچه از زمينهاى ويژه و اشياء برگزيده پادشاهان است از آنِ امام است در صورتى كه از مسلمان يا از كسى كه با مسلمانان پيمان دارد غصب نشده باشد.» «1»

در جواهر [در شرح مطلب فوق] آمده است:

«بدون آنكه من مخالفى براى آن يافته باشم.» «2»

______________________________

(1)- شرايع 1/ 183 (چاپ ديگر/ 137).

(2)- جواهر 16/ 123.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 358

و ظاهراً مراد از قطايع پادشاهان زمينهاى ارزشمندى است كه پادشاهان از ديگر زمينها براى خويش جدا كرده اند و از ويژگى برجسته اى برخوردار است. و مراد از صفاياى آنان اشياء گرانبها و منحصر به فردى است كه پادشاهان در خانه ها و دار الحكومة خود نگهدارى مى كنند.

مجلسى در ملاذ الاخيار مى گويد:

«صفايا را به اموال منقول و قطايع را به زمينها تفسير كرده اند.» «1»

و محتمل است كه صفايا نيز عطف تفسيرى قطايع باشد يا اينكه مفهومى اعم و گسترده تر از آن داشته باشد كه شامل زمينها و غير آن بشود.

و اينها در حقيقت چيزهايى است كه از غنايم جنگ استثنا شده است. قطايع از زمينهاى غنيمت كه وقف مسلمانان است استثنا شده و صفايا از اشياء منقولى كه بين رزمندگان تقسيم مى شود.

[روايات مسأله]

بر اينكه اين دو مورد از انفال و در اختيار امام است، علاوه بر اينكه در آن اختلافى نيست روايات مستفيضه «2» زير دلالت دارد:

1- در مرسله طولانى حماد از امام موسى بن جعفر (ع) آمده بود:

اشياء برگزيده «صوافى» پادشاهان، آنچه بدون غصب در دست آنان است از آنِ امام است، زيرا همۀ اموال غصبى بايد به صاحبش بازگردانده شود. «3»

______________________________

(1)- ملاذ الاخيار 6/ 383.

(2)-

روايات مستفيضه به رواياتى گفته مى شود كه از سه طريق يا بيشتر به معصوم (ع) مى رسد و لكن موجب يقين نمى شوند.

(3)- حماد عن العبد الصالح (ع): و له صوافى الملوك ما كان فى ايديهم من غير وجه الغصب لانّ الغصب كله مردود. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 359

ابن اثير در نهايه مى نويسد:

«صوافى: املاك و زمينهايى است كه صاحبانش از آن كوچ كرده اند، يا مرده اند و وارثى ندارند. واحد آن صافيه است. ازهرى گويد: به مال و املاكى كه سلطان آنها را ويژه خود گردانده صوافى گويند.» «1»

در نامۀ امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر در مورد طبقۀ فرودين جامعه اين گونه سفارش مى كند:

براى آنان بخشى از بيت المال و بخشى از غلّه هاى صوافى اسلام را در هر شهرى قرار بده. «2»

از اين فراز استفاده مى شود كه «صافيه» وصف زمين است و چيزى جز آن اراده نشده، پس صوافى پادشاهان بر زمينهاى ويژه آنان منطبق است.

2- در صحيحه داود بن فرقد آمده است كه گفت: امام صادق (ع) فرمود:

املاك پادشاهان «قطايع» همه آن براى امام است و براى مردم در آن چيزى نيست. «3»

مجمع البحرين گويد:

«قطايع عنوان چيزهاى غير منقول است، همانند روستاها و زمينها و برجها و قلعه ها، حديث «قطايع السلطان كلّها للامام» از همين مورد است.» «4»

3- موثقه سماعة بن مهران كه گفت: از آن حضرت از انفال پرسيدم، فرمود: همه زمينهاى باير و هر چيزى كه براى پادشاهان است ويژه امام است و مردم را در آن سهمى نيست. «5»

______________________________

(1)- نهايه 3/ 40.

(2)- و اجعل لهم قسماً من بيت المال و قسماً من

غلات صوافى الاسلام فى كلّ بلد. (نهج البلاغه، فيض/ 1019؛ لح/ 438، نامه 53).

(3)- داود بن فرقد قال: قال أبو عبد اللّٰه (ع) «قطائع الملوك كلها للامام و ليس للناس فيها شي ء». (وسائل 6/ 366، ابواب انفال، باب 1، حديث 6).

(4)- مجمع البحرين/ 360.

(5)- سماعة بن مهران قال: سألته عن الانفال، فقال: كل ارض خربة او شي ء يكون للملوك فهو خالص للامام و ليس للناس فيها سهم ... (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 360

و اينكه فرموده «و هر چيزى كه براى پادشاهان است» زمين و غير زمين را در بر مى گيرد، مگر آنكه به قرينه سياق به خصوص زمين حمل شود.

4- موثقه اسحاق بن عمار روايت شده از تفسير على بن ابراهيم كه گفت: از امام صادق (ع) از انفال پرسيدم، فرمود: روستاهايى كه خراب شده و اهل آن از آنجا كوچ كرده اند از آنِ خدا و پيامبر اوست، و آنچه مال پادشاهان است از آنِ امام است. «1»

از آنچه پيش از اين در موثقه سماعه خوانديم و نيز از روايات پس از آن استفاده مى شود كه مراد از آنچه براى سلطان است چيزهايى اعم از زمين و جز آن است.

5- در مقنعه از محمد بن مسلم آمده است كه گفت: از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: الانفال ... آنگاه از آن حضرت پرسيدم كه انفال چيست؟ فرمود: هر سرزمين ويران يا هر چيز كه از پادشاهان است و عمق بيابانها. «2»

6- از عياشى از ثمالى از امام باقر (ع) است كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه درباره پادشاهان كه چيزهايى به مردم

واگذار مى كنند مى فرمود: «آن و همانند اينها از فى ء و انفال است.» «3»

از خبر ثمالى استفاده مى شود كه مراد از «قطايع ملوك» آن زمينهايى است كه آنان به نزديكان و اطرافيان خود واگذار مى كنند، يا چيزى است گسترده تر از اينها و آن چيزهايى كه به خود اختصاص مى دهند.

در خراج أبو يوسف آمده است:

______________________________

(1)- اسحاق بن عمار قال سألت أبا عبد اللّٰه (ع) عن الانفال، فقال: هى القرى التى قد خربت و انجلىٰ اهلها فهى للّه و للرسول. و ما كان للملوك فهو للامام ... (وسائل 6/ 371، ابواب انفال، باب 1، حديث 20).

(2)- محمد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر (ع) يقول: الانفال ... قال: و سألته عن الانفال، فقال: كل ارض خربة او شي ء كان يكون للملوك و بطون الاودية ... (وسائل 6/ 371، ابواب انفال، باب 1، حديث 22).

(3)- عن الثمالى عن أبي جعفر (ع) قال: سمعته يقول فى الملوك الذين يقطعون الناس قال: هو من الفى ء و الانفال و اشباه ذلك. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 30).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 361

«و امّا قطايع از زمينهاى عراق، هر چيزى است كه براى كسرىٰ و اطرافيان و خويشان اوست.» «1»

و شايد سرّ آن در اين مورد اين باشد كه اقطاعهايى كه از غير راه غصب به دست آمده غالباً از زمينهاى ارزشمندى بوده است كه از اموال عمومى بوده، پس بر امام است كه آنها را به اصل خود بازگرداند و آنها را به نفع امت مصادره كند، و اين كه مى گويد از آنِ امام است مراد از آن اين است. ولى روايت از جهت سند قابل اعتماد

نيست و نمى توان بدان استناد كرد.

7- باز از وى از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: «آنچه براى پادشاهان است براى امام است.» «2»

8- از عياشى نيز از داود بن فرقد، از امام صادق (ع) در حديثى روايت شده كه در شمار انفال فرمود: و هر زمين مواتى كه اهل آن كوچ كرده اند، و قطايع پادشاهان. «3»

در هر صورت اگر اين دسته روايات را بگوييم تنها ويژه زمينهاست و ديگر اشياء ارزشمند سلاطين را در بر نمى گيرد، بايد اين گونه اشياء را جزء اشياء برگزيده غنيمت (صفايا) كه ويژه امام است به حساب آورد، كه در مبحث آينده بدان خواهيم پرداخت.

7- اشياء برگزيدۀ غنيمت (صفايا)
اشاره

عنوان هفتم از چيزهاى كه براى امام به عنوان امام است اشياء برگزيده غنيمت است كه به عنوان «صفايا» از آن ياد مى شود. اگر چه ما در روايات به روايتى برخورد نكرديم كه به اين اشياء عنوان انفال اطلاق كرده باشد، اما شيخ در نهايه و محقق در

______________________________

(1)- خراج/ 57.

(2)- عن أبي جعفر (ع) قال: ما كان للملوك فهو للامام. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 31).

(3)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) ... قال: و كلّ ارض ميتة قد جلا اهلها، و قطائع الملوك. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 32).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 362

شرايع آن را در شمار انفال برشمرده اند ولى تصريح نكرده اند كه اينها از انفال است، در هر صورت در اين زمينه مطالبى قابل ذكر است كه يادآور مى شويم:

از دير زمان در بين پادشاهان و فرمانروايان مرسوم بوده است هنگامى كه بر دشمن پيروزى مى يافته اند از بين غنايم دشمن چيزهاى كمياب و

ارزشمند را براى خويش يا خزانه هاى خويش يا موزه هايشان برمى داشته اند، كه به اينها اشياء ممتاز (صفايا) گفته مى شده است.

اين اشياء كمياب ارزشمند معمولًا قابل تقسيم نبوده، و اگر مى خواسته اند به برخى افراد اختصاص بدهند موجب اختلاف و كينه مى شده است، پس بناچار بايد در جايى نگهدارى مى شد تا ذخيره اى براى آينده دولت و ملت باشد، يا اينكه رهبر جامعه كه داراى فضيلت و مورد پذيرش همۀ مردم بود آن را مورد استفاده قرار دهد.

ابن أثير در نهايه مى گويد:

«در حديث آمده است: «اگر خمس و سهم پيامبر و صفايا را بپردازيد در امانيد».

و مراد از «صفىّ» چيزهايى است كه فرمانده سپاه از غنايم پيش از تقسيم براى خود برمى گزيند، كه به اين گونه چيزها صفىّ گفته مى شود جمع آن صفايا است.

و از همين مورد است حديث عايشه كه گفته: صفيّه [يكى از همسران پيامبر (ص)] از صفايا است، يعنى صفيّه دختر حُيىّ از كسانى است كه پيامبر (ص) از غنايم خيبر برگزيد.» «1»

و چه بسا صفيه بر هر چيزى كه ويژه پيامبر يا امام بوده اطلاق مى شده است؛ ابو داود سجستانى را مى بينيم كه در كتاب خراج و فى ء از سنن خود بابى را ذيل عنوان «صفاياى پيامبر خدا (ص)» مى گشايد و در آن زمينهايى را كه با اسب و شتر فتح نشده ذكر مى كند و در آن از قول عمر متذكر مى شود كه گفت: «پيامبر خدا سه دسته صفيه داشت، صفاياى بنى نضير و خيبر و فدك.» «2»

______________________________

(1)- نهايه ابن أثير 3/ 40.

(2)- سنن أبي داود 2/ 125.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 363

در هر صورت در اين زمينه روايات مستفيضه اى رسيده است و

فتاوى بر اين مستقر شده است كه «صفايا» از اموالى است كه خداوند آن را براى پيامبرش و پس از وى براى امام جانشين وى قرار داده است.

[فتاوى و روايات مسأله]

1- شيخ در نهايه در شمار انفال مى نويسد:

«و براى او [امام] است پيش از اينكه انفال تقسيم شود: كنيز زيبا و اسب چابك و لباس ارزشمند و چيزهايى كه همانند اينهاست. چيزهايى از برده و كالا كه همانندى براى آن نيست.» «1»

2- و در كتاب فى ء خلاف (مسأله 6) مى نويسد:

«آنچه از صفايا پيش از تقسيم براى پيامبر (ص) بود براى جانشين اوست، و همۀ فقها گفته اند كه اين حكم با مرگ وى- پيامبر- باطل مى شود، دليل ما اجماع فرقه و روايات آنان است.» «2»

هنگامى كه ما مى بينيم زعامت و رهبرى مسلمانان در هيچ زمان و شرايطى تعطيل نمى شود، پس دليلى ندارد كه با مرگ پيامبر (ص) بگوييم حقوق و شئون او تعطيل شده است.

از سوى ديگر روايتى از پيامبر (ص) وارد شده است كه فرمود: «خداوند براى هيچ پيامبرى بهره قرار نمى دهد مگر آنكه آن را براى ديگران كه جانشين وى هستند نيز قرار داده است.» «3»

3- در خمس شرايع به هنگام برشمردن موارد انفال مى نويسد:

«و براى اوست كه از غنايم هر چه را بخواهد از اسب يا لباس يا كنيز يا چيزهاى

______________________________

(1)- نهايه/ 199.

(2)- خلاف 2/ 330.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 7، ص: 363

(3)- عن النبى (ص) انه قال: ما اطعم اللّٰه لنبى طعمة الّا جعلها طعمة لمن بعده.

(مغنى 6/ 168؛ و نيز مسند احمد 1/ 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 364

ديگر، تا اندازه اى كه اجحاف به ديگران نشود برگزيند.» «1»

به نظر مى رسد اين قيد كه ايشان در آخر كلام ذكر فرموده اند [تا اندازه اى كه اجحاف به ديگران نشود] نسبت به امام معصوم و حتى امام عادل قيد مناسبى نيست؛ رهبرى فرد فاسق و ستمگر هم نزد ما باطل و مردود است، كه در جاى خود به گفتگو پيرامون آن پرداختيم. و به همين جهت در مدارك ذيل اين عبارت مى نويسد: «نيازى به اين قيد نيست و بلكه بهتر است حذف شود.» «2»

اين اشكال به عبارت تذكره و منتهى نيز وارد است، زيرا ايشان [علامه] در آن دو كتاب نظير اين قيد را آورده است.

و ما پيش از اين در ابتداى بحث غنايم يادآور شديم كه مقتضاى آيه انفال به ضميمه رواياتى كه در تفسير آن رسيده است اين است كه: همۀ غنايم در اختيار پيامبر (ص) و پس از وى امام است؛ و او مى تواند هر چه را بخواهد بردارد و نيازمنديهاى افراد تحت تكفل خود را برطرف كند، و اگر چيزى ماند آن را تخميس كند و مابقى را تقسيم نمايد، همان گونه كه صحيحه زراره و مرسلۀ حماد بر آن دلالت داشت، و مى توان بدان مراجعه كرد. «3»

4- در تذكره آمده است:

«امام مى تواند از غنايم آنچه را بخواهد براى خويش برگزيند از اسب تيزتك و لباس گران قيمت و كنيز زيبا و شمشير برنده و جز اينها از چيزهايى كه به سپاه لطمه نمى زند. اين مورد اتفاق نظر همه علماى ماست. بر اساس آنچه در روايات عامه آمده

است كه پيامبر (ص) از غنايم كنيز و اسب را در جنگ خيبر و ديگر جنگها برمى گزيد.» «4»

______________________________

(1)- شرايع 1/ 183 (چاپ ديگر/ 137).

(2)- مدارك/ 343.

(3)- ر. ك. جهت دوم از فصل غنايم.

(4)- تذكره 1/ 433.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 365

مانند اين در منتهى نيز آمده است. «1»

5- باز در منتهى آمده است:

«از جمله موارد انفال اشياء برگزيدۀ غنايم جنگى است، مانند اسب تيزتك، لباس فاخر، كنيز زيبا، شمشير برنده و آنچه همانند اينهاست؛ تا جايى كه به غنيمت گيرندگان ستم نشود؛ همه علماى ما اين مطلب را پذيرفته اند.» «2»

6- در صحيحه ربعى بن عبد الله، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

پيامبر خدا (ص) هنگامى كه غنايم را نزد وى مى آوردند، برگزيدۀ آن را مى گرفت و اين براى ايشان بود ... و همچنين امام مى گيرد همان گونه كه پيامبر (ص) مى گرفت. «3»

7- در صحيحه أبي الصباح كنانى آمده است كه امام صادق (ع) فرمود: ما گروهى هستيم كه خداوند پيروى ما را واجب فرموده است، انفال و برگزيدۀ اموال از آنِ ماست. «4»

8- در مرسله طولانى حماد از برخى اصحاب ما، از بنده صالح خداوند (امام موسى بن جعفر (ع)) آمده است كه فرمود: برگزيده مال از آنِ امام است كه برگزيده آن را از اين اموال برمى گيرد: كنيز زيبا چارپاى چابك، هرگونه لباس و يا كالايى را كه بخواهد؛ اين براى اوست پيش از تقسيم و پيش از بيرون كردن خمس. «5»

9- در روايت أبو بصير از امام صادق (ع) آمده است كه گفت: از آن حضرت از برگزيدۀ مال پرسيدم، فرمود: امام كنيز زيبا، اسب خوش يال و كوپال، شمشير برنده

و

______________________________

(1)- منتهى 2/ 948.

(2)- منتهى 1/ 553.

(3)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: كان رسول اللّٰه (ص) اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك له ... و كذلك الامام يأخذ كما اخذ الرسول (ص). (وسائل 6/ 356، ابواب قسمة الخمس، باب 1، حديث 3).

(4)- قال أبو عبد اللّٰه (ع) نحن قوم فرض اللّٰه طاعتنا، لنا الانفال و لنا صفو المال. (وسائل 6/ 373، ابواب انفال، باب 2، حديث 2).

(5)- عن العبد الصالح (ع) قال: و للامام صفو المال ان يأخذ من هذه الاموال صفوها: الجارية الفارهة و الدابة الفارهه و الثوب و المتاع مما يحبّ او يشتهى، فذلك له قبل القسمة و قبل اخراج الخمس. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 366

زره را پيش از آنكه غنيمت تقسيم شود مى گيرد؛ اين اشياء برگزيدۀ مال است. «1»

در متن عربى روايت واژۀ «رُوقة» به ضم راء آمده است كه به معنى انسان بسيار زيباست، گفته مى شود: «غلام روقة و جارية روقة و غلمان و جوار روقة- غلام و كنيز و غلامان و كنيزان بسيار زيبا» و نزديك به همين معناست واژه «فراهة». گفته مى شود «مركب فاره» يا «جارية فارهة» يعنى بسيار زيبا و مليح.

10- از مفيد در مقنعه از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «ما مردمى هستيم كه خداوند اطاعت ما را در قرآن واجب فرموده است، انفال و برگزيدۀ مال از آنِ ماست.»

و مراد از برگزيدۀ اموال آن چيزى است از غنايم كه پيشواى جامعه آن را دوست مى دارد و پيش از تقسيم براى خود برمى گزيند، همانند كنيز زيبا، اسب راهوار،

لباس فاخر، و آنچه از بنده و كالا كه همانند اينهاست، بنابر آنچه در روايات معصومين (ع) آمده است. «2»

11- در مستدرك از كتاب عاصم بن حميد. حنّاط، از أبو بصير، از امام باقر (ع) آمده است كه فرمود: اشياء برگزيده از آنِ ماست گويد: عرض كردم: اشياء برگزيده چيست؟

فرمود: برگزيده هر چيز از برده يا شتر، كه امام برترين آن را مى گيرد آنگاه بقيه تقسيم مى شود، و انفال از آنِ ماست. «3»

12- باز در همان كتاب از عياشى، از بشير دهّان [روغن فروش] آمده است كه گفت:

از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: خداوند در كتاب خويش اطاعت ما را واجب فرموده، پس مردم نبايد نسبت به ما ناآشنا بمانند، برگزيدۀ مال از آنِ ماست، انفال از آنِ

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: سألته عن صفو المال، قال: الامام يأخذ الجارية الرّوقة و المركب الفاره و السيف القاطع و الدرع قبل ان تقسم الغنيمة، فهذا صفو المال. (وسائل 6/ 369، ابواب انفال، باب 1، حديث 15).

(2)- عن الصادق (ع) قال: نحن قوم فرض اللّٰه طاعتنا فى القرآن، لنا الانفال و لنا صفو المال. (وسائل 6/ 371، ابواب انفال، باب 1، حديث 21).

(3)- عن أبي جعفر (ع) انه قال: و لنا الصفىّ. قال: قلت له: و ما الصفىّ؟ قال: الصفىّ من كلّ رقيق و ابل يبتغى افضله ثم يضرب بسهمٍ و لنا الانفال. (مستدرك الوسائل 1/ 553، ابواب انفال، باب 1، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 367

ماست و كريمه هاى قرآن از آنِ ماست. «1»

اينكه در اين روايات «برگزيده مال» قسيم انفال شمرده شده دليل بر اين است كه اينها از

انفال نيست، اگر چه در حكم آن است. ولى ما پيش از اين از منتهى خوانديم كه «صفايا» را از انفال برشمرده است.

13- در سنن بيهقى به سند خود از ابن عباس در خطاب پيامبر خدا (ص) به گروه اعزامى عبد القيس آمده است كه فرمود: من شما را به چهار چيز امر مى كنم و از چهار چيز بازمى دارم: به شما فرمان مى دهم كه گواهى دهيد كه خدايى جز خداى يكتا نيست، و نماز را بپا داريد و زكات بدهيد، و از غنايم سهم خداى عزّ و جلّ و صفىّ (اشياء برگزيده) را بپردازيد. «2»

14- باز در همان كتاب به سند خود از عامر شعبى آمده است كه گفت: براى پيامبر (ص) سهمى بود كه «سهم صفى» ناميده مى شد، اگر مى خواست بنده اگر مى خواست كنيز و اگر مى خواست اسب، كه آن را پيش از خمس برمى گزيد. «3»

15- باز در همان كتاب به سند خود از عايشه آمده است كه گفت: صفيّه [همسر پيامبر (ص)] از صفى [برگزيده غنايم] بود. «4»

و روايات ديگرى كه در اين زمينه رسيده است.

روشن است كه (صفايا) براى پيامبر (ص) نبود مگر به خاطر اينكه در زمان خود رهبر و پيشواى مسلمانان بود؛ و چون امامت بر اساس حكم عقل و شرع در هيچ زمانى

______________________________

(1)- عن بشير الدّهان قال: سمعت أبا عبد اللّٰه (ع) يقول: انّ اللّٰه فرض طاعتنا فى كتابه فلا يسع الناس جهلنا، لنا صفو المال و لنا الانفال و لنا كرائم القرآن. (مستدرك الوسائل 1/ 554، ابواب انفال، باب 2، حديث 1).

(2)- عن ابن عباس فى خطاب رسول اللّٰه (ص) لوفد عبد القيس، قال: آمركم باربع و

أنهاكم عن اربع؛ آمركم ان تشهدوا ان لا اله الّا اللّٰه و تقيموا الصلاة و تؤتوا الزكاة و تعطوا من المغنم سهم اللّٰه- عزّ و جلّ- و الصفىّ. (سنن بيهقى 6/ 303، كتاب تقسيم في ء و غنيمت، باب سهم الصفىّ).

(3)- كان للنبىّ (ص) سهمٌ يدعى سهم الصفىّ، ان شاء عبداً و ان شاء امة و ان شاء فرساً يختاره قبل الخمس. (سنن بيهقى 6/ 304، كتاب تقسيم فى ء و غنيمت، باب سهم الصفىّ).

(4)- عن عائشة قالت: كانت صفيّة من الصفىّ. سنن بيهقى 6/ 304، كتاب تقسيم فى ء و غنيمت، باب سهم الصفىّ).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 368

تعطيل بردار نيست، پس حقوق و شئون وى نيز همچنان بايد محفوظ باشد.

و ما پيش از اين در مباحث گذشته يادآور شديم كه آنچه از انفال و صفايا براى امام است به خاطر منصب امامت اوست نه به خاطر شخص او؛ بله رفع نيازمنديهاى شخصى و تأمين نيازمنديهاى او نيز از مهمترين مصالح امت است.

و اين متعيّن نيست كه «صفايا» همواره براى شخص امام باشد، بلكه بسا در موزه ها و يا خزانه ملت به عنوان پشتوانه نظام و ذخيره اى براى آينده كشور ذخيره مى شود؛ همانند جواهرهاى گرانبهاى ارزشمند كه غالباً قابل تقسيم هم نيست، و اگر بخواهند آن را به برخى افراد اختصاص دهند موجب تبعيض و فتنه مى شود، كه بناچار بايد در موزه ها يا بانك ها نگهدارى شود، يا امامى كه مقبول امت است آن را مورد استفاده قرار دهد.

از سوى ديگر از رواياتى كه پيش از اين خوانده شد آشكار گرديد كه صفايا قسيم انفالند و اگر فرض شود كه انفال به مطلق غنايم گفته مى شود در

آن صورت صفايا را نيز در بر مى گيرد.

و با توجه به اينكه حكم مسأله روشن است و همه اينها بايد زير نظر امام باشد مشكلى به نظر نمى رسد؛ به ويژه اينكه در روايات و فتاوى براى صفايا تقسيم در نظر گرفته نشده است، بلكه همه آن در اختيار امام است.

8- غنايمى كه رزمندگان بدون اجازه امام به دست آورده اند.
اشاره

يكى ديگر از چيزهايى كه براى امام به عنوان امام است، غنيمت هايى است كه رزمندگان بدون اجازه امام به دست آورده اند. اين مسأله در بين اصحاب ما مشهور است و بلكه ادعاى اجماع بر آن شده است.

[فتاواى برخى فقها در مسأله]

1- در كتاب فى ء خلاف (مسأله 16) آمده است:

«اگر گروهى در سرزمينى كه در حال جنگ با مسلمانان هستند وارد شوند و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 369

بدون اجازه امام بجنگند و غنيمتى به دست آورند، اين غنيمت ويژه امام است؛ ولى همه فقهيا [غير شيعه] در اين مسأله نظر مخالف دارند. دليل ما اجماع فرقه اماميّه و روايات آن هاست.» «1»

2- و در كتاب السير همان كتاب (مسأله 3) آمده است:

«اگر گروهى بدون اجازه امام بجنگند و مالى را به دست آورند، امام مخيّر است، اگر بخواهد از آنان مى گيرد و اگر بخواهد در دست آنان باقى مى گذارد، اوزاعى و حسن بصرى نيز همين نظر را گفته اند. و شافعى گفته است: خمس آن را از آنان مى گيرند؛ و ابو حنيفه گفته است: تخميس نمى شود. دليل ما اجماع فرقه اماميه و روايات آنهاست.» «2»

نظر شافعى كه گفته است خمس آن از آنان گرفته مى شود به عموم آيه شريفه:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ» است كه مى فرمايد: هر چه را به غنيمت گرفته ايد بايد خمس آن را بپردازيد، كه با اجازه و بدون اجازه را در بر مى گيرد. و نظر ابو حنيفه به اين است كه اين يك نوع كسب مباح است در يك جهاد غير مشروع، مانند گردآورى هيزم و يا چيدن علف.

3- در كتاب نهايه در شمار انفال مى نويسد:

«و اگر قومى با اهل حرب بدون اجازۀ امام جنگيدند

و غنيمتى به دست آوردند، غنيمت هاى آنان ويژه امام است نه ديگران». «3»

مانند اين مطلب در مبسوط نيز آمده است. «4»

4- در شرايع در شمار انفال آمده است:

«و آنچه رزمندگان بدون اجازۀ او [امام] به غنيمت مى گيرند كه از آنِ او (ع) است.» «5»

5- در جواهر در شرح عبارت فوق آمده است:

______________________________

(1)- خلاف 2/ 332.

(2)- خلاف 3/ 229.

(3)- نهايه/ 200.

(4)- مبسوط 1/ 263.

(5)- شرايع 1/ 183 (چاپ ديگر 137).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 370

«بنا بر مشهور- چه بر اساس گفته ديگران و چه آنچه خود بدان دست يافته ايم- افرادى آن را به شيخين [شيخ طوسى و شيخ صدوق] و سيد مرتضى و پيروان آنان نسبت داده اند، بلكه در تنقيح آن را به عمل اصحاب نسبت داده است، همانگونه كه در «روضه» از آن نفى خلاف شده است، و در بيع مسالك آمده است: مضمون روايت مقطوعه اى است كه بعداً مى آيد و بين اصحاب ما معروف است و ما مخالفى براى آن نمى شناسيم، بلكه از حلّى نقل شده كه ادعاى اجماع بر آن كرده و اين خود دليل است ...» «1»

6- در انفال منتهى آمده است:

«و هنگامى كه گروهى بدون اجازۀ امام به جنگ بپردازند و غنايمى به دست آورند، غنيمت براى امام است؛ دو شيخ و سيد مرتضى و پيروانشان بر اين نظرند. شافعى گويد: حكم آن حكم غنيمت با اجازۀ امام است ولى اين كار ناپسندى است. ابو حنيفه گويد: اين اموال براى آنان است و خمس هم در آن نيست. و احمد داراى سه نظر است: يكى مانند شافعى و ديگرى چون ابو حنيفه و سوّمى اينكه: هيچ حقى براى آنان

در اين اموال نيست.» «2»

خلاصه كلام اينكه: مشهور اين است كه همه غنيمت از آنِ امام است، و در خلاف ادعاى اجماع بر آن شده است، و در حكم بين زمان حضور و زمان غيبت نيز فرق گذاشته نشده است، و براى اين مسأله به دلايل ذيل استناد شده است.

[ادلّه مسأله]
دليل اوّل: اجماع.

همان گونه كه در اقوال خوانديم بر اين مسأله ادعاى اجماع شده است، ولى ثبوت چنين اجماعى به گونه اى كه كاشف از قول معصوم باشد مشكل است، و شايد مدرك آنان روايت ذيل باشد.

______________________________

(1)- جواهر 16/ 126.

(2)- منتهى 1/ 553.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 371

دليل دوّم: روايت مرسله عباس ورّاق،

از مردى كه وى نام برده، از امام صادق (ع) كه فرمود:

اگر گروهى بدون اجازۀ امام بجنگند و غنيمتى به دست آورند، همۀ غنيمت از آنِ امام است، و اگر با اجازۀ امام بجنگند، خمس آن از آنِ امام است. «1»

اين روايت از نظر سند چون زنجيره سند آن قطع شده است و نيز به خاطر اينكه برخى از راويان آن ناشناخته اند ضعيف است، و مشكل مى توان بدان اعتماد كرد؛ مگر آنكه ضعف سند آن در صورتى كه ثابت شود اصحاب بدان اعتماد كرده اند با شهرت جبران شود، ولى اثبات اين معنى مشكل است، مگر اينكه گفته شود: اگر اصحاب به اين روايت اعتماد كرده اند جبران ضعف سند آن مى شود، و اگر اعتماد نكرده اند در آن صورت اجماع آنان خود حجت است. و از چيزهايى كه گواه بر اعتماد اصحاب به اين مرسله است اين است كه بزرگان در كتابهاى خودشان كه فتاواى مأخوذه از روايات را در آن نقل مى كرده اند مضمون اين روايت را آورده اند و بر اساس آن فتوى داده اند، تا جايى كه ابن ادريس با اينكه به خبر واحد عمل نمى كند ولى به مضمون اين روايت در سرائر فتوى داده است، از اين رو رفع يد از اين روايت مشكل است.

دليل سوّم: صحيحه معاوية بن وهب،

كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: گروهى را امام براى كارزار مى فرستد و آنان غنايمى به دست مى آورند، چگونه تقسيم مى شود؟ فرمود: اگر آنان به همراه فرماندهى كه امام وى را مشخص كرده است كارزار كنند، يك پنجم آن را براى خدا و رسول جدا مى كنند و چهار پنجم را بين آنان تقسيم مى كنند. و اگر با آن فرمانده به

پيكار نروند، همه آنچه به غنيمت گرفته اند از آنِ امام است هر گونه كه مصلحت بداند به مصرف مى رساند. «2»

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: اذا غزا قوم بغير اذن الامام فغنموا كانت الغنيمة كلها للامام، و اذا غزوا بامر الامام فغنموا كان للامام الخمس. (وسائل 6/ 369، ابواب انفال، باب 1، حديث 16).

(2)- معاوية بن وهب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه (ع): السريّة يبعثها الامام فيصيبون غنائم كيف تقسم؟ قال: إن قاتلوا عليها مع امير امرّه الامام عليهم، اخرج منها الخمس للّه و للرسول و قسم بينهم اربعة اخماس. و ان لم يكونوا قاتلوا عليها المشركين كان كل ما غنموا للامام يجعله حيث احبّ. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 372

در اين روايت بين آنجا كه كارزار با فرماندۀ منصوب از سوى امام باشد و آنجا كه نباشد تفصيل قائل شده و تقسيم را متوقف بر اين قرار داده كه با اجازۀ امام باشد.

ولى در دلالت اين روايت بر مدعى اشكال است، زيرا آنچه در سؤال آمده اعزامى است كه زير نظر امام و با اجازه او صورت گرفته؛ و تفصيل پاسخ نيز در همين چارچوب سؤال بايد باشد، پس بايد گفت تفصيل بين آنجايى است كه جنگ و كارزار در بين بوده يا جائى كه جنگى نبوده، نه اينكه اصل اعزام به جبهه با اجازه و يا عدم اجازه امام بوده است.

شيخ انصارى در كتاب خمس خويش مى نويسد:

«مخفى نماند كه اين روايت بر مطلوب دلالت ندارد مگر آنكه از آن جمله روايت كه مى گويد: «با فرماندهى كه امام وى را مشخص كرده است»

قيد اراده شود، ولى اين مطلب قابل تأمل است، زيرا فرض اين است كه ضمير «قاتلوا»- كارزار كنند- به همان كسان برمى گردد كه امام آنان را براى جنگ فرستاده است. پس در اين صورت به يقين قيد براى تخصيص نيست.» «1»

بله، در اينجا مطلبى است كه در مصباح الفقيه بدان اشاره شده است «2» و آن اينكه: در ارتباط با اين جمله كه مى فرمايد: «همراه با فرماندهى كه امام به وى فرماندهى داده است» الزاماً بايد همراه با فايده اى باشد و الّا ذكر آن بيهوده است، و غالباً فايده اى در ذكر قيد نيست مگر آنكه در موضوع حكم دخالت داشته باشد كه حكم نيز با از بين رفتن آن از بين برود.

و مورد استدلال مفهوم شرط نيست كه در ذيل روايت بر آن تصريح شده است- يعنى قتال كردن- بلكه مفهوم قيد است- يعنى قتال تحت فرماندهى امام- پس نتيجه

______________________________

(1)- كتاب الطهارة/ 494، كتاب خمس، فصل انفال (چاپ ديگر/ 555).

(2)- مصباح الفقيه/ 153.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 373

اين مى شود كه تقسيم غنايم متوقف بر جنگ و بر اجازۀ امام با هم است، و بناچار [حكم تقسيم] با از بين رفتن هر يك از اينها از بين مى رود و در اين هنگام تمام مال در اختيار امام قرار مى گيرد. نهايت امر اينكه آنچه در ذيل روايت بدان تصريح شده است تنها در صورت انتفاء شرط است. و اگر ما بخواهيم قيد را قيد توضيحى بگيريم و بگوييم اشاره است به همان چيزى كه در سؤال آمده است، خلاف ظاهر است.

ولى اينكه ما بخواهيم حكم [واگذار به امام شدن] را با استناد به چنين

مفهوم ضعيفى به دست آوريم مشكل است.

از سخنان محقق در معتبر و نافع و نيز منتهى و مدارك آشكار مى شود كه اين حكم مورد ترديد بوده است و احتمال دارد و بلكه اين نظريه تقويت شده كه چه با اجازه امام باشد يا نباشد بايد يك پنجم اموال به امام داده شود و بقيه در بين رزمندگان تقسيم گردد، بر اساس عموم فرمايش خداوند متعال كه مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ» «1» كه ظاهر آن اين است كه پس از پرداخت خمس آنچه مى ماند براى غنيمت گيرندگان است. و نيز بر اساس فرمايش خداوند متعال كه مى فرمايد: «فَكُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلٰالًا طَيِّباً ...» «2» از آنچه به غنيمت مى گيريد حلال و پاكيزه بخوريد.

و نيز بر اساس صحيحۀ حلبى از امام صادق (ع) در مورد مردى از اصحاب ما كه در زير پرچم آنان [خلفاى وقت] مى جنگيد و غنيمتى به دست آورده بود حضرت فرمود:

«يؤدّى خمساً و يطيب له» خمس آن را بدهد و بقيّه براى او حلال است. «3» كه از آن استفاده مى شود كه در تخميس و تملك بقيه اجازه معتبر نيست.

و بر اساس فرمايش معصوم (ع) در صحيحه طولانى على بن مهزيار كه در شمار چيزهايى كه در آن خمس است مى فرمايد: «و مانند آنجا كه با دشمن درگير شود و مال

______________________________

(1)- سوره انفال (8)/ 41.

(2)- سوره انفال (8)/ 69.

(3)- وسائل 6/ 340، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 2، حديث 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 374

او را از او به غنيمت گيرد.» «1»

و نيز آنچه در روايات تحليل آمده كه ائمه (ع) بهرۀ خويش از فى ء

و غنيمت را براى شيعيانشان حلال كرده اند، و ظاهر آن اين است كه همه اموال از آنِ آنان نبوده بلكه تنها خمس مال آنان بوده، با آنكه ظاهراً مورد آن، زمان استيلاء خلفاى جور بر جامعه بوده و در آن شرايط جنگ و طبعاً غنيمت گرفتن آنان با اجازۀ ائمه (ع) نبوده است.

از جمله آن روايات روايتى است از امام عسكرى، از پدرانش، از امير المؤمنين (ع) كه آن حضرت به پيامبر خدا (ص) فرمود:

«اى پيامبر خدا تو نيك مى دانى كه پس از تو پادشاهان كينه توز و ستمگر به حكومت مى رسند، و بر خمس من از اسيران و غنايم دست خواهند يافت و آنها را به فروش مى رسانند، و براى كسانى كه آنها را مى خرند حلال نيست، زيرا بهرۀ من از آنهاست. و من بهرۀ خود را براى هر يك از شيعيانم كه چيزى از آنها را مالك شود بخشيدم، تا منافع آنان از آنچه مى خورند و مى آشامند بر آنان حلال شود و براى آنكه فرزندانشان پاكزاده باشند.» «2»

ممكن است از استدلال به دو آيه شريفه اينگونه پاسخ داده شود كه اين دو با مرسلۀ ورّاق- كه با عمل اصحاب ضعف سند آن جبران شده است- تخصيص زده مى شود.

و از صحيحه حلبى بدين صورت كه به قرينه ساير روايات تحليل، آن را حمل بر يك قضيّه شخصيه كنيم كه امام (ع) به شرط پرداخت خمس، آن را براى شخص وى حلال كرده باشد، يا اينكه همان گونه كه در جواهر آمده است اين جنگ را بدين صورت تجويز فرموده باشد. «3»

______________________________

(1)- وسائل 6/ 350، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 8، حديث 5.

(2)- قد علمت

يا رسول اللّٰه انّه سيكون بعدك ملك عضوض و جبر فيستولىٰ على خمسى من السبى و الغنائم و يبيعونه فلا يحل لمشتريه لانّ نصيبى فيه، فقد وهبت نصيبى منه لكلّ من ملك شيئاً من ذلك من شيعتى لتحلّ لهم منافعهم من مأكل و مشرب و لتطيب مواليدهم. (وسائل 6/ 385، ابواب انفال، باب 4، حديث 20).

(3)- جواهر 16/ 127.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 375

ولى اين گونه تفسير خلاف ظاهر است، زيرا اين روايت ظهور در بيان حكم كلّى شرعى دارد نه تحليل شخصى، يا اينكه در اين مورد اجازه داده باشد.

و گاهى ممكن است در توجيه صحيحه گفته شود كه اجازۀ ائمه (ع) به شيعيانشان در جنگ با كفار و لو زير لواى حاكمان ستمگر، به خاطر عنايت ويژه آنان به گسترش اسلام، امرى است مفروغ عنه، منتها پرسش در صحيحه اين است كه اينان خمسشان را به چه كسى بايد بپردازند، زيرا خلفاى ستمگر اموال را تخميس نمى كرده اند و امام (ع) خواسته اند بفرمايند كه اشخاص پس از آنكه سهم آنان به آنان مى رسد مى توانند خمس آن را بپردازند و از بقيّه استفاده كنند، پس در صحيحه دلالتى بر معتبر نبودن اجازه در حليّت غنيمت نيست.

از سوى ديگر ممكن است گفته شود: اينكه ائمه (ع) همه جنگهايى را كه در زير پرچم حاكمان ستمگر انجام مى شود اجازه داده باشند امر غير ممكن است؛ زيرا از بسيارى روايات استفاده مى شود كه ائمه (ع) شيعيان را از شركت در آنها بازداشته اند، آن را در تقويت نظام ظلم و ستم مؤثر مى دانسته اند.

و اما دربارۀ صحيحۀ على بن مهزيار در حدائق اين گونه آمده است:

«ظاهراً مراد از

دشمن در اينجا همان گونه كه پيش از اين اشاره كرديم مخالفان [مذهب] اند نه كافران و مشركان.» «1»

ولى به نظر مى رسد مطلبى كه ايشان مى فرمايند انداختن تير در تاريكى است، و دليلى براى آن نيست، بلكه دليل بر خلاف آن است؛ بله ممكن است از صحيحه اين گونه پاسخ داده شود كه مورد بحث در اينجا غنيمتى است كه در جنگ بدون اجازه امام به دست مى آيد، نه اموال شخصى كه با كشتن شخص كافر تصاحب مى شود؛ علاوه بر اينكه اين گونه موارد هم گاهى با اجازۀ امام صورت گرفته است.

______________________________

(1)- حدائق 12/ 479.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 376

در هر صورت عمدۀ دليل در مسأله، اجماع ادعا شده و مرسله ورّاق است. و ابن ادريس با اينكه خبر واحد را حجت نمى داند ولى به مضمون اين خبر در سرائر «1» فتوى داده است و به وى نسبت داده اند كه در مسأله ادعاى اجماع كرده است، ولى من چنين چيزى را در آن كتاب نيافتم.

در حدائق اين گونه آمده است:

«ابن ادريس در اين مسأله ادعاى اجماع كرده، و محقق در معتبر آن را مردود دانسته و گفته است: و برخى از متأخرين صحت اين ادعا را پيشاپيش مسلّم گرفته، با اينكه ايشان عمل به خبر واحد را صحيح ندانسته است، پس بايد براى ادعاى خود به ادعاى اجماع اماميّه استدلال كند و اين اشتباه آشكارى است، زيرا ايشان مى گويد: اجماع در صورتى حجت است كه بدانيم امام هم در ميان افراد است، پس اگر چنين چيزى دانسته شود علم وى براى وى حجت است و براى ديگران كه چنين علمى نداشته اند حجت نيست.»

«2»

ولى آنچه كار را در مسأله آسان مى كند اين است كه در نزد ما غنيمت همۀ آن در اختيار امام است؛ و تقسيم هم در آن متعيّن نيست، هر چند جنگ هم با اجازۀ وى باشد، همان گونه كه مرسلۀ حماد و روايات ديگر بر آن دلالت داشت و تفصيل آن در فصل غنايم گذشت.

[ديدگاه صاحب حدائق و صاحب عروة الوثقى در مسأله]

از سوى ديگر مرحوم صاحب حدائق در اوايل كتاب خمس حدائق قائل به تفصيل در مسأله شده است و مى نويسد:

«ظاهر روايات و كلام اصحاب اين است كه آن غنايمى كه براى امام (ع) است در

______________________________

(1)- سرائر/ 116.

(2)- حدائق 12/ 478؛ و نيز در معتبر/ 296.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 377

صورتى است كه بدون اجازۀ او باشد و جنگ به عنوان جهاد و دعوت به اسلام صورت پذيرفته باشد، همان گونه كه خلفاى جور به همين عنوان با كفار مى جنگيدند؛ ولى اگر جنگ براى كشورگشايى و غصب و غلبه و مانند آن باشد اين گونه نيست.» «1»

اشكالى كه بر اين سخن وارد است اين است كه اين بر خلاف اطلاق نص و فتاوى است، زيرا در صورتى كه جنگ براى كشورگشايى و گردآورى اموال هم باشد باز جنگ بر آن صدق مى كند؛ در كتاب عروة الوثقى نيز بين زمان حضور امام و غيبت ايشان فرق قائل شده است و در اوايل كتاب خمس مى نويسد:

و امّا در صورتى كه جنگ بدون اجازه امام باشد، پس اگر در زمان حضور باشد و امكان اجازه گرفتن وجود داشته باشد، در آن صورت غنيمت براى امام (ع) است؛ ولى اگر در زمان غيبت باشد، احوط

آن است كه خمس آن به عنوان اينكه غنيمت است پرداخت شود، به ويژه اگر جنگ براى دعوت به اسلام باشد. «2»

گويا ايشان- قدس سرّه- مرسله ورّاق و سخن مشهور اصحاب را بر صورت امكان اجازه گرفتن از امام حمل كرده و در غير آن، اطلاق دو آيه را مورد پيروى قرار داده است.

ولى ممكن است سخن ايشان را مورد مناقشه قرار داد كه واژه «امام» در باب جهاد و ديگر ابواب فقه منحصر به امام معصوم نيست، بلكه در زمان غيبت رهبر مسلمانان را نيز در بر مى گيرد، پس ممكن است كه از او اجازه گرفته شود.

علاوه بر اينكه حمل مرسلۀ وراق و كلام اصحاب بر خصوص صورت امكان اجازه گرفتن سخن بى دليلى است و اطلاق خاص [مرسله وراق] بر اطلاق عام [ادله دال بر مالكيت رزمندگان نسبت به غنائم] مقدم است.

______________________________

(1)- حدائق 12/ 322.

(2)- عروة الوثقى 2/ 367.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 378

بله اگر عنوان جنگ صادق نباشد، چنانچه اگر تهاجم از سوى دشمن باشد و از مسلمانان چيزى جز دفاع- كه مشروط به اجازۀ امام نيست- انجام نشده باشد، در اين صورت وظيفه پرداخت خمس و تملك بقيّه است، بر اساس عموم آيه شريفه.

در اينجا احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن تفصيل بين موردى است كه جنگ در زير پرچم فرمانرواى ستمگر و به دستور او باشد و آنجا كه گروهى بر گروهى ديگر بدون اجازه فرمانروا حمله كرده اند و اموال را به غنيمت گرفته اند، كه در اين صورت مرسله ورّاق به قرينه صحيحه حلبى به صورت دوم حمل مى شود. و نيز روايات تحليل خمس كه ما بدان اشاره

كرديم؛ مانند روايت امام عسكرى (ع) كه از آن استفاده مى شود كه امام (ع) جهاد در زير پرچم خلفاى جور را نيز اجازه فرموده اند. به ويژه اينكه جنگ براى دعوت به اسلام و گسترش آن باشد، همانگونه كه دعاى امام سجاد (ع) براى سپاهيان اسلام در زمان آن حضرت نيز گواه بر همين برداشت است.

بر اين اساس منظور از مرسله، منع از جنگ و عدم جواز آن بدون اجازۀ حاكم است؛ براى آنكه از هرج و مرج در جامعه پيشگيرى شود. و اگر آنان بدون اجازه حاكم به جنگ مبادرت مى كردند، در اين صورت براى آنان بهره اى از غنيمت نيست، و اين احتمال نقطه مقابل آن چيزى است كه مرحوم صاحب حدائق گفته اند، و بعيد نيست كه همين احتمال درستى باشد.

از آنچه تاكنون خوانديم به دست آمد كه در صورتى كه جنگ بدون اجازۀ امام باشد، پنج احتمال در آن وجود دارد. نخست همان نظريه مشهور است كه همه غنيمت از آنِ امام است. دوّم: مانند ديگر غنايم تخميس مى شود و باقيمانده تقسيم مى گردد. سوم:

تفصيلى بود كه صاحب حدائق قائل شدند. چهارم: تفصيل صاحب عروه بود. و پنجم:

احتمالى كه ما در آخر ذكر كرديم؛ و خدا به حقايق امور داناست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 379

9- معادن
اشاره

نهمين مورد از انفال بنابر نظريه اى قوى هر گونه معدن است.

ديدگاهها و نظريه ها در اين مسأله به سه نظر و بلكه به چهار نظر مى رسد.
نظر اوّل اينكه هر گونه معدن از انفال است،

همان گونه كه در عبارت مقنعه و در مراسم خوانديم و از كافى و نهايه هم خواهيم خواند. اين نظر را جواهر به قاضى و قمى در تفسير خود نسبت داده است، آنگاه مى نويسد:

«ايشان در كفايه اين نظر را برگزيده، همان گونه كه به نقل از وى در ذخيره نيز آمده است، بلكه ظاهر سخن استاد در كشف خويش (كشف الغطاء) نيز همين مطلب است، و بين هيچ يك از معدنها- چه در زمين انفال يا زمين ديگر و چه معدن آشكار و چه پنهان فرقى نگذاشته است.» «1»

نظر دوم: عكس نظريه اول است و اينكه همه مردم در بهره بردارى از آن آزادند،

همان گونه كه از نافع و بيان و دروس و لمعه اين نظر استفاده مى شود.

در روضه آمده است:

«برخى به طور مطلق مى گويند معادن براى مردم است و در آن تفصيلى قائل نشده اند.» «2»

نظر سوم: قائل به تفصيل شده اند و آن را تابع زمينى كه در آن است دانسته اند؛

گفته اند: آنچه در زمينهاى انفال است از انفال محسوب مى شود و آنچه در املاك شخصى است و يا در زمينهاى مفتوح عنوة است حكم همان را دارد، اين نظريه در سرائر و معتبر و منتهى و روضه و نيز در تحرير آمده است.

و بسا از برخى عبارات تفصيل بين معادن ظاهرى [رو زمينى] و باطنى [زير زمينى] استفاده مى شود كه اولى براى همه مردم مباح است ولى دوّمى ويژه امام است، و اين

______________________________

(1)- جواهر، 16/ 129.

(2)- لمعه دمشقيه 2/ 86 (چاپ ديگر، 1/ 186).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 380

تفصيل از كتاب مبسوط كه بعداً بدان خواهيم پرداخت استفاده مى شود.

در هر صورت ما اكنون برخى از سخنان بزرگان در اين زمينه را يادآور مى شويم:

[سخنان برخى از بزرگان پيرامون معادن]

1- كلينى در اصول كافى در شمار انفال مى نويسد:

«و نيز جنگلها و معادن و درياها و بيابانها كه ويژه امام است.» «1»

2- شيخ در نهايه در بيان اقسام زمينها مى نويسد:

«و يكى از آنها زمينهاى انفال است، و آن هر زمينى است كه اهل آن از آن بدون جنگ كوچ كرده اند، و زمينهاى موات و قلّه كوهها و جنگلها و معادن و پيشكشى هاى پادشاهان.

و همۀ اينها ويژه امام است كه به هر كه خواسته باشد واگذار مى كند، و به هر كه خواهد مى بخشد يا به هر گونه كه بخواهد مى فروشد.» «2»

3- در مبسوط گويد:

«و امّا معادن دو گونه است: معادن آشكار و معادن پنهان؛ معادن پنهان بابى دارد كه متذكر مى شويم.

اما معادن آشكار مانند: آب، قير، نفت، موميا، كبريت، نمك «3» و چيزهايى همانند اينها كه كسى با احياء مالك اينها نمى شود و هيچ كس با سنگ چينى (تحجير) و مانند

آن از ديگرى سزاوارتر به تصرف نمى گردد، و سلطان نمى تواند آن را به كسى پيشكش كند، بلكه همۀ مردم در آن مساوى هستند و به اندازه نيازشان از آن برداشت مى كنند، بلكه به نظر ما در آن خمس واجب است. و در

______________________________

(1)- كافى، 1/ 538، كتاب الحجة، باب الفى ء و الانفال ...

(2)- نهايه،/ 419.

(3)- بايد توجه داشت اين معادن در گذشته بر روى زمين جارى بوده و نيازى به استخراج از دل زمين يا زير كوهها نداشته است. بر خلاف امروز كه اكثر آنها جزو معادن پنهان است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 381

اينكه اينها به ملكيت كسى در نمى آيد اختلافى نيست، روايت شده است كه «ابيض بن حمال مأربى» نمك آب رودخانه مأرب را از پيامبر اكرم (ص) درخواست نمود و آن حضرت آن را به وى بخشيد، و روايت شده است كه آن حضرت مى خواست به وى ببخشد فردى كه برخى گفته اند «اقرع بن حابس» بود گفت: اى پيامبر خدا آيا مى دانيد كه چه چيزى را به وى مى خواهى ببخشى؟

آن آب بسيار مساعدى است، آن حضرت فرمود: در اين صورت نه.» «1»

4- و باز در همان كتاب دربارۀ معادن پنهان آمده است:

«و امّا معادن پنهان مانند: طلا و نقره و مس و روى و سنگ الماس و چيزهاى ديگر كه در دل زمين و كوهها هستند و جز با تلاش و صرف هزينه فراوان به دست نمى آيد، آيا با احياء به ملكيت در مى آيد يا نه؟ در اين مورد دو نظر گفته شده است: يكى اينكه به ملكيت در مى آيد، و آن نزد ما نظر درستى است، دوّم اينكه به

ملكيت در نمى آيد، زيرا اختلافى در اين نيست كه فروش آن جايز نيست، پس اگر به ملكيت در آيد فروش آن هم جايز است، و به نظر ما فروش آن جايز است. پس اگر ثابت شود كه با احياء به تملّك در مى آيد، در اين صورت احياء آن اين است كه به بهره دهى برسد، و چيزى كمتر از آن حكم سنگ چين را دارد و نمى توان آن را احياء ناميد و در اين صورت مانند زمينهاى موات اولىٰ به تصرف مى گردد، و سلطان مى تواند آن را به ديگرى اهدا كند، زيرا به نظر ما وى مالك آن است.» «2»

ظاهر كلام اخير ايشان اين است كه معادن پنهان در نزد ما اماميّه متفق عليه است كه ويژه امام است.

5- در شرايع آمده است:

«جهت چهارم: در معادن آشكار است، و آن معادنى است كه نياز به استخراج

______________________________

(1)- مبسوط، 3/ 274.

(2)- مبسوط، 3/ 277.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 382

ندارد، مانند نمك، نفت و قير، كه با احياء به ملكيت كسى درنمى آيد، و سنگ چين كننده حق ويژه اى در آن نمى يابد، و در اينكه سلطان بتواند معادن و آبها را به كسى پيشكش كند محل اشكال است و نيز در اينكه اگر آنها را به كسى پيشكش كرد ويژه او باشد.

و كسى كه در دسترسى بدان از ديگران پيشى گرفت، تنها مى تواند به اندازه نياز خود از آن استفاده كند ... و در بين فقهاى ما كسانى هستند كه معادن را ويژه امام (ع) مى دانند، و در نزد آنان از انفال است از اين رو به مالكيت اشخاص در نمى آيد، چه از معادن آشكار باشد و چه پنهان؛

و اگر ما قائل شديم كه با احياء كسى مى تواند آنها را تملك كند، الزاماً بايد با اجازۀ امام باشد، ولى هيچ يك از اينها ثابت نشده است ...

و معادن باطنى معادنى است كه جز با كار و تلاش استخراج نمى شود، مانند معادن طلا و نقره و مس، و اين گونه معادن با احياء به ملكيت در مى آيد و امام مى تواند پيش از آنكه به ملكيت كسى درآيد آنها را واگذار كند؛ و حقيقت احياء آن اين است كه به بهره ورى رسد.» «1»

6- و در احياء الموات تذكره مطالبى آمده كه با حفظ الفاظ ايشان خلاصه آن اين گونه است:

«معادن جايگاههايى است كه خداوند متعال آنها را براى پديد آوردن اشياء ارزشمند اختصاص داده است، و آن يا آشكار است و يا پنهان، امّا معادن آشكار نزد اصحاب ما از انفال محسوب مى شود و ويژه امام است. و برخى گفته اند مردم در آن برابر هستند و آن سخن عامه است.

و مراد از معدن آشكار معدنى است كه بدون كار مواد آن آشكار است و نيازى به آشكار كردن ندارد خواه تلاش براى به دست آوردن آن آسان باشد يا مشكل،

______________________________

(1)- شرايع، 3/ 278 (چاپ ديگر،/ 796).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 383

مانند نمك و نفت و قير؛ كه اينگونه معادن را به اجماع فقها كسى با احياء و آباد نمودن مالك نمى شود اگر چه قصد دستيابى به آن را داشته باشد، و با سنگ چين نيز بهرورى از آن منحصر به او نمى شود، و آيا امام مى تواند آنها را به كسى واگذار كند؟ اهل سنت آن را جايز ندانسته اند.

به نظر من جواز واگذارى آن توسط سلطان

محتمل است، در صورتى كه با اين كار ديگر مسلمانان متضرر نگردند. و بر اساس فرمايش برخى از علماى ما كه گفته اند اينها ويژه امام است، وى مى تواند آنها را به افرادى واگذار كند.

و معادن پنهان معادنى است كه جز با كار و تلاش و جز با انجام كارى بر روى آن و صرف كردن هزينه هايى استحصال نمى شود؛ مانند معادن طلا و نقره و آهن. پس معادن پنهان نيز خود يا ظاهر است و يا پنهان، اگر ظاهر باشد با احياء به ملكيت در نمى آيد و براى امام است به نظر برخى از علماى ما و تصرف در آن مگر با اجازۀ امام جايز نيست. و به نظر ديگران همه مسلمانان در آن يكسان هستند.

و اگر ظاهر نباشد به نحوى كه استحصال آن جز با كار و تلاش عملى نمى شود، به نظر بعضى از علماى ما مال امام است، و به نظر ديگران براى همۀ كسانى است كه در دستيابى بدان و احياء آن از ديگران پيشى گرفته اند ...» «1»

در مورد حكم معادن و تفصيل بين معادن آشكار و پنهان و اقوال مختلف در مورد آن مى توان به كتاب مغنى ابن قدامه نيز مراجعه نمود. «2»

7- در سرائر به هنگام برشمردن موارد انفال مى نويسد:

«معادنى كه در دل بيابانها و قلّه كوهها است ملك امام است و از انفال مى باشد، امّا آنچه در زمينهاى مسلمانان و آنچه در تصرف آنان قرار دارد ديگر از امام (ع) نيست، و نيز آنچه در زمينهاى مفتوح عنوة واقع است.» «3»

از تفسير فقها در مورد معادن آشكار و پنهان دو تفسير مختلف به دست مى آيد:

______________________________

(1)- تذكره، 2/ 403 و 404.

(2)-

مغنى 6/ 156.

(3)- سرائر/ 116.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 384

1- مراد از آشكار آن معادنى باشد كه قابل رؤيت است و روى زمين قرار دارد، و پنهان آنهاست كه در عمق زمين است و نياز به كندن و استخراج دارد.

2- مراد از آشكار آن معادنى است كه نياز به كار و تصفيه نداشته باشد بلكه به خودى خود خالص و تصفيه شده است اگر چه در عمق زمين قرار داشته باشد، و معادن پنهان آنهاست كه نيازمند كار و تصفيه باشد مانند طلا و نقره و مس كه به صورت تكوينى با خاك و سنگ درآميخته است و نياز به حرارت و ذوب و تصفيه دارد، اگر چه در روى زمين قرار گرفته باشد.

شهيد در مسالك در تفسير معادن آشكار گويد:

«آشكار آن معادنى است كه جوهر آن بدون كار به دست آيد و سعى و تلاش تنها براى جمع آورى آن مبذول شود، و تحصيل آن گاهى آسان است و گاهى با سختى روبروست، مانند: نفت و سنگهاى آسيا و سنگهاى نرمى كه با آن ديگ و ديگر ظروف سنگى مى سازند و كبريت و قير.» «1»

و در تفسير معادن پنهان مى نويسد:

«آن معادنى است كه گوهر آن جز با دگرگونى و انجام كارى بر روى آن آشكار نمى شود؛ مانند: طلا، نقره، فيروزه، ياقوت، روى، مس، آهن و ديگر گوهرهايى كه در طبقات زمين وجود دارد، چه اين معادن در روى زمين باشد به گونه اى كه بهره بردارى از آن نياز به كندن زمين نباشد يا اينكه در باطن زمين باشد، ولى قسمت اوّل از آن به قول مطلق در حكم معادن ظاهرى است.» «2»

[روايات مسأله]

1- موثقه اسحاق بن

عمّار كه از تفسير على بن ابراهيم روايت شده است كه گفت: از امام صادق (ع) از انفال پرسيدم فرمود:

______________________________

(1)- مسالك 2/ 293.

(2)- مسالك 2/ 294.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 385

«آن روستاهايى است كه به ويرانى گراييده و اهل آن آنجا را ترك كرده اند، كه از آنِ خدا و پيامبر اوست، و آنچه براى پادشاهان است از آنِ امام است. و آن زمينهايى كه به ويرانى رفته و [يا زمينهاى جزيه كه] بر آن اسب و شترى تاخته نشده، و هر زمين بدون صاحب و معدنها، و هر كسى بميرد و وارثى نداشته باشد كه مال او از انفال است.» «1»

در وسائل اين گونه آمده است، ولى در تفسير [على بن ابراهيم] كه دوگونه به چاپ رسيده آمده است:

«و زمينهاى جزيه كه بر آن اسب و شترى تاخته نشده». «2»

و شايد اين همان گونه كه پيش از اين گفته شد درست تر باشد.

2- از عياشى از أبو بصير، از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:

انفال از آنِ ماست. عرض كردم انفال چيست؟ فرمود: از آن جمله است معادن و جنگلها و هر زمين بى صاحب. «3»

3- و باز از عياشى از داود بن فرقد، از امام صادق (ع) در حديثى روايت شده است كه گفت:

عرض كردم انفال چيست؟ فرمود: عمق بيابانها، قلّه كوهها، جنگلها و معادن. «4»

4- در مستدرك از كتاب عاصم بن حميد حناط، از أبو بصير، از امام باقر (ع) آمده است كه فرمود:

... و انفال از آنِ ماست. گفت: به آن حضرت عرض كردم: انفال چيست؟ فرمود:

______________________________

(1)- اسحاق بن عمّار قال: سألت أبا عبد اللّٰه (ع) عن الانفال فقال: هى

القرى التى قد خربت و انجلى اهلها، فهى للّه و للرسول، و ما كان للملوك فهو للامام. و ما كان من الارض بخربةٍ لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب، و كلّ ارض لا ربّ لها، و المعادن منها، و من مات و ليس له مولىٰ فما له من الانفال. (وسائل 6/ 371، ابواب انفال، باب 1، حديث 20).

(2)- تفسير على بن ابراهيم (قمى)/ 235 (چاپ ديگر 1/ 254).

(3)- عن أبي بصير عن أبي جعفر (ع) قال: «لنا الانفال» قلت: و ما الانفال؟ قال: منها المعادن و الآجام و كلّ ارض لا ربّ لها. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 28).

(4)- عن داود فرقد، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: قلت و ما الانفال؟ قال: بطون الاودية و رءوس الجبال و الآجام و المعادن. (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 32).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 386

معادن از آنهاست، و جنگلها و هر زمين بى صاحب. «1»

البته ممكن است در اطلاق موثقه [عمار] كه مهمترين روايت در اين باب است مناقشه شود. بدين صورت كه گفته شود ضمير «منها» [معادن از آنها] به زمين بى صاحب [كه در جمله پيش از آن قرار گرفته است] برگردد نه به انفال، و كلمه «منها» صفت يا حال براى معادن باشد نه خبر آن [معدنهايى كه اين صفت دارد بى صاحب است، يا معدنها در حالى كه بى صاحب اند. پس در نتيجه تنها معادنى كه در زمينهاى بى صاحب اند از انفال محسوب مى شوند.] علاوه بر اينكه در برخى از نسخه ها به جاى «منها»، «فيها» آمده است. كه در اين صورت به يقين ضمير به زمين بى صاحب كه پيش

از آن است بازمى گردد.

و چه بسا گفته شود اگر كلمه «منها» را خبر براى معادن بگيريم بايد «واو» [و المعادن] را واو استيناف گرفت نه واو عطف، و اين خلاف ظاهر است.

و لكن ممكن است از اشكال آخرى بدين گونه پاسخ داده شود كه مى توان كلمۀ «منها» را خبر «و ما كان من الارض» قرار داد و مابعد آن را به عنوان عطف مفرد به مفرد عطف بر وى دانست [و در نتيجه همه از انفال محسوب شوند]. و در دو چاپى كه از تفسير [على بن ابراهيم] در دست است كلمۀ «منها» آمده است نه «فيها». و مانند اين عبارت خبر أبو بصير است در مستدرك [روايت شماره [4].

و در هر صورت ظاهر رواياتى كه خوانده شد اين است كه معادن در شمار انفال است.

[ادله عقلى مسأله]

اعتبار عقلى نيز مساعد اين دسته از روايات است، زيرا در تمام دولت ها و حكومت هاى جهان اين معنى متداول و متعارف است كه چيزهايى كه متعلق به

______________________________

(1)- عن أبي بصير عن أبي جعفر (ع) انه قال: ... و لنا الانفال: قلت له: و ما الانفال؟ قال: المعادن منها و الآجام و كل ارض لا ربّ لها. (مستدرك الوسائل 1/ 553، ابواب انفال، باب 1، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 387

اشخاص نيست، مانند معدنها، درياها، دشت ها و بيابانها را از اموال عمومى قلمداد كرده و زير نظر حكومت ها قرار مى داده اند، حكومت در اين گونه اموال تصرف مى كند و بر اساس مصالح مردم و حكومت آنها را براى بهره بردارى در اختيار افراد قرار مى دهد؛ در شريعت ما نيز اين گونه اموال در اختيار رهبر جامعه به عنوان

اينكه رهبر و نماينده مردم است قرار داده شده و اين عبارت ديگر اين معنى است كه اين گونه اموال در اختيار دولت و حكومت است. معادن نيز از سنخ جنگلها و بيابانها كه داراى مالك شخصى نيستند مى باشد. و مؤيد همين معنى است آنچه در روايات آمده كه «زمين همۀ آن براى امام است.» زيرا زمين به اطلاق آن شامل معادن و چيزهاى ارزشمند ديگر مى گردد.

در برخى روايات نيز آمده: «زمين همه آن براى ماست، و هر چه خدا از آن بيرون آورد براى ماست» و اين روشن تر از فراز پيشين است [كه همه اينها از اموال عمومى است و در اختيار امام است] در اين ارتباط مى توان به كتاب اصول كافى، باب «انّ الارض كلّها للامام» مراجعه كرد. «1»

اگر گفته شود: مقتضاى اطلاق كه گفته شد اين است كه معادن واقع شده در املاك شخصى افراد نيز از انفال باشد، و اين بر خلاف مقتضاى ملكيت است؛ در پاسخ گفته مى شود: اين گونه نيست كه اگر ما گفتيم زمين ملك كسى است مقتضاى آن اين باشد كه از اعماق زمين تا اوج آسمان نيز ملك او باشد، زيرا ملكيت امرى است اعتبارى كه عقلا در هر زمانى اعتبار مى كنند و حدود آن از هر جهت تابع اعتبار آنان مى باشد و عقلاء ملكيت يك خانه را جز حياط و ساختمان و زمين كه براى ساخت و ساز مورد استفاده قرار گرفته نمى دانند، و جو و فضا هم تا حدّ بخصوصى عرفاً متعلق به اين خانه است. امّا معدنهايى كه در عمق اين خانه قرار گرفته و نيز فضايى كه خارج از عرف

______________________________

(1)- ر.

ك. كافى 1/ 408، كتاب الحجة، باب أنّ الأرض كلّها للامام، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 388

متعارف و توابع عرفى خانه است، از خانه محسوب نمى گردد.

آيا پرواز هواپيما در اوج آسمان بر فراز يك خانه در صورتى كه مزاحمتى براى ساكنان خانه نداشته باشد تصرف در ملك غير محسوب مى شود؟ من فكر نمى كنم كسى ملتزم به اين معنى بشود؛ ولى همين هواپيما اگر بر فراز يك مملكت بدون اجازۀ حكومت آن عبور كند، عرفاً آن را تصرف در مال غير و تجاوز مى دانند. و به همين منوال است آبهاى زياد يا معادن بزرگى كه در اعماق زمين خانه اى واقع شده است؛ پس اگر به عنوان مثال فرض شود كه در عمق هزار مترى خانه اى معدنى واقع شده و حكومت بدون آنكه در خانه و بستان فرد تصرف كند و مزاحمتى ايجاد كند با ايجاد مدخلى در خارج خانه به استخراج آن معدن بپردازد و يا براى استفاده از آبهاى زير زمينى آن خانه در خارج خانه چاهى بكند و يا قناتى احداث كند تا از آبهايى كه زير آن خانه واقع شده استفاده كند، آيا اين تصرف در ملك غير محسوب مى شود؟

بله، معادن كوچك سطحى و نيز چشمه هاى كوچك بسا مانند علفها و گياهان و درختان عرفاً از توابع ملك محسوب مى گردد.

و ما پيش از اين گفتيم كه اساس و ملاك در مالكيت شخصى كار و تلاش افراد است، و چون آنچه از احياگر و آبادكننده زمين صادر شده حيثيت احياء و آبادانى اوست، او چيزى جز اين حيثيت و آثار و توابع عرفى آن را مالك نيست، پس وجهى ندارد كه

بگوييم وى مالك معدنى باشد كه در اعماق زمين واقع شده است بدون آنكه كارى براى آن انجام داده و يا حتى نسبت بدان آگاهى داشته باشد، مگر اينكه با اجازه امام آن را استخراج كرده و آباد كرده باشد، زيرا احياء معدن كشف و استخراج آن است، و تا زمانى كه استخراج نشده باشد به همان وضع اوّلى خود كه از اموال عمومى بوده است باقى است؛ و به عبارت ديگر مى توان گفت اينها از خداست و به هر يك از بندگانش كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 389

بخواهد مى دهد، و نيز مى توان گفت اينها براى امام است يعنى براى منصب امامت است، و همه اينها تعبيرهاى مختلفى است كه معنى آن يكى است.

خلاصه كلام اينكه: احياء زمين احياء معدنى كه در اعماق آن است نيست، بلكه آن ملك عموم است كه به عنوان خود باقى است؛ البته نمى توان براى استخراج معدن بدون اجازۀ كسى وارد ملك وى شد، و تصميم گيرى در اين مورد با امام است كه اگر صلاح دانست مى تواند با جبران خسارت مالك، براى استخراج معدن وارد زمين وى گردد.

[دلايل ديدگاههاى ديگر دربارۀ معادن]

حال اگر ما از ديدگاه اول صرف نظر كنيم مناسب ترين نظر در مورد معادن ديدگاه سوّم است، يعنى اينكه معدن تابع زمينى باشد كه در آن واقع شده است.

مرحوم محقق در كتاب احياء الموات شرايع با اينكه انفال بودن معادن را مورد اشكال دانسته مى نويسد:

اگر كسى زمينى را احيا كرد و در آن معدنى پيدا شد، همراه با مالكيت زمين مالك معدن نيز مى شود، زيرا معدن نيز جزء زمين است. «1»

به راستى آيا معدن جزء زمين آباد شده است؟ و

آبادكننده همراه با آباد كردن آن مالك آن نيز مى شود؟ و جزء زمين مسلمانان [در اراضى مفتوح عنوة] و زمينهاى امام [زمينهاى انفال] نيست؟ پس اگر جزء زمين بودن ملاك ملكيت تبعى باشد، مقتضاى آن اين است كه معدن واقع شده در زمين انفال نيز از انفال باشد، و اين نظر سوم در مسأله بود. و امّا نظر دوم [كه انفال مال عموم مردم است]

در كتاب احياء الموات جواهر بدين گونه براى آن استدلال شده است:

«آنچنان كه مشهور است و ما خود بدين شهرت دست يافته ايم، مردم در استفاده

______________________________

(1)- شرايع، 3/ 279 (چاپ ديگر/ 797).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 390

آن [معادن] برابر و يكسان هستند. بلكه گفته شده آنچه از مبسوط و سرائر نقل شده اين است كه هيچ گونه اختلافى در اين نظريه نيست.

علاوه بر اينكه سيره مستمره در همه زمانها و مكانها- چه در زمان معصومين و يا غير آن- بر اين جارى بوده كه مردم بدون اجازۀ امام [حكومت] در اين گونه معادن تصرف مى كرده اند، حتى در معادن زمينهاى موات كه از انفال است يا در زمينهاى مفتوح عنوة كه براى همۀ مسلمانان است؛ چرا كه در اين گونه زمينها با اينكه قاعده اقتضا مى كند كه به تبع زمين، ملك امام يا ملك همۀ مسلمانان باشد، چون جزء زمينى است كه ملك آنهاست، ولى سيره مزبور بر اين است [كه در اختيار همه مردم باشد] و شهرت نظر فقها نيز همين را تأييد مى كند و نيز بر اساس آيه شريفه: «خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً آنچه را در زمين است خدا براى شما آفريد» و نيز به خاطر

شدت نياز مردم به بخشى از چيزهايى كه در آن است براى گذران زندگيشان مانند نيازشان به آب و آتش و چراگاه و ... و نيز بر اساس خبر أبي البخترى، از جعفر، از پدرش، از على (ع) كه فرمود: «لا يحلّ منع الملح و النار نمى توان نمك و آتش را از مردم دريغ داشت.» و نيز دلايل و روايات ديگر كه كسى كه روايات ائمه (ع) را بررسى كند نمى تواند اين نظريه را كنار بگذارد.» «1»

و در باب انفال بر اين نظريه بدين گونه استدلال كرده است:

«به خاطر اصل و بر اساس سيره و به خاطر اطلاق روايات خمس در معادن، زيرا معنا ندارد كه با اينكه معادن براى امام است خمس آن بر ديگرى واجب باشد.» «2»

اينكه مرحوم صاحب جواهر در مسأله ادعاى شهرت كرده اند با اينكه بسيارى از بزرگان خلاف اين نظريّه را گفته اند، ادعاى نادرستى است؛ و سيره ادعا شده نيز در

______________________________

(1)- جواهر 38/ 108. روايت مذكور: لا يحلّ منع الملح و النار. (وسائل 17/ 332، ابواب احياء موات، باب 5، حديث 2).

(2)- جواهر 16/ 129.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 391

ديگر موارد انفال متحقق شده است، به عنوان مثال زمينهاى موات بى ترديد از انفال است و در همۀ زمانها سيره بر اين قرار گرفته كه مردم آن را احياء كرده و در آن تصرف مى كرده اند [و از ائمه اجازه نمى گرفته اند] دليل آن نيز اين بوده كه غير شيعه اماميه اينها را از انفال نمى دانسته اند يا اينكه به شأن ائمه (ع) اعتنايى نداشته اند، شيعيان امامى مذهب نيز كه تعدادشان بسيار كم بوده يا از ائمه (ع) اجازه مى گرفته اند يا

به اخبار تحليل توجه داشته اند كه ائمه (ع) اينها را براى شيعيانشان حلال فرموده اند.

و اينكه ما گفتيم زمينهاى موات و معادن از انفال است، مقصود ما اين نبود كه بگوييم ائمه (ع) همه مردم را از تصرف در آنها محروم كرده اند، بلكه خواستيم بگوييم كه اختيار امر انفال به دست آنان است، مردم آنها را احياء كرده و از آن بهره مى برند ولى با اجازه و زير نظر آنان، بدون آنكه از مردم عوضى بخواهند يا در شرايطى كه مصالح اسلام و مسلمين اقتضا كند بهاى كمى از آنان دريافت مى كنند.

بسيار جاى شگفتى است! براى گريز از هرج و مرج و زورگويى و پيش گيرى از تضييع حقوق بيچارگان و ناتوانان چاره اى جز قرار دادن زمام اموال عمومى مردم به دست فرد صالح عادلى كه نمايندۀ جامعه است نيست.

از همينجا روشن گرديد كه استدلال به آيه شريفه [خلق لكم ...] به استناد شدت نياز مردم به معادن استدلال درستى نيست. اينكه خداوند متعال آنچه را در زمين است براى مردم آفريده و شدت نياز مردم به معادن، منافى با اين نيست كه اينها از انفال و در اختيار امام باشد؛ زيرا همان گونه كه پيش از اين گفتيم انفال ملك شخصى امام نيست بلكه ملك منصب امامت و براى ادارۀ شئون مردم است، و او به هنگامى كه مردم نيازمند به آن هستند آن را از دسترس مردم دور نگاه نمى دارد، بلكه آن را بر اساس نيازها و مصالح جامعه در اختيار نيازمندان قرار مى دهد.

اينكه ما مى گوييم معادن از انفال است موجب نمى شود كه آنها به حال خويش رها

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 392

شوند و در استخراج آنها سعى و تلاش به عمل نيايد، بلكه امام عادل آن را به كسانى كه توان استخراج آن را دارند واگذار مى كند، يا استخراج آن را براى هر كه بخواهد آزاد مى گذارد به گونه اى كه به اسلام و مسلمين ضررى متوجه نشود. آيا ملاحظه نمى شود كه زمينهاى موات و بيابانها و قلّه كوهها و جنگلها با آنكه در طول اعصار و قرون به شدت مورد نياز مردم بوده است ولى باز از انفال و در اختيار امام و نمايندۀ جامعه قرار داده شده است.

پس معناى اينكه براى امام است، اين است كه اختيار آن به دست اوست و اوست كه به هر كه مصلحت بداند- بدون آنكه پولى از او بگيرد يا با گرفتن پولى- آن را در اختيار افراد مى گذارد. و در اين جهت چه فرقى بين معادن و چيزهاى ديگر است؟!

و امّا اينكه در معدن بر كسى كه آن را استخراج كرده در صورت وجود شرايط خمس قرار داده شده، اين يا از سوى ائمه (ع) به عنوان عوض و حق واگذارى بوده، كه در اين صورت همين خود دليل بر اين است كه آنان اجازه استخراج صادر فرموده اند و در برابر پرداخت خمس آن را براى شيعيانشان حلال دانسته اند؛ يا اينكه بر كسى كه آن را با اجازه آنان استخراج كرده- و لو به خاطر تحليل مطلق دوران غيبت و عدم انعقاد حكومت حقه صالحه- به عنوان يك حكم شرعى الهى ثابت است كه بايد همواره بپردازند.

و اگر ما گفتيم خمس به عنوان حق واگذارى است بدان معنى نيست كه اين مخصوص امام است و آن گونه كه

برخى پنداشته اند نبايد آن را در مورد نيازمندان سادات به مصرف برساند؛ زيرا اين تابع كيفيت قرارداد امام است. [و در قرارداد مقرر شده كه نصف خمس به مصرف سادات نيازمند برسد] علاوه بر اينكه ما در باب خمس گفتيم كه همه اينها [سهم امام و سهم سادات] يك حق واحدى است كه در ابتدا براى خداست، آنگاه براى پيامبر، آنگاه براى امامى كه جانشين پيامبر است؛ مانند انفال. نهايت امر اينكه امام بايد امور سادات نيازمند را به عنوان اينكه شاخه هاى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 393

درخت نبوتند بر عهده بگيرد.

خلاصه كلام اينكه: سخن صحيح تر اين است كه تمامى معادن، چه معادن آشكار و چه پنهان از انفال و در اختيار پيشواى مسلمانان است و جز با اجازه وى- چه اجازه عمومى و يا اجازه خصوصى- استخراج نمى شود و امام مى تواند در صورتى كه صلاح بداند استخراج آن را به كسى واگذار كند.

و آن فرق كه در كلمات فقها بين معادن آشكار و پنهان گذاشته شده اثرى از آن در روايات ما نيست و از اصول متلقّات از ائمه معصومين (ع) نيز نيست تا اينكه اجماع و يا شهرت در آن مفيد باشد، و لذا در عبارات مقنعه و نهايه و مراسم و كافى نيامده است.

بلكه آن يك مطلب فرعى اجتهادى است كه بر اساس قواعدى كه نزد آنان بوده يادآور شده اند، و بعيد نيست كه اين از فقه اهل سنت در فقه ما آمده باشد، و شايد منشأ آن داستان ابيض بن حمال باشد كه نمك مأرب را از پيامبر اكرم (ص) مقاطعه كرد، كه پس از اين بدان خواهيم پرداخت.

و

در زمان غيبت زمام اختيار انفال و اموال عمومى در دست حاكم صالح عادل است- كه شرايط آن پيش از اين گفته شد همان گونه كه اختيار خمس نيز در دست اوست.

و اينكه ائمه (ع) به طور مطلق انفال را براى شيعيانشان تحليل كرده باشند منافاتى با جواز دخالت حاكم شرعى در صورت بسط يد در امور انفال ندارد؛ زيرا ظاهراً ائمه (ع) خواسته اند در زمان حكومت خلفاى جور و دسترسى نداشتن به حكومت حقّه صالحه، شيعيانشان در توسعه باشند. و حكومت در همه اعصار براى مسلمانان يك امر ضرورى است كه گريزى از آن نيست و شرعاً تعطيل بردار نيست، و نياز حكومت به منابع مالى و اموال عمومى نيز امر روشنى است. و در اين گونه مسائل سياسى و اقتصادى كه لفظ امام آمده منحصر به امام معصوم نيست، نهايت امر اينكه در زمان حضور ائمه دوازده گانه (ع) امامت براى غير آنان منعقد نمى شود. بر اين اساس بر حاكم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 394

عادل صالح است كه به خاطر نظم و عدالت مگر بر اساس ضوابط و شرايط ويژه اى از تصرف افراد در آن جلوگيرى كند.

و از همينجا آشكار مى شود اشكال بر آنچه در جواهر آمده است كه انفال را ويژه امام معصوم (ع) مى داند؛ ايشان در ذيل گفتار محقق كه مى نويسد: «در اينكه آيا سلطان عادل مى تواند معادن و آبها را به كسى واگذار كند ترديد است» پس از بيان وجه ترديد و داستان به مقاطعه گرفتن نمك مأرب از پيامبر اكرم (ص) و اشكال مسالك بر آن مى نويسد:

«خلاصه كلام اينكه اين مسأله همانند موارد مشابه آن در اين كتاب

بسا مطالبى است كه از ديدگاههاى عامّه (فقهاى اهل سنت) بر اساس اصول خودشان از پيشوايانشان- كه بسا از آنان هر عمل زشتى صادر مى شود تراوش شده باشد، زيرا احكامى كه از آنان صادر مى شود بر اساس اجتهاد و رأى و ديگر امور فاسده است، چنانكه بر كسى كه كوچكترين اطلاعى از احوال آنان داشته باشد پوشيده نيست، بر خلاف امام (ع) در نزد ما، كه بر اساس هوى سخن نمى گويد و چيزى جز وحى بر زبان نمى آورد، و چون بر مصالح واقعى مطلع است و از ترك اولى نيز معصوم است چه رسد به چيزهاى ديگر و بر مؤمنان از جانهاى خودشان اولى است، پس بهتر اين است كه از اين بحث درگذريم، زيرا او (ع) هر گونه كه صلاح بداند مى تواند انجام دهد اگر چه عرفاً نام اقطاع بر آن صادق نباشد.

بله اين گونه موارد و مانند آن كه بر مصالح واقعى استوار است بر نايب عام [امام (ع)] جايز نيست؛ زيرا عموم نيابت اين گونه امور كه مبتنى بر مصالح واقعى است و براى آن ملاك آشكارى نيست كه ائمه (ع) در آن مورد به آنان اجازه داده باشند را شامل نمى شود، اين موارد از خواص امامت است و اطلاقِ دلايلى كه مربوط به نيابت در زمان غيبت است- كه منصرف به چيزهايى است كه داراى موازين شرعى ظاهرى است مانند قضاوت و ولايت بر اطفال و مانند آن- اين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 395

گونه موارد را در بر نمى گيرد.» «1»

به راستى در كلام ايشان- قدّس سرّه- بايد درنگ كرد، ايشان ولايت در عصر غيبت را به مواردى مانند

قضاوت و ولايت بر اطفال و مانند آن منحصر دانسته اند، با آنكه تدبير امور بلاد و عباد و حفظ كيان اسلام و مسلمانان و استقلال آنان در برابر كفّار و بيگانگان و دست نشاندگانشان از مهمترين امورى است كه يقين داريم بى توجهى بدان جايز نيست، و ادارۀ اين امور بناچار نيازمند منابع مالى مهمى است كه يكى از آنها دارايى هاى عمومى است كه به آنها انفال گفته مى شود.

بله، با همه اين سخنان ما اين معنا را نفى نمى كنيم كه مالك شخصى زمينهاى ملكى سزاوارتر است به استخراج معدنى كه در زمين وى واقع شده است در صورتى كه تمكن آن را داشته باشد و استخراج آن توسط ديگرى تصرف در زمين وى محسوب شود، ولى مانند ديگر موارد انفال اجازۀ امام به صورت عمومى يا خصوصى در آن معتبر است؛ اما به صرف اينكه معدن در ملك او متكون شده ملك او باشد، مطلب درستى نيست، مگر در امور جزئى و سطحى كه عرفاً از توابع و فوايد ملك محسوب مى شود، مانند گياهان و درختانى كه در آن مى رويد و چشمه ها و معادن جزئى.

[واگذارى معادن توسط پيامبر اكرم (ص)]

علاوه بر آنچه پيش از اين خوانديم روايات ديگرى از پيامبر اكرم و خلفاى پس از وى نقل شده كه آن حضرت برخى از معادن را به برخى اشخاص واگذار كرده است. و اجمالًا گواه بر اين است كه معادن از انفال و زير نظر امام است كه يادآور مى شويم:

1- در سنن بيهقى به سند خود از ابن عباس روايت شده است كه گفت:

پيامبر اكرم (ص) به بلال بن حارث مزنى معادن قَبَليه واقع در زمينهاى بلند و پست آن

______________________________

(1)- جواهر

38/ 103.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 396

را بخشيد، و نيز زمينهائى از آن را كه قابليت كشاورزى داشت. «1»

و مانند اين روايت ديگرى است كه مى توان بدان مراجعه كرد.

در نهايه آمده است:

«جَلَس در متن عربى روايت به معنى زمين بلند است، و به سرزمين (نجد) جَلَس نيز گفته مى شود. و مشهور معادن قَبَليه با قاف است، و آن ناحيه اى بوده است نزديك مدينه و برخى گفته اند آن از ناحيه فُرع بوده است.» «2»

باز در همان كتاب است:

«غَور زمين پست است و جَلَس سرزمين بلند.» «3»

2- باز در سنن بيهقى به سند خود از ابيض بن حمال آمده است كه گفت:

وى [ابيض بن حمال] بر آن حضرت وارد شده و آن حضرت سرزمين داراى نمك- كه متوكّل گويد: در سرزمين مآرب بود- را به وى واگذار كرد، پس چون از مجلس بيرون رفت شخصى كه در مجلس بود گفت: آيا مى دانيد چه چيزى را به وى واگذار كرديد؟

شما آب چشمه اى بى پايان را به وى واگذار كرديد. گفت: از وى بازپس گرفتند.» «4»

مانند اين روايت را أبو عبيد نيز در الاموال آورده است. «5»

3- باز در سنن بيهقى به سند خود از ابيض بن حمال آمده است كه گفت:

وى از پيامبر (ص) خواست كه نمك مآرب را به وى مقاطعه دهد و آن حضرت خواست به وى مقاطعه دهد، مردى گفت: اين مانند آب بى پايان است، و آن حضرت از واگذاردن به وى امتناع ورزيد.

______________________________

(1)- عن ابن عباس انه قال: اعطى النبى (ص) بلال بن الحارث المزنى معادن القبليه جلسيّها و غوريّها و حيث يصلح الزرع. (سنن بيهقى 6/ 151، كتاب احياء الموات، باب ما

جاء فى اقطاع المعادن الباطنة ..) ..

(2)- نهايه ابن أثير 1/ 286.

(3)- نهايه ابن أثير 3/ 393.

(4)- عن ابيض بن حمال: انه وفد الى النبى (ص) فاستقطعه الملح- قال ابن المتوكل: الذي بمأرب- فقطعه له، فلمّا ان ولّى قال رجل من المجلس: أ تدري ما قطعت له؟ انما قطعت له الماء العِدّ. قال: فانتزع منه. (سنن بيهقى 6/ 149، كتاب احياء الموات، باب ما لا يجوز اقطاعه من المعادن الظاهرة).

(5)- الاموال/ 350.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 397

اصمعى گويد: «ماء عدّ» آبى است هميشگى كه بى وقفه جارى است. «1»

در توضيح اين روايات بايد گفت: اينكه پيامبر اكرم (ص) نمك مآرب را مقاطعه نداد آن گونه كه برخى گفته اند، دلالت بر اين ندارد كه به طور مطلق نمى توان معادن آشكار را مقاطعه داد، شايد به خاطر آن بوده كه مصلحتى در اين كار وجود نداشته و تضييع حقوق مسلمانان بوده است، و تصميم گيرى در اين گونه امور بر محور مصالح عمومى جامعه است.

و اوضاع معادن و كميت و كيفيت و مقدار ذخائر و كيفيّت استخراج و پولى كه در برابر آن دريافت مى شود، از امورى است كه به حسب زمانها و شهرها و اشخاص و امكانات و ديگر شرايط متفاوت است، كه لازم است به همه آنها توجه داشت.

[آيا عموم آيات مقدم است يا عموم روايات]

در پايان سخن ممكن است گفته شود: بر فرض اينكه در ادلّه طرفين [كه معادن متعلق به امام است يا به همه مردم] مناقشه واقع شود، مسأله همچنان به اجمال خود باقى بماند، در آن صورت آيا مرجع و مورد استناد آيات شريفه است كه مى فرمايد:

«خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» «همۀ آنچه در زمين است

را براى شما آفريد» و نيز آيه شريفۀ «وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ» «2» «زمين را براى مردم قرار داد» و يا عموم روايات حاكمه كه مى گويد: «الارض كلّها لنا- همۀ زمين براى ماست» يا «فما اخرج اللّٰه منها من شى ء فهو لنا- آنچه خدا از آن بيرون آورد براى ماست» يا «الدنيا و ما فيها للّه تبارك و تعالى و لرسوله و لنا دنيا و آنچه در آن است از آنِ خداى تبارك و تعالى و براى پيامبر او و براى ماست» و مطالب ديگرى بدين مضمون كه در روايات آمده است. «3»

______________________________

(1)- عن ابيض بن حمال: انّه استقطع النبى (ص) الملح الذي بمأرب فأراد أن يقطعه اياه فقال رجل: انّه كالماء العدّ فابى ان يقطعه. (سنن بيهقى 6/ 149، كتاب احياء الموات، باب ما لا يجوز اقطاعه من المعادن الظاهرة).

(2)- سوره بقره (2)/ 29؛ و سوره الرحمن (55)/ 10.

(3)- ر. ك. كافى 1/ 407، كتاب الحجة، باب انّ الارض كلها للامام (ع).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 398

در توضيح اين مطلب بايد گفت: كسى كه در خلال بحث انفال و بحث معادن كه ما به توضيح آن پرداختيم دقت كند، در مى يابد كه تضاد و تفاوتى بين دو دسته ادلّه وجود ندارد و جمع بين آنها واضح است، زيرا روشن است كه لام در دو آيه شريفه براى ملكيت نيست، و مراد اين نيست كه ملكيت زمين و آنچه در آن است براى مردم است به گونه اى كه هر يك از آنها يك بخشى از آن را به صورت مشاركت داشته باشند يا اينكه ملكِ عنوان مردم باشد، يا اينكه وقف آنان باشد

به گونه اى كه نتوان آن را فروخت يا بخشيد يا مانند آن، نظير ملكيت زمين مفتوح عنوة كه براى همۀ مسلمانان است؛ بلكه مقصود بيان غرض آفرينش و هدف آن و اينكه هدف اين است كه در طول قرون و اعصار مردم از آن بهره مند شوند، پس لام براى نتيجه (لام غايت) است، و اين منافاتى با اين ندارد كه آن براى پيشگيرى از درهم ريختگى و هرج و مرج و سلطه جويى و تضييع حقوق يكديگر در اختيار امام كه نمايندۀ جامعه است باشد، و اين امرى است كه به خوبى و لزوم آن عقل و فطرت حكم مى كند، و اينكه ما مى گوييم اينها از انفال و براى امام به عنوان امام است هدفى جز اين نداريم.

خلاصه كلام اينكه: اين دو عموم در تضاد با يكديگر و در دو سوى نفى و اثبات قرار نگرفته اند تا اينكه تنها يكى در برابر ديگرى مورد استناد قرار گيرد؛ و اين مطلبى است شايان توجه.

10- ميراث بدون وارث
اشاره

دهم از موارد انفال ميراث كسى است كه وارثى براى او نيست. اين مطلب نزد فقهاى ما اجماعى است، كه نمونه اى از سخنان آنان را از نظر مى گذرانيم.

[فتاواى فقها در مسأله:]

1- مرحوم شيخ در كتاب فرائض خلاف (مسأله 1) مى نويسد:

«ميراث كسى كه وارثى ندارد يا كسى را ندارد كه ولىّ نعمت او باشد براى امام

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 399

مسلمانان است، چه مسلمان باشد چه اهل ذمّه، و همه فقها گفته اند كه ميراث او براى بيت المال است كه از آنِ همه مسلمانان است. دليل ما اجماع فرقه اماميّه و روايات آنهاست.» «1»

2- باز در همان كتاب (مسأله 14) آمده است:

«ميراث كسى كه وارثى ندارد به بيت المال منتقل مى شود و آن ويژه امام است. و نظر همۀ فقها اين است كه به بيت المال منتقل مى شود و براى همه مسلمانان است ... دليل ما اجماع فرقه و روايات آنهاست، و نيز امام مى تواند آن را به گروهى جز گروهى اختصاص دهد؛ و اگر براى او نبود نمى توانست چنين كند ...» «2»

3- در كتاب انفال نهايه نيز ضمن برشمردن انفال، يكى از آنها را «ميراث كسى كه وارثى بر او نيست» برشمرده است. «3»

4- در كتاب فرائض شرايع آمده است:

«پس چون ضامن جريره [يعنى ضامن تعدى و ظلمى بر ديگرى] نباشد، امام وارث كسى است كه بى وارث است و اين سومين نوع ولايت است، اگر ضامن موجود باشد مال از آنِ اوست هر كار كه خواست با آن انجام مى دهد، و على (ع) آن را به بينوايان و ضعفاى همسايه شهر ميّت مى بخشيد.» «4»

5- در منتهى آمده است:

«از موارد انفال ميراث كسى است كه

بى وارث است، و همه علماى ما بر اين نظرند كه آن ويژه امام است كه به بيت المال وى منتقل مى شود، و جمهور (علماى سنت) با اين مخالف اند و مى گويند: آن براى همه مسلمانان است.» «5»

6- در منهاج نووى آمده است:

«اسباب ارث چهار چيز است: خويشاوندى، ازدواج، ولايت- كه آزادكننده از

______________________________

(1)- خلاف 2/ 251.

(2)- خلاف 2/ 258.

(3)- نهايه/ 199.

(4)- شرايع 4/ 40 (چاپ ديگر/ 839).

(5)- منتهى 1/ 553.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 400

بنده آزاد شده ارث مى برد نه برعكس- و چهارم اسلام است؛ كه در صورتى كه كسى هيچ يك از وارثهاى سه گانه را نداشته باشد ماترك او در اختيار بيت المال قرار مى گيرد.» «1»

7- در مغنى المحتاج ذيل كلام نووى آمده است:

«دليل اين مطلب فرمايش پيامبر (ص) است كه فرمود: «من وارث كسى هستم كه بى وارث است، ديه او را مى پردازم و از وى ارث مى برم.» اين روايت را ابو داود و ديگران از وى نقل كرده اند. و آن حضرت چيزى را براى خويش به ارث نمى برد بلكه آن را در جهت مصالح مسلمانان مصرف مى كند، چون در حقيقت آنان هستند كه همچون خويشاوندان ديه او را مى پردازند، پس امام اگر خواست تركه او را برجاى مى نهد يا آن را در بيت المال نگهدارى مى كند يا در هر جهتى كه صلاح بداند مصرف مى نمايد.» «2»

[روايات مسأله]

اين مسأله علاوه بر اينكه اجماعى است روايات بسيارى نيز بر آن دلالت دارد كه از آن جمله است:

1- صحيحۀ محمد بن مسلم، از أبو جعفر [امام باقر (ع)] كه فرمود:

كسى كه بميرد و از خويشان خويش وارثى و يا مولايى نداشته باشد كه او را

آزاد كرده و ضامن ديه او باشد، مال او از انفال است. «3»

2- صحيحه محمد حلبى، از امام صادق (ع) در گفتار خداوند متعال كه فرمود:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ» فرمود:

______________________________

(1)- منهاج نووى/ 320.

(2)- مغنى المحتاج 3/ 4.

(3)- من مات و ليس له وارث من قرابته و لا مولى عتاقه قد ضمن جريرته فماله من الانفال. (وسائل 17/ 547، ابواب ضمان الجريرة، باب 3، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 401

كسى كه بميرد و مولايى نداشته باشد مال او از انفال است. «1»

3- باز صحيحه حلبى، از امام صادق (ع) كه فرمود:

كسى كه بميرد و بدهكار باشد بدهى او و عيال او بر عهده ماست، و كسى كه بميرد و مالى بر جاى نهاده باشد براى وارث اوست، و كسى كه بميرد و هيچ ولائى [مانند ولاء عتق و ولاء جريره] نداشته باشد مال او از انفال است. «2»

4- روايت ابان بن تغلب كه گفت: امام صادق (ع) فرمود:

كسى كه بميرد و مولا و ورثه اى نداشته باشد از اهل آيۀ شريفه: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِهِٰال وَ الرَّسُولِ» است. «3»

5- روايت حمزة بن حمران كه در آن آمده است كه امام صادق (ع) فرمود:

اگر فردى كه از دنيا رفته با فرد مسلمان ديگرى پيمان جريره بسته و از دنيا رفته يا اينكه خود آن فرد مسلمان بدين معنى گواهى داده ميراث ميّت از آنِ اوست، و اگر ميّت با كسى پيمانى ندارد و از دنيا رفته ميراث او از امام مسلمانان است. «4»

6- مرسله طولانى حماد، از برخى از اصحاب ما، از بنده صالح خداوند (ع) كه در آن آمده است:

و او [امام] وارث

كسى است كه وارثى ندارد و عهده دار مخارج كسانى است كه

______________________________

(1)- عن ابى عبد الله (ع) فى قوله اللّه تعالى «يَسْئَلُونَكَ» عَنِ الْأَنْفٰالِ قال: من مات و ليس له مولى فما له من الانفال. (وسائل 17/ 548، ابواب ضمان الجريرة، باب 3، حديث 3)

(2)- من مات و ترك ديناً فعلينا ديته والينا عياله، و من مات و ترك مالًا فلورثته، و من مات و ليس له موالى فما له من الانفال. (وسائل 17/ 548، ابواب ولاءِ ضمان الجريرة و الامامة، باب 3، حديث 4).

(3)- من مات لا مولىٰ له و لا ورثة فهو من اهل هذه الآية: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ. (وسائل 17/ 549، ابواب ولاء ضمان الجريرة و الامامة، باب 3، حديث 8؛ و نزديك به همين روايت است و در وسائل 6/ 369، ابواب انفال، باب 1، حديث 14.

(4)- ان كان الرجل الميت يوالى الىٰ رجل من المسلمين و ضمن جريرته و حدثه او شهد بذلك علىٰ نفسه فان ميراث الميت له، و ان كان الميت لم يتوال الى احد حتى مات فان ميراثه لامام المسلمين. (وسائل 17/ 550، ابواب ضمان الجريرة و الامامة، باب 3، حديث 11).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 402

چاره اى ندارند. «1»

7- صحيحۀ عبد الله بن سنان، از امام صادق (ع) كه فرمود:

امير المؤمنين (ع) در مورد كسى كه بندۀ رهايى را كه ولايتى براى مواليان او بر او نبود آزاد كرده بود فرمود: اگر خواسته باشد مى تواند ولايت يكى از مسلمانان را بپذيرد و او گواهى دهد كه ديه او و هر حادثه اى را كه بر وى فرود آيد مى پذيرد، پس هنگامى

كه اين را پذيرفت از وى ارث مى برد، و اگر چنين نكرد ميراث او براى امام مسلمانان است. «2»

در كتاب مجمع البحرين آمده است:

«در حديثى كه بنده رها «سائبه» آمده، مراد برده اى است كه آزاد شده و آزاد كنندۀ او بر وى ولايتى ندارد و قرارداد ديه و ميراث بين آنان نيست و مالش را هر جا خواهد قرار مى دهد.» «3»

8- روايت على بن رئاب، از عمّار بن أبي الأحوص كه گفت: از امام باقر (ع) از سائبه پرسيدم، فرمود:

در قرآن بنگريد، پس هر جا سخن از آزاد كردن برده آمده، اى عمار اين بردۀ سائبه است كه هيچ ولايتى جز ولايت خدا بر وى نيست، پس هر كه در ولايت خداست در ولايت رسول خداست و هر كه در ولايت رسول خداست ولايت او براى امام است و جنايت او بر امام و ميراث او براى امام است. «4»

______________________________

(1)- و هو وارث من لا وارث له يعول من لا حيلة له. (وسائل 6/ 365، ابواب انفال، باب 1، حديث 4).

(2)- قضىٰ امير المؤمنين (ع) فى من اعتق عبداً سائبةً انه لا ولاءِ لمواليه عليه، فان شاء توالى الىٰ رجل من المسلمين فليشهد انه يضمن جريرته و كل حدث يلزمه، فاذا فعل ذلك فهو يرثه، و ان لم يفعل ذلك كان ميراثه يرد على امام المسلمين. (وسائل 17/ 550، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 3، حديث 12).

(3)- مجمع البحرين/ 115.

(4)- عن عمّار بن أبي الأحوص قال: سألت أبا جعفر (ع) عن السائبة فقال: انظروا فى القرآن؛ فما كان فيه فتحرير رقبة فتلك يا عمّار السائبة التى لا ولاء لاحد عليها الّا اللّٰه، فما كان ولاؤه

للّهِ فهو لرسول اللّٰه (ص) و ما كان ولاؤه لرسول اللّٰه (ص) فان ولاءه للامام و جنايته على الامام و ميراثه له. (وسائل 17/ 549، ابواب ضمان الجريرة، باب 3، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 403

9- روايت محمد بن قاسم بن فضيل بن يسار، از أبي الحسن [حضرت رضا (ع)] در مورد مردى كه مالى از شخص مرده اى كه وارث شناخته شده اى ندارد در دست اوست و نمى داند با اين مال چه بكند، فرمود: «تو چه مى دانى كه آن مال كيست؟» يعنى در اختيار آن حضرت است. «1»

10- حسنه عبد الله بن سنان، از امام صادق (ع) كه گفت: به آن حضرت گفتم: برده اى بر اساس قراردادى خود را از صاحبش خريده آنگاه مالى به قيمت صد هزار [دينار يا درهم] از خود به جاى گذاشته و وارثى ندارد، فرمود:

«كسى كه ضامن جريره اوست وارث اوست.»

گويد: گفتم چه كسى ضامن جريرۀ اوست؟ فرمود: «همان كسى كه ضامن جريره ديگر مسلمانان است.» «2»

11- در كتاب الاموال أبو عبيد به سند خود، از مقدام بن معدى كرب آمده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود: «... و من وارث كسى هستم كه وارثى ندارد، از وى ارث مى برم و ديه او را مى پردازم.» «3»

12- در سنن بيهقى به سند خود از مقدام كندى آمده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود: من نسبت به هر مؤمنى از خود او سزاوارترم؛ پس هر كه بدهى يا عائله اى بر جاى نهاده بر عهدۀ ماست، و هر كه مالى بر جاى نهاده براى وارث اوست، و من مولاى كسى هستم كه بى مولاست، مال او را به ارث

مى برم و اسير او را آزاد مى كنم. «4»

______________________________

(1)- محمد بن القاسم بن الفضيل بن يسار، عن أبي الحسن (ع) فى رجل صار فى يده مال لرجل ميت لا يعرف له وارثاً كيف يصنع بالمال؟ قال: ما اعرفك لمن هو. (وسائل 17/ 551، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 3، حديث 13).

(2)- عن أبي عبد اللّٰه قال: قلت له: مكاتب اشترىٰ نفسه و خلف مالًا قيمته مائة الف و لا وارث له، قال: «يرثه من يلى جريرته» قال: قلت: مَنِ الضامن لجريرته؟ قال: الضامن لجرائر المسلمين. (وسائل 17/ 549، ابواب ضمان الجريرة، باب 3، حديث 7).

(3)- قال رسول اللّٰه (ص): «... و انا وارث من لا وارث له ارثه و اعقل عنه». (الاموال/ 282).

(4)- قال رسول اللّٰه (ص): انا اولىٰ بكل مؤمن من نفسه؛ فمن ترك ديناً او ضيعة فالينا، و من ترك مالًا فلورثته، و انا مولىٰ من لا مولى له ارث ما له و أفكّ عانه. (سنن بيهقى 6/ 243، كتاب الفرائض، باب من جعل ميراث من لم يدع وارثاً).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 404

در متن عربى روايت «ضيعه» به معنى عيال يا از دست دادن يا از بين رفتن چيزى است. و «عان» مخفف عانى به معنى اسير است.

بايد توجه داشت كه اين حكم براى پيامبر (ص) ثابت است نه به خاطر اينكه پيامبر بود بلكه به خاطر اينكه امام مسلمانان و پيشواى آنان و از خودشان نسبت به آنان سزاوارتر است، همان گونه كه ابتداى روايت بدان دلالت داشت، و آن حضرت از بيت المال ديه او را مى پردازد پس بناچار ميراث او نيز متعلق به بيت المال است.

و ظاهر اين

روايات بسيار اين است كه حكم ميراث كسى كه وارثى ندارد حكم ديگر انفال است كه ما گفتيم براى امام است و او مى تواند هرگونه كه صلاح بداند به مصرف برساند و مانند ديگر انفال مقيّد به مصرف خاصى نيست.

[سه دسته روايات معارض در مسأله
اشاره

] بله در اينجا رواياتى است كه با روايات گذشته معارض است يا اينكه توهم معارضه از آن شده است كه مى توان آنها را در سه دسته جاى داد.

دسته اوّل:

رواياتى كه دلالت بر اين دارد كه ميراث سائبه [برده اى كه تحت پوشش حمايتى مولاى خود نيست] براى نزديك ترين مردم به مولاى اوست.

و آن موثقه أبو بصير از امام صادق (ع) است كه فرمود:

«هيچ كس را بر بردۀ رها راهى نيست، پس اگر در ولايت كسى در آمد ميراث او براى اوست و ضمانت ديه او نيز بر عهده اوست، و اگر در ولايت كسى قرار نگرفت آن براى نزديكترين مردم به مولاى اوست كه او را آزاد كرده است.» «1»

در تهذيب آمده است:

______________________________

(1)- السائبة ليس لاحد عليها سبيل فان والى احداً فميراثه له و جريرته عليه، و ان لم يوال احداً فهو لأقرب الناس لمولاه الذي اعتقه. (وسائل 17/ 550، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 3، حديث 10).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 405

اين روايت مورد عمل و استناد فقها قرار نگرفته است، زيرا همه روايات بدين مضمون است كه ميراث بردۀ رها از بيت المال مسلمانان است. در وسائل آمده است:

ممكن است اين روايت تفضلى از ناحيه ائمه (ع) بوده است. «1»

دسته دوم:

رواياتى است كه دلالت دارد بر اينكه ميراث بدون وارث در بيت المال مسلمانان قرار داده مى شود، كه از آن جمله اين روايات است:

1- روايت معاوية بن عمّار، از امام صادق (ع) كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:

«كسى كه سائبه اى را آزاد كرده باشد وى مى تواند ولايت هر كه را بخواهد بپذيرد، و كسى كه ولايت او را بر عهده مى گيرد پرداخت جرايم مالى او بر عهده اوست و ميراث او نيز براى اوست؛ و اگر درنگ كرد [از ولايت كسى] تا مُرد، در صورتى كه وليّى نداشته

باشد ميراث وى گرفته مى شود و در بيت المال مسلمانان قرار داده مى شود.» «2»

در وسائل آمده است:

«اين روايت حمل بر آن مى شود كه مراد از بيت المال مسلمانان همان بيت المال امام (ع) است، زيرا اوست كه متكفّل احوال آنان است، يا اينكه حمل بر تقيّه مى شود زيرا موافق نظر عامّه است، يا اينكه تفضلى است از سوى امام (ع) و در حقيقت ايشان اجازه فرموده اند كه مال ايشان به نيازمندان مسلمانان داده شود همان گونه كه پيش از اين گفتيم و بعداً هم خواهيم گفت.» «3» «4»

______________________________

(1)- تهذيب 9/ 395، كتاب مواريث، باب زيادات، ذيل حديث 15؛ و نيز وسائل، ذيل خبر فوق.

(2)- معاوية بن عمار، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: سمعته يقول: من اعتق سائبة فليتوال من شاء، و على من والى جريرته و له ميراثه، فان سكت حتى يموت اخذ ميراثه فجعل فى بيت مال المسلمين اذا لم يكن له ولىّ. (وسائل 17/ 549، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 3، حديث 9).

(3)- وسائل 17/ 550، ذيل روايت ياد شده.

(4)- مبناى كلام صاحب وسائل، مالكيت شخص امام (ع) است نسبت به انفال و از جمله ارث كسى كه وارث ندارد؛ و حضرت استاد مدّ ظله كراراً اين مبنا را رد كرده اند، و در جمع بين سه دسته اخبار معارض نيز به آن اشاره مى كنند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 406

و ما پس از اين چگونگى جمع بين اين روايات و روايات پيشين را يادآور خواهيم شد.

2- صحيحه سليمان بن خالد، از امام صادق (ع) كه گفت: از آن حضرت از برده اى كه بدون ولايت ضمانت آزاد شده پرسيدم، فرمود:

«مى تواند در

پوشش ولايت هر كس خواسته باشد قرار گيرد و هر كس ولايت او را پذيرفت بايد جريمه هاى مالى او را بپردازد و ميراث او از آنِ اوست.» گفتم: اگر بدون اينكه در پوشش ولايت كسى باشد از دنيا برود؟ فرمود: «مال او در بيت المال مسلمانان قرار داده مى شود.» «1»

3- صحيحه ديگرى از او [سليمان بن خالد] كه از امام صادق (ع) در مورد مرد مسلمانى كه كشته شده و داراى پدرى نصرانى است پرسش شده، آن حضرت فرمود:

گرفته مى شود و در بيت المال مسلمانان قرار داده مى شود، زيرا جنايت او نيز بر بيت المال مسلمانان است. «2»

4- در قرب الاسناد، از أبي بخترى، از جعفر بن محمد، از پدرش روايت شده كه على (ع) برده اى نصرانى را آزاد كرد آنگاه فرمود:

«اگر تحت ولايتى نباشد ميراث او براى عموم مسلمانان است.» «3»

5- در دعائم الاسلام آمده است امام صادق (ع) فرمود:

كسى كه بميرد و وارثى از وى نمانده باشد، مال او از انفال است كه در بيت المال

______________________________

(1)- سليمان بن خالد، عن أبى عبد اللّٰه (ع) قال: سألته عن مملوك اعتق سائبة؟ قال: يتولىٰ من شاء، و علىٰ من تولّاه جريرته و له ميراثه. قلت: فان سكت حتى يموت؟ قال: يجعل ماله فى بيت مال المسلمين. (وسائل 17/ 553، ابواب ولاء ضمان الجريرة و الامامة، باب 4، حديث 8).

(2)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) فى رجل مسلم قتل و له اب نصرانى لمن تكون ديته؟ قال: تؤخذ فتجعل فى بيت مال المسلمين لان جنايته على بيت مال المسلمين. (وسائل 17/ 552، ابواب ولاء ضمان الجريرة و الإمامة، باب 4، حديث 5).

(3)- عن جعفر بن

محمد، عن أبيه ان علياً (ع) اعتق عبداً نصرانياً ثم قال: ميراثه بين المسلمين عامة ان لم يكن له ولىّ. (وسائل 17/ 553، ابواب ولاءِ ضمان الجريرة و الامامة، باب 4، حديث 9).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 407

نهاده مى شود؛ زيرا جنايت او نيز به بيت المال است، و اگر ورثه اى از اهل كفر داشته باشد از وى ارث نمى برند و مانند آن است كه وارثى ندارد. «1»

در كتاب جواهر آمده است:

«در مورد اين گونه روايات كه سند بيشتر آنها هم تمام نيست و مشتمل بر اين است كه ميراث چنين فردى بايد در بيت المال قرار داده شود و در برخى آمده كه بايد در بيت المال مسلمانان قرار گيرد- كه موافق با نظر عامه است- من كسى جز اسكافى و آنچه از شيخ در استبصار نقل شده كسى را نيافتم كه بدانها عمل كرده باشد.

پس لازم است اين گونه روايات كنار گذاشته شود يا حمل بر تقيّه شود يا اينكه گفته شود مراد از بيت المال- اگر چه به مسلمين اضافه شده باشد- به قرينه روايات ديگر و آنچه شايع است كه مراد از اطلاق بيت المال بيت المال امام است، در اينجا نيز همان بيت المال امام (ع) باشد ... و شايد اينكه فرموده به بيت المال منتقل مى شود بدين معنى اشعار داشته باشد كه آنچه به عنوان حق امامت گرفته مى شود به بيت المال منتقل مى شود و مانند ديگر اموال شخصى امام (ع) كه به وسيله كسب يا از راههاى ديگر به دست آورده است نمى باشد، و لذا در غنيه و سرائر اين گونه نوشته اند كه «اگر امام از دنيا

رفت ميراث وى به امام ديگر منتقل مى شود نه به ورثۀ او» بلكه در غنيه بر اين معنى ادعاى اجماع شده است. و پس از آنكه حكم موضوع نزد ما آشكار شد مشكلى در كار نيست.» «2»

از سوى ديگر در ميراث غنيه آمده است:

______________________________

(1)- عن أبي عبد اللّٰه (ع): من مات و لم يدع وارثاً فما له من الانفال يوضع فى بيت المال لانّ جنايته على بيت المال، و من ترك ورثة من اهل الكفر لم يرثوه و هو كمن لم يدع وارثاً. (دعائم الاسلام 2/ 392، كتاب فرايض، فصل 7، حديث 1386).

(2)- جواهر 39/ 260.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 408

«اگر هيچ وارثى نباشد ميراث براى امام است، و اگر وى از دنيا رفت به كسى كه در رهبرى جانشين اوست منتقل مى شود نه به كسى كه از وى ارث مى برد.» «1»

در سرائر پس از آنكه ولايت امامت را ذكر كرده مى نويسد:

«امّا در صورتى كه امام از دنيا رفت به امامى كه در ادارۀ امور مردم در جايگاه اوست منتقل مى شود نه به ورثه او كه از او ارث مى برند.» «2»

از آنچه ما پس از اين در «جهت دوم» در معنى انفال و مانند آن يادآور شديم راه جمع بين اين روايات و روايات گذشته آشكار شد و روشن گرديد كه منافاتى بين آنان نيست، زيرا انفال ملك شخصى امام معصوم نيست، بلكه ملك منصب امامت است و در جهت مصالح امامت و امت به مصرف مى رسد. و فرقى بين اينكه اموال به امام به عنوان اينكه امام است يا به مسلمانان نسبت داده شود نيست؛ زيرا سرپرست مسلمانان و كسى كه متولى

اموال عمومى مسلمانان است امام است، و هر چه براى امام به عنوان امامت است بايد در جهت مصالح امامت و امت مصرف شود و در مصارف شخصى وى- مگر چيز بسيار كمى از آن- مصرف نمى شود، و آن نيز خود از مهمترين مصالح جامعه است. اگر چيزى نيز بر جاى ماند به امام بعدى منتقل مى شود نه به ورثۀ وى، همان گونه كه در روايت على بن راشد بدان تصريح شده و در غنيه و سرائر نيز به مضمون آن فتوى داده شده بود. واژه امام نيز نزد ما منحصر به امام معصوم يعنى ائمه دوازده گانه نيست، بلكه در اين گونه مسائل مراد هر كسى است كه رهبرى مسلمانان و ادارۀ شئون آنان را بر عهده گرفته به اينكه واجد شرايط شرائطى باشد كه در جاى خود به تفصيل مورد گفتگو قرار گرفته است.

نهايت امر اينكه در زمان حضور ائمه دوازده گانه، امامت حق آنهاست و براى غير

______________________________

(1)- جوامع الفقهيّه/ 546 (چاپ ديگر/ 608).

(2)- سرائر/ 403.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 409

آنان مشروعيت نمى يابد؛ و اين به معناى آن نيست كه در زمان غيبت امامت و شئون آن به تعطيلى گراييده است.

و گواه بر همين معناست- كه بين اين روايات و روايات پيشين اختلافى نيست- رواياتى كه هر دو عنوان را با هم آورده كه از آن جمله است:

1- صحيحۀ عبد الله بن سنان و عبد الله بن بكير، از امام صادق (ع) كه فرمود:

امير المؤمنين (ع) در مورد كشته اى كه پيدا شده بود و مشخص نبود چه كسى او را كشته است قضاوت نمود و فرمود: اگر براى او اوليايى يافت شد

كه ديۀ او را مطالبه كردند از بيت المال مسلمانان پرداخت مى شود، و خون مرد مسلمان پايمال نمى شود، زيرا ميراث او براى امام است پس ديۀ او نيز بر امام است. «1»

2- صحيحۀ أبي ولّاد حنّاط كه گفت: امام صادق (ع) در مورد مردى كه كشته شده بود و سرپرستى جز امام نداشت فرمود:

امام نمى تواند ببخشد، بلكه مى تواند قاتل را بكشد يا از او ديه بگيرد و در بيت المال مسلمانان قرار دهد، زيرا اگر مقتول جنايتى مرتكب شده بود بر امام بود پس ديه او نيز براى امام مسلمانان است. «2»

3- و آشكارتر از همه اينها صحيحۀ ديگرى است از أبي ولّاد كه گويد از امام صادق (ع) از مرد مسلمانى كه مرد مسلمان ديگرى را عمداً كشته است و مرد مقتول از نزديكان خويش وارثى جز از اهل ذمّه ندارد پرسيدم، فرمود:

______________________________

(1)- قضىٰ امير المؤمنين (ع) فى رجل وجد مقتولًا لا يدرى من قتله، قال: ان كان عرف له اولياء يطلبون ديته اعطوا ديته من بيت مال المسلمين، و لا يبطل دم امرئ مسلم لانّ ميراثه للامام فكذلك تكون ديته على الامام. (وسائل 19/ 109، ابواب دعوى القتل و ما يثبت به، باب 6، حديث 1).

(2)- قال أبو عبد اللّٰه (ع) فى الرجل يقتل و ليس له ولىّ الّا الامام: انّه ليس للامام ان يعفو، له ان يقتل او يأخذ الدية فيجعلها فى بيت مال المسلمين لأنّ جناية المقتول كانت على الامام و كذلك تكون ديته لإمام المسلمين. (وسائل 19/ 93، ابواب قصاص نفس، باب 60، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 410

بر امام است كه بر خويشانش اسلام را عرضه

كند، هر يك از آنان كه اسلام را بپذيرد او ولىّ اوست و قاتل در اختيار او قرار داده مى شود، اگر خواست او را مى كشد و اگر خواست مى بخشد و اگر خواست ديه مى گيرد، و اگر هيچ يك از آنان مسلمان نشد امام ولىّ اوست، اگر خواست مى كشد و اگر خواست ديه مى گيرد و آن را در بيت المال مسلمانان قرار مى دهد، زيرا اگر مقتول جرمى مرتكب شده بود بر امام بود پس ديه او نيز براى امام مسلمانان است. عرض كردم: اگر امام تصميم گرفت ببخشد؟ فرمود: آن حق همه مسلمانان است و بر امام است يا بكشد يا ديه بگيرد ولى نمى تواند ببخشد. «1»

و به همين خاطر است كه مرحوم مفيد در مقنعه دربارۀ برده اى كه به عنوان كفاره آزاد شده و كسى را به ولايت برنگزيده است گويد:

«ميراث او براى بيت المال است اگر داراى خويشاوندى نيست.» «2»

و در باب ميراث كسى كه وارثى ندارد گويد:

«ميراث وى براى امام مسلمانان است هر گونه كه خواست براى آنان به مصرف مى رساند.» «3»

و پيش از اين از تهذيب خوانديم كه در بيان عدم استناد به روايت أبو بصير آمده بود:

«همه روايتها بدين مضمون است كه اگر برده رها [سائبه] كسى را به ولايت برنگزيده است ميراث وى از بيت المال مسلمانان است.» «4»

______________________________

(1)- قال: سألت أبا عبد اللّٰه (ع) عن رجل مسلم قتل رجلًا مسلماً عمداً فلم يكن للمقتول اولياء من المسلمين الّا اولياء من اهل الذمّة من قرابته، فقال: على الامام ان يعرض على قرابته من اهل بيته الاسلام، فمن اسلم منهم فهو وليّه يدفع القاتل اليه فان شاء قتل و ان شاء اخذ

الدّية، فان لم يُسلم احد كان الامام ولىّ امره فان شاءِ قتل و ان شاء عفا و ان شاء اخذ الدية فجعلها فى بيت مال المسلمين لأنّ جناية المقتول كانت على الامام فكذلك تكون ديته لامام المسلمين. قلت: فان عفا عنه الامام؟ قال: فقال: انما هو حق جميع المسلمين و انما على الامام ان يقتل او يأخذ الدية و ليس له ان يعفو. (وسائل 19/ 93، ابواب قصاص نفس، باب 60، حديث 1).

(2)- مقنعه/ 106.

(3)- مقنعه/ 108.

(4)- تهذيب 9/ 395، كتاب فرائض، باب زيادات.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 411

در استبصار آمده است:

«زيرا اگر وى كسى را به ولايت برنگزيده است ميراث وى براى بيت المال است همان گونه كه پرداخت جريمه مالى وى بر آن است.» «1»

همه اينها دلالت بر اين دارد كه تفاوتى بين اينكه مال به امام مسلمانان به عنوان اينكه امام است نسبت داده شود و يا به بيت المال مسلمانان نيست؛ و نتيجۀ هر دو يكى است.

و اين حكمى نيست كه آن را اسلام ابداع كرده باشد، بلكه در همه زمانها و همه شهرها متعارف چنين بوده كه ميراث كسى كه وارثى ندارد به دولت و حكومت واگذار مى شده است، زيرا كسى كه در زمان خود از امكانات حكومت استفاده مى كرده و حكومت جريمه هاى مالى او را- در صورتى كه خود يا عاقله وى نمى پرداخته اند مى پرداخته است، اكنون نيز بايد ميراث بر او باشد. كسى كه زيان متوجه اوست سود نيز براى اوست.

دسته سوم

از رواياتى كه پنداشته شده با روايات پيشين معارض است، رواياتى است كه دلالت بر اين دارد كه بايد اين گونه اموال به فقرا و نيازمندان

محل داده شود، كه نمونه هايى از آنها را از نظر مى گذرانيم:

1- در كافى به سند خود از خلّاد سندى، از امام صادق (ع) آمده است كه گفت:

شيوه على (ع) چنين بود: در مورد مردى كه مرده و مالى را بر جاى نهاده و كسى را نداشت فرمود: مال را به همشهريانش بپردازند. «2»

2- از شيخ به سند خود از خلّاد، از سرّى، با حذف زنجيره سند از امير المؤمنين (ع)

______________________________

(1)- استبصار 4/ 200، كتاب فرايض، باب ميراث سائبه.

(2)- عن خلّاد، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: كان على (ع) يقول فى الرجل يموت و يترك مالًا و ليس له احد، اعط المال همشاريجه. (وسائل 17/ 551، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 4، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 412

روايت شده است كه گفت:

در مورد مردى كه از دنيا رفته و بدون آنكه وارثى داشته باشد مالى را بر جاى نهاده پرسيدم، فرمود: «مال را به همشهريانش بدهند.» «1»

3- و از هر دو [كافى و شيخ] به سند خود از داود، از كسى كه از وى نقل كرده، از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود:

شخصى در زمان امير المؤمنين (ع) از دنيا رفت و وارثى نداشت، آن حضرت ميراثش را به همشهريانش داد. «2»

در استبصار پس از نقل اين دو روايت آمده است:

«اين دو روايت منافاتى با روايت هاى پيشين ندارد، زيرا اينها آنچه كه واقع شده است را بيان كرده و آن اينكه امير المؤمنين (ع) تركه وى را به همشهريان ميت داد، و شايد اين كار حضرت به خاطر برخى مصالح بوده، زيرا بر اساس آنچه گفتيم اگر مال ويژه آن

حضرت باشد مى تواند هر گونه كه بخواهد مصرف كند و يا به هر كه بخواهد بدهد.» «3»

4- از صدوق روايت شده است كه گفت: در روايت ديگر بدين مضمون آمده است:

«كسى كه بميرد و وارثى نداشته باشد ميراث وى براى همشهريان اوست.» صدوق گويد:

«هنگامى كه امام آشكار باشد، اموال- آن ميت- براى امام است؛ و زمانى كه غايب باشد، مال او براى همشهريان اوست در صورتى كه وارث و خويشاوندان

______________________________

(1)- عن خلّاد، عن السري يرفعه الى امير المؤمنين (ع) فى الرجل يموت و يترك مالًا ليس له وارث، قال: فقال امير المؤمنين (ع): اعط المال همشاريجه. (وسائل 17/ 552، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 4، حديث 2).

(2)- عن داود، عمن ذكره، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: مات رجل على عهد امير المؤمنين (ع) لم يكن له وارث فدفع امير المؤمنين ميراثه الى همشهريجه. (همشيريجه خ. ل). (وسائل 17/ 552، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 4، حديث 3).

(3)- استبصار 4/ 196، باب ميراث من لا وارث له.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 413

نزديكى در آن شهر نداشته باشد.» «1»

5- در مقنعه آمده است:

«امير المؤمنين على بن أبي طالب (ع) تركه كسى را كه وارثى از طريق حسب و نسب و مولىٰ نداشت به بينوايان شهر و همسايگان بيچاره و دوستان وى به خاطر مصلحتى كه مى ديد تقسيم مى كرد، چون آنان نيازمند بودند و آن حضرت در پى خيرخواهى براى زيردستان بود و اين اموال از انفال محسوب مى شد و به هر گونه كه صلاح مى دانست به مصرف مى رسانيد.» «2»

6- در نهايه آمده است:

«امير المؤمنين (ع) ميراث بدون وارث را به بينوايان شهر وى

و نيازمندان آنجا اختصاص مى داد و اين به خاطر خيرخواهى آن حضرت (ع) بود.» «3»

7- در سنن بيهقى به سند خود از عايشه آمده است كه:

«مردى از درخت خرمايى افتاد و مُرد و اموالى از وى بر جا مانده بود و فرزند و خويشاوندى نداشت، پيامبر (ص) فرمود: ميراث او را به يكى از همشهريانش بپردازند.» «4»

8- باز در همان كتاب به سند خود از عايشه آمده است كه:

«برده اى از پيامبر خدا (ص) از دنيا رفت، حضرت فرمود: در اينجا كسى از

______________________________

(1)- انّ من مات و ليس له وارث، ميراثه لهمشاريجه. (وسائل 17/ 552، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 4، حديث 4).

(2)- مقنعه/ 108؛ وسائل 17/ 554، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 4، حديث 11.

(3)- و كان امير المؤمنين (ع) يعطى ميراث من لا وارث له فقراء اهل بلده و ضعفاءهم، و ذلك على سبيل التبرع منه (ع). (نهايه/ 671؛ وسائل 17/ 554، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 4، حديث 10).

(4)- عن عائشة، انّ رجلًا وقع من نخلة فمات و ترك شيئاً و لم يدع ولداً و لا حميماً، فقال رسول اللّٰه (ص): اعطوا ميراثه رجلًا من اهل قريته. (سنن بيهقى 6/ 243، كتاب الفرائض، باب من جعل ميراث من لم يدع وارثاً و لا مولى فى بيت المال.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 414

همشهريانش هست؟ گفتند: بلى. پيامبر (ص) ميراث او را به وى داد.» «1»

9- باز در همان كتاب به سند خود از بريده آمده است كه:

«در زمان پيامبر (ص) مردى از خزاعه از دنيا رفت ميراثش را نزد پيامبر آوردند، فرمود: بنگريد آيا وارثى دارد؟ بررسى كردند كسى را نيافتند،

به آن حضرت خبر دادند، فرمود: در اختيار بزرگِ خزاعه قرار دهيد.» «2»

10- باز در همان كتاب به سند خود از بريده آمده است كه گفت:

«مردى نزد پيامبر خدا (ص) آمد و گفت: نزد من ميراث مردى از طايفه «ازد» وجود دارد و فردى از وى نمى يابم كه به وى بدهم، فرمود: تا سال ديگر برو و يك فرد از وى را پيدا كن، گفت: پس از يك سال آمد و گفت: اى پيامبر خدا (ص)، من فردى از وى را نيافتم كه به وى بپردازم. فرمود: برو بررسى كن نخستين خزاعى را كه يافتى به وى بده، و چون بازگشت و رفت فرمود: آن شخص را نزد من بياوريد؛ و چون آمد فرمود: به دست بزرگ خزاعه بده.» «3»

[ديدگاه فقها در مسأله]

بر اساس آنچه من به سخنان بزرگان دست يافته ام، آنان در ابتدا به روايات مسأله كه پيش از اين خوانده شد استناد كرده و گفته اند: ميراث بدون وارث براى امام است هرگونه صلاح بداند در آنچه مصلحت تشخيص دهد به مصرف مى رساند، و روايات اخير را به حكايت فعل امام كه از باب تبرّع و تفضّل و در موارد بخصوص از امام صادر شده حمل كرده اند، با همه اختلافاتى كه در تعبيرهاى آنان وجود دارد.

______________________________

(1)- عن عائشة، ان مولى لرسول اللّٰه (ص) توفى، فقال رسول اللّٰه (ص): هاهنا احد من اهل قريته؟ فقالوا: نعم، فاعطاه النبى (ص) ميراثه. (سنن بيهقى 6/ 243، كتاب الفرائض، باب من جعل ميراث ..) ..

(2)- عن بريدة، ان رجلًا ... ادفعوه الى اكبر خزاعة. (سنن بيهقى 6/ 243، كتاب الفرائض ..) ..

(3)- عن بريدة، قال: اتى رسول اللّٰه (ص) ...

قال: انظر اكبر خزاعة. (سنن بيهقى 6/ 243، كتاب الفرائض ..) ..

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 415

در مورد رواياتى هم كه از پيامبر (ص) نقل شده و در اينجا خوانده شد با آن رواياتى كه پيش از اين گذشت كه فرمود: «من وارث مال او هستم» يا فرمود: «من وارث كسى هستم كه وارثى ندارد» به همين صورت جمع شده است. و اين از آن روست كه پيامبر اكرم (ص) در زمان خود، پيشوا و رهبر مسلمانان بوده و از مصالح آنان دفاع مى كرده و جرايم مالى و ديه آنان را مى پرداخته است. وگرنه- چنانكه روشن است- صرف پيامبرى اقتضاى چنين وظايفى را نداشته است.

ولى با اين وجود سخنان اصحاب ما در حكم اين مسأله در زمان غيبت متفاوت است:

1- در كتاب فرائض خلاف (مسأله 15) آمده است:

«در هر جا كه مال براى بيت المال دانسته شده است نزد فقهاى اهل سنت براى مسلمانان است، و نزد ما براى امام است، در صورتى كه امام عادلى (معصوم) يافت شود بدون هيچ اختلافى به وى پرداخت مى شود، و اگر يافت نشود به نظر ما بايد براى وى نگهدارى شود، همان گونه كه ديگر اموالى كه متعلق به اوست بايد نگهدارى و محافظت شود. و پيروان شافعى چيزى جز اين مى گويند ... دليل ما اجماع فرقه اماميه و روايات آنان است.» «1»

و ظاهراً مراد ايشان- قدّس سرّه- از امام عادل امام معصوم است.

2- در كتاب الفقيه نيز در اين زمينه اين گونه آمده است:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم -

ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 7، ص: 415

«هنگامى كه امام غايب است، مال ميّت در صورتى كه وارثى نداشته باشد براى همشهريان اوست.» «2»

و مراد ايشان همشهريان ميّت است نه همشهريان امام.

3- در مقنعه آمده است:

______________________________

(1)- خلاف 2/ 258.

(2)- الفقيه 4/ 333، باب ميراث من لا وارث له.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 416

«كسى كه بميرد و تركه اى را در دست انسانى بر جاى بگذارد و وارثى براى ميت شناخته شده نباشد، بايد آن را به بينوايان و نيازمندان داد و به سلطان جور و ستمگران داده نمى شود.» «1»

4- در شرايع آمده است:

«على (ع) آن را به نيازمندان همشهرى وى و به همسايگان ناتوان وى تبرعاً مى بخشيد، و اگر [امام] غايب باشد در بين بينوايان و نيازمندان تقسيم مى شود.» «2»

5- در [مختصر] النافع آمده است:

«در صورتى كه امام غايب باشد در ميان بينوايان تقسيم مى شود و به ستمگر مگر در شرايط خوف تسليم نمى شود.» «3»

6- در قواعد آمده است:

«و اگر غايب باشد براى وى نگهدارى مى شود يا در نيازمنديها مصرف مى شود، و به سلطان ستمگر در صورتى كه از ناحيه او ايمنى باشد تسليم نمى گردد.» «4»

7- در لمعه آمده است:

«در صورتى كه امام غايب باشد در بين بينوايان و نيازمندان تقسيم مى شود.» «5»

8- در دروس آمده است:

«اگر غايب باشد جماعتى از اصحاب مى گويند: براى وى توسط اوصياء او، و يا به وسيله دفن تا هنگام ظهور آن حضرت نگهدارى مى شود، ولى صحيح تر آن است كه گفته شود مى توان آن را ميان بينوايان و تهيدستان تقسيم كرد.» «6»

______________________________

(1)- مقنعه/ 108.

(2)- شرايع 4/ 40 (چاپ ديگر/ 839).

(3)- مختصر النافع/ 273.

(4)- قواعد 2/

180، كتاب الفرائض.

(5)- لمعه دمشقيه 8/ 190 (چاپ ديگر 2/ 316).

(6)- دروس/ 265.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 417

9- در وسيله آمده است:

«يا اينكه به بيت المال مسلمانان منتقل مى شود اگر وارثى نداشته باشد، يا اينكه بين تهيدستان مسلمانان تقسيم مى شود اگر امكان رساندن آن به امام وجود نداشته باشد.» «1»

10- در خمس روضه آمده است:

«ميراث كسى كه وارثى ندارد به تهيدستان شهر ميّت و همسايگان وى اختصاص دارد بر پايه روايتى كه در اين زمينه رسيده است، و برخى گفته اند به هر تهيدستى مى توان داد- چون ادلّه اى كه آن را ويژه تهيدستان محل يا همسايگان مى داند چندان قوى نيست- و اين نظر درستى است، و برخى گفته اند مانند ديگر اموال انفال در هر امر اجتماعى مى توان مصرف نمود.» «2»

11- در جواهر پس از آنكه نظريه نگهدارى آن براى امام، و نظريه تقسيم آن در بين تهيدستان، و يا تقسيم آن بين تهيدستان محل ميّت را يادآور مى شود مى نويسد:

«محتمل است آن از انفال باشد كه بر اساس رواياتى كه با عمل اصحاب [ضعف سند آن] جبران شده است، ائمه (ع) در زمان غيبت براى شيعيان خود آن را حلال دانسته اند ...

ولى نظر درست تر در اينجا همان نظر ميانى است، زيرا مشهور از عمل به آن روايات در اين مورد اعراض كرده اند، پس اصل در بقا [به ملك امام (ع)] است. و مصرف آن مانند ديگر اموال كه رساندن به دست صاحب آن غير ممكن است اين است كه از سوى وى صدقه داده شود، علاوه بر اينكه آن حضرت از اين

______________________________

(1)- جوامع الفقهيّه/ 777 (چاپ ديگر/ 741).

(2)- لمعه دمشقيه 2/ 85 (چاپ ديگر

1/ 186).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 418

گونه اموال بى نياز است و شيعيان نيز كه آن همه بلاها را در نبود آن حضرت متحمل شده اند به شدت به اين اموال نيازمندند، و نگهدارى اين اموال براى آن حضرت بسيار مشكل است و امكان تلف شدن و دستيابى ستمگران به آن وجود دارد و بلكه اين از خرافات است كه در جايى براى آن حضرت نگهدارى شود ... پس بهتر است اين اموال به دست نايب آن حضرت در زمان غيبت كه فردى امين است برسد و او در هر جهتى كه مصلحت بداند و احساس كند كه مورد رضايت و خشنودى سيد و مولاى اوست به مصرف برساند.» «1»

12- در مفتاح الكرامة ذيل عبارت قواعد مى نويسد:

براى علم به رضايت آن حضرت- كه خدا مرا فداى او كند- چون كه آن حضرت از اين اموال بى نياز است و شيعيان مظلوم آن حضرت به شدت بدان نيازمندند، و اگر آن حضرت خود حضور داشتند و از اين اموال بى نياز بودند جز در اين راه مصرف نمى كردند؛ و مؤيد همين است آن شيوه اى كه پدر بزرگوارشان امير المؤمنين (ع) انجام مى داد ... و خلاصه كلام اينكه ملاك، قطع به رضايت آن حضرت است.» «2»

اينكه برخى از فقها پنداشته اند كه اين گونه اموال بايد به مصرف بينوايان و تهيدستان برسد، يكى بر اساس عمل و اجازه امير المؤمنين (ع) است و ديگر اينكه اين اموال را همانند اموالى دانسته اند كه نمى توان به دست صاحبش رساند و بايد از طرف صاحب آن صدقه داد، آن گونه كه در جواهر آمده بود.

ولى اين دو استدلال را مى توان بدين گونه مورد

مناقشه قرار داد، استدلال اول به اين گونه كه اين روايات با روايات نخستين در تعارض نيست، زيرا مى توان آنها را بر «حكايت فعل» حمل كرد [نقل داستان كه امير المؤمنين (ع) اين گونه عمل مى كرد] نه

______________________________

(1)- جواهر 39/ 262 و 263.

(2)- مفتاح الكرامة 8/ 206.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 419

اينكه ما را ملزم كرده باشد كه اين گونه عمل كنيم، و در آن نامى از زمان غيبت و عدم امكان پرداخت به امام نيست.

بطلان استدلال دوم نيز آشكار است، زيرا بناى آن بر اين است كه اين اموال مال شخصى امام معصوم است پس مى توان از طرف او صدقه داد، و ما پيش از اين گفتيم كه اين سخن درستى نيست.

خلاصه كلام اينكه: اساس سخنان و گفتار اصحاب در باب خمس و انفال اين است كه اينها اموال شخصى امام معصوم (ع) است، و توجهى به ضرورت حكومت اسلامى در هر عصر و زمان و اينكه اينها از قبيل ماليات و منبع درآمد حكومت اسلامى است نداشته اند، اما به نظر ما حكومت عادله منحصر به امام معصوم نيست، گرچه در زمان حضور، آن بزرگواران از ديگران سزاوارترند.

از سوى ديگر چه فرقى است بين اموال بدون وارث و ديگر انفال، با اينكه گفتيم همۀ آن براى امام است؟ و چرا تنها اموال بدون وارث را گفته اند به مصرف بينوايان و تهيدستان برسد؟

و اگر ما گفتيم عمل امير المؤمنين (ع) دليل آن است، چرا همه بينوايان را گفته اند و آن را اختصاص به نيازمندان شهر ميّت نداده اند؟

پس حق در مسأله اين است كه اين اموال نيز مانند ديگر انفال در اختيار امام به

عنوان امام است و در هر موردى كه مصلحت بداند به مصرف مى رساند، گرچه احوط رعايت آن چيزى است كه در رواياتى كه خوانده شد آمده، كه پيامبر اكرم (ص) آنها را به همشهريان يا بزرگ قبيله و عشيره او مى داد، و امير المؤمنين (ع) نيز آن را به بينوايان شهر ميّت مى بخشيد، شايد اين دليل باشد بر اينكه مهمترين مصرف ميراث بدون وارث اين مورد باشد، و شايد به خاطر اين بوده است كه همشهريان و بزرگان قبيله ميّت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 420

به اين اموال چشم دوخته اند و خود را نزديكتر و احق بدان مى دانند، و شايد سيره عملى نيز در بيشتر شهرها بر همين روش استوار باشد.

[توضيح يك روايت]

در پايان اين مبحث به توضيح يك مطلب مى پردازيم و آن اينكه: در وسائل، از كلينى، از برخى از اصحاب ما، از سهل بن زياد، از مروك بن عبيد، از أبي الحسن رضا (ع) آمده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم: درباره مردى كه مرده است و جز برادر رضاعى وارثى ندارد چه مى فرماييد؟ فرمود: بلى، پدرم از جدم براى من روايت كرد كه پيامبر خدا (ص) فرمود: كسى كه از شير ما بخورد يا فرزندى از ما را شير دهد ما پدران او هستيم. «1»

پيش از اين نيز روايت داود، از كسى كه از وى نقل كرده، از امام صادق (ع) را خوانديم كه در آن آمده بود:

فردى در زمان امير المؤمنين (ع) از دنيا رفت و وارثى نداشت، امير المؤمنين (ع) ميراث وى را به همشهرى اش داد. «2»

امّا در وسائل در توضيح اين روايت آمده است:

«در برخى از

نسخه ها بعد از شين ياء آمده است [به همشيرى اش] بر اين اساس بايد گفت كه برادر يا خواهر رضاعى اش بوده است.»

آنگاه مى گويد:

«ممكن است اين دو روايت از باب تفضّل و از باب رخصت از ناحيه آن حضرت بوده است.» «3»

______________________________

(1)- قال: نعم، اخبرنى ابى عن جدى ان رسول اللّٰه (ص) قال: من شرب من لبننا او ارضع لنا ولداً فنحن آباؤه. (وسائل 17/ 554، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 5، حديث 1).

(2)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: مات رجل على عهد امير المؤمنين (ع) لم يكن له وارث فدفع امير المؤمنين (ع) ميراثه الى همشهريجه. (وسائل 17/ 552 و 554، ابواب ولاء ضمان الجريرة، باب 4، حديث 3 و باب 5، حديث 2).

(3)- وسائل 17/ 554، باب 5، ذيل حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 421

البته اين نسخه اى را كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده است من در نسخه هاى كافى و دو چاپ تهذيب [يا: تهذيب و استبصار] نيافتم. «1»

اما در مورد خبر مروك بن عبيد در مرآة العقول اين گونه آمده است:

«پدر علّامه مى گويد: بى ترديد رضاع سبب ارث نمى شود، و شايد امام (ع) با توجه به اينكه مال وى بوده بدين گونه حكم كرده تا مال او را نگيرند و به بيت المال خلفاى جور واريز نكنند، زيرا اين برادر سزاوارتر از آن بدين مال بوده است.» «2»

در جواهر نيز آمده است:

«در اين مورد اختلافى نيست، همان گونه كه برخى از آنان اعتراف كرده اند كه برادر رضاعى ارث نمى برد.» «3»

در هر صورت بهتر اين است كه علم آن را به اهلش ارجاع دهيم، با توجه به اينكه هيچ يك از

اصحاب ما به ظاهر اين روايت فتوا نداده اند. و اگر چنين حكمى ثابت بود به يقين آشكار مى شد و با توجه به نياز گسترده بدان بر كسى پوشيده نمى ماند.

11- درياها

يازدهمين مورد از مصاديق انفال درياهاست. اين مورد در مقنعه و كافى أبي الصلاح آمده است، كه در اوايل بحث انفال كلمات ايشان را يادآور شديم. مرحوم كلينى نيز در كافى اين مورد را يادآور شده و به هنگام برشمردن موارد انفال مى نويسد:

و همچنين جنگل ها و معادن و درياها و بيابانها كه ويژه امام است. «4»

بسيارى از فقها نيز آن را از انفال قلمداد نكرده اند و گفته اند براى كسانى كه چنين سخنى را گفته اند دليلى نيست، و برخى گفته اند: شايد ادلّه قائلين به آن رواياتى است

______________________________

(1)- كافى 17/ 169، كتاب مواريث؛ و تهذيب 9/ 387، باب ميراث من لا وارث له، حديث 5؛ و استبصار 4/ 196.

(2)- مرآة العقول 23/ 254 (چاپ قديم 4/ 163).

(3)- جواهر 39/ 263.

(4)- كافى 1/ 538، كتاب الحجة، باب الفى ء و الانفال.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 422

كه در آن آمده است: «دنيا و آنچه در آن است براى خدا و پيامبر و براى ماست.» و يا اينكه «دنيا و آخرت براى امام است، آن را هر جا خواسته باشد قرار مى دهد و به هر كه خواسته باشد مى دهد.» و اينكه «خدا آدم را آفريد و دنيا را به وى بخشيد، پس آنچه براى آدم بود براى پيامبر خدا و براى پيشوايان از آل محمد (ص) است.» «1»

يا روايت حفص بن بخترى از امام صادق (ع) كه فرمود: «جبرئيل با پاى خود پنج رود را احداث كرد و جريان

آب او را پيروى كرد؛ فرات و دجله و نيل مصر و مهران و رود بلخ، پس هر چه از آن آبيارى شود از امام است و آن دريايى كه جهان را احاطه كرده و آن «افسيكون» است.» «2»

و روايات ديگرى كه در اين زمينه رسيده است.

تفسير آخر روايت حفص در نقل كافى نيامده است، و ظاهراً اين سخن صدوق است. «3»

برخى گفته اند «افسيكون» معرب «آبسكون» شهرى كوچك نزديك درياى خزر است كه دريا بدان ناميده شده و اكنون زير آب رفته است، ولى اين با جمله اى كه مى گويد «جهان را دور مى زند» تناسب ندارد.

در هر صورت بى ترديد نزد ما درياها از انفال است و همچنين شطها و رودهاى بزرگ، زيرا ما پيش از اين بارها گفتيم ملاك در اينكه چيزى از انفال باشد اين است كه از اموال عمومى باشد كه در ملكيت اشخاص نيست، چون از نتيجۀ كار آنان به دست نيامده است. و اينكه «درياها» در روايات باب نيامده شايد بدين خاطر بوده كه در آن زمانها كمتر مورد ابتلاى جامعه بوده است. و امّا در زمان ما همۀ دولت ها و حكومت ها بدان اهتمام مى ورزند و از صيد و معادن و جواهر آن استفاده مى برند و براى كشتيرانى مورد بهره بردارى قرار مى دهند؛ و اينكه گفته شده انفال و يا همۀ دنيا براى امام است،

______________________________

(1)- كافى 1/ 408 و 409، كتاب الحجة، باب أن الارض كلها للامام (ع).

(2)- انّ جبرئيل كرى برجله خمسة انهار و لسان الماء يتبعه: الفرات و دجله و نيل مصر و مهران و نهر بلخ، فما سقت او سقى منها فللامام، و البحر المطيف بالدنيا (للامام خ. ل) و

هو أ فسيكون. (وسائل 6/ 370، ابواب انفال، باب 1، حديث 18).

(3)- كافى 1/ 409؛ و الفقيه 2/ 45، باب خمس، حديث 1663.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 423

معناى آن اين نيست كه براى شخص امام معصوم است، بلكه بدين معناست كه براى مقام امامت و رهبرى مسلمانان است، اينها اموال و امكانات عمومى است كه خداوند آن را براى همۀ مردم آفريده است، همان گونه كه مى فرمايد: «خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» «1» همۀ آنچه را در زمين است براى شما آفريد، ولى اختياردار آن امام عادلى است كه اداره كننده امور جامعه است، تا با برنامه ريزى و مديريت خود به روش صحيح، درگيرى و اختلاف و ستمگرى و فساد را در جامعه ريشه كن سازد.

و مانند همين است جوّ و فضا به لحاظ راههاى هوايى و حق عبور و مرور و حريم فضايى هر كشور و اموال عمومى ديگر همانند اينها.

و بر همۀ اينها دلالت مى كند رواياتى كه در آن آمده است كه همۀ دنيا براى امام است. و مواردى كه در روايات و كلمات اصحاب به عنوان انفال برشمرده شده از باب مثال و نمونه است، و عمدۀ آن هم مربوط به اقسام مختلف زمين است كه در آن زمانها مورد توجه بوده؛ و خداوند متعال به حقيقت امور آگاهتر است.

12- زمينهاى بايرى كه بدون استفاده مانده است.
اشاره

أبو الصلاح حلبى در كافى «2» از جمله مصاديق انفال زمينهاى باير را كه براى مدت سه سال مالك، آن را بدون استفاده رها كرده برشمرده است و ما پيش از اين عبارت ايشان را در اوايل بحث انفال خوانديم. ايشان اين گونه زمينها را از جمله زمينهاى موات برشمرده كه

در اختيار امام است و او مى تواند آنها را به هر كه صلاح بداند واگذار كند.

[روايات مسأله]

در اين مورد رواياتى رسيده است كه از نظر مى گذرانيم:

1- كلينى از برخى اصحاب ما، از سهل بن زياد، از ريان بن صلت- يا فرد ديگرى از

______________________________

(1)- بقره (2)/ 29.

(2)- كافى أبو الصلاح/ 170.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 424

ريان- از يونس، از بنده صالح خداوند (ع) كه فرمود:

زمين از آنِ خداوند متعال است كه آن را وقف بندگان خود قرار داده است، پس كسى كه زمين را براى سه سال متوالى بدون دليل رها گذارد از او گرفته مى شود و به ديگرى واگذار مى شود. «1»

اين روايت را شيخ نيز از سهل روايت كرده است و امر در مورد سهل نيز سهل است [فرد قابل اعتمادى است]، ولى چون ترديد در زنجيره سند روايت است موجب ضعف خبر مى شود، و عمل به اين روايت نيز ثابت نشده است تا جبران ضعف سند آن بشود، بلكه خلاف آن ثابت شده است.

در متن روايت جمله «هر كه زمين را بدون استفاده گذارد» جمله مطلقى است كه زمينهاى سنگ چين شده و آباد را در بر مى گيرد، گرچه قدر متيقن همان قسم اول- يعنى- زمينهاى سنگ چين است.

2- از على بن ابراهيم، از پدرش، از اسماعيل بن مرّار، از يونس، از مردى، از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:

كسى كه زمين از وى گرفته شود و او براى سه سال مطالبه آن زمين را نكند ديگر پس از سه سال نمى تواند آن را مطالبه كند. «2»

اين روايت را شيخ نيز نقل كرده است.

مرحوم مجلسى در مرآة العقول در ذيل اين

دو روايت مى نويسد:

«من نديدم كسى را كه به ظاهر اين دو روايت فتوا داده باشد؛ مگر اينكه در مورد اول گفته شود اگر كسى زمين را رها كرد و سه سال آن را بدون استفاده گذاشت،

______________________________

(1)- عن العبد الصالح (ع) قال: ان الارض للّه تعالى جعلها وقفاً على عباده، فمن عطل ارضاً ثلاث سنين متوالية لغير ما علة، اخذت من يده و دفعت الى غيره. (وسائل 17/ 345، ابواب احياء الموات، باب 17، حديث 1).

(2)- عن ابى عبد الله (ع) قال: من اخذت منه ارض ثم مكث ثلاث سنين لا يطلبها لم يحل له بعد ثلاث سنين ان يطلبها. (وسائل 17/ 345، ابواب احياء موات، باب 17، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 425

امام او را وادار مى كند كه آن را احيا كند، و اگر احيا نكرد امام آن را به ديگرى مى سپارد كه آن را احيا كند و اجارۀ آن را به وى بپردازد، همان گونه كه برخى قائل به آن شده اند.» «1»

ظاهراً آنچه مرحوم مجلسى- قدّس سرّه- فرموده اند اشكالى در آن نيست، و شايد مراد أبو الصلاح نيز همين باشد. بله در زمينى كه سنگ چين شده و كارى روى آن صورت نگرفته بعيد است كه ما بگوييم شخص سنگ چين كننده استحقاق دريافت اجاره داشته باشد.

و اما اگر زمين روزگارى آباد بوده امّا رها شده تا به صورت موات درآمده و آثار حيات در آن از بين رفته است، در اين صورت آيا حقى براى صاحب آن باقى است يا اينكه با از بين رفتن آثار احياء حق وى ساقط شده است، يا اينكه تفصيل قائل شويم بين آنجا كه ملكيت وى به

وسيله احيا بوده است يا از راهى ديگر. كه سخن در مورد آن به تفصيل خواهد آمد.

بر طبق مضمون روايت اوّل رواياتى نيز در كتابهاى اهل سنت در مورد زمينهاى سنگ چين شده آمده است:

3- در خراج أبو يوسف است كه گفت: روايتى نقل نمود براى من ليث، از طاووس، كه گفت:

پيامبر خدا (ص) فرمود: گسترۀ زمين براى خدا و براى پيامبر اوست، آنگاه پس از آن براى شماست، پس هر كه زمين مرده اى را احيا كند براى اوست و كسى كه سنگ چين كرده پس از سه سال ديگر حقى ندارد. «2»

______________________________

(1)- مرآة العقول 19/ 406 (چاپ قديم 3/ 435). ظاهر روايت دوم اين است كه اگر زمينى از كسى گرفته شد و صاحب آن سه سال زمين را مطالبه نكرد، ديگر حق مطالبه ندارد؛ اين مضمون ربطى به احياى زمين و معطل گذاردن آن ندارد و به كلى با موضوع بحث بيگانه مى باشد و هيچ فقيهى نيز به مضمون آن فتوا نداده است. (مقرر)

(2)- قال رسول اللّٰه (ص): عادىّ الارض للّهِ و للرسول ثم لكم من بعد، فمن احيا ارضاً ميتة فهى له، و ليس لمحتجر حق بعد ثلاث سنين. (خراج/ 65).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 426

4- باز در همان كتاب آمده است: نقل حديث نمود براى من محمد بن اسحاق، از زهرى، از سالم بن عبد الله كه عمر بن خطاب بر منبر گفت:

هر كه زمين مرده اى را احيا كند براى اوست، و براى سنگ چين كننده پس از سه سال ديگر حقى نيست.

مانند همين روايت را به سند خود، از سعيد بن مسيب، از عمر نقل كرده است. «1»

5- بيهقى به سند خود

از عمرو بن شعيب آورده است كه گفت:

عمر سنگ چين را سه سال قرار داد، پس اگر آن را تا سه سال رها كرد و ديگرى آن را احيا كرد، آنكه احيا كرده بدان سزاوارتر است. «2»

6- در مغنى ابن قدامه آمده است كه گفت: سعيد در سنن خود نقل كرده كه عمر مى گفت:

كسى كه داراى زمينى است، يعنى زمين را سنگ چين كرده و آن را سه سال معطل گذاشته و مردمى ديگر آمده اند و آن را احيا كرده اند، آنان بدان سزاوارترند. «3»

7- در كتاب اموال أبو عبيد آمده است كه گفت:

و اما وجه سوم آن است كه كسى زمينى را سنگ چين كرده- حال با اجازه و بخشش امام يا بدون آن- سپس زمانى طولانى بدون آنكه آبادش كند به حال خود گذاشته باشد.

أبو عبيد گويد: در بعضى احاديث آمده كه عمر زمان آن را سه سال معين مى كرد و كس ديگرى را نمى گذاشت در اين سه سال در آن تصرف كند، پس حكم آن با امام است. «4»

ظاهراً نظر عمر در زمان خود او و پس از آن مورد عمل بوده است، و اگر خلاف حكم خدا بود از سوى ائمه (ع) با آن مخالفتى صورت مى گرفت، همان گونه كه در ساير بدعت ها اين گونه بود، و ظاهراً چنين مخالفتى صورت نگرفته است، بلكه آنچه در آن

______________________________

(1)- من احيا ارضاً ميتة فهى له، و ليس لمحتجر حق بعد ثلاث سنين. (خراج/ 65).

(2)- سنن بيهقى 6/ 148، كتاب احياء الموات، باب ما يكون احياء و ما يرجى فيه من الأجر.

(3)- مغنى ابن قدامه 6/ 154.

(4)- الاموال/ 367.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 427

دو خبر

نقل شده مضامينى موافق با اين نظريه است. و در اينجا نكته اى است شايان تأمل. [زيرا احتمال دارد كه مضمون دو خبر مورد اشاره از روى تقيه صادر شده باشد.]

مطلب چهارم: حكم انفال و تملك آن و تصرف در آن به ويژه در زمان غيبت

اشاره

اين موضوع را در چند مسأله يادآور مى شويم:

مسأله نخست: اختصاص انفال به خدا و پيامبر و پس از وى به امام

بى ترديد مالك همۀ چيزها و اموال اولًا و بالذات خداوند متعال است. اوست كه مالك ما و همه اشياء و اموال به ملكيت حقيقيّه است. اوست كه همه چيز را به صورت تكوينى در اختيار دارد و بر همه چيز احاطه قيومى دارد، و جهان و همه موجودات در گسترۀ ذات و ژرفاى وجود ذاتاً به وى تعلق دارند، مانند تعلق سايه به شى ء نه تعلق شى ء به شى ء.

اين همان حقيقت ملكيه است، كه بر اساس آن ملكيت اعتبارى براى ذات مقدس ربوبى در نظر گرفته مى شود، و در طول ملكيت وى ملكيت براى پيامبر و امام اعتبار مى شود.

و امّا ملكيت ما نسبت به اشياء ملكيت اعتبارى محض است كه عقلا آن را معتبر شمرده اند و شارع مقدس در موضوعات بخصوص و شرايط ويژه آن را معتبر شمرده است. و شايد همان گونه كه پيش از اين گفتيم اساس ملكيت اعتبارى مرتبه اى از ملكيت تكوينيّه باشد، زيرا تشريع صحيح بى مبنا نيست، و تشريع صحيح همان چيزى است كه با نظام تكوين منطبق است؛ پس انسان در تكوين مالك عقل و فكر و قوا و جهاز تصميم گيرى خويش است و به تبع آن مالك كار و فعاليّتهاى خود كه در هر مورد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 428

در طول مالكيت خداوند است.

و چون انسان تكويناً مالك نفس خود است پس آن كارها و اعمال او كه محصول نفس خويش است را نيز مالك مى باشد، و كارهايى مانند احياى زمين، حيازت مباحات، و آثار كار خود در اشياء و مواد اوليّه را مالك مى باشد، و به تبع

اين ملكيت مالك زمين احيا شده و شى ء مباح حيازت شده و چيزى كه ساخته است نيز هست. هم خود مى تواند از آن استفاده كند و هم مى تواند به ديگران انتقال دهد. و اين انتقال به ديگران گاه شى ء اختيارى (بدون عوض يا با عوض) و گاه به صورت قهرى است، مانند ميراث كه با مرگ انسان به صورت قهرى به وارث منتقل مى گردد. زيرا در حقيقت وارث سايۀ وجودى انسان و به گونه اى استمرار خود اوست.

بر اين پايه چيزى كه انسان بر روى آن يا براى آن كارى انجام نداده است به ملكيت انسان در نمى آيد؛ مانند درياها و بيابانها و جنگلها و معادن و مانند آن و بلكه غنايم جنگ نيز، كه اينها به همان حالت اوّلى خود به ملكيت خداوند متعال باقى مى ماند و خداوند متعال آنها را در طول مالكيت خود براى پيامبر اكرم (ص) و در اختيار او قرار داده است؛ پس انفال به مقتضاى كتاب و سنت بلكه اجماع و عقل در اختيار خدا و پيامبر اوست و پس از آن به مقتضاى روايات زياد و متواتر براى امامى است كه جانشين پيامبر است به عنوان امامت و رهبرى امت، و هر گونه كه به مصلحت مردم و به صلاح رهبرى بداند آن را به مصرف مى رساند كه پيش از اين به تفصيل گذشت؛ و ما گفتيم كه حيثيت امامت در اينجا حيثيت تقييديه است نه حيثيت تعليليه، پس مالك در حقيقت خود عنوان امامت و رهبرى است [نه شخص امام به عنوان شخص] كه در اين مورد مى توان به آنچه ما در «جهت دوّم» بحث يادآور شديم مراجعه

نمود.

بله، در خبر حريز، از محمد بن مسلم آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 429

در حالى كه از آن حضرت از انفال پرسيده شد، فرمود:

«هر روستايى كه اهل آن هلاك شده اند يا از آنجا رفته اند، آن براى خداى متعال است؛ نيمى از آن بين مردم تقسيم مى شود و نيم ديگر براى پيامبر (ص) است؛ پس آنچه براى پيامبر است براى امام است.» «1»

و مانند آن است خبر عياشى، از حريز، از امام صادق (ع) كه گفت: از آن حضرت در مورد انفال پرسيدم- يا پرسيده شد- فرمود:

«هر روستايى كه اهل آن تباه شده اند يا از آنجا رفته اند، اين از انفال است؛ نيمى از آن بين مردم تقسيم مى شود و نيم ديگر براى پيامبر (ص) است.» «2»

احتمال مى رود اين دو روايت يكى باشد و محمد بن مسلم از زنجيره سند روايت دوم افتاده باشد.

ولى علاوه بر اينكه اين دو روايت از نظر سند ضعيف است، بايد آنها را بدين گونه تأويل كرد كه درصدد بيان تقسيم از باب لطف و بخشش بوده است يا اينكه آنها را حمل بر تقيّه كرد. همان گونه كه در حدائق و ديگر كتابها نيز اين دو احتمال آمده است، «3» يا آنكه به خاطر مخالفت آنها با اجماعها و روايات بسيار ديگر از آنها صرف نظر كرد.

و نزديك به اين دو روايت است از نظر مضمون روايت ابو حمزه «4» كه از آن نيز وجوب نصف كردن در خمس و فى ء استفاده مى شود. البته اگر ما در خمس هم نصف

______________________________

(1)- عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا عبد اللّٰه (ع)

يقول: و سئل عن الانفال؟ فقال: كلّ قرية يهلك اهلها او يجلون عنها فهى نفل للّه- عزّ و جلّ- نصفها يقسم بين الناس، و نصفها لرسول اللّٰه (ص) فما كان لرسول اللّٰه (ص) فهو للامام. (وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 7).

(2)- عن حريز عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: سألته أو سئل عن الانفال، فقال: كلّ قرية يهلك اهلها او يجلون عنها فهى نفل نصفها يقسم بين الناس و نصفها للرسول (ص). (وسائل 6/ 372، ابواب انفال، باب 1، حديث 25).

(3)- حدائق 12/ 472.

(4)- وسائل 6/ 385، ابواب انفال، باب 4، حديث 19.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 430

كردن را بپذيريم در فى ء آن را قطعاً نمى توانيم بپذيريم، زيرا با اجماع و ضرورت نقل مخالفت دارد.

و اما اينكه بخواهيم آيه انفال را بر شركت بين خدا و پيامبر حمل كنيم و بگوييم:

سهم خدا در بين مردم مصرف شود و سهم پيامبر (ص) ويژه پيامبر (ص) باشد همان گونه كه علامه مجلسى در ملاذ الاخيار «1» احتمال داده- سخن درستى نيست؛ زيرا با اجماع و ديگر روايات مخالف است؛ علاوه بر اينكه در خبر معاذ از امام صادق (ع) آمده بود كه: «آنچه از حق براى خداست براى ولىّ اوست.» «2»

ولى آنچه كار را آسان مى كند همان مطلبى است كه ما بارها گفته ايم كه فى ء و انفال براى شخص پيامبر يا امام نيست، بلكه آنها اموال عمومى است كه براى مقام امامت قرار داده شده و بناچار بايد در جهت مصالح امامت و امت به مصرف برسد، پس مصارف امت نيز جزئى از مصارف آن است؛ و شايد مراد به نصف در

روايت نيز بخشى از مال باشد نه نصف واقعى آن، مانند آنچه ما در باب خمس يادآور شديم كه سهم سادات نصف واقعى خمس نيست بلكه خمس حق واحدى است كه براى امام است اما به وسيله آن نيازمنديهاى سادات را نيز برطرف مى نمايد.

مانند همين را نيز در آيه فى ء سوره حشر ملاحظه فرموديد، كه در آن يتيمان و تهيدستان و درراه ماندگان گفته شده و پس از آن نيازمندان مهاجران آمده است با آنكه فى ء به مقتضاى روايات و فتاوى همه آن براى پيامبر و پس از وى براى امام است، براى آگاهى بيشتر در اين زمينه مى توان به نوشته ما در مورد تقسيم خمس مراجعه نمود.

و باز مشابه آنچه در اين دو روايت آمده مطلبى است كه در روايت سهل بن أبي حثمه آمده است كه گفت:

______________________________

(1)- ملاذ الاخيار، 6/ 382.

(2)- كافى 1/ 537، كتاب الحجة، باب صلة الامام (ع)، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 431

«پيامبر خدا (ص) خيبر را به نصف تقسيم كرد، نيمى از آن را براى نيازمنديها و مراجعات خودش و نيم ديگر را براى مسلمانان كه آنها را به هجده قسمت تقسيم كرد.» «1»

و مانند آن روايات ديگرى است در اين زمينه، كه مفاد آن نقل داستان است از پيامبر اكرم (ص) كه آن حضرت اين گونه تقسيم مى كرد، و بر تعين تقسيم دلالتى ندارد.

مگر اينكه گفته شود سرزمين خيبر با جنگ گشوده شد- همان گونه كه صحيحه بزنطى و رواياتى ديگر بر آن دلالت دارد- پس مفاد اين روايات در اين مبحث قابل استناد نيست. بلى همان گونه كه روشن است قرينه اى براى تأويل دو روايت

ابتدايى بحث مى تواند باشد.

مسأله دوّم: عدم جواز تصرف در انفال بدون اجازه امام
اشاره

تصرف در انفال بدون اجازه امام- چه اجازه عمومى و يا اجازه مخصوص- جايز نيست؛ و اينكه آيا ائمه معصومين (ع) تصرف در آن را براى شيعيان حلال شمرده اند، موضوعى است كه در اين مسأله بدان خواهيم پرداخت.

چه از نظر عقل و چه از نظر شرع تصرف در مال امام اعم از خمس و يا انفال مگر با اجازۀ وى جايز نيست، زيرا مقتضاى اينكه مى گوييم مال او و يا در اختيار اوست اين است كه تصرف بدون اجازه او جايز نباشد و اگر كسى در آن تصرف كرد گناهكار است و اگر آن را در اختيار گرفت غاصب محسوب شود، و اگر فايده اى براى وى به دست آمد كه عرفاً تابع مال محسوب مى شود براى امام است چه در زمان حضور باشد و چه در زمان غيبت.

______________________________

(1)- قسم رسول اللّٰه (ص) خيبر نصفين: نصفاً لنوائبه و حاجته، و نصفاً بين المسلمين، قسمها بينهم علىٰ ثمانية عشر سهماً. (سنن ابو داود 2/ 142، كتاب الخراج و الفى ء، باب ما جاء فى حكم اراض ...).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 432

و اينكه گفته مى شود چيزى از اموال عمومى است مجوز اين نيست كه كسى بدون اجازۀ كسى كه اين اموال در اختيار اوست در آن تصرف كند.

و اگر از سوى ائمه معصومين (ع) اجازه اى يا تحليلى نسبت به شخصى يا در زمان بخصوص يا در برخى اشياء يا به صورت مطلق رسيده باشد، آن مورد موضوعاً از مسأله خارج مى شود، زير ولايت و حاكميت آنان نسبت به زمانهاى بعد گسترده است، چنانچه در جاى خود به اثبات رسيده است.

[كلام مرحوم كلينى در كافى]

مرحوم كلينى در كافى پس از

برشمردن موارد انفال مى نويسد:

«پس اگر افرادى با اجازه امام در آن كارى را انجام دادند چهار پنجم از آنان است و يك پنجم از امام، و آنچه براى امام است در جايگاه خمس است؛ و كسى كه بدون اجازه امام در آن كارى صورت دهد، امام آن را از وى مى گيرد، و براى كسى در آن چيزى نيست. و همچنين كسى كه چيزى را آباد كرده يا قناتى را جارى ساخته يا در زمين مخروبه اى بدون اجازه صاحب زمين كارى را انجام داده، چنين حقى را نداشته است و صاحب زمين اگر خواست مى تواند همه آن را از وى بگيرد و اگر خواست مى تواند آن را در دست وى باقى گذارد.» «1»

در شرايع پس از ذكر آن چيزى كه از خمس و انفال براى امام است مى نويسد:

تصرف در آن بدون اجازه وى جايز نيست، و اگر تصرف كننده اى در آن تصرف كند غاصب است، و اگر در آن فايده اى حاصل شود براى امام است. «2»

مضمون اين سخن در مقنعه و نهايه و ديگر كتب فقها نيز آمده است. «3»

در جواهر ذيل عبارت شرايع آمده است:

«همان گونه كه اصول و قواعد مذهب همين را اقتضا دارد بدون آنكه فرقى بين

______________________________

(1)- كافى 1/ 538، كتاب الحجة، باب الفى ء و الانفال.

(2)- شرايع 1/ 184 (چاپ ديگر/ 137).

(3)- مقنعه/ 45؛ نهايه/ 200.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 433

زمان حضور و زمان غيبت وجود داشته باشد، و اينكه ائمه (ع) انفال را براى شيعيانشان حلال كرده باشند، خارج شدن از موضوع مسأله است، زيرا آن خود يك نوع اجازه است؛ پس آنچه در كتاب مدارك از نص كتاب معتبر

حكايت شده- پس از آنكه پيرو جدش در مسالك گفته است سخن محقق در متن اشاره به انفال است- و حرمت تصرف در انفال را منحصر به زمان حضور دانسته، سخن درستى نيست.» «1»

[پژوهش پيرامون روايات تحليل

] اكنون كه اين مسأله دانسته شد لازم است اين موضوع مورد پژوهش قرار گيرد كه آيا «تحليل» از سوى ائمه (ع) تنها در مورد خمس و انفال است؟ يا اينكه منحصر به زمان غيبت است؟ يا تنها براى نكاح و مسكن و تجارت است؟ يا اينكه فقط براى نكاح است؟ يا اينكه در مورد انفال و سهم امام (ع) از خمس است نه ديگر سهام اصناف سه گانه خمس؟ يا تنها منحصر به انفال يا برخى از اقسام آن است؟ يا اينكه به طور كلّى بگوييم روايات تحليل مورد پذيرش نيست و در هر شرايطى تصرف در انفال وابسته به اجازه حاكم مسلمانان و اداره كنندۀ امور آنان در هر زمان است؟ براى هر يك از ديدگاههاى فوق گويندگانى است.

امّا پيش از ورود در بحث بايد گفت: ما پيش از اين در كتاب خمس گفتيم كه خمس حقى است واحد و مالياتى است اسلامى كه براى منصب امامت قرار داده شده كه در روايت كتاب محكم و متشابه از آن به عنوان «حق حكومت» ياد شده است، و براى ادارۀ شئون رهبرى و حكومت اسلامى تشريع شده و از جمله مصارف آن برطرف كردن نياز تهيدستان سادات كه شاخه هاى درخت نبوتند- به جاى زكات- مى باشد.

______________________________

(1)- جواهر 16/ 134.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 434

و انفال اموال عمومى است كه خداوند متعال آنها را براى عموم مردم آفريده و زير نظر

امام كه اداره كننده جامعه و نمايندۀ مردم است قرار داده تا در جهت مصالح امامت و امت به كار گرفته شود، و نوع بشر در حيات خويش نه از اين اموال بى نيازند و نه از حكومتى كه امور جمعى آنان را اداره كند، و بر اين دو اساس حيات و بقاى بشر مبتنى است.

پس اگر گفته شود همان گونه كه برخى گفته اند كه در زمان غيبت امام زمان (عج) بر مسلمانان تأسيس دولت اسلامى براى اجراى حدود و احكام اسلام واجب نيست، و اين عصر هر چند هم طولانى شود زمان هرج و مرج است و اسلام امر مردم را به ستمگران و سركشان واگذار كرده است تا آنگاه كه امام منتظر (عج) ظهور كند، در اين صورت بايد گفت: بلى ائمه (ع) بناچار براى اين زمان انفال و اموال عمومى را براى همه مردم و يا مسلمانان به ويژه براى شيعيانشان كه بدانان وفادار مانده اند تحليل فرموده اند، و ما اجمالًا به چنين اجازه اى يقين داريم، اگر چه فرض شود رواياتى وجود ندارد كه بر آن دلالت داشته باشد، زيرا بقا و ادامه حيات بشر بدون آنها امكان پذير نيست.

البته در اين صورت بايد گفت: به صورت مطلق تحليل نشده، زيرا سهام سه گانه سادات كه از زكات محروم شده اند و به جاى آن خداوند متعال از خمس براى آنان قرار داده تحليل نشده است.

و اما اگر همان گونه كه ما گفتيم گفته شود- و به نظر مى رسد سخن درست هم همين است- اينكه اسلامى كه نزد ماست دين كاملى است و سعادت دو دنياى انسانها را به عهده گرفته است و امور سياسى و اقتصادى مردم

را به حال خود رها نكرده و به هرج و مرج جامعه و لو براى ساعتى راضى نيست، و حكومت و دولت براى ادامه حيات بشر و اجراى احكام و حدود اسلام در زمينه هاى مختلف لازم و ضرورى است، در اين صورت تشكيل حكومت و نظارت بر اموال عمومى نيز يك ضرورت است، همان گونه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 435

كه امير المؤمنين (ع) در سخن خود با خوارج بدان تصريح فرموده و مى فرمايد:

«اينان مى گويند حكومت جز براى خدا نيست، با اينكه مردم نيازمند حاكم اند، نيكوكار باشد يا ستمكار، در سايه حكومت او مؤمن به تلاش مى پردازد و كافر در آن [از نعمت هاى دنيا] بهره مند مى شود، و خدا امور را به سرآمد مى رساند و اموال عمومى جمع آورى و با دشمنان مبارزه مى شود، راهها امنيت مى يابد و حق ناتوان از توانمند گرفته مى شود، تا افراد نيكوكار به آسايش رسند و از شر افراد ستمكار رهايى حاصل آيد.» «1»

و از آن حضرت (ع) روايت شده است كه فرمود:

شير درنده بهتر از سلطان ستمگر است، و سلطان ستمگر بهتر از فتنه هاى پى درپى است. «2»

و در صحيحه زراره، از امام باقر (ع) آمده است كه فرمود:

«اسلام بر پنج چيز بنا شده است: بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت» زراره گويد:

پرسيدم كدام يك از اينها بهتر است؟ فرمود: ولايت افضل است، زيرا آن كليد آنهاست، و والى هدايتگر به سوى آنهاست. «3»

و روايات ديگرى همانند اينها كه در جايگاه خود در مبحث ضرورت حكومت و اينكه آن در بافت احكام اسلام و نظام اسلامى تنيده شده است [در جلد اول مبانى فقهى] گذشت.

پس بناچار

در عصر غيبت نيز تلاش در جهت تأسيس دولت و حكومت حقّه

______________________________

(1)- هؤلاء يقولون لا إمرة الّا للّه، و انّه لا بدّ للناس من امير برّ او فاجر يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلّغ اللهٰى فيها الأجل و يجمع به الفى ء و يقاتل به العدوّ و تأمن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح برّ و يستراح من فاجر. (نهج البلاغه، فيض/ 125، لح 82، خطبه 40).

(2)- اسد حطوم خير من سلطان ظلوم، و سلطان ظلوم خير من فتن تدوم. (بحار الأنوار 72/ 359. (چاپ ايران 75/ 359) كتاب العشرة، باب 81، حديث 74).

(3)- زرارة عن أبي جعفر (ع) قال: بنى الاسلام على خمسة اشياء: على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولايه. قال زرارة: فقلت: و اىّ شى ء من ذلك افضل؟ فقال: الولاية افضل، لانها مفتاحهنّ و الوالى هو الدليل عليهنّ. (وسائل 1/ 7، ابواب مقدمات عبادت، باب 1، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 436

واجب است؛ شرايط آن و شرايطى كه شرع مقدس براى متصدى آن معتبر فرموده- و ما در جاى خود مورد پژوهش قرار داديم [جلد دوّم مبانى فقهى]- ضرورى است، و بناچار تشكيل دولت و حكومت به ماليات و منابع مالى نيازمند است كه زكات و خمس و انفال به عنوان اموال عمومى از آن جمله است كه زير نظر حاكم واجد شرايط بايد در جهت مصالح دولت و مردم مورد استفاده قرار گيرد؛ و همان معيار و ملاكى كه ايجاب مى كند در زمان حضور اين اموال در اختيار امام (ع) باشد، ايجاب مى كند كه در زمان غيبت

نيز در دست نايبان آن حضرت باشد و الّا ادارۀ شئون مردم و تحقق عدالت اجتماعى و بركندن ريشه هاى اختلاف و فساد- كه بسا در تصرف اموال عمومى رخ مى دهد- حاصل نمى گردد.

بله، تفاوت اساسى بين ائمه دوازده گانه (ع) و بين فقها در زمان غيبت اين است كه آنان (ع) معصوم بودند ولى فقها اين گونه نيستند، ولى فرماندهان و كارگزاران حكومت در هر زمان همانند هم اند؛ كه بسا كارى ناشايست انجام مى دهند و يا اشتباه مى كنند، ولى وجود حكومت هر چند ناقص بهتر از درهم ريختگى و هرج و مرج و فتنه است.

و اگر به همه اهداف نمى توان دست يافت از همه آن نيز نمى توان دست شست.

پس روايات تحليل انفال به صورت مطلق يا برخى از اصناف آن، اگر ما صحت آن را بپذيريم، اگر چه اطلاق آن زمان غيبت را نيز شامل مى گردد ولى حكومت حقّه صالحه هر چند در منطقه خاصى تأسيس گردد لازم است در آن دخالت كند و مسئوليت تقسيم و واگذارى آن را به عهده بگيرد يا از آنها به نفع اسلام و مسلمين بهره بردارى كند، و مردم نيز موظف اند از وى اطاعت كنند و دستورات وى را اجرا كنند، پس در حقيقت تحليل به صورتى محدود مى شود كه دولت حقّه اسلامى وجود نداشته باشد، يا اگر وجود دارد قدرت بر تصدى انفال ندارد، و اگر خواسته باشى مى توانى بگويى كه تحليل در شرايطى است كه دولت حقّه اى وجود ندارد، يا تحليل در چارچوبه نظام و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 437

مقررات حكومت حقّه صالحه است.

چگونه است كه فقهاى ما در مورد سهم امام (ع) فتوىٰ داده اند كه بايد

به دست امام (ع) يا فقيه جانشين او برسد ولى در مورد انفال چيزى جز آن مى گويند، با اينكه فرقى بين آن دو نيست و هر دو براى امام به عنوان امام است نه براى شخص او، پس امر هر دو به اداره كننده و متصدى امور آنان بازمى گردد و فرقى نيز بين زمان حضور و زمان غيبت نيست.

اين خلاصه آن چيزى است كه در همه انفال و اموال عمومى و ديگر مالياتهاى اسلامى در زمان غيبت به نظر ما مى رسد.

[ديدگاه برخى از فقها دربارۀ روايات تحليل]

با توجه به آنچه گفته شد بايد گفت:

1- در عوالى اللئالى آمده است: از امام صادق (ع) روايت شده كه برخى از اصحاب آن حضرت از وى پرسيده و گفتند: يا بن رسول اللّٰه، حال شيعيان شما در آنچه خدا شما را بدان اختصاص داده هنگامى كه غايب شما در غيبت است و قائم شما در پرده، چگونه است؟ امام (ع) فرمود:

با آنان به انصاف رفتار نكرده ايم اگر آنان را مورد مؤاخذه قرار دهيم، و آنان را دوست نداريم اگر مجازاتشان كنيم، بلكه مساكن آنان را براى آنان مباح مى كنيم تا عباداتشان صحيح باشد، و ازدواجهايشان را مباح مى كنيم تا ولادتشان پاك باشد، و تجارتشان را مباح مى كنيم تا اموالشان پاك گردد. «1»

اين روايت به نقل از وى در مستدرك نيز آمده است: «2»

______________________________

(1)- روى عن الصادق (ع) انه سأله بعض اصحابه فقال: يا بن رسول اللّٰه، ما حال شيعتكم فيما خصّكم اللّٰه به اذا غاب غائبكم و استتر قائمكم؟ فقال (ع): ما انصفناهم ان و اخذنا هم و لا احببناهم ان عاقبناهم، بل نبيح لهم المساكن لتصحّ عبادتهم و نبيح لهم المناكح لتطيب ولادتهم

و نبيح لهم المتاجر ليزكوا اموالهم. (عوالى اللئالى 4/ 5).

(2)- مستدرك وسائل 1/ 555، ابواب انفال، باب 4، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 438

اين روايت مرسل [فاقد. زنجيره سند] است و عناوين سه گانه [مساكن و مناكح و متاجر] جز در اين حديث نيامده است. بله وجود اين عناوين در كلام شيخ و ديگر اصحاب ما بسا موجب وثوق بشود كه آنان به روايات معتبرى دست يافته اند.

و آيا مراد پرسشگر از «آنچه خدا شما را بدان اختصاص داده» زمينها و املاكى است كه متعلق به اشخاص آنان (ع) است، يا اينكه مراد از آن چيزهايى مانند خمس و انفال است كه ما گفتيم براى منصب امامت است نه براى شخص امام معصوم، به ويژه انفال كه از اموال عمومى است كه خداوند متعال براى عموم مردم آفريده است؟ در اين مورد دو احتمال است و شايد ظاهر كلام احتمال دوّم باشد همان گونه كه در كلام اصحاب آمده است.

2- در مقنعه آمده است:

«بدان- خدا تو را به راه راست هدايت فرمايد- كه آنچه من در اين باب در مورد استفاده از خمس و تصرف در آن آورده ام تنها در مورد «مناكح» (كنيزان) مى باشد به خاطر دلايلى كه از ائمه معصومين (ع) در مورد ازدواجها رسيده است تا ولادت شيعيانشان پاك باشد، و در مورد اموال نرسيده است. و آنچه پس از آن آورده ام در مورد تأكيد بر خمس و پافشارى بر پرداخت آن در مورد اموال است.» «1»

البته مورد سخن ايشان دربارۀ خمس است ولى ظاهراً در مورد انفال هم ايشان ملتزم به همين پافشارى هستند به قرينۀ تعليلى كه در كلام ايشان

آمده است.

و بر اساس آنچه مرحوم مفيد در مقنعه آورده مرحوم شيخ نيز در استبصار روايات متعارض را در باب خمس جمع كرده است، كه مى توان بدان مراجعه نمود. «2»

______________________________

(1)- مقنعه/ 46.

(2)- استبصار 2/ 60، كتاب زكات، باب آنچه براى شيعيانشان از خمس در زمان غيبت حلال فرموده اند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 439

3- در باب انفال نهايه پس از ذكر انفال آمده است:

«و هيچ كس نمى تواند در انفال و خمس هايى كه متعلق به امام است تصرف نمايد مگر با اجازۀ او، پس كسى كه در چيزى از آن بدون اجازۀ وى تصرف كند گناهكار است، و بهره آنچه در آن تصرف مى شود به امام بازگردانده مى شود؛ و در صورتى كه در چيزى با اجازۀ امام تصرف نمود، بر اوست كه آنچه را از نصف يا ثلث يا ربع با امام مصالحه كرده به وى بپردازد. اين در زمان حضور امام است، امّا در حال غيبت آنان به شيعيانشان اجازه داده اند كه در خمس و ديگر چيزها كه متعلق به آنان است در چيزهايى مانند نكاح و تجارت و مسكن كه چاره اى از آن ندارند تصرف كنند، و جز اينها در هيچ حالتى تصرف در آنها جايز نيست.» «1»

و مانند همين مطلب در مبسوط نيز آمده است؛ «2» و مورد كلام ايشان همان گونه كه مشخص است خمس و انفال با هم است.

4- در تهذيب آمده است:

«اگر گوينده اى بگويد: اگر كار در اموال مردم بر آن منوال است كه شما مى گوييد كه بايد در آن خمس بپردازند، و در مورد غنايم بدين گونه است كه بايد خمس آن را از آن بيرون كنند، و

در مورد زمينها تصرف در آن اختصاص به ائمه (ع) دارد، يا بدان خاطر كه آنان مالك رقبۀ آن هستند به خلاف ديگر مردم مانند انفال و زمينهايى كه اهل آن كوچ كرده اند، يا به خاطر لزوم تصرف در آن به واگذاردن به افراد و ضمانت افراد [براى بازگرداندن و عمل به قرارداد] مانند زمينهاى خراج و زمينهاى مشابه آن، پس در اين صورت لازم مى آيد كه هيچ نكاحى براى شما حلال نباشد و راهى براى تجارت شما باقى نماند و تناول هيچ غذايى به هيچ يك از وجوه و سببى از اسباب براى شما جايز نباشد.

______________________________

(1)- نهايه/ 200.

(2)- مبسوط 1/ 263.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 440

در پاسخ بايد گفت: گرچه بر اساس آنچه پرسيديد مطلب همان است كه شما مى گوييد كه تنها ائمه (ع) اختصاص به تصرف در اين اموال را دارند، امّا براى ما هم راهى براى رهايى از آنچه شما ما را ملزم بدان كرديد وجود دارد؛ در مورد غنايم و تجارت و ازدواج و امورى مشابه اينها كه بايد خمس اموال مورد استفاده قرار گرفته آن به امام پرداخت شود، آنان (ع) اين گونه تصرفات را براى ما مباح شمرده اند و اجازه تصرف در آن را به ما داده اند ...

امّا زمينها، هر زمينى براى ما مشخص شد كه اهل آن مسلمان شده اند براى ما جايز است با خريدن يا معاوضه و مانند آن در آن تصرف كنيم.

و امّا زمينهاى خراج و زمينهاى انفال و زمينهايى كه اهل آن از آن كوچ كرده اند، باز براى ما مباح شمرده اند كه در زمان غيبت در آن تصرف كنيم، و هنگام ظهور حضرت

هرگونه كه صلاح بداند عمل خواهد شد و ما در تصرف خود گناهكار نيستيم ...

اگر گوينده اى بگويد: همۀ آنچه شما ذكر كرديد دلالت بر اباحه تصرف براى شما در اين گونه زمينها دارد، ولى دلالت بر اين ندارد كه تملك آن با خريدن و فروختن براى شما صحيح است، پس وقتى خريدوفروش صحيح نباشد آنچه فرع آن است مانند وقف و ميراث و بخشش و مانند اينها هم صحيح نيست؛ در پاسخ وى بايد گفت: ما در گذشته زمينها را به سه دسته تقسيم كرديم: زمينهايى كه اهل آن مسلمان شده اند، كه در دست آنان باقى مى ماند و ملك آنان است، و اين گونه زمينها را مى شود خريدوفروش كرد. زمينهايى كه با جنگ گرفته شده يا اهل آن بر آن مصالحه كرده اند، كه خريدوفروش آن براى ما مباح شمرده شده، چون براى ما هم در آن سهمى هست، اينها اراضى مسلمانان است از اين رو مى توان آنها را خريدوفروش كرد. زمينهاى انفال و مانند آن، كه با خريدوفروش

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 441

نمى توان آنها را تملك كرد و تنها به ما اجازه تصرف در آن داده شده است.» «1»

ظاهر سخن تهذيب آن است كه همه زمينها حتى زمينهاى خراجيّه براى سكونت و زراعت و تجارت و ديگر استفاده ها بدون پرداخت اجرت حلال است و منحصر به مسكن نيست. مگر اينكه گفته شود مباح بودن تصرف منافاتى با اشتغال ذمه نسبت به پرداخت اجاره بها و ماليات آن ندارد. و امّا آنچه در مورد انفال فرموده اند ما پس از اين درباره آن سخن خواهيم گفت.

5- در مراسم پس از ذكر خمس مى نويسد:

«و انفال نيز

براى اوست، و آن هر زمينى است كه براى گشودن آن اسب و شترى تاخته نشده، و زمين موات و ميراث كافر حربى و جنگلها و بيابانها و معادن و اشياء ارزشمند [پادشاهان] پس هيچ كس نمى تواند بدون اجازۀ وى در اينها تصرف كند، كسى كه با اجازۀ وى در آن تصرف كند چهارپنجم بهره براى اوست و يك پنجم براى امام (ع)، و در اين زمان تصرف در آنها را براى ما حلال فرموده اند، به خاطر فضل و كرم و عنايت ويژه اى كه به ما دارند.» «2»

ظاهر فرمايش ايشان اين است كه تنها انفال تحليل شده است نه خمس، همان گونه كه بر كسى كه در سخن ايشان دقت كند پوشيده نيست، و ايشان تحليل در عصر غيبت را به همۀ انفال گسترش داده اند.

6- در سرائر پس از ذكر انفال و اينكه تصرف در آن بدون اجازۀ امام (ع) جايز نيست مى نويسد:

«و امّا در حال غيبت ... به شيعيانشان رخصت داده اند كه در حقوقشان كه متعلق به خمس ها و جز آن است و نيازمند بدان هستند- مانند: ازدواج و تجارت- تصرف كنند؛ و مراد به تجارت اين است كه انسان چيزى را بخرد كه حقوق آنان

______________________________

(1)- تهذيب 4/ 142- 146.

(2)- جوامع الفقهيه/ 581 (چاپ ديگر 643).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 442

در آن است و با آن تجارت كند، و نبايد كسى بپندارد كه اگر در اين تجارت سودى برد نبايد خمس آن را بدهد، و اين نكته اى است كه در برخى موارد مشتبه مى شود، و نيز تصرف زمين براى مسكن، و اما جز اين سه چيز تصرف در آن در هيچ حال

جايز نيست.» «1»

7- در شرايع آمده است:

«مباح بودن ازدواج و مسكن و سرمايه تجارت در زمان غيبت ثابت است. اگر چه همه آن يا بخشى از آن از آنِ امام باشد، و واجب نيست سهميّه افراد موجود از صاحبان خمس از آن جدا شود.» «2»

موضوع بحث ايشان خمس و انفال است كه متعلق به امام است.

8- در جهاد شرايع آمده است:

«آن زمينهايى كه هنگام فتح موات بوده از امام است و احياى آن مگر با اجازۀ او در صورتى كه حاضر باشد جايز نيست ... و در صورت نبودن امام كسى كه بدون اجازه احيا مى كند مالك آن است.» «3»

9- در [مختصر] النافع پس از ذكر انفال مى نويسد:

«در صورت وجود وى در چيزهايى كه ويژه اوست بدون اجازۀ وى تصرف جايز نيست، و در زمان غيبت تصرف براى ازدواج مانعى ندارد، و شيخ مساكن و متاجر را هم به آن ملحق كرده است.» «4»

10- در تذكره پس از نقل خمس و انفال مى نويسد:

«ائمه (ع) براى شيعيانشان مناكح و مساكن و متاجر را در حال ظهور و غيبتشان مباح فرموده اند، به خاطر اينكه بدون اباحۀ آن امكان پرهيز از گناه وجود ندارد و

______________________________

(1)- سرائر/ 116.

(2)- شرايع 1/ 184 (چاپ ديگر/ 137).

(3)- شرايع 1/ 322 (چاپ ديگر/ 246).

(4)- مختصر النافع/ 64.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 443

اين از بزرگترين نيازمنديهاست.» «1»

11- در جهاد تذكره آمده است:

«زمين مخروبه و موات و قلّه كوهها و عمق بيابانها و جنگلها از انفال است كه ويژه امام است و كسى مگر با اجازۀ او در زمان حضور او (ع) نمى تواند در آن تصرف كند، و براى شيعيان در زمان

غيبت تصرف در آن جايز است، زيرا آنان (ع) آن را براى شيعيانشان مباح فرموده اند.» «2»

12- در منتهى آمده است:

«ائمه (ع) براى شيعيانشان مناكح را در دو حال ظهور و غيبت امام مباح دانسته اند، و همۀ علماى ما بر اين مسأله اتفاق نظر دارند، زيرا بدون اباحه امكان رهايى از گناه وجود ندارد، پس چنين اجازه اى در نظر آنان واجب مى نموده است ...

و شيخ مساكن و متاجر را نيز بدان ملحق كرده است.» «3»

ظاهر سخن ايشان اين است كه در «مناكح» اجماع است ولى در «متاجر» و «مساكن» نيست.

13- و در جهاد همان كتاب آمده است:

«پيش از اين گفتيم كه زمين مخروبه و موات و قلّه كوهها و دل بيابانها و جنگلها از انفال و ويژه امام است و كسى مگر با اجازۀ او در صورتى كه امام ظاهر باشد نمى تواند در آن تصرف كند، و اگر غايب باشد بر اساس اذن آنان شيعه مى تواند در آن تصرف كند.» «4»

14- در قواعد پس از ذكر انفال آمده است:

«در زمان غيبت براى ما مناكح و مساكن و متاجر مباح گرديده، و آن اين است كه انسان چيزى كه حق ائمه (ع) در آن است بتواند خريدوفروش كند نه اينكه از

______________________________

(1)- تذكره 1/ 255.

(2)- تذكره 1/ 428.

(3)- منتهى 1/ 555.

(4)- منتهى 2/ 936.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 444

سودهايى كه به دست آورده خمس ساقط باشد.» «1»

15- در دروس آمده است:

«تصرف در چيزى كه حق امام (ع) است بدون اجازۀ وى جايز نيست، و در زمان غيبت نكاح كنيزان اسير (كه جزء غنائم محسوبند) حلال است و پرداخت خمس آن واجب نيست، و اين از

باب تبعيض در تحليل نيست كه بخشى از آن حلال شده باشد، بلكه از باب تمليك سهم امام يا همۀ آن از سوى امام (ع) است.

و درست تر اين است كه بگوييم مهر زنان از مباحات است اگر چه متعدد باشند بر اساس روايت سالم تا جايى كه به اسراف كشيده نشود، مانند زيادى ازدواج و طلاق. مساكن نيز حلال شده، يا از زمينهايى كه ويژه امام است، مانند زمينهايى كه كفار از آن كوچ كرده اند، يا از سود تجارت كه انسان مسكنى را خريدارى كند، بدين معنى كه انسان از سود تجارت اگر يك مسكن و زيادتر از آن خريدارى كند، كه در صورت نياز تحليل شده است. و اما در مورد متاجر- يعنى خريدن چيزى كه متعلق خمس شده است- در نزد ابن جنيد عموماً تحليل شده است، بر اساس روايت يونس بن يعقوب، و نزد ابن ادريس در صورتى كه انسان متعلق خمس را از كسى بخرد كه خمس نمى دهد، در اين صورت واجب نيست خمس آن را بپردازد، مگر اينكه خود با آن تجارت كند و سود ببرد.

و آنچه به قواعد نزديكتر است اين است كه در زمان غيبت اباحۀ انفال را به چيزهايى مانند تصرف در زمينهاى موات و جنگلها و هر گونه معدن و درخت و گياه گسترش دهيم، بر اساس مفهوم اولويت روايت يونس و حارث؛ بله ميراث [كسى كه وارثى ندارد] مگر براى تهيدستان شهر ميّت، مباح نيست.» «2»

16- در خمس روضه، پس از ذكر حكم خمس در زمان غيبت آمده است:

______________________________

(1)- قواعد 1/ 62.

(2)- دروس/ 69.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 445

«و مشهور بين اصحاب و

از جمله آنان مصنف در ديگر كتابها و فتاوايش اين است كه مناكح و مساكن و متاجر استثناء شده است و اين سه چيز به صورت مطلق مباح شده است.» «1»

و پس از ذكر انفال مى فرمايد:

«و مشهور اين است كه اين انفال در زمان غيبت مباح است پس مى توان در زمينهاى مذكور با احيا و استفاده از درختها و جز آن تصرف كرد، بله ميراث بدون وارث براى فقراى شهر ميّت و همسايگان اوست بر اساس روايتى كه در اين باره آمده است، و برخى گفته اند براى هر گونه نيازمندى است. زيرا روايت دالّ بر خصوص فقراى شهر ميّت ضعيف است، و اين نظر درست ترى است. و برخى گفته اند به صورت مطلق مباح است مانند ديگر اموال انفال.» «2»

17- در آخر خمس حدائق پس از ذكر انفال آمده است:

«ظاهر سخن مشهور اين است كه از انفال آنچه متعلق مناكح و مساكن و متاجر است حلال شده است، و در غير اينها اختلاف است، همان گونه كه در خمس گفتيم. و ظاهر سخن برخى از فقهاى متأخر اين است كه انفال به طور مطلق مباح است، و اين بر اساس ظاهر روايات است.» «3»

18- در مدارك آمده است:

«اما در حال غيبت صحيح تر اين است كه همه انفال مباح است همان گونه كه شهيد اوّل و شهيد ثانى و گروهى ديگر از فقها بر آن تصريح فرموده اند، به خاطر روايات زيادى كه متضمن اباحۀ حقوق آنان در زمان غيبت براى شيعيانشان است؛ در بيان گويد: آيا در مباح بودن انفال، فقير بودن تصرف كننده شرط است؟

______________________________

(1)- لمعه دمشقيّه 2/ 80 (چاپ ديگر 1/ 182).

(2)- لمعه دمشقيّه 2/ 85

(چاپ ديگر 1/ 186).

(3)- حدائق 12/ 481.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 446

اين شرط را اصحاب در ميراث بدون وارث گفته اند اما در غير آن نه، و من مى گويم:

متقضاى عمومات اين است كه به هيچ وجه چنين شرطى معتبر نيست.» «1»

و سخنان ديگرى از بزرگان فقهاى ما در اين زمينه كه برخى تصريح دارد كه خمس و انفال به طور مطلق حلال دانسته شده است، و برخى مى گويند تنها انفال حلال شده، و برخى تنها مناكح و مساكن و متاجر را حلال دانسته اند و برخى تنها مناكح را.

و ما پيش از اين گفتيم اينكه همۀ فقها عناوين سه گانه [مناكح و مساكن و متاجر] را مطرح كرده اند، اين گمان را پديد مى آورد كه خبر معتبرى در اين زمينه از معصومين (ع) رسيده است، اگر چه ما جز به روايت عوالى اللئالى كه پيش از اين خوانديم دست نيافتيم. ولى ممكن است گفته شود: شما در بيشتر كتب قدماى اصحاب كه اصول متعلّقات از ائمه معصومين (ع) است اين مسأله را نمى يابى و فقط مرحوم مفيد تنها مناكح را و شيخ [طوسى] هر سه مورد را ذكر كرده اند آنگاه فقهاى متأخر به خاطر اعتماد بر او و به پيروى از ايشان در كتابهاى خود هر سه مورد را آورده اند؛ و آن شهرتى كه مورد اعتماد است شهرت مسأله در بين قدماى اصحاب در آن زمان و در كتابهاى خودشان است، به گونه اى كه به طور يقين كشف شود كه اين مسأله دست به دست گرفته شده از معصومين (ع) است و ثبوت چنين مسأله اى در اين مقام مشكل است، پس بايد به ديگر روايات و ادلّه اى

كه در اين مسأله رسيده است مراجعه شود.

از سوى ديگر از سخنان أبو الصلاح حلبى در كافى آشكار مى شود كه ايشان به طور كلى حلال شدن خمس و انفال را براى شيعه انكار كرده اند، با اينكه ايشان- قدّس سرّه- از بزرگان فقهاى اماميّه مى باشند، و معاصر شيخ طوسى بوده و كتاب خود را براى ايشان و علم الهدى (ره) قرائت كرده اند.

ايشان در كتاب خويش كافى پس از مبحث خمس و انفال در فصلى مستقل مى نويسد:

______________________________

(1)- مدارك/ 344.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 447

«و كسى كه خمس بر وى واجب شده لازم است آن را از مال خويش بيرون كند، بخشى از آن را براى ولىّ امر بگذارد و منتظر بماند تا بتواند به دست او برساند؛ و اگر عذر وى طولانى شد، هنگام وفات به كسى كه به دين و بصيرت او اطمينان دارد وصيت كند كه به جاى وى اين واجب را به انجام برساند، و بخشى ديگر را به نيازمندان آل على (ع) و جعفر برساند ...

و كسى كه چيزى از اموال انفال را تصرف مى كند لازم است همان گونه كه در خمس گفتيم عمل كند، چون همۀ اينها حق امام (ع) است، و اگر كسى بدانچه از خمس و حق انفال بر وى واجب شده كوتاهى كند نافرمانى خداوند متعال را كرده و مستحق لعن هايى است كه هر مسلمان نسبت به ستمگران به آل محمد (ع) نثار مى كند، و در قيامت نيز عذاب و عقاب دوزخ گريبانگير اوست، چون در انجام واجب خود كه رساندن حق به بهترين مستحق است كوتاهى كرده است و براى تصرف در اين گونه اموال نيز

با استناد به برخى احاديث رخصتى نيست؛ زيرا وجوب خمس و انفال به نص قرآن و اجماع امت ثابت است، اگر چه در كسى كه بايد به دست او برسد اختلاف است، و نيز بر اساس اجماع آل محمد (ع) بر ثبوت خمس و انفال و استحقاق آنان و اينكه افرادى آن را به نزد آن بزرگواران مى برده اند و آنان مى پذيرفته اند و پرداخت كنندگان را ستايش كرده و كوتاهى كنندگان را مذمت مى فرموده اند، و به يقين از اين مطلب معلوم و روشن با استناد به روايات شاذّ نمى توان دست كشيد.» «1»

همان گونه كه گفتيم مرحوم مفيد نيز در مقنعه تنها تحليل را در مناكح آن هم در خمس دانسته، و در نهايت اينكه ما به خاطر وجود ملاك واحد بتوانيم انفال را هم به خمس ملحق كنيم؛ اما در غير مناكح ايشان متعرّض تحليل نشده اند و بلكه از اطلاق

______________________________

(1)- كافى أبو الصلاح حلبى/ 173 و 174.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 448

كلام ايشان آشكار مى شود كه ايشان در غير اين مورد تحليل را جايز نمى دانند، ايشان در باب انفال پس از ذكر اقسام آن مى نويسد:

«و هيچ كس نمى تواند در آن مواردى كه ما از انفال برشمرديم مگر با اجازۀ امام عادل تصرف كند. پس كسى كه با اجازه وى تصرف كرد چهارپنجم از بهره براى اوست و يك پنجم براى امام (ع)، و كسى كه بدون اجازه وى تصرف كرد حكم او حكم كسى است كه در اموال غير بدون اجازۀ او تصرف كرده است.» «1»

و باز در همين زمينه مى نويسد:

«بر اساس آنچه ما گفتيم انفال ويژه امام (ع) است، اگر بخواهد آن را

تقسيم مى كند و اگر بخواهد آن را مى بخشد و اگر بخواهد آن را وقف مى كند، و براى هيچ فرد از امت جايز نيست مگر با اجازۀ وى در آن تصرف كند.» «2»

و قاضى عبد العزيز بن برّاج كه معاصر شيخ طوسى و حلبى است در كتاب «مهذّب» خويش متعرض انفال شده ولى از تحليل نامى به ميان نياورده، بلكه گفته:

«و همۀ اموال در زمان حيات پيامبر خدا (ص) براى آن حضرت است و پس از وى براى امامى است كه جانشين اوست و كسى جز با اذن او (ع) نمى تواند در آن تصرف كند.» «3»

و هيچ يك از اين بزرگان در سخنان خويش بين اقسام مختلف انفال و زمان حضور و زمان غيبت فرق نگذاشته اند.

و ظاهر سخن كسانى كه عناوين سه گانه تحليل يعنى مناكح و مساكن و متاجر- يا فقط مناكح- را يادآور شده اند، تحليل را منحصر به همين موارد دانسته اند و چيزهاى ديگر را يادآور نشده اند، با اينكه مباح بودن تصرف در مثل زمينها و كوهها و نهرها و معادن و جنگلها و مراتع و درختها و جواز احيا و حيازت آنها در زمان غيبت و نبودن

______________________________

(1)- مقنعه/ 45.

(2)- مقنعه/ 47.

(3)- مهذّب 1/ 186.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 449

حكومت مشروعه حقّه، امرى واضح و مفروغ عنه بوده است [و مورد عمل متشرعه قرار مى گرفته است]. زيرا اينها اموال عمومى است كه براى رفع نيازمنديهاى عموم مردم آفريده شده است، نهايت امر اينكه اختيار آن در دست امام عادل صالح قرار داده شده است تا به صورت مناسب تر و عادلانه تر مورد استفاده قرار گيرد، و اين صحيح نيست كه ما بگوييم ائمه

(ع) در زمان غيبت آنها را براى مسلمانان و لااقل براى شيعيان خودشان- كه به ريسمان ولايت آنان چنگ آويخته اند- حلال نفرموده اند، با اينكه زندگى بشر متوقف بر آنهاست.

و من گمان نمى كنم مرحوم مفيد و حلبى و قاضى هم اين ضرورت را مورد انكار قرار دهند. علاوه بر ضرورت استفاده از انفال و لزوم عُسر و حرج بدون آن، و اختلال نظام كه براى شيعيان به وجود مى آيد- و قطعاً مورد پسند ائمه (ع) نيست- و اينكه سيره بر اين قرار داشته كه حتى در زمان حضور بدون ايجاد مانعى مردم از انفال استفاده مى كرده اند، علاوه بر همه اين دلايل روايات بسيارى به ويژه در باب احياء موات بر ضرورت استفاده از انفال از طرق فريقين دلالت دارد. [كه در مباحث آينده بدان خواهيم پرداخت].

بلى، ما از اين معنى روى گردان نيستيم كه جواز تصرف و ضرورت وجود تحليل را به شرايطى كه حكومت حقه تشكيل نشده محدود كنيم؛ ولى در شرايطى كه حكومت حقّه بر اساس شرايط آن و لو در زمان غيبت تشكيل شود، ممكن است بگوييم ادلّه تحليل چنين شرايطى را در بر نمى گيرد، و اگر ضرورت آن را بپذيريم ممكن است بگوييم اين اباحه تا جايى است كه از سوى حكومت صالح منعى براى تصرف در آن نرسيده باشد؛ اما در صورت منع يا وجود قوانين محدودكننده، مگر در چارچوب مقررات حكومت تصرف جايز نيست. چون لزوم تشكيل حكومت حقه مستلزم داشتن منابع مالى است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 450

و اما در صورتى كه ملاك تحليل زمينها و كوهها و درختان و نهرها و معادن و ... اين است كه

خداوند آنها را براى همه مردم آفريده است و زندگى آنها وابسته به آن است، در اين صورت گسترش روايات تحليل به چيزهايى مانند ميراث بدون وارث مشكل و بلكه غير جايز است، و لذا بيشتر فقهاى ما فتوى داده اند كه اين گونه اموال به مصرف اعم نيازمندان و يا نيازمندان همان شهر ميّت برسد، و در اين موارد مگر اندكى از فقها قائل به تحليل نشده اند.

[تفسيرهاى گوناگون دربارۀ روايات تحليل

] با توجه به آنچه گفته شد اكنون تفسير عناوين سه گانه و رواياتى كه در اين موارد رسيده و اندازه دلالت آن را يادآور مى شويم و مى گوييم: پيشينيان اصحاب ما اين عناوين را در كتابهايشان نياورده اند امّا متأخرين از آنها مانند شهيد اوّل در دروس و حاشيه قواعد و شهيد ثانى در مسالك و صاحب حدائق و ديگران بدين مسأله پرداخته اند.

از سوى ديگر سخنان آنان در اين زمينه مختلف و مقصود آنان متشابه است تا جايى كه در جواهر آمده است:

«در اين كه عبارات اصحاب در اين زمينه مجمل است و مراد از آنها نامشخص است و برخى از آنها به طور كلى صحيح نيست ترديدى نيست؛ بلكه كسى كه اين سخنان را مورد بررسى قرار دهد و بخواهد همه آنها را به يك مقصد صحيح بازگرداند، بيم آن مى رود كه به برخى بيماريهاى بزرگ گرفتار شود پيش از آنكه به چيزى دست يابد.

و گمان من نيز آن است كه اين مسأله براى بسيارى از اصحاب مجمل بوده است، اگر چه در اين موارد سخنان پيشينيان را بدون آنكه مراد آنان را بدانند پيروى كرده اند، و اى كاش آنها ما را با اصل روايات تنها مى گذاشتند، زيرا آنچه

را ما

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 451

خود از مجموع روايات معتبر اين باب مى فهميديم از سخنانى كه آنان گفته اند آشكارتر و روشن تر بود.» «1»

در هر صورت تفسير آنان از «مناكح» دو تفسير است:

1- كنيزانى كه در جنگ به غنيمت گرفته شده اند؛ چه جنگ بدون اجازۀ امام بوده، كه در اين صورت چنانكه مشهور است همۀ آنان از آنِ اوست؛ يا با اجازۀ او بوده، كه يك پنجم از آنِ اوست، كه در اين مورد اگر اين كنيزان با خريدن يا بخشش يا ارث و مانند آن به شيعيان منتقل شوند براى آنان حلال است و مى توان با آنان همبستر شد.

البته در صورتى كه غنيمت گيرنده خود شيعه باشد مشكل است ما جواز و حليت را درست بدانيم.

2- كنيزانى كه خريدارى شده يا زنانى كه مهرى براى آنان مشخص شده و اين مال از سود تجارت بوده كه خمس بدان تعلق گرفته است.

و براى «مساكن» سه تفسير گفته شده:

1- مسكنى كه ساختمان و زمين آن و يا فقط زمين آن از كفار به غنيمت گرفته شده و سپس ساخته شده است.

2- مسكنى كه در زمينهاى ويژه امام ساخته شده، مانند خانه اى كه در اراضى موات يا قلّه كوهها و ديگر زمينهاى انفال ساخته شود.

3- خانه اى كه با پول خمس نداده خريدارى شده است.

و براى «متاجر» چهار تفسير است:

1- آنچه از غنايم جنگ خريدارى شده، چه همه آن براى امام بوده يا بخشى از آن.

2- آنچه از زمينها و درختان و علف و گياهان و ديگر چيزها كه ويژه امام است خريدارى شده يا با آن تجارت شده است، و اين قسم به انفال بازمى گردد، و

مقصود اين

______________________________

(1)- جواهر 16/ 152.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 452

است كه حق امام كه در اصل آن است مورد تحليل قرار گرفته باشد نه خمسى كه از سود تجارت به دست آمده است؛ همچنين مقصود از تفسيرهاى قبلى و آنچه بعد ذكر مى شود همين است، همان گونه كه شهيد و ابن ادريس بدان اشاره داشتند.

3- اموالى كه از كفار يا اهل خلاف كه اعتقادى به خمس ندارند خريدارى شده است.

4- اموالى كه از فردى كه خمس نمى دهد اگر چه معتقد به آن است خريدارى شده.

اما تحليل مناكح با تفسير اوّل، بيشتر روايات تحليل بر آن دلالت دارد، و اين روايات مستفيض و بلكه اجمالًا متواتر است؛ چون ما علم پيدا مى كنيم كه مضمون بعضى از آنها از معصوم (ع) رسيده است؛ پس مضمون مشترك آنها را مى توانيم مورد استناد قرار دهيم.

برخى از آن روايات بدين گونه است:

[برخى از روايات تحليل مناكح]

1- روايت فضيل، از امام صادق (ع) كه فرمود:

«كسى كه خنكى دوستى ما را در دلش احساس مى كند، خدا را بر نخستين نعمت سپاس گويد.» عرض كردم فدايت شوم نخستين نعمت چيست؟ فرمود: پاك طينتى.

آنگاه گفت: امام صادق (ع) فرمود: امير المؤمنين (ع) به فاطمه (س) فرمود: «بهرۀ خود از فى ء را براى شيعيان ما حلال گردان تا فرزندان پاك به دنيا آورند.» آنگاه امام صادق (ع) فرمود: «ما مادران شيعيانمان را براى پدرانشان حلال كرديم تا فرزندان پاك به دنيا آورند.» «1»

2- روايت ضريس كناسى كه گفت: امام صادق (ع) فرمود:

آيا مى دانى از كجا در ميان مردم زنا رواج مى يابد؟ عرض كردم: نمى دانم. فرمود:

______________________________

(1)- فضيل عن أبي عبد اللّه (ع) قال: من وجد برد حبّنا

فى كبده فليحمد اللّٰه على اوّل النعم قال: قلت: جعلت فداك ما اوّل النعم؟ قال: طيب الولادة. ثم قال أبو عبد اللّٰه (ع) قال: امير المؤمنين (ع) لفاطمة (س): احلّى نصيبك من الفى ء لآباء شيعتنا ليطيبوا. ثم قال أبو عبد اللّٰه (ع): انا احللنا امهات شيعتنا لآبائهم ليطيبوا. (وسائل 6/ 381، ابواب انفال، باب 4، حديث 10).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 453

به خاطر نپرداختن خمس ما اهل بيت، مگر براى شيعيان پاك طينت ما كه آن را براى آنان و فرزندانشان حلال كرديم. «1»

3- صحيحه زراره از امام باقر (ع) كه گفت:

امير المؤمنين (ع) بر شيعيان خمس را حلال كرد تا فرزندانشان پاك طينت متولد شوند. «2»

علتى كه در روايت آمده قرينه بر اين است كه آنچه حلال شده مناكح است، مگر اينكه گفته شود: خوردن خوراكى هاى حرام نيز در پليدى طينت مؤثر است.

4- صحيحه أبو بصير و زراره و محمد بن مسلم، همه از امام باقر (ع) كه فرمود:

امير المؤمنين على بن أبي طالب (ع) فرمود: مردم به خاطر شكم ها و فرج هايشان تباه شدند، زيرا حق ما را نپرداختند، همانا شيعيان ما و پدرانشان در اين جهت در گشايش اند. «3»

اين روايت را صدوق نيز در علل نقل كرده و در آن به جاى پدرانشان «فرزندانشان» آمده است. «4»

ظاهراً اينكه فرموده «پدرانشان در گشايش اند» مراد پاك بودن ازدواجهايشان مى باشد تا فرزندان پاك طينت به دنيا آورند.

و اينكه فرموده حق ما، اطلاق آن خمس و انفال را در بر مى گيرد، و ظاهر ذيل حديث اين است كه همۀ حقوقشان را براى شيعه حلال فرموده اند چه از مناكح باشد و چه غير آن، همان گونه كه واژه

«شكمهايشان» نيز بر آن دلالت دارد، پس اطلاق آن

______________________________

(1)- قال أبو عبد اللّٰه (ع): أ تدري من اين دخل على الناس الزنا؟ فقلت: لا ادرى. فقال: من قبل خمسنا اهل البيت الا لشيعتنا الاطيبين فانه محلل لهم و لميلادهم. (وسائل 6/ 379، ابواب انفال، باب 4، حديث 3).

(2)- عن أبي جعفر (ع) انه قال: ان امير المؤمنين (ع) حللهم من الخمس يعنى الشيعة ليطيب مولدهم. (وسائل 6/ 383، ابواب انفال، باب 4، حديث 15).

(3)- عن أبي جعفر (ع) قال: قال امير المؤمنين على بن أبي طالب (ع): هلك الناس فى بطونهم و فروجهم لانهم لم يؤدّوا الينا حقنا، ألا و إنّ شيعتنا من ذلك و آباءهم فى حلّ. (وسائل 6/ 379، ابواب انفال، باب 4، حديث 1).

(4)- همان، به نقل از علل.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 454

خمس سود تجارت را كه متعلق به شخص است نيز شامل مى شود. مگر اينكه گفته شود: مطلبى كه در ذيل روايت آمده اشاره به همان حقوق ثابت ائمه (ع) نزد مردم دارد كه به شيعيان منتقل شده است و حقوقى كه نزد آنان پديد مى آيد را در بر نمى گيرد.

5- روايت محمد بن مسلم، از يكى از آن دو [امام باقر يا امام صادق] (ع) كه فرمود:

شديدترين موردى كه در روز قيامت مردم با آن مواجه اند اين است كه صاحب خمس بايستد و بگويد: پروردگارا، خمس من! و ما آن را براى شيعيانمان حلال كرديم تا ولادتشان پاك شود و فرزندان پاك به دنيا آورند. «1»

6- معتبره أبي خديجه، از امام صادق (ع) كه گفت:

من خدمت آن حضرت بودم كه مردى گفت: فروج را بر من حلال

فرما! امام صادق (ع) ابراز ناراحتى فرمود، شخصى گفت: از شما نخواست كه بر سر راه آنان، از شما درخواست كرد كه خدمتگزارى بخرد يا زنى را به ازدواج درآورد يا ميراثى به او برسد يا تجارت يا چيزى به وى عطا شود، حضرت فرمود: اين براى شيعيان ما حلال است، چه حاضر و چه غايب آنان، چه مرده و چه زنده شان، و چه فرزندانى كه از آنان متولد مى شوند تا روز قيامت براى آنان حلال است.

هان به خدا سوگند كه اين حلال نيست مگر براى آن كسى كه ما براى او حلال كرده ايم. به خدا سوگند ما به كسى ذمّه اى را نبخشيده ايم و براى ما بر كسى عهدى نيست و كسى نزد ما پيمانى ندارد. «2»

______________________________

(1)- انّ اشدّ ما فيه الناس يوم القيامة ان يقوم صاحب الخمس فيقول: يا ربّ خمسى، و قد طيّبنا ذلك لشيعتنا لتطيب ولادتهم و لتزكو اولادهم. (وسائل 6/ 380، ابواب انفال، باب 4، حديث 5).

(2)- أبي خديجة، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: قال رجل و انا حاضر: حلّل لى الفروج. ففزع أبو عبد اللّٰه (ع) فقال له رجل: ليس يسألك ان يعترض الطريق انما يسألك خادماً يشتريها او امرأة يتزوجها او ميراثاً يصيبه او تجارة او شيئاً اعطيه. فقال (ع): هذا لشيعتنا حلال: الشاهد منهم و الغائب، و الميّت منهم و الحىّ، و ما يولد منهم الى يوم القيامة فهو لهم حلال. اما و اللّٰه لا يحلّ الّا لمن احللنا له. و لا و اللّٰه ما اعطينا احداً ذمة و ما عندنا لاحد عهد (هوادة) و لا لاحد عندنا ميثاق. (وسائل 6/ 379، ابواب انفال، باب 4، حديث

4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 455

در سند اين روايت همان گونه كه بر اهلش پوشيده نيست اشكالى نيست.

و شايد مقصود از ميراث و تجارت و آنچه به وى عطا مى شود به قرينه سؤال، تنها كنيزان و دختران باشد. و اگر به فرض مفهومى اعم اراده شده باشد به موردى حمل مى شود كه مالى از كسى كه اعتقادى به خمس ندارد يا خمس نمى دهد به وى منتقل شده باشد، و شامل خمسى كه متعلق به اموال اوست نمى شود؛ زيرا ظاهر حديث اين است كه چيزى متعلق حق امام قرار گرفته باشد پيش از آنكه منتقل به وى گردد. و بر فرض اينكه روايت بر عموم تحليل دلالت كند بايد بدين معنى حمل شود به خاطر جمع بين اين سنخ از روايات و آن رواياتى كه دلالت دارد بر اينكه ائمه (ع) حق خود را از خمس مطالبه مى كردند و وكلايى را براى گرفتن و مطالبه آن منصوب مى فرمودند، و اين روايات از ائمه (ع) متأخر صادر شده پس بر روايات تحليل مقدم است، و ما پيش از اين در خمس ارباح مكاسب اين مطلب را مورد پژوهش قرار داديم.

7- در تفسير امام حسن عسكرى (ع) از پدرانش، از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه به پيامبر خدا (ص) عرض كرد:

آيا مى دانيد كه پس از شما فرمانروايى خشن و ستمگر مى آيد و بر خمس كه حق من است از اسرا و غنايم مسلط مى شود و آن را مى فروشند ولى براى خريدار آن حلال نيست زيرا بهرۀ من در آن است، من بهره ام را به هر كه مالك چيزى از آن گردد بخشيدم تا بهره هاى

آنها از خوردن و آشاميدن بر آنان مباح باشد و تا فرزندان پاك طينت به دنيا آورند و فرزندانشان حرام زاده نباشد. پيامبر خدا (ص) فرمود: هيچ كس بهتر از صدقۀ تو صدقه اى نداد و پيامبر خدا نيز كار تو را پيروى كرد و براى شيعه حلال كرد هر گونه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 456

غنيمت و خريد نصيب آنان را، و نه من و نه تو آن را براى غير آنان حلال نكرديم. «1»

8- و از آنچه دربارۀ اسيران جنگ وارد شده روايت عبد العزيز بن نافع است كه گفت:

از امام صادق (ع) اجازه خواستيم كه بر وى وارد شويم و كسى را نزد وى فرستاديم.

كسى را فرستاد كه دو نفر دو نفر وارد شويد، پس من و مرد ديگرى كه همراهم بود وارد شديم، من به آن مرد گفتم: دوست دارم سؤال را بر من روا دارى، گفت: بلى، به آن حضرت عرض كردم: فدايت گردم! پدر من از كسانى بود كه بنى اميّه او را به اسارت گرفتند و من مى دانم كه بنى اميّه اهل حلال و حرام نيستند و آنچه از كم يا زياد دست آنان است از آنان نيست بلكه از آنِ شماست، و من هنگامى كه گذشته خود و آنچه را به من رفته است به ياد مى آورم نزديك است هوش از سرم برود و ديوانه شوم، حضرت فرمود: تو نسبت به همۀ اين امور در گشايش هستى، و هر كه پس از من حال تو را داشته باشد همه در اين امور در گشايش هستند. «2»

روشن است كه در گشايش بودن پدران دلالت بر در گشايش بودن مادران

نيز به طريق اولى دارد، چون بنابراين است كه اينان پاكزاد باشند.

و روايات بسيار ديگرى كه يا صريح است و يا به عموم و اطلاق خود دلالت دارد بر تفسير اوّل- يعنى در مورد اسيران اهل حرب كه در جنگها و سريّه ها اسير شده اند- كه براى پاكزادى شيعيان ازدواجهايشان حلال شمرده شده است، و اين مشكل در آن زمانها بسيار

______________________________

(1)- عن امير المؤمنين (ع) انه قال لرسول اللّٰه (ص): قد علمت يا رسول اللّٰه، انّه سيكون بعدك ملك عضوض و جبر فيستولى على خمسى من السبى و الغنائم و يبيعونه فلا يحلّ لمشتريه لان نصيبى فيه فقد وهبت نصيبى منه لكل من ملك شيئاً من ذلك من شيعتى لتحلّ لهم منافعهم من مأكل و مشرب و لتطيب مواليدهم و لا يكون اولادهم اولاد حرام. قال رسول اللّٰه (ص): ما تصدق احد افضل من صدقتك و قد تبعك رسول اللّٰه (ص) فى فعلك احلّ الشيعة كل ما كان فيه من غنيمة و بيع من نصيبه على واحد من شيعتى و لا احلّها انا و لا انت لغيرهم. (وسائل 6/ 385، ابواب انفال، باب 4، حديث 20).

(2)- عبد العزيز بن نافع قال: طلبنا الاذن على أبي عبد اللّٰه (ع) ... فقال له: انت فى حل مما كان من ذلك و كل من كان فى مثل حالك من ورائى فهو فى حل من ذلك. (وسائل 6/ 384، ابواب انفال، باب 4، حديث 18).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 457

گسترده بوده و شيعيان به خاطر خريدن كنيز يا جايزه يا وراثت بدان مبتلا بوده اند.

[توضيحى پيرامون روايات]

زنجيره سند برخى از اين روايات صحيح است و برخى نيز با عمل

اصحاب بدان جبران شده است. علاوه بر اين ما گفتيم علم اجمالى داريم كه برخى از آنها از معصوم (ع) صادر شده است كه از آن به «تواتر اجمالى» تعبير مى كنيم، پس اين مطلب كه برخى گفته اند: شبهه در اينجا «شبهۀ موضوعى» است كه آيا چنين اجازه اى از معصومين (ع) صادر شده است پس ما از «اصالت عدم اذن» مگر با دليلى از علم يا بيّنه دست نمى كشيم، و حجيّت خبر ثقه در موضوعات ثابت نيست و به گواهى جمعى از علماى عادل هم چون مبتنى بر حدس است نمى توان استناد نمود، سخن درستى نيست. از سوى ديگر مورد برخى روايات خمس است و مورد برخى فى ء، مانند اموالى كه بدون جنگ به دست آمده و يا آنچه با جنگ بدون اجازه امام تصرف شده؛ و آنچه به حكم غلبه در آن زمانها به طور يقين مورد اين روايات است اموالى است كه از دست كسانى كه معتقد به خمس و حق امام نبوده اند به وسيله خريدن و جايزه و مانند آن به دست شيعه مى رسيده، اموالى مانند اسيران بنى اميّه و بنى عباس و كارگزارانشان كه شيعه چاره اى جز آميزش و ارتباط و خريدوفروش با آنان نداشته و به هيچ وجه امكان نداشته است از آنان كناره گيرى كند.

و بر اين پايه مشكل است كه حكم فوق، اسيرانى كه شيعيانِ معترف به خمس و حق امام مى گرفته اند را شامل شود، چه رسد به اسيرانى كه از مال التجاره بوده و خمس سود تجارت بر آنها تعلق گرفته است.

و بسا گواه بر همين [خروج مورد اخير از مضمون روايات تحليل] است اطلاق صحيحه حلبى از امام

صادق (ع) درباره مردى از اصحاب ما كه در زير پرچم آنان و همراه آنان

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 458

بوده و غنيمتى به دست آورده بود، فرمود: خمس آن را بپردازد و براى وى حلال است. «1»

و نيز صحيحه على بن مهزيار دربارۀ آنچه در آن خمس است «.. و مانند دشمنى كه آسيب ديده و مال وى گرفته مى شود ... و آن اموالى كه از خرّميان [خرم دينان] فاسق نزد قومى از دوستان من آمده است.» «2»

و مقتضاى عموم تعليل براى پاك طينتى فرزندان اين است كه تحليل نيز عام باشد و همۀ حقوقى كه براى ائمه (ع) است را نيز در بر گيرد. پس فى ء و همه انواع خمس حتى اصناف سه گانه آن را در بر مى گيرد.

و اما آنچه در مختلف از ابن جنيد آمده و ايشان در حلال شدن اصناف سه گانه [ايتام، مساكين و ابن سبيل] ترديد كرده و گفته است:

«مباح شدن آنچه امام مالك آن نيست وجهى ندارد چون حق براى غير حلال كننده است و حلال دانستن در جايى است كه ملك حلال كننده باشد نه كسى كه تنها ولايت گرفتن آن را دارد.» «3»

اين سخن درستى نيست، زيرا ما در جاى خود گفتيم كه خمس همه آن حق واحدى است در اختيار امام، نهايت امر اينكه برطرف كردن نيازمنديهاى بنى هاشم بر عهده اوست، و مقتضاى تعليل ها نيز اين است كه همه آن مباح شده باشد وگرنه پاك طينتى حاصل نمى شده است. بله، در اينجا نكته اى است كه لازم است بدان توجه شود و آن اينكه بيشتر روايات تحليل، مورد آن خمس غنايم و اسيران جنگهاست كه در آن زمان مورد ابتلاى

جامعه بوده زيرا جنگهاى عمده به فرماندهى خلفا و فرماندهان آنها انجام مى گرفته، و مقتضاى آن اين است كه در چنين شرايطى همۀ آن براى امام باشد، بر اساس آنچه مشهور اصحاب ما بدان فتوى داده اند و مرسله ورّاق نيز بر آن دلالت

______________________________

(1)- يؤدى خمساً و يطيب له. (وسائل 6/ 340، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 2، حديث 8).

(2)- و مثل عدو يصطلم فيؤخذ ماله ... و ما صار الى قوم من موالىّ من اموال الخرميّة الفسقة. (وسائل 6/ 350، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 8، حديث 5).

(3)- مختلف/ 207

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 459

داشت [كه هر آنچه در جنگ غير مأذون از طرف امام به دست آمد متعلق به اوست] پس نمى توان تحليل را منحصر به خمس دانست.

اما از اين اشكال اين گونه پاسخ داده شده كه اصل و كليّت آن غزوات مورد رضايت ائمه (ع) بوده است، چون در طريق گسترش اسلام انجام مى شده است، همان گونه كه دعاى امام سجاد (ع) براى سپاهيان اسلام و سريّه هاى آنها گواه بر آن است.

و ما تفصيل اين بحث را در محور هشتم از اقسام انفال يادآور شديم كه مى توان بدان مراجعه نمود.

همه اين مطالب در ارتباط با تفسير اول تحليل مناكح بود.

[تفسير دوم مناكح]

و اما تفسير دوّم مناكح، يعنى كنيزان خريدارى شده يا مهريه زنان كه از سود تجارت متعلق خمس و مانند آن پرداخت شده، بايد گفت: اگر پول يا مهر از سود تجارتى است كه در همان سال به دست آمده، در اين صورت با توجه به اينكه از مؤونه سال است نداشتن خمس در آن واضح است، زيرا

خمس پس از كم كردن مخارج سال است، پس وجهى براى ذكر آن نيست و اختصاص به شيعه ندارد تا از آن تعبير به تحليل شود.

و اگر از غير سود تجارت بوده يا پس از گذشت سال و تعلق خمس بدان بوده است، پس دليلى بر تحليل آن نيست و روايات گذشته و ديگر روايات تحليل شامل آن نمى گردد، زيرا آنچه در اين روايات مورد نظر بوده- همان گونه كه گذشت- كنيزان و اموالى بوده كه به غنيمت گرفته شده كه در آن زمان بسيار مورد ابتلاى جامعه بوده است. مانند سريّه هاى بنى اميّه و بنى عباس و غنايم آنان و نيز اموالى كه به شيعه منتقل مى شده از سوى كسانى كه اعتقاد به خمس و حق ائمه نداشته اند، پس اين روايات متعرض آنچه نزد خود شيعيان متعلق خمس شده نمى باشد، زيرا ائمه (ع) از شيعيانشان خمس را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 460

مطالبه كرده اند، علاوه بر اينكه حرام بودن مهر هم موجب بطلان ازدواج و حرام زادگى نمى شود؛ پس پاك طينتى كه در روايات آمده با اين تفسير تناسب ندارد.

[تفسيرهاى مختلف تحليل مساكن]
[تفسير نخست تحليل مساكن]

و اما تفسير نخست مساكن، يعنى زمينهايى كه از كفار به غنيمت گرفته شده است.

اگر بدون اجازه امام باشد بنابر مشهور از انفال است، مانند زمينهاى موات، و ما در بحث اراضى و روايات وارده در آن بدان خواهيم پرداخت، و ظاهراً در آن اشكالى وجود ندارد.

و اگر با اجازۀ امام باشد متعلق به همۀ مسلمانان است، و ما در جاى خود گفتيم كه در زمينهايى كه با جنگ گشوده شده خمس واجب نيست و اختيار آن در دست امام است در اختيار هر

كس صلاح بداند قرار مى دهد. و در زمان غيبت اگر اين زمينها در زير سلطه سلاطين جور قرار بگيرد و شيعه مجبور شود كه آنها را بخرد يا در اختيار بگيرد و ماليات به آنان بپردازد، مقتضاى قاعده اين است كه اين عمل حرام باشد ولى ظاهر اخبار و روايات اين است كه اين گونه موارد را ائمه (ع) اجازه داده اند و كارهاى آنها را به منزله سلاطين عادل دانسته اند، براى اينكه امر زندگى براى شيعيان آسان شود.

و اگر زير سلطه سلاطين ستم نباشد، قاعده اقتضا مى كند كه متصدى قبول آن فقيه جامع شرايط حكومت باشد، و اگر يافت نشود يا نتوان به وى مراجعه نمود مؤمنين عادل آن را به عهده مى گيرند چون از مهمترين مصاديق حسبه است.

و شيخ اعظم [انصارى] در مبحث شرايط عوضين مكاسب در مسأله فوق پنج وجه را محتمل دانسته است، «1» ولى آنچه از تهذيب و دروس و جامع المقاصد و حدائق و ديگر كتابها استفاده مى شود اين است كه اين زمينها مانند انفال براى شيعه مباح شده، و

______________________________

(1)- مكاسب/ 163.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 461

به صحيحه عمر بن يزيد و مانند آن- كه در بيان تحليل اراضى در زمان غيبت خواهيم آورد- استناد كرده اند. و ما بحث پيرامون زمينهايى كه با جنگ گشوده شده است را به طور كامل در جهت ششم از فصل غنايم [جلد ششم كتاب] يادآور شديم.

[تفسير دوم تحليل مساكن]

و اما تفسير دوّم مساكن، يعنى اينكه بگوييم مراد از تحليل، مساكنى است كه در زمينهايى است كه ويژه امام است. پيش از اين دانستيم كه تصرف در اراضى و كوهها و چيزهايى كه در

آنها و همراه آنهاست، در زمان غيبت يك امر روشن بوده كه گمان نمى كنم كسى آن را مورد انكار قرار داده باشد، و منحصر به مسكن نيز نبوده، بلكه همه نيازمنديهاى انسان از زمين، مانند كشاورزى، راه سازى، ايجاد گورستان و مسجد، ايجاد مراكز تجارتى و صنعتى و ديگر چيزهايى كه انسان در معاش و معاد خود بدان نيازمند بوده را در بر مى گرفته است. پس اگر حكومت عادله واجد شرايطى باشد كه راه استفاده و چگونگى استفاده از آن را تنظيم كند، ظاهراً حليّت در چارچوب آن بايد باشد، و الّا بناچار بايد حليت و اباحه را در حدّ ضرورت و احتياج دانست، چون اموال عمومى براى رفع نيازمنديهاى مردم آفريده شده است و بدون آنها ادامه حيات ممكن نيست، پس اختصاص دادن حليّت تنها به خانه و مسكن سخن درستى نيست، مگر اينكه مفهومى گسترده از آن اراده شود كه همه نيازمنديهاى انسان در معاش و معاد را در بر بگيرد.

در اين مورد علاوه بر وجود سيره حتى در زمان ائمه معصومين (ع) كه چنين استفاده هايى از زمين مى شده است و علاوه بر اينكه بدون آن حرج و اختلال نظام پيش مى آيد و علاوه بر روايات زيادى كه از طرق فريقين وارد شده و بر احياء و آبادانى زمينهاى موات تأكيد ورزيده و تصريح دارد كه هر كس آنها را احيا كند از آن اوست- كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 462

در مسائل آينده به تفصيل آن خواهيم پرداخت- علاوه بر همه اينها برخى از روايات مستفيضه بر اين مسأله دلالت دارد:

[برخى از روايات تحليل مساكن]

1- كلينى از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد،

از ابن محبوب، از عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت:

من مسمع را در مدينه ديدم كه اموالى را در آن سال نزد امام صادق (ع) آورده بود و آن حضرت آنها را بازگردانده بود، به وى گفتم: چرا أبو عبد اللّٰه اموالى را كه نزد او آورده بودى بازگردانيد؟ گفت: چون اموال را نزد وى بردم به او گفتم: مسئوليت غوّاصى در بحرين به من واگذار شده بود و چهارصد هزار درهم به دست آوردم، اكنون هشتاد هزار درهم آن را به عنوان خمس خدمت شما آورده ام و من ناخوش دارم كه آن را از شما دريغ دارم، با اينكه اين حق شماست كه خداى تبارك و تعالى در اموال ما قرار داده است. فرمود: «آيا از زمين و آنچه خدا از آن مى روياند جز خمس براى ما نيست؟ اى ابا سيّار، همۀ زمين براى ماست، پس هر چه خدا از آن مى روياند از آنِ ماست.» عرض كردم: و من همه اموال را خدمت شما بياورم؟ فرمود: «اى ابا سيّار، آن را براى تو پاك و حلال كرديم، آن را براى خويش نگه دار. و هر چه از اموال در دست شيعيان ماست براى آنان حلال و مباح است، تا آنگاه كه قائم ما قيام كند و او ماليات آنچه را در دست آنان است جمع آورى كند و زمين را در دست آنان باقى گذارد. و امّا آنچه در دست جز آنان است بهره ورى آنان از زمين حرام است تا آنگاه كه قائم ما قيام كند، پس زمين را از آنان مى گيرد و آنان را با خوارى از آن بيرون مى راند.»

عمر بن

يزيد گويد: ابو سيّار گفت: من كسى از ارباب زمين و ثروت و از كارگزاران را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 463

نمى شناسم جز خودم كه مال حلال بخورد، مگر كسى كه ائمه (ع) بر وى حلال كرده باشند. «1»

اين روايت را شيخ نيز با اندكى تفاوت نقل كرده است. «2»

سند اين روايت تا عمر بن يزيد صحيح است، ظاهراً مراد عمر بن محمد بن يزيد بيّاع سابرى [پوستين هاى شاپورى فروش] است كه او نيز ثقه است، و ابو سيّار همان مسمع بن عبد الملك است كه كنيه وى ابو سيّار است و به وى «كِردين»- به كسر كاف- هم گفته مى شود كه بنابر مشهور ثقه است، پس روايت صحيحه است.

و اينكه ايشان همۀ خمس را نزد امام (ع) آورده و مى گويد: «اين حق شماست» و تقرير امام بر اين گفته، همان گونه كه ما بارها گفته ايم دليل بر اين است كه خمس حق واحدى براى امام است كه بايد همۀ آن به وى پرداخت شود و نمى توان بدون نظر وى آن را تقسيم كرد، و اين در ذهن اصحاب ائمه (ع) همواره وجود داشته است.

به اين صحيحه استدلال بر اين شده است كه آنچه از اراضى و آنچه در آن از معادن و گياهان و درخت است در زمان غيبت براى شيعه حلال است بدون آنكه ماليات و اجاره بهايى بپردازند، چه از انفال باشد يا از عموم مسلمانان مانند زمينهايى كه با جنگ گشوده شده است، زيرا اختيار آن نيز به دست امام است.

و نيز دلالت بر اين دارد كه آنان مالك رقبۀ زمين نيستند و به همين جهت قائم (ع) پس از

قيام نسبت به سالهاى آينده از آنان مال الاجاره مى گيرد. و نيز دلالت بر اين دارد كه براى غير شيعه تحليل نشده است. و ممكن است گفته شود در روايت قيام قائم به

______________________________

(1)- عن عمر بن يزيد قال: رأيت مسمعاً بالمدينة و قد حمل ... فقال (ع): أ وَ ما لنا من الارض و ما اخرج اللّٰه منها الّا الخمس؟ يا ابا سيّار، ان الارض كلها لنا، فما اخرج اللّٰه منها من شى ء فهو لنا. فقلت له: و انا احمل اليك المال كلّه؟ فقال: يا ابا سيّار، قد طيبناه لك و احللناك منه فضمّ اليك مالك. و كلّ ما فى ايدى شيعتنا من الارض فهم فيه محللون حتى يقوم قائمنا فيجبيهم طسق ما كان فى ايديهم و يترك الارض فى ايديهم. و اما ما كان فى ايدى غيرهم فان كسبهم من الارض حرام عليهم حتى يقوم قائمنا، فيأخذ الارض من أيديهم و يخرجهم صغرة. (كافى 1/ 408، كتاب الحجة، باب انّ الارض كلّها للامام (ع)، حديث 3).

(2)- وسائل 6/ 382، ابواب انفال، باب 4، حديث 12.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 464

عنوان مثال است و كنايه از تشكيل حكومت حقّه است اگر چه با تصدى فقيه صالح واجد شرايطى باشد، و او مى تواند مال الاجاره و ماليات اين گونه زمينها را مطالبه كند.

همان گونه كه ما در گذشته اين نظر را تقويت كرديم. و اينكه حضرت در مورد خاصى خمس را براى مسمع تحليل فرموده دليل بر اين نيست كه خمس براى همه شيعيان حلال شده است، و باز اينكه زمينها تحليل شده دليل بر اين نيست كه خمس سود تجارت كه به

اموال اشخاص تعلق مى گيرد تحليل شده باشد.

همه اينها در صورتى است كه الف و لام در جمله «الارض كلها لنا» و جمله هاى بعد در متن عربى روايت براى استغراق باشد، ولى محتمل است كه مراد از آن عهد باشد كه اشاره است به زمينهايى مانند زمينهاى بحرين و درياى آن، زيرا بحرين- چنانكه در موثقه سماعه آمده «1»- از زمينهايى بوده كه اسب و شترى بر آن تاخته نشد و از انفال بوده است، و دريا نيز كه به نظر ما از انفال است، پس فايده هاى آن نيز براى امام است، پس استفاده حكم زمينهايى كه با جنگ گشوده شده از اين صحيحه و حكم به تحليل آن بدون آنكه خراج و ماليات بپردازند مشكل است.

2- در اينجا صحيحه ديگرى از عمر بن يزيد در خصوص زمينهاى مخروبه است كه گفت:

شنيدم مردى از اهل كوهستان از امام صادق (ع) دربارۀ مردى مى پرسيد كه زمين مواتى را كه صاحبان آن رهايش كرده بودند آباد كرده و نهرهاى آن را لايروبى كرده و در آن ساختمان ساخته و در آن نخل و درخت كاشته، گفت: امام صادق (ع) فرمود:

امير المؤمنين (ع) مى فرمود: از مؤمنان كسى كه زمينى را احيا كند از آن اوست و بايد ماليات آن را در حال غيبت به امام بپردازد و چون قائم (ع) ظهور كرد خود را آماده كند كه آن را از وى بستاند. «2»

______________________________

(1)- وسائل 6/ 367، ابواب انفال، باب 1، حديث 8.

(2)- عمر بن يزيد قال: سمعت رجلًا من اهل الجبل يسأل أبا عبد اللّٰه (ع) ... فقال أبو عبد اللّٰه (ع): كان امير المؤمنين (ع) يقول: من أحيا

ارضاً من المؤمنين فهى له و عليه طسقها يؤديه الى الامام فى حال الهدنة فاذا ظهر القائم فليوطّن نفسه على ان تؤخذ منه. (وسائل 6/ 383، ابواب انفال، باب 4، حديث 13).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 465

ظاهر اين روايت اين است كه زمين خراب كه از انفال است تصرف آن حلال شمرده شده، و نيز آشكار مى شود كه تحليل منافاتى با پرداخت اجاره بها ندارد، و لازمۀ آن و لازمۀ جواز اخذ آن از وى عدم ملكيت رقبۀ زمين با احياء است، و شايد مقصود از امام در اينجا مطلق امام عادل است نه خصوص امام معصوم (ع).

3- كلينى به سند خود از يونس بن ظبيان يا معلى بن خنيس آورده است كه گفت:

به امام صادق (ع) عرض كردم از اين زمين چه چيزى براى شماست؟ آن حضرت تبسّم كرد و فرمود: خداوند متعال جبرئيل را فرستاد و به وى فرمود در زمين هشت نهر پديد آورد كه از آن جمله است دو رود سيحون و جيحون و آن رودى است كه در بلخ است، و رود خشوع كه رود شاش (در سمرقند) است و مهران كه در هند است، و نيل در مصر و دجله و فرات (در عراق) و آنچه از اينها آبيارى شود از ماست و آنچه از ماست از شيعيان ماست، و براى دشمنان ما از آن چيزى نيست مگر آنكه غصب كرده باشند. و ولىّ ما در توسعه است از آنچه در مابين اين و آن يعنى زمين و آسمان است.

آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا» كه در اين دنيا از آنان

غصب مى شود و در قيامت ويژه آنان است، بدون آنكه غصب شود. «1»

و سند اين روايت ضعيف است مگر آنكه گفته شود: گفتار كلينى در مقدمه كتاب كافى كه مى گويد: «اين كتاب ما مشتمل بر آثار صحيح از صادقين (ع) و سنن قائمه اى

______________________________

(1)- عن يونس بن ظبيان او المعلّى بن خنيس، قال: قلت لأبي عبد اللّٰه (ع): ما لكم من هذه الارض؟ فتبسّم ثم قال: انّ اللّٰه تبارك و تعالى بعث جبرئيل و امره ان يخرق بابهامه ثمانية أنهار فى الارض منها سيحان و جيحان و هو نهر بلخ، و الخشوع و هو نهر الشاش، و مهران و هو نهر الهند، و نيل مصر، و دجلة و الفرات، فما سقت او استقت فهو لنا، و ما كان لنا فهو لشيعتنا، و ليس لعدونا منه شى ء الّا ما غصب عليه و ان ولينا لفى اوسع فيما بين ذه الى ذه- يعنى بين السماء و الارض- ثم تلا هذه الآية: «قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا» المغصوبين عليها «خٰالِصَةً» لهم «يَوْمَ الْقِيٰامَةِ» بلا غصب. (كافى 1/ 409، كتاب الحجة، باب انّ الارض كلها للامام (ع)، حديث 5؛ و سال 6/ 386، ابواب انفال، باب 4، حديث 17).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 466

هست كه بدان عمل مى شود.» «1» كمتر از توثيق افرادى مانند ابن فضال و ابن عقده نيست. و در اين نكته اى است شايان توجه.

و اينكه در روايت دجله و فرات آمده گواه بر اين است كه هم زمينهاى انفال و هم زمينهاى خراج مورد نظر بوده است زيرا عمدۀ زمينهاى عراق با جنگ گشوده شده [كه جزو اراضى خراج مى باشد] و اينكه

رودها برشمرده شده از اين روست كه قيمت زمينها به آب آنها بوده. و بعيد نيست كه زمين و آنچه در آن است براى غير شيعه حلال نشده باشد، زيرا زمينها و آبها و آنچه خدا از آنها مى روياند اموال عمومى است كه خدا براى مردم آفريده است، و هدف از آفرينش شناخت خدا و عبادت او از راه حق است، پس تصرف اهل باطل در آن بر خلاف هدفى است كه از آفرينش انتظار مى رود.

و آيا اينكه مى گوييم زمينى كه از آن ائمه (ع) است براى شيعيان حلال است، بدين معناست كه خراج و ماليات نيز نبايد بپردازند يا مفهومى فراتر از اين دارد؟ [يعنى تصرفات شيعيان در آن زمينها حلال است ولى بايد خراج و ماليات را بپردازند.] هر دو محتمل است، و گاهى توهم مى شود اينكه در روايت آمده «آنچه براى ماست براى شيعيان ماست» به عموم خود دلالت بر تحليل خمس و انفال به همه اقسام و اصناف آن دارد، ولى ظاهراً موصول در اينجا براى عهد است نه عموم، و بر فرض كه براى عموم باشد با رواياتى كه دلالت بر مطالبه خمس از سوى ائمه (ع) دارد تخصيص مى خورد، همان گونه كه ما در جاى خود اين موضوع را به تفصيل مورد گفتگو قرار داديم.

4- روايت داود بن كثير رقّى، از امام صادق (ع) كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:

«مردم همه در پوشش مظلمۀ ما زندگى مى كنند مگر اينكه ما آن را براى شيعيانمان حلال كرده ايم.» «2»

______________________________

(1)- كافى 1/ 8.

(2)- عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: سمعته يقول: الناس كلهم يعيشون فى فضل مظلمتنا الّا انا احللنا

شيعتنا من ذلك. (وسائل 6/ 380، ابواب انفال، باب 4، حديث 7).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 467

گاهى به اين روايت براى حلال دانستن همه حقوق متعلقه به ائمه (ع) استدلال شده است، كه مواردى مانند خمس و انفال و زمينهايى را كه با جنگ گشوده شده در بر مى گيرد؛ ولى شمول آن بر خمس سود تجارت و مانند آن مشكل است؛ بلكه شمول آن بر چيزهايى از انفال كه زندگى عموم مردم بر آن متوقف نيست، مانند ميراث بدون وارث نيز ممنوع است، ولى در هر صورت دلالت آن بر تحليل اراضى و مانند آن براى شيعه بدون اشكال است.

5- روايت حارث بن مغيرۀ نصرى، گفت:

بر امام باقر (ع) وارد شدم و خدمت آن حضرت نشسته بودم كه نجيّه وارد شد و اجازه نشستن خواست. آن حضرت اجازه فرمود، نجيّه بر روى دو كندۀ زانو نشست و گفت: فدايت گردم، من از شما خواستم مسأله اى بپرسم و هدفى از آن جز رهايى از آتش ندارم. حضرت وى را مورد توجه قرار داد، راست نشست و فرمود: اى نجيّه! هر چه دوست دارى بپرس، چيزى را از من نمى پرسى مگر آنكه پاسخت را مى دهم. گفت:

قربانت گردم، شما دربارۀ فلان و فلان چه مى گويى؟ فرمود: اى نجيّه، بر اساس كتاب خدا خمس و انفال و برگزيدۀ مال از آنِ ماست، و آن دو به خدا سوگند اولين كسى بودند كه بر حقى كه در كتاب خدا براى ما بود ظلم روا داشتند (تا آنكه فرمود:) بار خدايا ما اين را براى شيعيانمان حلال كرديم. آنگاه رو به ما كرد و فرمود: اى نجيّه، جز ما

و شيعيانمان بر فطرت ابراهيم نمى باشيم. «1»

ظاهر اين روايت اين است كه ائمه (ع) همۀ حقوق خود از خمس و انفال و برگزيدۀ

______________________________

(1)- حارث بن المغيرة النصرى، قال: دخلت على أبي جعفر (ع) ... فقال: يا نجيّة سلنى، فلا تسألني عن شى ء الّا اخبرتك به. قال: جعلت فداك ما تقول فى فلان و فلان؟ قال: يا نجيّة، ان لنا الخمس فى كتاب اللّٰه، و لنا الانفال، و لنا صفو المال، و هما و اللّٰه اوّل من ظلمنا حقنا فى كتاب اللّٰه (الى ان قال:) اللهمّ انا قد احللنا ذلك لشيعتنا. قال: ثم اقبل علينا: بوجهه فقال: يا نجيّة، ما على فطرة ابراهيم غيرنا و غير شيعتنا. (وسائل 6/ 383، ابواب انفال، باب 4، حديث 14).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 468

مال را براى شيعيانشان حلال فرموده اند؛ مگر اينكه به قرينۀ «برگزيده اموال»، مراد از خمس را فقط خمس غنايم بدانيم.

ولى پيش از اين گفتيم: اينكه متأخرين از ائمه (ع) خمس سود تجارت و مانند آن را مطالبه مى كردند، دليل بر اين است كه همۀ خمس حلال دانسته نشده است، و باز پيش از اين گفتيم كه حلال شدن انفال براى شيعه بدين معنى نيست كه الزاماً مجانى باشد و يا حكومت صالح در آن دخالتى نداشته باشد.

6- روايت ابو حمزه، از امام باقر (ع) كه در روايتى فرمود:

خداوند متعال سه سهم از همۀ فى ء را براى ما قرار داد و فرمود: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» پس ما اصحاب خمس و فى ء هستيم، و آن را بر

همۀ مردم جز شيعيانمان حرام كرديم. به خدا سوگند اى ابو حمزه، هيچ سرزمينى فتح نمى شود و هيچ مالى تخميس نمى شود مگر اينكه كسى كه چيزى از آن را تصرف مى كند چه ناموس باشد و چه مال بر وى حرام شده است. «1»

ظاهراً اين روايت در مقام بيان مستثنىٰ منه و نفى تحليل براى غير شيعه است، پس اطلاقى در آن براى مستثنىٰ نيست و دلالتى بر تحليل مطلق براى شيعه ندارد.

و اگر اطلاق تحليل را بپذيريم، باز بايد تحليل خمس را بر ازدواج و مسكن و مانند آن حمل كنيم، چون پيش از اين گفتيم كه بيشتر روايات تحليل از امام صادق و امام باقر (ع) رسيده است و ما مى بينيم كه ائمه متأخر خمس [ارباح] را مطالبه مى كردند و براى گرفتن آن وكيل معين مى فرمودند؛ بلكه صدوق به سند خود از عبد الله بن بكير،

______________________________

(1)- أبى حمزة، عن أبي جعفر (ع) قال: ان اللّٰه جعل لنا اهل البيت سهاماً ثلاثة فى جميع الفى ء فقال- تبارك و تعالى: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» فنحن اصحاب الخمس و الفي ء و قد حرمناه على جميع الناس ما خلا شيعتنا. و اللّٰه يا أبا حمزة، ما من ارض تفتح و لا خمس يخمس فيضرب على شى ء منه إلّا كان حراماً على من يصيبه فرجاً كان او مالًا. (وسائل 6/ 385، ابواب انفال، باب 4، حديث 19).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 469

از امام صادق (ع) نيز روايت مى كند كه فرمود: «من از فردى از شما مالى را مى گيرم، و من

از اكثر افراد مدينه دارايى بيشترى دارم ولى جز اين نمى خواهم كه شما پاك شويد.» «1» در اين ارتباط مى توان بدانچه در خمس سود تجارت نگاشتيم مراجعه نمود. «2»

خلاصه كلام اينكه: تحليل انفال در زمان غيبت به ويژه در مثل چيزهايى مانند زمينها و كوهها و آنچه در آنهاست از چيزهايى كه مردم در زندگى خود بدان نيازمندند و سيره در تمام اعصار بر تصرف در آنها استمرار داشته، بى ترديد بدون اشكال است، و فرقى بين عناوين سه گانه [مناكح، مساكن و متاجر] و غير آن نيست، پس تخصيص تحليل به عناوين سه گانه در باب انفال از چيزهايى است كه وجهى براى آن نيست.

[تفسير سوّم تحليل مساكن]

و اما تفسير سوم از تحليل مساكن، يعنى از پولى كه خمس بدان تعلق گرفته از سود تجارت و جز آن خانه اى خريده شود، در اين صورت اگر در طول سال خريدارى شده كه از هزينه است و خمس بدان تعلق نگرفته، زيرا خمس پس از كسر مخارج سال است، و الّا همان گونه كه در باب مناكح گفتيم دليلى بر تحليل آن نيست.

بله در جواهر آمده است:

«ممكن است از اينكه مناكح و مساكن استثناء شده اين معنا اراده شده باشد كه از سود سرمايه در سال مى توان آن را خريد اگر چه بدان خمس تعلق گرفته است، و پس از گذشت سال بيرون كردن آن از مال واجب نيست، بر خلاف ديگر مخارج كه تنها به اندازه هزينه يك سال از آن استثنا مى شود ... پس اين ايراد وارد نيست كه اين دو مانند ديگر مخارج است.» «3»

به نظر ما در اين فرقى كه ايشان ذكر كردند خصوصيتى براى مساكن و

مناكح نيست،

______________________________

(1)- انى لآخذ من احدكم الدرهم و انى لمن اكثر اهل المدينة مالًا ما اريد بذلك الّا ان تطهروا. (وسائل 6/ 337، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 1، حديث 3).

(2)- ر. ك. كتاب الخمس/ 151.

(3)- جواهر 16/ 154.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 470

زيرا عرف در مخارج بين چيزهايى كه يك بار مصرف است و چيزهايى كه باقى مى ماند فرق مى گذارد و تقيد به سال در قسمت اوّل است نه در دوّم، خواه از مقوله مناكح يا مساكن باشد يا نه؛ و اين تعبير ايشان كه فرمودند اگر چه خمس بدان تعلق گرفته است، مورد اشكال است؛ زيرا به مخارجى كه در طول سال مصرف مى شود خمس تعلق نمى گيرد. چنانكه اين مطلب آشكار است.

[تفسيرهاى مختلف تحليل متاجر]
[تفسير نخست تحليل متاجر]

و اما تفسير نخست متاجر، يعنى چيزهايى كه از غنايم جنگى خريدارى مى شود، چه همه آنها از امام باشد و يا بخشى از آنها، كه روايات ذيل دلالت بر جواز و حليّت آن دارد:

1- معتبره أبي خديجه كه در مناكح گذشت، بر اساس اطلاق پرسش پرسشگر: «يا ميراثى كه به وى برسد يا تجارت يا چيزى كه به وى عطا شود» و پاسخ امام (ع) كه فرمود: «اين براى شيعيان ما حلال است» ولى ما پيش از اين احتمال داديم كه همه فقرات اين روايت در خصوص مناكح باشد به قرينه گفتار پرسشگر كه گفت: «حلّل لى الفروج». «1»

2- آنچه پيش از اين از تفسير امام عسكرى (ع) خوانديم كه امير المؤمنين (ع) بهرۀ خود از اسيران و غنايم را حلال فرمود. «2»

3- روايت يونس بن يعقوب كه گفت:

نزد امام صادق (ع) بودم كه مردى از قماطين [قنداق سازان

براى كودكان] بر آن حضرت وارد شد و گفت: قربانت شوم، در دست ما اموال و سودها و تجارتهايى است كه مى دانيم حق شما در آنها ثابت است و ما نسبت به آن كوتاهى مى ورزيم امام صادق (ع)

______________________________

(1)- ر. ك. وسائل 6/ 379، ابواب انفال، باب 4، حديث 4.

(2)- ر. ك. وسائل 6/ 385، ابواب انفال، باب 4، حديث 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 471

فرمود: «با شما به انصاف رفتار نكرده ايم اگر امروز شما را به پرداخت آن وادار كنيم.» «1»

اين روايت را شيخ و صدوق نقل كرده اند، و در طريق شيخ «محمد بن سنان» و در طريق صدوق «حكم بن مسكين» «2» آمده است كه هر دو در علم رجال مورد اختلاف و اشكال هستند؛ ولى بعيد نيست كه دومى را از «حِسان» يعنى نيكان به شمار آوريم، كه در اين صورت اشكالى به زنجيره سند نيست.

و ظاهراً مورد پرسش چيزى اعم از غنيمت هاى جنگ است و اينكه در پاسخ تفصيل نيامده تفسير دوم و سوم و بلكه چهارم از تحليل متاجر را هم در بر مى گيرد. [به تفاسير چهارگانه براى متاجر رجوع شود].

و اما آن اموالى كه نزد فرد شيعه خمس بدان تعلق گرفته مانند سود تجارت و جز آن، پس انصراف پرسش، و پاسخ از آن روشن است، زيرا ظاهر پرسش اين است كه پيش از قرار گرفتن مال در دست وى حق خمس به مال تعلق گرفته است.

و ظاهراً مراد آن حضرت از «امروز» زمان عدم بسط حكومت حقّه بوده، يعنى زمانى كه شيعيان نيازمند معامله و معاشرت با مخالفين بودند، از اين رو با توجه به ملاك مسأله،

روايت زمان غيبت را نيز در بر مى گيرد.

4- روايت حارث بن مغيرۀ نصرى، از امام صادق (ع) كه گفت:

به آن حضرت گفتيم: ما اموالى از غله ها و تجارت ها و مانند آن داريم و مى دانم كه شما را در آنها حقى است، فرمود: ما آن را براى شيعيانمان حلال نكرديم مگر از اين رو كه ولادتشان پاك باشد، و هر كه ولايت پدرانم را پذيرفته باشد نسبت به حقوقى كه از ما نزد آنان است در گشايش است؛ كسانى كه حاضرند به غايبان برسانند. «3»

______________________________

(1)- يونس بن يعقوب قال: كنت عند أبي عبد اللّٰه (ع) فدخل عليه رجل من القماطين، فقال: جعلت فداك تقع فى ايدينا الاموال و الارباح و تجارات نعلم ان حقك فيها ثابت و انا عن ذلك مقصرون؟ فقال أبو عبد اللّٰه (ع) ما انصفناكم ان كلفنا كم ذلك اليوم. (وسائل 6/ 380، ابواب انفال، باب 4، حديث 6).

(2)- ر. ك. من لا يحضره الفقيه 4/ 452.

(3)- حارث بن مغيرة النصرى، عن أبي عبد اللّٰه (ع) قال: قلت له: انّ لنا اموالًا من غلّات و تجارات و نحو ذلك و قد علمت ان لك فيها حقاً. قال: فلم احللنا اذا لشيعتنا الّا لتطيب ولادتهم، و كل من والى آبائى فهو فى حلّ مما فى ايديهم من حقّنا، فليبلغ الشاهد الغائب. (وسائل 6/ 381، ابواب انفال، باب 4، حديث 9).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 472

زنجيره سند اين روايت به خاطر وجود أبو عمّارة در آن مخدوش است، به خاطر اينكه وى مجهول است، ولى روايت كننده از وى بزنطى است كه از اصحاب اجماع است. «1» و ظاهر اين روايت اين است كه

حق امام حتى نسبت به مالى كه نزد اشخاص است و حق امام بدان تعلق گرفته تحليل شده است ولى به خاطر جمع بين اين روايت و روايتهاى بسيار ديگرى كه از ائمه متأخر صادر شده بايد آن را به موردى كه مال نزد ديگرى متعلق حق خمس قرار گرفته و آنگاه به وى منتقل شده حمل كرد، زيرا اين روايات دلالت داشت بر اينكه خمس در سود تجارت و موارد ديگر ثابت است و آنان آن را مطالبه مى كردند و براى گرفتن آن وكلايى را نصب مى كردند، و تفصيل آن در خمس سود تجارت گذشت.

[تفسير دوّم تحليل متاجر]

تفسير دوّم متاجر، يعنى موردى كه زمين و درختان و مانند آن را كه ويژه امام است خريدارى كند، كه دلالت بر تحليل آن دارد.

علاوه بر اطلاق دو روايت يونس و حارث [روايت هاى سوم و چهارم در تفسير اول متاجر] كه پيش از اين خوانديم، مطلق رواياتى كه دلالت بر تحليل انفال از زمينها و مانند آن در عصر غيبت دارد، بر آن دلالت دارد؛ پس كسى كه آنها را احيا كند يا به طريقى كه ملكيت مى آورد حيازت كند، مى تواند آن را بفروشد و قهراً مى توان آنها را از وى خريد.

[تفسير سوّم تحليل متاجر]

تفسير سوّم متاجر، يعنى اموالى كه انسان از كسى كه معتقد به خمس نيست

______________________________

(1)- تعدادى از راويان از جمله بزنطى از اصحاب اجماعند، بدين معنى كه اگر سند روايتى تا آنان صحيح و قابل اعتماد باشد، از آنان به بعد تا برسد به معصوم (ع)- هركس در سند باشد- روايت مورد اعتماد است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 473

مى خرد، علاوه بر دو روايت سابق الذكر [روايت يونس و حارث] سيره بر اين معنا دلالت دارد؛ زيرا شيعيان همواره با كفار و اهل خلاف حتى در زمان ائمه (ع) معامله و معاشرت داشته اند، با اينكه آنان به خمس سود تجارت و مانند آن ملتزم نبوده اند؛ و اگر بنابر تحريم معامله و لزوم پرداخت خمس آنچه آنان به دستشان مى رسيد بود مشكلات فراوانى پديد مى آمد؛ و از لحن روايات تحليل در مجموع استفاده مى شود كه ائمه معصومين (ع) نسبت به شيعيان ارفاق نموده و درصدد بوده اند كه در شرايطى كه آنان گرفتار حكومت هاى ستمگر و جابر بوده اند و نياز به معامله و

معاشرت داشته اند امور را بر آنان آسان كنند.

[تفسير چهارم تحليل متاجر]

تفسير چهارم، يعنى تحليل اموالى كه انسان از كسى كه معتقد به خمس است ولى خمس نمى دهد مى خرد؛ از تفسير سرائر در مورد متاجر استفاده مى شود كه تحليل شامل اين مورد نيز مى شود، در اين كتاب آمده است:

«مراد از متاجر اين است كه انسان از اموالى كه حقوق ائمه (ع) در آن است بخرد و با آن به تجارت بپردازد، و نبايد كسى بپندارد كه اگر از اين اموال سودى نصيبش شد خمس آن را نبايد بدهد، در اين نكته بايد توجه كرد مبادا مسأله مشتبه شود.» «1»

در كتاب روضه [لمعه] در تفسير آن آمده است:

«خريدن از كسى كه اعتقادى به خمس ندارد، يا از كسى كه خمس نمى دهد.» «2»

برخى از متأخرين نيز بدين مضمون فتوى داده اند.

و ممكن است به اطلاق دو روايت يونس و حارث نيز بر اين مورد استدلال نمود. و نيز بر لزوم حرج شديد اگر بنابر تحريم گذاشته شود، زيرا اكثر شيعيان عملًا به خمس

______________________________

(1)- سرائر/ 116.

(2)- لمعه دمشقيّه 2/ 80 (چاپ ديگر 1/ 185).

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 7، ص: 474

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 474

سود تجارت و غير آن پايبند نبوده اند؛ و اگر بنابر معامله نكردن با آنان و يا پرداخت خمس پس از دريافت كالا بود، شيعيان كه متعبد و مقيد به پرداخت بودند در مشكلات بزرگ قرار مى گرفتند. و مزاق ائمه شيعه (ع) و سيرۀ آنان بر تسهيل امر براى

آنان بوده است، همان گونه كه لسان و لحن آن همه روايات تحليل بر اين موضوع دلالت دارد.

ولى با همۀ اين مسائل احوط اين است كه در اين گونه اموال تخميس صورت گيرد؛ زيرا ممكن است ادعا كرد كه به خاطر اينكه اموال غالباً از سوى مخالفين به دست شيعه مى رسيده اين دو روايت ناظر به همين مورد بوده و از غير آن انصراف دارد، و احراز نشده كه شيعيان در زمان ائمه (ع) وظيفۀ پرداخت خمس را انجام نمى داده اند، بلكه به نظر مى رسد كه آنان اقليتى بوده اند كه ملتزم به وظيفه خود بوده اند.

علاوه بر اينكه در اين مسأله رواياتى وجود دارد كه بر چيزى جز اين دلالت دارد و آن روايات اين است:

[روايت أبو بصير، از امام باقر (ع) كه در حديثى مى فرمايد:

بر كسى حلال نيست از خمس چيزى را بخرد تا هنگامى كه حق ما به ما برسد. «1»

و باز در روايت ديگر از وى [ابو بصير] كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:

كسى كه چيزى از خمس را بخرد كه خدا وى را معذور نداشته است، چيزى را خريده كه براى وى حلال نيست. «2»

و نيز روايت اسحاق بن عمار كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: كسى كه چيزى از اموال خمس را خريدارى كرده است معذور نيست بگويد: پروردگارا با مال خودم آن را خريده ام تا هنگامى كه اهل خمس به وى اجازه دهند. «3»

______________________________

(1)- لا يحل لأحد أن يشترى من الخمس شيئاً حتى يصل الينا حقنا. (وسائل 6/ 337، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 1، حديث 4).

(2)- من اشترى شيئاً من الخمس لَمْ يعذره اللّٰه،

اشترىٰ ما لا يحل له. (وسائل 6/ 338 و 376، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 1، حديث 5؛ و از ابواب انفال باب 3، حديث 5؛ و 12/ 275، ابواب عقد البيع ...، باب 21، حديث 6).

(3)- لا يعذر عبد اشترىٰ من الخمس شيئاً ان يقول: يا ربّ اشتريته بمالى حتى يأذن له اهل الخمس. (وسائل 6/ 378، ابواب انفال، باب 3، حديث 10).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 475

و جمع بين اين دو دسته از روايات اين است كه دو خبر مذكور [روايت يونس و حارث] بر جايى حمل شود كه اموال از كسانى كه معتقد به خمس نيستند خريدارى شده است، و اين روايات بر جايى كه از افراد معتقد به خمس خريدارى شده كه خمس نپرداخته اند.

مگر اينكه گفته شود: اين يك جمع غير عرفى است كه گواهى بر آن نيست؛ پس بهتر اين است كه روايات اخير به قرينه روايات تحليل براى شيعه، بر حلال نشدن آنها براى اهل خلاف حمل شود و گفته شود كه آنان در خريدارى حقوق ائمه و تصرفشان در آن معذور نمى باشند، همان گونه كه برخى روايات تحليل نيز بر عدم تحليل براى آنها دلالت داشت، پس اطلاق دو روايت نسبت به تفسير چهارم متاجر به حال خود باقى است و در اين مطلب به خوبى بايد انديشيد.

علاوه بر اين در سند روايت نخست أبو بصير، على بن أبي مزۀ بطائنى واقفى است كه حال او معلوم است.

روايت دوّم وى، در وسائل در باب بيست و يكم از ابواب عقد بيع «1» از شيخ، از حسين بن سعيد، از فضاله، از ابان، از أبو بصير

نقل شده كه زنجيره سند آن موثوق به است.

اين روايت را صاحب وسائل در باب سوم از ابواب انفال، «2» از شيخ، از محمد بن على بن محبوب، از احمد بن محمد، از حسين، از قاسم، از ابان، از أبو بصير آورده و مراد از حسين حسين بن سعيد، و مراد از قاسم قاسم بن محمد جوهرى است. پس سند جز از ناحيه قاسم كه مورد سؤال است اشكالى در آن نيست.

اين روايت را ايشان در باب وجوب خمس «3» نيز آورده است مگر اينكه به جاى «حسين عن قاسم» «حسين بن قاسم» آورده كه با مراجعه به تهذيب «4» مشخص

______________________________

(1)- وسائل 12/ 275، ابواب عقد البيع، باب 21، حديث 6.

(2)- وسائل 6/ 376، ابواب انفال، باب 3، حديث 5.

(3)- وسائل 6/ 338، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 1، حديث 5.

(4)- تهذيب 4/ 136، كتاب زكات، باب زيادات انفال، حديث 3 (چاپ قديم 1/ 388).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 476

مى شود كه در نگارش اشتباه شده است. و روايت اسحاق بن عمار از تفسير عياشى روايت شده، از اين رو مرسله است.

پايان سخن [در باب روايات تحليل]
اشاره

در پايان اين مبحث به ذكر چند مطلب در ارتباط با روايات تحليل مى پردازيم:

مطلب اوّل: [موقت بودن تحليل]

ما پيش از اين در خمس سود تجارت [ارباح مكاسب] گفتيم كه حكم به تحليل خمس به طور مطلق در زمان غيبت به هيچ وجه صحيح نيست زيرا برخى روايات بر تحليل خصوص مناكح، و برخى بر تحليل فى ء و غنايم جنگ كه از ناحيه خلفاى ستمگر و كارگزارانشان به دست شيعه مى رسيده، و برخى بر تحليل اموال كسانى كه اعتقادى به خمس ندارند يا خمس نمى دهند و به شيعه منتقل شده، و برخى به تحليل زمينها و مانند آن از انفال دلالت دارد.

علاوه بر اين همۀ روايات تحليل از دو امام بزرگوار، امام باقر و امام صادق عليهما السلام رسيده است، مگر صحيحه على بن مهزيار كه از أبي جعفر دوم [امام جواد (ع)] و توقيع مبارك از صاحب الزمان (عج) است؛ ولى مورد اول در صورت از دست دادن و در مضيقه قرار گرفتن است، على بن مهزيار گويد: در نامه أبو جعفر (ع) به مردى كه از وى خواسته بود در آب و خوراكى كه از خمس مى خورد وى را در گشايش قرار دهد خواندم كه به خط خويش امام (ع) نوشته بود:

«كسى كه چيزى از حق ما را از دست داد و در مضيقه قرار گرفت در گشايش است.» «1»

پس اين صحيحه گواه بر اين است كه بنا و عمل در زمان امام جواد (ع) بر پرداخت خمس بوده و به همين جهت پرسشگر از امام (ع) مى خواسته كه وى را در گشايش قرار

______________________________

(1)- من اعوزه شى ء من حقى فهو فى حلّ. (وسائل 6/ 379، ابواب

انفال، باب 4، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 477

دهد. پس دانسته مى شود آن همه روايات تحليل كه از امام صادق و امام باقر عليهما السلام رسيده اطلاق آن در اين زمان مورد عمل نبوده است.

و در توقيع شريف نيز يك نوع اجمال وجود دارد، زيرا احتمال دارد الف و لام در «و امّا الخمس فقد ابيح لشيعتنا و جعلوا منه فى حلّ الى وقت ظهور امرنا لتطيب ولادتهم و لا تخبث «1» خمس براى شيعيان ما حلال شده و آنان از اين جهت تا وقت ظهور امر ما در گشايش هستند تا فرزندانشان پاك طينت بوده و خبيث نباشند» الف و لام «عهد» باشد نه «استغراق» و اشاره باشد به سؤال خاصّى [آن خمسى را كه پرسشگر پرسيده و امام جواب گفته] و آن براى ما مشخص نيست، شايد آن در مورد خاصى بوده همان گونه كه تعليل آن حضرت به پاك طينتى فرزندان گواه بر آن است.

از سوى ديگر در برابر روايات تحليل روايات بسيار ديگرى است كه دلالت بر وجوب خمس دارد و ظاهر آن در بيان حكم فعلى است و ائمه (ع) آن را مطالبه مى كردند و براى گرفتن آن وكلا و نمايندگانى را مشخص مى فرمودند و بيشتر آنها از ائمه متأخر از صادقَيْن (عليهم السلام) [امام باقر و امام صادق] رسيده است، كه در روايات خمس سود تجارت مى توان بدان دست يافت. «2» پس مجالى براى روايات تحليل كه از آن دو [صادقَيْن] صادر شده باقى نمى ماند.

برخى از آنها نيز از امام صادق (ع) رسيده است، مانند اين روايت كه مى فرمود:

«من از برخى شما درهم هايى را مى گيرم با اينكه از بيشتر

مردم مدينه پولدارترم، من مى خواهم شما را پاك سازم.» «3»

و نيز اين فرمايش كه:

______________________________

(1)- وسائل 6/ 383، ابواب انفال، باب 4، حديث 16.

(2)- وسائل 6/ 348، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 8.

(3)- انى لآخذ من احدكم الدرهم و انى لمن اكثر اهل المدينة مالًا ما اريد بذلك الا ان تطهروا. (وسائل 6/ 337، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 1، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 478

«مال ناصبى را هر جا يافتى بگير و خمس آن را به ما بپرداز.» «1»

و صحيحه حلبى از آن حضرت (ع) در مورد مردى از اصحاب ما كه در زير پرچم آنان و همراه آنان بود و به غنيمتى دست يافت، فرمود:

«خمس آن را بپرداز و مابقى براى او حلال است.» «2»

و روايات ديگرى كه دلالت بر اين دارد كه در آن زمان [زمان صادقَين (عليهم السلام)] نيز خمس دريافت مى شده است. پس قول به تحليل خمس به طور مطلق چيزى است كه ادلّه با آن مساعد نيست.

علاوه بر اينكه مصارف خمس با همۀ گستردگى آن كه يكى از آنها فقراى بنى هاشم هستند به حال خود باقى است، پس چگونه مى توان حكم به تحليل داد با اينكه مورد مصرف آن وجود دارد و حكمت تشريع آن باقى است. در اين مورد بدانچه ما در مباحث خمس نگاشتيم [جلد ششم مبانى فقهى فصل دوم صفحه 91 به بعد] مى توان مراجعه نمود.

مطلب دوّم: [حليّت خريد اموال عمومى از سلاطين جور]

پيش از اين در مبحث اراضى مفتوح عنوة در فصل غنايم گفتيم كه اين اراضى هنگامى كه زير سلطه خلفاى جور باشد و شيعيان مجبور به معامله و معاشرت و مجبور به دريافت زمين و

پرداخت خراج به آنان باشند يا بخواهند بلاعوض يا با عوض چيزى از اين زمينها را از آنان بگيرند، ظاهر روايات و بسيارى از فتاواى اصحاب اين بود كه ائمه معصومين (ع) اجازه داده اند كه به خاطر تسهيل در كارها همان گونه كه با پيشوايان عدل رفتار مى شود با پيشوايان جور رفتار شود.

______________________________

(1)- خذ مال الناصب حيثما وجدته و ادفع الينا الخمس. (وسائل 6/ 340، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 2، حديث 6).

(2)- يؤدى خمساً و يطيب له. (وسائل 6/ 340، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 2، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 479

اكنون اين نكته را يادآور مى شويم كه همه آنچه پيشوايان عدل بخاطر امامتشان بر آن سلطه دارند به همان عنوان و ملاك پيشوايان جور نيز بر اين گونه اموال سلطه دارند، اموالى مانند غنيمت هاى جنگ و اقسام مختلف انفال و بلكه خمس ها و زكات ها.

و به همين جهت در كشف الغطاء پس از برشمردن انفال بر پايه آنچه در جواهر از وى نقل شده آمده است:

«و هر چيزى كه در دست امام (ع) است از آن چيزهايى كه ويژه اوست يا اينكه مشترك بين مسلمانان است، مى توان آن را از دست حاكم جور با خريدن يا غير آن از هبه و معاوضه و اجاره گرفت، زيرا آنان (ع) براى شيعيانشان اين را روا شمرده اند.» «1»

در مصباح الفقيه مى نويسد:

«آنچه ويژه امام است از انفال و مانند آن، مى توان حليّت گرفتن آن را از ادلّه حليّت جوايز حاكم جائر و جواز معامله با آنان استفاده كرد؛ و اين مورد روشن تر از مواردى است كه اموالى از همه مسلمانان يا از فقراى

آنان باشد، زيرا اين با قواعد فقهى موافق تر و به اعتبار نزديك تر است.

در هر صورت نمى توان در اين مسأله ترديد كرد كه هر چه امر آن به امام (ع) بازمى گردد و آن در دست دشمنانشان قرار گرفته، براى شيعه گرفتن آن از آنان و اجراى اثر ولايت حقّه بر ولايت آنان جايز است، همان گونه كه در جواهر بدان تصريح شده است ... ولى قدر مسلم اين است كه با اسباب و طرق شرعى مى توان آنها را از آنان گرفت، بدين معنى كه بر ولايت آنان ترتيب اثر ولايت حقّه داد، همان گونه كه پيش از اين بدان اشاره كرديم، نه اينكه به هر شكل و لو به صورت دزدى و مانند آن مى توان آنها را از چنگ آنان بيرون ساخت.» «2»

______________________________

(1)- جواهر 16/ 141؛ و كشف الغطاء/ 364.

(2)- مصباح الفقيه/ 155، كتاب الخمس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 480

ما پيش از اين نيز گفتيم كه آيا اين حكم ويژه پيشوايان جور از اهل خلاف است يا اينكه سلاطين ستمگر شيعه را نيز در بر مى گيرد، براى آگاهى بيشتر در اين زمينه مى توان بدانچه ما در آنجا [مبانى فقهى جلد ششم] نگاشتيم مراجعه نمود.

مطلب سوّم: [جواز دخالت حكومت در چگونگى استفاده از انفال]

پيش از اين گفتيم بر اساس روايات زياد- كه از آن جمله است روايات احياء زمينهاى موات كه از طرق فريقين رسيده است- زمينها و كوهها و جنگلها و معادن و رودها و ديگر اموال عمومى كه خداوند آنها را براى عموم مردم آفريده و مردم در معاش و معاد خود بدان نيازمندند، براى شيعيان تحليل شده است؛ و نيز يادآور شديم كه حكومت صالح اسلامى مى تواند استفاده از

آنها را محدود كند و در آن دخالت نمايد و بر تصرف كنندگان آن ماليات قرار دهد، همان گونه كه پيامبر اكرم (ص) و ائمه (ع) به خاطر اينكه انفال است اين گونه تصرفات را انجام مى دادند، پس دايره تحليل محدود است و نمى تواند اينگونه دخالتها را محدود كند.

و اما غير آنچه ما بدان اشاره كرديم از اقسام انفال، مانند غنيمت بدون اجازه امام و اجناس برگزيده پادشاهان و ميراث بدون وارث، مشكل است كه از اين ادلّه بتوان در مورد اينها استفادۀ تحليل كرد، به ويژه در مورد ميراث بدون وارث. بله اگر پيشوايان جور به عنوان امام بر اين گونه اموال مسلط شدند- همان گونه كه پيش از اين گفتيم- مى توان گفت جايز است اينها را نيز از آنان گرفت، و غنايم جنگ معمولًا در اختيار پيشوايان جور و كارگزاران آنان بوده است.

مطلب چهارم: [آيا تحليل به مفهوم ملكيت است يا اجازۀ تصرف؟]

آيا مراد از تحليل تنها اباحۀ تصرف است يا تمليك يا اجازۀ تملك، به گونه اى كه تصرفات متوقف بر ملكيت مانند خريدوفروش و وقف و آزاد كردن برده و مانند آن را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 481

بتوان در اين رابطه انجام داد؟

برخى از ديدگاههاى فقها را يادآور مى شويم:

1- در كتاب منتهى پس از ذكر اباحۀ مناكح آمده است:

«اين گونه نيست كه در آميزش جنسى با كنيزى كه حق امام در او مباح دانسته شده، تنها مباح شده باشد [بدون تمليك او] زيرا در مورد خمس ثابت شده كه مى توان خمس قيمت آن را پرداخت كرد، پس گويا پيش از اباحه، پرداخت خمس عين يا قيمت كنيز واجب شده است، و پس از اباحه آن، كنيز ملك تام

آميزش كننده مى شود. پس آميزش با وى به ملكيت تام مباح شده است.» «1»

اينكه ايشان مسأله را بر جواز اخراج قيمت متفرع فرموده اند يك نوع پيچيدگى در مسأله ايجاد شده است، شايد مراد ايشان اين باشد كه پس از انتقال كنيز از مخالف به شيعه لازم نيست كه مخالف از حق امام برائت ذمّه پيدا كند، بلكه قيمت آن بر عهده اوست [و بايد از قيمت، خمس آن را بپردازد] و تحليل براى شيعه واقع شده نه براى او؛ و در اينجا نكته اى است شايان توجه.

2- در كتاب دروس در تحليل مناكح آمده است:

«اين گونه نيست كه در تحليل تبعّض فرض شده باشد، يعنى فقط اباحه تصرف باشد بدون تمليك، بلكه تحليل كامل است، يعنى تمليك سهم خود و يا همه آن منظور بوده است.» «2»

ترديد كه در كلام ايشان آمده بدين خاطر است كه گاهى كنيز در جنگى به اسارت در آمده كه خمس آن متعلق به امام بوده، و گاهى بدون اجازه امام بوده، كه تمام آن متعلق به امام است.

3- در جواهر آمده است:

______________________________

(1)- منتهى 1/ 555.

(2)- دروس/ 69.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 482

«روشن است كه اباحه اى كه آثار ملكيت بر آن بار نباشد اراده نشده است، مانند اباحۀ طعام براى ميهمان. بلكه مراد چيزى علاوه بر اين است، مراد رفع مانعيت ملكيت آنان- (ع)- از تأثير سبب مفيد براى ملكيت فى نفسه و حد ذاته است، مانند حيازت، خريدن، بخشيدن، احيا كردن و مانند آن ... كه در اين صورت با آميزش انسان مالك كنيز شده است، مانند ساير تصرفات كه موقوف بر مالكيت است نظير آزاد نمودن يا وقف

كردن كنيز و مانند آن.

يا گفته شود: اباحه از سوى ائمه- (ع)- براى شيعيان به منزله اباحه اصلى است كه بر اساس آن مباح اصلى به سبب حيازت قابل ملكيت مى شود، پس در واقع اجازه خريدن كنيز اسير از مخالف براى آزاد نمودن او از دست مخالف بوده، نه اينكه واقعاً خريدن او جدى و موجب مالكيت خريدار باشد؛ ولى پس از آزاد شدن او از دست مخالف، با حيازت و استيلائى كه خريدار شيعه بر كنيز پيدا مى كند مالك او مى شود. يا آن گونه گفته شود كه در دروس آمده [كه تحليل كامل بوده است نه فقط اباحه] و بلكه از جماعتى از متأخرين نيز همين احتمال نقل شده ....

و بسا گواه بر اين نظريه است آنچه در روايت امام عسكرى (ع) كه پيش از اين گفته شد آمده است.

يا گفته شود: اين گونه عقدهايى كه از سوى شيعه با مخالفان برقرار مى شود از سوى آنان (ع) اجازه داده شده، چون آنان در حقيقت مالك اصلى هستند، اگر چه كسى كه مال در دست اوست فكر مى كند كه اين اموال از اوست و عقد را به عنوان مالكيت اجرا مى كند نه به نيابت از سوى ائمه (ع)؛ ولى اين موجب فساد عقد جامع شرايط صحت كه يكى از آنها اذن است نمى شود، پس در اين صورت ملك امام (ع) به ثمنى كه مخالف گرفته است منتقل مى شود، و او بايد عين آن ثمن يا قيمت آن را در صورت مطالبه بپردازد، همان گونه كه اگر به صورت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 483

مجانى- مانند: هبه و مانند آن- واگذار كرده بود بايد

قيمت آن را پرداخت ....

البته انصاف اين است كه همۀ اين موارد خروج از مقتضاى قواعد فقهى است، چنانكه واضح است و نياز به بيان ندارد و نياز به هيچ يك از تكلّفات نيست، بلكه گفته مى شود: اين يك اباحه محض است كه شارع حكم ديگر ملكيت ها را بر آن بار كرده است، و الّا اين اموال ملك امام است و از ملكيت وى خارج نشده است.» «1»

شايد مراد ايشان در احتمال اوّل مالكيت طولى باشد مانند مالكيت مولى و بنده بر چيزى، بدين گونه كه مالكيت براى هر دوى آنها ثابت است، يا مانند مالكيت خداى متعال و مالكيت ما.

4- در آخر خمس شيخ انصارى- قدّس سرّه- آمده است:

«ظاهراً تحليل هاى سه گانه [تحليل مناكح و مساكن و متاجر] موجب تملك چيزى است كه با مشاركت در تحصيل يا به انتقال از غير، به دست شيعه مى رسد و اين تنها جواز تصرف نيست، و به همين جهت مى توان با كنيز آميزش نمود و يا وى را آزاد ساخت يا فروخت و يا خانه را فروخت يا وقف كرد و مانند آن؛ و ظاهراً كسى جز اين نگفته است.

و در تطبيق اين اباحه با قواعد فقهى از جهات مختلف اشكال وارد است: مانند اينكه گفته شود [: 1-] اباحه تملكى نيست كه موجب ترتيب آثار ملكيت شود به ويژه دربارۀ كنيزان؛ و [2-] متعلق اباحه الزاماً در حال اباحه بايد موجود باشد، با آنكه شى ء مباح و كسى كه آن چيز براى وى مباح شده در حال اباحه غالباً موجود نيست؛ و [3-] اينكه لازمۀ تمليك اين است كه چيزهاى ذكر شده ملك عنوان شيعه شود، مانند

زمينهايى كه با شمشير گشوده شده (اراضى مفتوح عنوة) كه ملك عنوان مسلمانان مى باشد، كه اين گونه نيست كه به مسلمانى

______________________________

(1)- جواهر 16/ 142 و 143.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 484

تعلق داشته باشد و به مسلمانى ديگر نه، بلى در مورد بحث كسى كه زمينى را احيا مى كند بايد ماليات آن را به بيت المال شيعه پرداخت نمايد.

ولى آنچه كار را آسان مى كند اين است كه ما اجماع داريم بر اينكه پس از حكم تحليل از سوى ائمه (ع) هر چه به تحصيل يا انتقال به دست ما برسد ما مالك آن مى شويم، و اين يك حكم شرعى است كه لازم نيست بر قواعد ديگر تطبيق داده شود.

بله ممكن است گفته شود اصل و منشأ در مسأله به يكى از دو چيز بازمى گردد:

يكى اينكه گفته شود: تملك فعلى ائمه (ع) نسبت به اين امور تعلق نگرفته تا اباحه و تحليل را براى شيعه به دنبال داشته باشد و از اين جهت مشكل پديد آيد، بلكه اين تملك ائمه (ع) يك حكم شأنى از سوى خداوند متعال است، و اجازه و رفع يد آنان اين حكم شأنى را برمى دارد؛ بدين معنى كه شارع به ملاحظه رضايت آنان به تصرف شيعه اين گونه اموال را در زمان بسته بودن دستشان ملك فعلى آنان قرار نداده، بلكه آنها را بر حالت اصلى آن باقى نهاده است، پس چون خدا مى دانسته كه آنان اجازه خواهند داد آنها بر اباحۀ اصلى خود براى شيعيان باقى هستند؛ و اين مانند «حرج» است كه دافع تكليف شأنى است، همان گونه كه در نجاست آهن اين گونه است كه حكم

به نجاست آن چون مستلزم حرج است برداشته شده است.

و اين با رواياتى كه مى گويد اين اموال ويژه امام است منافاتى ندارد، زيرا آنان (ع)- پيش از تشريع احكام به شيعيانشان مهر ورزيده اند و از همان ابتدا اينها از مباحات قرار گرفته است؛ پس جواز تصرف منوط به اجازۀ آنان است، و بدون اجازۀ آنان تصرف جايز نيست. و كسى كه بدون اجازۀ آنان تصرف كند ظالم و غاصب حقوق آنان است؛ و اختصاص، چيزى بيشتر از اين نيست.

دوم اينكه گفته شود: هم اكنون نيز ملك ائمه (ع) است و لكن معنى ملكيّت فعلى آنان به گونه اى نيست كه با ملكيت شيعه به وسيله احيا و حيازت منافات داشته باشد، و بگوئيم از ملكيّت امام به ملكيّت شيعه انتقال يافته است. اگر چه در برخى روايات با لفظ هبه و بخشش كه ظهور در انتقال دارد از آن ياد شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 485

بلكه ملكيت آنان همانند ملكيت خداوند متعال نسبت به موجودات است، هرچند اين يك ملكيت حقيقى است و به معنى ملكيت تمام هستى موجودات است ولى تا حدودى شبيه به هم مى باشند. بنابراين در عين حال كه اين اموال در اختيار ائمه (ع) قرار داده شده و آنان سلطه مستمر بر آن دارند، ولى مى توانند به ديگران اين اجازه را بدهند كه مالك آن شوند و مى توانند افرادى را از آن بازدارند ...» «1»

مخفى نماند كه ظاهر كلمات اين بزرگان اين است كه اينان خمس و انفال را ملك شخصى امام معصوم (ع) تصور مى كرده اند، پس تصوير ملكيت شيعه به واسطه تحليل براى آنان مشكل شده است، و پنداشته اند

كه تحليل بدين معناست كه اينگونه اموال از ملك شخصى آنان به ديگرى منتقل شود.

ولى ما پيش از اين گفتيم كه اين اموال اموال عمومى است كه متعلق به اشخاص نيست، و ملك هيچ كس نيست مگر به ملكيّت تكوينى خداوند متعال؛ به ويژه در مورد انفال كه از آن اموالى است كه خداوند براى رفع نيازمنديهاى مردم آفريده است و معاش و معاد مردم متوقف بر آنهاست، البته خداوند متعال زمام امر آن را به دست فرمانرواى جامعه و سياست گذار آنان يعنى پيامبر اكرم (ص) قرار داده است تا نزاع و دشمنى پيش نيايد و فرمود: «قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ» (انفال از آن خدا و پيامبر است) و پس از پيامبر اكرم (ص) براى امام به عنوان امام قرار داده شده، و مراد از مالكيت امام چيزى جز اين نيست. امام در اين موارد مى تواند اجازه تصرف و تملك دهد؛ اينها در حقيقت از مباحات اصلى هستند كه محدودند و تصرف در آنها منوط به نظر امام است.

و پيشوايان ما (ع) به خاطر نياز شيعيانشان در زمان اختناق و كوتاه بودن دستشان از حكومت حقّه و براى تسهيل كار آنان آنها را براى آنان حلال و مباح كرده اند. پس اگر كسى با تصرفاتى كه موجب ملكيت است مانند احيا يا حيازت يا گرفتن از حكومت جور، مانند خريدن يا بخشش پس از تحقق اذن عام از سوى آنان در آن تصرف نمود، ملك آنان مى شود و مى توانند آن را بفروشند و اگر برده است آن را آزاد كنند يا با وى همبستر شوند و تصرفاتى مانند آن.

______________________________

(1)- كتاب طهارت شيخ انصارى/ 497، كتاب

الخمس، فصل انفال (چاپ ديگر/ 558).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 486

و شايد شيخ- قدّس سرّه- نيز در وجه دوّم، همين مضمون را بيان فرموده كه از آخر كلام ايشان نيز همين استفاده مى شود. بله ما در تملك رقبۀ زمين مطلبى داريم كه در مسائل آينده خواهد آمد.

مطلب پنجم: [آيا تحليل ويژۀ شيعيان است؟]

در كتاب جواهر پس از آنكه تحليل انفال و روايات آن را يادآور شده است مى نويسد:

«اما براى غير شيعه تصرف در اين اموال به شدت و در نهايت حرمت حرام است؛ و هيچ چيز از آنها در املاكشان وارد نمى شود، و اين از اصول مذهب و بلكه از ضروريات آن است؛ ولى در حواشى منسوب به شهيد در كتاب قواعد پس از نقل كلام علامه كه مى گويد: «در حق امام بدون اجازۀ وى تصرف جايز نيست و همواره فوايد و نتايج آن از آنِ اوست» مى نويسد: اگر غير ما از مخالفين بر انفال تسلط پيدا كردند نظر صحيح تر اين است كه بگوييم مالك مى شوند؛ زيرا به نظر و اعتقادشان مالك آنها هستند، همانند مقاسمه [يعنى زمينهاى كفّار كه پس از فتح با صلاحديد در ملكيت آنان باقى مى ماند و فقط ماليات آنها را مى پردازند.] و همان گونه كه اهل كتاب ذمّى مالك خوك و شراب مى شود، پس نمى توان به صرف اينكه مخالف است آنچه را كه تصرف كرده است از او گرفت؛ و نيز اگر كسى جنگلها و قلّه كوهها و عمق بيابانها را تصرف كرد، نمى توان آنها را از او گرفت اگر چه كافر باشد، و آن ملحق به مباحات است كه هر كس به نيت تصرف آنها را در اختيار گرفت مالك آن محسوب

مى شود و گيرندۀ از وى غاصب است و نماز او باطل است تا در اولين فرصت آن را به وى بازگرداند. پايان سخن شهيد در حاشيۀ قواعد.

اما اين سخن ايشان مورد اشكال است، زيرا رواياتى كه دلالت بر وجوب معامله با آنان بر اساس احترام به دين و مذهب آنان دارد بعيد است كه اباحۀ تملك اموال و مانند آن را در بر گيرد، به ويژه نسبت به مخالفين [مذهبى]، اگر چه در روايات وارد شده: «الزموهم بما الزموا به انفسهم- بدانچه خود پايبند بدانند

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 487

وادارشان سازيد.» ولى اينها دليل نمى شود كه اين اموال مانند مباحات باشد كه تنها با حيازت و نيت ملكيّت، به ملكيّت درمى آيد، حتى در مورد كسانى كه از نظر دينى دستورى براى معامله و معاشرت با آنان نرسيده است؛ علاوه بر اينكه ظاهر روايات و بلكه صريح آنهاست كه در دست غير شيعيان اموال غصبى وجود دارد، بله ممكن است سخن ايشان را در زمان تقيّه و عدم بسط عدل پذيرفت، و شايد همين مورد نظر ايشان بوده اگر چه در عبارت ايشان يك نوع قصور وجود دارد.» «1»

در ارتباط با سخن مرحوم صاحب جواهر بايد گفت: عمدۀ روايات تحليل در مورد تحليل خمس و مناكح و غنيمت هاى جنگ وارد شده كه حق ائمه (ع) در آن ثابت است و با تصدى ستمگران مورد غصب واقع شده بود، و ظاهر آن هم اين است كه در برابر حقوقى كه از آنان و پيروان و علاقه مندانشان غصب شده ائمه (ع) اين موارد را تنها براى شيعيانشان تحليل فرموده باشند؛ و استبعادى در اين مطلب

نيست.

بله، از بعضى روايات استفاده مى شود كه زمينها و آنچه در آن است نيز براى شيعه تحليل شده است، چنانچه در معتبره أبي سيّار آمده است: هر چه از زمينها كه در دست شيعيان ماست آنها در آن در گشايش اند ... و اما آنچه در دست جز آنان است درآمدهايى كه از آن زمين به دست مى آورند بر آنها حرام است تا قائم ما بپا خيزد. «2»

ولى همان گونه كه پيش از اين گفتيم مى توان گفت الف و لام «الأرض» در اين روايت الف و لام عهد است و اشاره است به زمينهاى بحرين كه بدون جنگ به دست آمده و ويژه امام است، و از آن حكم زمينهاى موات و كوهها و معادن و مانند آن كه استفاده از آن متوقف بر احياء و تحمل سختى هاست استفاده نمى شود، و روايات احيا عام است و اطلاق آن زمينهاى خاص- همچون زمينهاى غنايم- و عام را در بر مى گيرد.

و آنچه در روايت يونس بن ظبيان يا معلى بن خنيس در مورد رودهاى هشت گانه

______________________________

(1)- جواهر 16/ 141.

(2)- و كل ما كان فى ايدى شيعتنا من الارض فهم فيه محللون ... و اما ما كان فى ايدى غيرهم فان كسبهم من الارض حرام عليهم حتى يقوم قائمنا. (وسائل 6/ 382، ابواب انفال، باب 4، حديث 12).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 7، ص: 488

آمده كه «هر چه از اينها آبيارى شود از ماست، و آنچه براى ماست براى شيعيان ماست، و براى دشمنان ما چيزى نيست جز آنچه غصب كرده اند.» «1» اگر چه زمينهاى موات را نيز در بر مى گيرد، ولى اين روايت ضعيف است و در برابر

اطلاقِ رواياتى كه در مورد احيا وارد شده و مى گويد: «كسى كه زمينى را احيا كند براى اوست» نمى تواند مقاومت كند.

ما در آينده پژوهشى گسترده درباره اينكه احياى زمين سبب اختصاص است، هر چند احياكننده كافر باشد- تا چه رسد به مسلمانى كه معاند نيست- خواهيم داشت، و به علاوه مورد موثقه محمد بن مسلم در باب احيا [روايت پنجم در عنوان بعدى كتاب] زمينهاى يهود و نصارى است [كه احيا كنندگان زمين يهود و نصارى هستند] كه بعداً بدان اشاره خواهيم كرد. پس آنچه در جواهر از شهيد نقل شده بود كه حرمت اموال آنان كه با حيازت و احيا به دست آمده بايد حفظ شود و در دست آنان باقى بماند، سخن درستى است و نبايد ناديده گرفته شود و بناى ائمه (ع) و اصحاب آنان نيز در مقام عمل همين گونه بوده است، چنانكه بر كسى كه سيره آنان را مورد مطالعه قرار دهد پوشيده نيست و اين نظر مطابق با صلاح اسلام و مسلمين نيز هست.

علاوه بر اينكه ما بارها يادآور شديم كه انفال ملك شخصى امام معصوم (ع) نيست بلكه اموال عمومى است كه در هر زمان در اختيار حاكم صالح آن زمان قرار دارد، پس ملاك اجازه و رضايت اوست؛ و در باب تحليل، رواياتى را كه ظهور در اختصاص تحليل به شيعه دارد، بايد به شرايطى كه حكومت صالح تشكيل نشده است حمل نمود.

سخن دربارۀ روايات تحليل به درازا كشيد، خداوند متعال ما را به راه راست هدايت فرمايد.

______________________________

(1)- فما سقت او استقت فهو لنا، و ما كان لنا فهو لشيعتنا، و ليس لعدوّنا منه شى ء الّا ما غصب

عليه. (وسائل 6/ 384، ابواب انفال، باب 4، حديث 17).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109